🌹شهید عبدالمهدی مغفوری🌹
♦️شهیدی که در قبر اذان گفت
✍مادر خانمِ حاج عبدالمهدی میگفت:
وقتی خواستم چهره مطهر و نورانی شهید را برای وداع آخر ببوسم،با کمال تعجب مشاهده کردم که لبان ذکرگوی آن شهید سعید به تلاوت سوره مبارکه کوثر مترنم است.
و من بیاختیار این جمله در ذهنم نقش میبندد که هان ای شهیدان.با خدا شبها چه گفتید؟
جان علی با حضرت زهرا(ص) چه گفتید؟
✍پسرعموی شهید مغفوری هم از مراسم دفن این شهید خاطرهای شگفت دارد:
وقتی میخواستیم او را که به برکت زندگی سراسر مجاهدهاش شهد وصال نوشیده بود به خاک بسپاریم با صحنه عجیبی مواجه شدیم،که به یکباره منقلبمان کرد. وقتی پیکر شهید را در قبر میگذاشتیم صدای اذان گفتن او را شنیدیم.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰❄️
@Alachiigh
YEKNET.IR - sorood 2 - milad imam hosein 1400 - rasouli.mp3
6.89M
💐♥️خبرپیچیدهدرعالمکهدرّنابآمد
نگینپنجمآلکسااربابآمد💐♥️
💐جوونی که میخوای خیر ببینی از جوونی
💐نشون به اون نشونی
🎙 #مهدی_رسولی
👌فوق زیبا ..پیشنهاد میکنم حتما بشنوید
🎋〰❄️
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴توصیه خاوری، رشوهگیر بزرگ، برای مطالعه یک کتاب
💢 اختلاس گری پشت چفیه!
❌عوام فریبی به سبک هارون الرشید!/ پاسخ مثبت رسول الله به هارون الرشید برای زندانی کردن حضرت موسی بن جعفر!
✅😚پیشنهاد ویژه
#حجتالسلام_راجی
#رشوه_گیر_اعظم
#خاوری
🎋〰❄️
@Alachiigh
🇮🇷
📝 یک شبههای در ذهن انقلابیون وجود دارد ومدام می پرسند... اینکه چرا حسن روحانی هنوز محاکمه نشده!؟
❄️🌹❄️
🔻از این زاویه هم به موضوع شاید کمتر توجه شده به خاطر این است که ایشان در سال ۱۳۹۴ در انتخابات مجلس خبرگان رهبری شرکت کردن و توسط مردم تهران رای آوردند و انتخاب شدند و الان جزء اعضای مجلس خبرگان رهبری می باشد...
🔸برای همین در مراسمات شرکت می کند... این سمت تا سال ۱۴۰۲ پابرجاست چون انتخابات مجلس خبرگان هر ۸ سال برگزار میشود...
🔺بعد از پایان این دوره باید ببینیم چه تصمیمی گرفته می شود، البته مجلس خبرگان هم می توانست ایشان را اخراج کند که این اتفاق نیفتاده است.
#محاکمه_ بانیان_وضع_موجود
🎋〰❄️
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔴❌ کرمهای درونی چه کسانی هستند؟!
یکی از مزدوران فارسیزبان ساکن آمریکا میگوید: نمیتونیم به تنهایی جمهوری اسلامی رو زمین بزنیم. درخت جمهوری اسلامی رو هر چقدر از بیرون تبر بزنیم، نمیافته. باید این درخت رو از درون کرم بخوره. جمهوری اسلامی باید از درون ریزش کنه. این چیزیه که از دیدار سران غربی فهمیده میشه.
ما به خاتمی امید داشتیم. اصلاحات به ما وعده داد ولی به ما خیانت کرد.
❌با شنیدن این نکات که حکایت از اطلاعات درونی مجموعه اپوزیسیون میکتد، این سوالات مطرح میشود:
۱. پروژه ریزش از درون چه مراحلی دارد و چه اقداماتی در این راستا تعریف میشود؟ آیا بعد از غائله مهسا امنینی، اقدام دیگری پیشبینی شده است؟
۲. عدالت انتقالی یعنی ائتلاف با برخی جریانات سیاسی در درون کشور. این جریانات کدام هستند؟
۳. چه کسانی پروژه کرم خوردگی و ریزش از درون را در داخل دنبال میکنند؟ آیا مسئولان سابقا انقلابی که از گذشته خود پشیمانند، مدیران سابقا انقلابی که دنیاطلب شدهاند، چهرههای سابقا انقلابی که غربزده شدهاند، پروژه کرمخوردگی را بر عهده دارند؟!
۴.خاتمی و جریان اصلاحات، چه وعدهای به براندازان داخلی داده بودند؟
#حمید_رسایی
#وعده_اصلاح_طلبان
🎋〰❄️
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜رمان #نقاب_ابلیس #قسمت22 (مصطفی) محکم به دیوار کوبیده میشوم و سرم گیج میرود. مهلت نمیدهند سر پ
⚜رمان #نقاب_ابلیس
#قسمت23
(مصطفی)
خانمها را با هم راهی خانه میکنیم و خودمان میمانیم برای جمع و جور کردن مسجد. الهام شاید کمی دلخور باشد که دیرتر میرویم؛ اما ساکت است. چشمم که به چشمان سرخش میافتد، دلشوره میگیرم؛ نمیدانم چرا؟ چیز عجیبی نیست که بعد از دعای کمیل چشمانش سرخ باشد. خودم هم چشمانم سرخ است شاید. چشمها رازدار خوبی نیستند. هرچقدرهم که اشکهایت را پاک کنی، سرخی و ورم چشمانت همه چیز را لو میدهند.
الهام تمام دلخوری و شاید نگرانیاش را در یک جمله خلاصه میکند:
-زود بیاید خونه... نمیخواد خیلی بمونید.
لبخندی میزنم محض دلجویی:
-باشه چشم.
خداحافظی مادر انقدر طول میکشد که کوچه خلوت شود. تقریبا فقط ماییم. به دلم بد میافتد که خوب نیست تنها راهیشان کنم؛ اما نظرم عوض میشود. بچه که نیستند. دوباره به الهام سفارش میکنم:
- سوار که شدین در رو قفل کنین... کسی هم سوار نکنین توی راه...
بی حوصله کلید را میگیرد:
-چشم! تمام تدابیر امنیتی لحاظ میشه.
ساعت یازده و نیم است که راهی میشوند. تازه وارد مسجد شدهام که صدای جیغ و شکستن شیشه درجا میخکوبم میکند. غیر از صدای جیغ، صدای فریاد مردها هم میآید. دیگر حال خود را نمیفهمم، دیوانه وار میدوم به سمت در مسجد. حسن همراهم میدود و پشت سرمان بچههای مسجد. چشمانم خوب نمیبیند. نمیدانم الهام است یا مریم که روی زمین افتاده. چادر سر یکیشان نیست. چند مرد از دور ماشین پراکنده میشوند. حسن سریعتر از من میرسد بالای سرشان. مادر تکیه داده به ماشین و دستانش را گرفته جلوی صورتش. مریم پریشان دنبال چادرش میگردد و الهام هنوز هم روی زمین افتاده. خرده شیشههای پنجره ماشین، دستش را زخم کرده. خط سرخ و باریکی از زیر روسری مریم کشیده شده تا گونهاش. فریاد یا حسین و یا زهرا گوشم را پرکرده. با فریاد از مادر میپرسم:
-چی شد؟ کی این کار رو کرد؟
مادر لرزان به سمتی اشاره میکند. صدای فریادی میشنوم:
- بدویید دنبالشون. اونوری رفتن... همون کاپشن طوسیه.
حتی به اندازه سوار موتور شدن هم صبر نمیکنم. مثل دیوانهها میدوم به سمتی که مادر اشاره کرد. هنوز دقیقا نمیدانم چه اتفاقی افتاده و اصلا باید دنبال چه کسانی بگردم. فریاد در ذهنم تکرار میشود:
- کاپشن طوسی... موتور...
درحالی که میدوم، صحنه در ذهنم تکرار میشود:
-شال گردنهای پیچیده دور صورت، طوسی، مشکی، چهارشانه و بلند، دوتا موتور سیکلت هرکدام با دو سرنشین... چماق... مریم... الهام... تندتر میدوم. چشمانم کوچهها را در جستجوی نشانهها میکاوم. هیچ برنامهای برای بعدش ندارم. فقط میدانم باید پیداشان کنم.
صدای موتور سیکلت سرعتم را کم میکند. میایستم و گوش میدهم. نمیدانم در کدام کوچهام. کسی در پیچ کوچه ایستاده با موتور روشن. حتما در تاریک روشن کوچه مرا ندیده چون اصلا حواسش به من نیست. مرد دیگری با قد بلند و کاپشن طوسی و صورت پوشیده، ترکش میپرد و راننده موتور گاز میدهد. از پشت سرشان صدای فریاد میآید. خودش است! میدوم دنبالشان. حالا که میدانم بچهها دنبالشان هستند، بیشتر جان میگیرم. تمام توان را در پاهایم جمع میکنم و میدوم. همراه پیچیدنشان میپیچم. انگار آنها هم سعی دارند مرا از سرشان باز کنند. صدای بچهها را دیگر نمیشنوم. پهلوهایم درد میکند، اما حالا میدانم باید یک جوری زمینگیر شوند. به پاها و ریههایم التماس میکنم بیشتر دوام بیاورند تا تندتر بدوم. میپیچند داخل یک بن بست. انقدر تاریک است که انگار چراغ شهرداری هم اینجا نیست. میرسم بهشان و با تمام توان لگدی به موتورشان میزنم؛ طوری که تعادلشان بهم بخورد و زمین بیفتند. چرخهای موتور همچنان میچرخند. مادر، الهام، مریم، خون و خرد شیشه! حالا صاحب کاپشن طوسی روی زمین افتاده. برنامهای ندارم جز اینکه نگهشان دارم تا بچهها برسند. نمیدانم چگونه؛ دعا دعا میکنم همین زمین خوردن زمینگیرشان کرده باشد. هنوز نفسم بالا نیامده و دقیقا نمیدانم چه کنم دستی از پشت سر گردنم را میگیرد و قبل از هر حرکتی، پرتم میکند طرف دیوار.
✨جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ.
ادامه دارد...
#داستان_شب
#نویسنده_بانوشکیبا
🎋〰❄️
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏صلی الله علیک یا اباالفضل العباس🤚
⭐️💐🎊🎉🎊💐⭐️
بـه روی دست علی ماه هویدا شده اسـت
این قمر آینه هیبت بابا شده اسـت
بـه رُخش شمس خدا محو تماشا شده اسـت
در دل زینب و ارباب چـه غوغا شـده اسـت
گفت ارباب بـه زینب قمرم میآید
دلـت آسوده که سردار حـرم میآید
میلاد فرخنده حضرت اباالفضل علمدار کربلا مبارک
⭐️💐🎊🎉🎊💐⭐️
✅پیشنهاد ویژه.. التماس دعا
#میلاد_حضرت_عباس_(ع)
#هیئت_مجازی
#تولید_محتوای_کانال_آلاچیق
#کار_خودمونه😉
🎋〰❄️
@Alachiigh
✳️بلاهایی که با شام نخوردن بر سرتان می آید!👇
🔸بد اخلاق میشوید
🔸زودتر خسته میشوید
🔸باعث افسردگی میشود
🔸چاق میشوید
🔸باعث پیری زودرس میشود
🔹افرادی که شام نمی خورند، صبح پس از بیدار شدن، به علت اُفت قندخون معمولاً دچار خستگی و بیحوصگی می شوند.
#تغذیه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰❄️
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹سردارشهیدقاسم سلیمانی 🌹
🎥دلنوشته سردار حاج قاسم سلیمانی:
اولین بار است که به این جمله اعتراف میکنم. هرگز نمیخواستم نظامی شوم. این راه را انتخاب نکردم که آدم بکشم.
🔹من قادر به دیدن بریدن سر مرغی هم نیستم. من اگر سلاح به دست گرفتم برای ایستادن در مقابل آدمکشان است نه برای آدم کشتن...
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰❄️
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
📢 #صدای_ثامن(۱۱۳) | علل تورم اخیر در دولت سیزدهم
❄️🌹❄️
🔻تاثیر عملیات روانی دشمن در افزایش سکه و #ارز
🔸هجمه ۱۸۰ برابری عملیات روانی و فرهنگي نسبت به ایران
🔹اعتراف مقامات آمریکایی نسبت به جنگ ارزی شدید علیه ایران
🔺نقدینگی بالای دولت دوازدهم و تبلیغات رسانههای معاند بر افزایش قیمت ارز و سکه
🎙 کارشناس: دکتر سیدجلال حسینی
🎋〰❄️
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
❌✅❌ 🎥 تبلیغ متفاوت حجاب| فرودگاه #قشم
به این میگن #کار_فرهنگی تمیز
محجبه شدن توریست روسیه ای
🔵🛑صحبت های جالب توریست در مورد ایران رو انتهای کلیپ حتما ببینید...
#شیخ_فرهاد_فتحی
#حجاب
#کار_فرهنگی
🎋〰❄️
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
❌🎥 اقدام عجیب یک زن هنگام کتک خوردن از شوهر
✅ زنی که به خاطر اسلام، آرزوی کتک خوردن داشت!
به مناسبت ولادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام و روز جانباز
#روز_جانباز
#حجتالاسلام_راجی
🎋〰❄️
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐🎉🎊🎈🎉🎊💐
وقتی که فروغ ازلی دیدن داشت
انوار خداوند جلی دیدن داشت
با دیدن فرزند عزیزش سجاد
لبخند حسین بن علی دیدن داشت
ولادت امام زین العابدین مبارک باد
💐🎉🎊🎈🎊🎉💐
#هیئت_مجازی
#ولادت_امام_سجاد_علیه_السلام
🎋〰❄️
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜رمان #نقاب_ابلیس #قسمت23 (مصطفی) خانمها را با هم راهی خانه میکنیم و خودمان میمانیم برای جمع و
⚜رمان #نقاب_ابلیس
#قسمت24
(مصطفی)
سه ترک پشت موتور میپرند. خیالشان راحت است که جان ندارم بروم سراغشان؛ کور خواندهاند. با هر نفس، درد در قفسه سینهام میپیچد. تمام تنم درد میکند. خون صورتم را گرفته. دستی به دیوار میگیرم تا روی پایم بایستم. درد شدت میگیرد، اما الان وقت نشستن نیست.
مادر و پدر، درس، مسجد، الهام، زندگی، سیدحسین، مریم و مرتضی، کار، هیئت، بسیج، عروسی...!
ته مانده رمقم را میریزم در پاهایم و قبل از اینکه راه بیفتند، با تمام نیرو به موتور ضربه میزنم. صدای فریاد یا علی(ع) در حنجره و گوشم میپیچد.
مادر، الهام، مریم، خون و خرد شیشه...!
صدای بچهها نزدیکتر میشود. صدای عباس است. این بار نمیتوانم موتور را واژگون کنم. دست میاندازم به کاپشن و شال گردن نفر سومی که ترک موتور نشسته. با تمام نیرویم میکشمش به سمت خودم. دوباره فریاد یا علی...!
واژگون میشود و روی زمین میخورد؛ اما عباس و بچهها انقدر نزدیکند که دوستانش منتظرش نمیشوند. بدجور زمین خورده اما انقدر گیج نیست که برایم چاقو نکشد. من هم دست انداختهام و قلچماق ترینشان را زمین زدهام!
-بچهها سید! برین کمکش... یا زهرا!
قبل از اینکه چاقویش شکمم را بدرد دستش را میگیرم.
مادر، الهام، مریم، خون و خرد شیشه...!
انقدر میپیچانم که از درد، چاقو را رها کند. با دست دیگرم چاقو را به سمتی پرت میکنم. علی میرسد بالای سرم:
- یا زهرا! سید چی شدی؟ بچهها بیاین کمک!
فریاد میکشم:
-بگیرینشون... دوتاشون در رفتن... بگیرینشون.
چندنفر جلوتر میدوند دنبال آن دونفر و من سرجایم رها میشوم. صدای آژیر میآید. لختههای خون همراه سرفه از دهانم بیرون میریزد. علی صدایم میزند، نفس ندارم که جواب بدهم خوبم.
مادر، الهام، مریم، خون و خرد شیشه.
مادر، الهام، مریم، خون و خرد شیشه.
مادر، الهام، مریم، خون و خرد شیشه.
مادر، الهام، مریم، خون و خرد شیشه.
مادر، الهام، مریم، خون و خرد شیشه.
(حسن)
-هنوز معلوم نشده هدفشون چی بوده و چرا این کار رو کردن؟
پدر مریم میپرسد. از صدای گرفتهاش پیداست این دو سه روز چقدر خودخوری کرده. مرتضی سینی چای را از آشپزخانه میگیرد و جلویمان میگذارد. او هم عصبانی است؛ حق هم دارد. شتاب زده میگوید:
-لابد کار همون هیئت محسن شهیده! یا کار اون بهاییا! شک نکنین!
عباس لبخند ریزی میزند؛ شاید به خامی مرتضی. پدر دوباره میپرسد:
- شما که این مدت پیگیر بودید، بگید اینا کی بودن؟
عباس نفسی تازه میکند:
-مطمئن باشید از اون هیئت نبودن؛ اونا آنقدر احمق نیستن که اینجوری خودشون رو خراب کنن. من از روند تحقیقات نیروی انتظامی خبر ندارم.
پدر دلش نمیآید بیشتر از این عباس را اذیت کند. عباس نجیبانه میپرسد:
-مصطفی حالش خوبه؟ میشه ببینمش؟
-توی اتاقشه... بعیده خواب باشه. بفرمایید...
مرتضی راهنمای عباس میشود و من هم پشت سرشان راه میافتم. عباس یا الله گویان وارد اتاق میشود. مصطفی خوابیده روی تخت و کتابی دستش گرفته؛ اما به محض دیدن ما لبخند میزند و نیم خیز میشود:
-سلام.
صورتش از درد جمع میشود و عباس اجازه نمیدهد بلند شود. با دیدن عباس، گل از گل مصطفی میشکفد. عباس مینشیند و احوال پرسی میکند؛ مرتضی میرود که پذیرایی کند. اولین سوال مصطفی، همان است که پدرش پرسید. اما جواب عباس فرق میکند. صدایش را کمی پایین میآورد:
-اینطور که اون پسره، همون که با کمک تو گرفتنش، اعتراف کرده، اینا نه بهایین، نه فرقه شیرازی! اینا ری استارتیاند.
انگار که برقم گرفته باشد:
- اینا یهو از کجا اومدن؟
مصطفی اما چندان شوکه نشده:
-احتمال میدادم؛ این شینگیلیسیا خر که نیستن اینجوری ضایع بازی دربیارن!
دستم را به پیشانی میگیرم:
-همونا کم بودن که اینام بریزن سرمون!
-حالا معلوم نشده هدفشون چی بوده؟
عباس آرامتر میگوید:
- میدونی که چقدر این روزا دارن برای حزب اللهیها خط و نشون میکشن. اینام فکر کردن خبریه، یهو زده به سرشون اومدن سراغ شما. ولی معلومه خیلی بچهتر از اونن که بفهمن جلوی اونهمه آدم، این اداها خریت محضه! اینا فقط عضله داشتن، نه مغز!
مصطفی با نگرانی میگوید:
-مطمئنی دیگه خطری نیست؟ اینا یهو نزنه به سرشون برن بقیه بچهها رو هم منهدم کنن؟!
عباس آرام است:
-نه ان شالله. پلیس دنبالشونه.
-نمیدونی قرار شده با این هیئته چکار کنن؟
-نمیشه بریزن بگیرنشون. تحت نظرن؛ به موقعش عمل میکنن. بهاییهام دارن رصد میشن.
مصطفی چشمکی میزند:
- اینا رو از کجا میدونی؟ به اون بالاها وصلیا!
عباس سر به زیر میخندد:
-نه اینا رو از افسر آگاهی شنیدم. شمام برید پیشش همینا رو میگه!
✨جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ.
ادامه دارد...
#داستان_شب
#نویسنده_بانوشکیبا
🎋〰❄️
@Alachiigh
❌ پفک موجب عقیمی وناباروری درکودکان میگردد.👇
🔸پفک حاوی تارترازین«ماده قرمزو نارنجی رنگ»سبب
🔹اضطراب
🔹پرخاشگری
🔹اختلالات رفتاری
🔹عصبیت در اطفال میشود.
#کودکان
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰❄️
@Alachiigh