تو همان هوای دلانگیز صبحی که به خاطرش پنجره را باز گذاشته ام...
#محمد_شیرینزاده
#صبح_بخیر
@alachigh90
اگر نیایی
باران هم از کنار ما با لکنت میگذرد
جمعههای بیروزن و پنجره
قد میکشند در نگاه سبز تمام پنجشنبهها
و کسی سراغ
از ستاره و سیب و سلام نمیگیرد...
#دلنوشت
@alachigh90
بیخوابیها شبیه هم نیستند؛ باری آدميزاد از شدّت خستگی خوابش نمیبرد، باری به علت افکار بد، باری از شادی و باری از ترس...
#نادر_ابراهیمی
بر جادههای آبی سرخ
@alachigh90
دلم برای عصرهایی تنگ شده که میشد هوایت را با یک فنجان شعر نوشید و در برگریزان پاییز سبز شد و سبز شد و سبز شد...
#بلوط
@alachigh90
دلبری کردن همیشه کار انسانها که نیست
گاه گاهی استکانی چای هم دل می برد…
#تک_بیت
@alachigh90
بايد به اين جدايى پيوسته خو كنم
عطرت كه مىوزد فقط از دور بو كنم
یک سطر از حضورِ سپيدِ تو كافى است
تا وزن و شعر و قافيه را زير و رو كنم
هر چند دور و دير... ولى مىشود تو را
ممكنتر از هر آنچه محال آرزو كنم
وقتی كه در منى و نفس مىكشم تو را
ديگر تو را كجاى جهان جستجو كنم؟
شعرى بخوان! كه دستِ دلم را غزل غزل،
در چشمهاى خويش براى تو رو كنم
یک شانه لابهلاى پريشانىام نبود
تا اين كلافِ پر گره را موبهمو كنم
تا تاى اين جهانِ چروكيده وا شود
بايد تمامِ فلسفه ها را اتو كنم
برجامِ من كنارِ تو فرجام مىگرفت
مىشد اگر كه با تو كمى گفتگو كنم
#فاطمه_مشاعی
#شعر
#غزل
@alachigh90
یک «کلمهٔ مهربانانه» اُمید میدهد به دلهایِ لرزان و چه چیزی میتواند انسانیتر از اُمید باشد؟
#نیمایوشیج
#صبح_بخیر
@alachigh90
آبی یعنی آرامش…
کاش سقف خانهی کوچکمان آبی بود...
اگر بود، انتظار، رنگ دیگری داشت:
«رنگ آرامش»
#گوشه_دنج
@alachigh90
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه میکردم
به دریا میزدم در باد و آتش خانه میکردم
چه میشد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه میکردم
نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر میشد همه محراب را میخانه میکردم
اگر میشد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر می شد شبی افسانه میکردم
چه مستیها که هر شب در سر شوریده میافتاد
چه بازیها که هر شب با دل دیوانه میکردم
یقین دارم سرانجام من از این خوبتر میشد
اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمیکردم
سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه میکردم
#علیرضا_قزوه
#شعر
#غزل
@alachigh90