eitaa logo
آلاچیق 🏡
1هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید عباس دانشگر🌹 تازه نامزد کرده بود اومد پیش فرماندش گفت: حاجی اجازمو بده برم سوریه ... گفت: میزارم ولی الان نه. گفت: دارم زمین گیر میشم، بزار برم. می‌ترسید عشق به خانومش، باعث بشه نره برای دفاع از حرم ... عباس اولین نامحرمے ڪہ دیده بود نامزدش بود ... ﺗﻨﻬﺎ ۴۰ ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﺭﯾﻪ ﺍﻋﺰﺍﻡ ﺷﻮﺩ ﻧﺎﻣﺰﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺗﻘﺮﯾﺒﺎً ۴۰ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻋﺰﺍﻡ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺭﺳﯿﺪ. ﻧﺎﻣﺰﺩﯼﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﮐﺮﺩ.. ﮐﻞ ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻧﺶ ۴۰ ﻧﻔﺮ ﻫﻢ ﻧﻤﯽﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺧﯿﻠﯽﺳﺎﺩﻩﺍﯼ ﮔﺮﻓﺖ. ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﻋﻘﺪ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪ توی این دو سال اکثر دوره هاۍ نظامی از جمله جنگ افزار و تاکتیک و... رو گذروند. یه مدتی که از نامزدیش گذشت، بهش گفتم: عباس تو از اون مردهای عاشق‌ پیشه میشی، چون تا حالا به هیچ نامحرمی حتی نگاه نکردی بهم خندید. چند روز گذشت؛ اومد پیشم گفت: حاجی تو روخدا بذار برم، اینبار اصرار کردنش متفاوت بود. گفتم: چیزی شده گفت: سردار، دارم زمین‌گیر میشم. آره؛ عباس داشت عاشق میشد، ولی از همه چیز براي حرم زد. عباس اولین نامحرمی که دیده بود نامزدش بود. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰☘ @Alachiigh
🔴❌برجک منافقین پرید ❌🔴شانتاژ مجازی فروکش کرد ♦️یک نکته قابل توجه! 🔹محمد ایمانی نوشت: میزان بازدید پست‌های بعضی از کانال‌های تلگرامی مدعیان اصلاحات و میزان کامنت‌های ضد ایرانی و هم‌چنین لایک و دیس‌لایک‌های جهت‌دار این کانال‌ها از صبح امروز که حمله پلیس به کمپ منافقین در آلبانی آغاز شده، به شکل معناداری کم شده، یا درصد دیدگاه‌ها و لایک‌ها و دیس‌لایک‌های ضد ایرانی آن‌ها کاملا متفاوت شده. 🔹اگر در چنین کانال‌هایی عضو هستید مقایسه این مسئله در پست‌ های امروز و روزهای پیشین جالب خواهد بود. 🔹ضمنا تا جایی که من رصد کردم، تقریبا هیچ کدام از این شبه‌رسانه‌ها خبر مذکور را پوشش نداده‌اند. 💢مطلب وارده؛ به قلم یکی از مخاطبان 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ❌چرا خون شهدا رو به ربط می دید؟!! اون ها برای دفاع از وطن رفتن همین... 🎙خانم اسلاملو- نویسنده و پژوهشگر در حوزه زن و خانواده 🎋〰☘ @Alachiigh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏صلی‌الله علیک یااباعبدالله ♥️🤚 دیگه‌هیچی‌حالموخوب‌نمیکنه‌ الا حــ‌‌ــ‌‌ــرم چقدرالتمـاس‌کنم‌و‌بهت‌بگـم آقـا حــ‌‌ـــ‌‌ــ‌رم . . . 🎙سید رضا نریمانی 🎋〰☘ @Alachiigh
قسمت بخشش فراموش شده جواب قبولی ها اومده بود ... توی در بهش برخورد کردم ... با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... به به آقا مهران ... چی قبول شدی؟ ... کجا قبول شدی؟... دیگه با اون هوش و نبوغت ... بگیم آقا دکتر یا نه؟ ... خندیدم و سرم رو انداختم پایین ... نه انسیه خانم ... حالا پزشکی که نه ... ولی خدا رو شکر، مشهد می مونم ... جمله ام هنوز از دهنم در نیومده ... لبخند طعنه داری زد ... ای بابا ... پس این همه می گفتن مهران، زرنگ و نابغه است الکی بود؟ ... تو هم که آخرش هیچی نشدی ... مازیار ما سه رقمی آورده داره میره تهران ... تو که سراسری نمی تونستی ... حداقل آزاد شرکت می کردی ... حالا یه طوری شده از بابات پولش رو می کندی ... اون که پولش از پارو بالا میره ... شاید مامانت رو ول کرده ولی بازم باباته ... هر چند مامانت هم عرضه نداشت ... نتونست چیزی ازش بکنه ... ساکت ایستادم و فقط نگاهش کردم ... حرف هاش دلم رو تا عمق سوزوند ... هر چند ... با آتش حسادتی که توی دلش بود ... و گوشه ای از شعله هاش، وجود من رو گرفته بود ... برای اون جای دلسوزی بیشتری رو وجود داشت ... اومدم در رو باز کنم ... که مادرم بازش کرد ... پشت در ... با چشم هایی که اشک توش حلقه زده بود ... تو هم سرنوشتت پاسوز زندگی من و پدرت شد ... دیدنش دلم رو بیشتر آتش زد ... به زور خندیدم ... بیخیال بابا ... حالا هر کی بشنوه فکر می کنه چه خبره ... نمی دونی فردوسی چقدر بزرگه ... من که حسابی باهاش حال کردم ... اصلا فکر نمی کردم اینقدر ... پشت سر هم با ذوق و انرژی زیاد حرف می زدم ... شاید دل مادرم بعد از اون حرف هایی که پشت در شنیده بود ... کمی آرام بشه ... حالتش که عوض شد ... ساکت شدم ... خودم به حدی سوخته بودم که حس حرف زدن نداشتم ... و شیطان هم امان نمی داد و ... داغ و آتش دلم رو بیشتر باد می زد ... آرزوهای بر باد رفته ام جلوی چشمم رژه می رفت ... دلم به حدی سوخت که بعد از آرام شدن ... فراموش کردم ... بگم ... - خدایا ... بنده ات رو به خودت بخشیدم ... گم گشته مادر مدام برای جلسات دادگاه یا پیگیری سایر چیزها نبود ... من بودم و سعید ... سعید هم که حال و روز خوشی نداشت... ضربه ای که سر ماجرای پدر خورده بود ... از یه خونه بزرگ با اون همه امکانات مختلف ... از مدرسه گرفته تا هر چیزی که اراده می کرد ... حالا اومده بود توی خونه مادربزرگ ... که با حیاطش ... یک سوم خونه قبل مون نمی شد ... برای من که وسط ثروت ... به نداشتن و سخت زندگی کردن عادت کرده بودم ... عوض شدن شرایط به این صورت سخت نبود ... اما اون، فشار شدیدی رو تحمل می کرد ... من کلا با بیشتر وسایلم رفتم یه گوشه حال ... و اتاق رو دادم دستش ... اتاق برای هر دوی ما اندازه بود اما اون به در و دیوار گیر می کرد ... آرامش بیشتر اون ... فشار کمتری روی مادر وارد می کرد ... مادری که بیش از حد، تحت فشار بود ... توی حال دراز کشیده بودم که یهو با وحشت صدام کرد ... - مهران پاشو ... پاشو مهران مارم نیست ... گیج و خسته چشم هام رو باز کردم ... بارت نیست؟ ... بار چیت نیست؟ ... کری؟ ... میگم مار ... مارم گم شده ... مثل فنر از جا پریدم ... یه بار دیگه بگو ... چیت گم شده؟ ... به کر بودنت ... خنگی هم اضافه شد ... هفته پیش خریده بودمش ... سریع از جا بلند شدم ... تو مار خریدی؟ ... مار واقعی؟ ... آره بابا ... مار واقعی ... آخه با کدوم عقلت همچین کاری کردی؟ ... نگفتی نیشت میزنه؟ ... - بابا طرف گفت زهری نیست ... مارش آبیه ... ⚜جھت‌ِ مطالعہ‌ے هر قسمٺ‌؛،، ¹1صڵواٺ‌ بہ‌ نیٺ ِ تعجیݪ‌ دࢪ فࢪج‌ الزامیست -ادامه دارد... -نويسنده: @Alachiigh
💢✨✨✨ اگر به شکست فکر کنید... مطمئن باشید چیزی هم جز شکست برایتان پیش نخواهد آمد. ✨✨✨💢 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید علی اکبر معصومی نژاد🌹 دامادی با لباس پلیس 23 اردیبهشت سال 91 و مصادف با روز تولد حضرت فاطمه زهرا (سلام الله) قرار عقد را گذاشتیم، علی اکبر به من گفت: «چون می‌خواهیم جشن بگیریم و تو باید به آرایشگاه بروی بهتر است قبل از مراسم تالار عقد کنیم که اگر به هم نگاه کردیم با هم محرم باشیم». قرار محضر ساعت 5 هماهنگ شده بود، آن روز نوبت پست علی‌اکبر بود تا ساعت 8:45 دقیقه در محضر منتظر ماندیم، تا اینکه علی‌اکبر با همان لباس نظامی و یک جعبه شیرینی در محضر حاضر شد، هیچ چیز باعث نمی‌شد لحظه‌ای برای شغلش کم بگذارد، در روز عقد هم علی‌اکبر حاضر نشد زودتر پستش را ترک کند، وقتی به محضر آمد آنقدر دیر شد که فرصت نداشت به خانه برود و حمام کند، حتی لباس‌هایش را هم فرصت نکرده بود عوض کند، همانطور با لباس نظامی و اسلحه و بی‌سیم پای سفره عقد نشست، بعد از مراسم دوباره با همان ماشین الگانس پلیس به سرکارش برگشت شهید علی اکبر معصومی نژاد از تکاوران پلیس در مرز میرجاوه بیستم خرداد 97 در درگیری با قاچاقچیان موادمخدر به درجه رفیع شهادت نائل گردید. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞🔴❌عروسی صهیونیستها را ببینید لباس یکدست مشکی اما چادر مشکی برای ما دلمردگی است! چهره عروس پوشیده و حجاب کامل هشتمین فرزند،یعنی به بها میدهند اما برای ما نسخه‌ی نگهداری سگ و گربه می پیچند هیچ زنی با آرایش و رقص و اطوار اون وسط نیست نسخه اینها برای فرهنگ ما چیست؟ 👤 عبدالله گنجی 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🔴❌ رگ‌ گردن‌ نمایندگان چرا بیرون زده؟ 🔴 حمید رسایی: این روزها چه اتفاقی افتاده که مجلس خروشیده؟ آیا مسئولان دولت، استقلال کشور را فروخته‌اند؟ شاید نمایندگان بخاطر هزینه‌های سرسام‌آور مسکن این چنین برآشفته‌ شده‌اند؟ کاهش ارزش پول ملی، خواب و خوراکشان را ربوده؟ فکر کنم به خاطر تلفات بالای تصادفات جاده‌ای تولیدات ایران خودرو و سایپاست که آنها را عصبانی کرده! شاید هم به خاطر تعلل در ساماندهی فضای مجازی است که آرام و قرارشان را از دست داده‌اند؟ اگر اینها نیست پس حتما به خاطر بی‌حجابی‌های برنامه‌ریزی شده نزدیک به برهنگی است که رگ‌های گردنشان بیرون زده! اما نه، هیچ‌کدام از اینها نیست. دلیلش بخشنامه معاون سیاسی وزارت کشور است. یعنی در این بخشنامه یکی از موارد ذکر شده نقض شده؟ نه! پس مشکل چیست؟ معاون سیاسی وزیر کشور چه گناه کبیره‌ای مرتکب شده که مستحق این هجوم شده؟ معاون سیاسی وزیر کشور در آستانه انتخابات، مطابق وظایف ذاتی‌اش بخشنامه‌ای صادر کرده و در دو بند آن به فرمانداران و بخشداران توصیه کرده‌: ۱. ضمن پیگیری جدی امور شهرستان، برای جلوگیری از هرگونه شائبه و جانبداری، در روابط با نمایندگان فعلی تا زمان برگزاری انتخابات از همراهی و معیّت با آنها در جلسات شائبه‌دار، دقت لازم را داشته باشند. ۲. هرگونه انتصاب مدیران یا بکارگیری نیرو بر اساس سفارش نمایندگان فعلی، قبلی یا کاندیداهای انتخابات ممنوع است. باورش سخت است اما علت همین است. آقایان نماینده! حرمت عنوانی که رهبری انقلاب درباره شما بکار برده را نگه دارید. 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👺نفوذ خیرخواهانه یکی از راه‌های نفوذ دشمنان در لایه‌های اجتماعی است 🔴از ساخت بیمارستان تا ساختن مساجد و باشگاه رایگان ورزشی ، جاهایی که تبدیل به پایگاه های تبلیغاتی برای فرقه‌ها میشود... تک تیرانداز انقلاب 🎋〰☘ @Alachiigh
قسمت مارگیر شروع کردیم به گشتن ... کل خونه رو زیر و رو کردیم ... تا پیدا شد ... سعید رفت سمتش برش داره ... که کشیدمش عقب ... - سعید مطمئنی این زهر نداره؟ ... علی رغم اینکه سعید اصرار داشت مارش بی خطره ... اما یه حسی بهم می گفت ... اصلا این طور نیست ... مار آرومی بود و یه گوشه دور خودش چمبره زده بود ... آروم رفتم سمتش و گرفتمش ... کوچیک هم نیست ... این رو کجا نگهداشته بودی؟ ... تو جعبه کفش ... مار آرومی بود ولی من به اون حس ... بیشتر از چیزی که می دیدم اعتماد داشتم ... به سعید گفتم سینک ظرف شویی رو پر آب کنه ... و انداختمش توی آب ... به سرعت برق از آب اومد بیرون و خزید روی کابینت ... سعید شک نکن مار آبی نیست ... اون که بهت دروغ گفته آبیه ... بعید می دونم بی زهر بودنش هم راست باشه ... چند لحظه به ماره خیره شدم ... - خیلی آروم برو کیسه برنج رو خالی کن توی یه لگن ... و بیارش ... سعید برای اولین بار ... هر حرفی رو که می زدم سریع انجام می داد ... دو دقیقه نشده بود با کیسه برنج اومد ... خیلی آروم دوباره رفتم سمتش ... و با سلام و صلوات گرفتمش ... و انداختمش توی کیسه ... درش رو گره زدم ... رفتم لباسم رو عوض کردم ... کجا میری؟ ... می برمش آتش نشانی ... اونها حتما می دونن این چیه... اگر زهری نبود برش می گردونم ... صبر کن منم میام ... و سریع حاضر شد ... مرغ عشق؟ ... اول باور نمی کردن ... آخر در کیسه رو باز کردم و گفتم ... _خوب بیاید نگاه کنید ... این که دیگه این همه سر به سر گذاشتن نداره ... کیسه رو از دستم گرفت ... تا توش رو نگاه کرد ... برق از سرش پرید ... - بچه ها راست میگه ... ماره ... زنده هم هست ... یکی شون دستکش دستش کرد ... و مار رو از توی کیسه در آورد ... و بعد خیلی جدی به ما دو تا نگاه کرد ... - این مار رو کی بهتون فروخته؟ ... این مار نه تنها مار آبی نیست ... که خیلی هم سمیه ... گرفتنش هم حرفه ای می خواد ... کار راحتی نیست ... سعید بدجور رنگش پریده بود ... - ولی توی این چند روز ... هر چی بهش دست زدم و هر کاریش کردم ... خیلی آروم بود ... - خدا به پدر و مادرت رحم کرده ... مگه مار ... مرغ عشقه ... که به جای حیوون خونگی خریدی بردیش؟ ... رو کرد به همکارش ... _مورد رو به 110 اطلاع بده ... باید پیگیری کنن ... معلوم نیست طرف به چند نفر دیگه مار فروخته ... یا ممکنه بفروشه ... سعید، من رو کشید کنار ... - مهران من دیگه نیستم ... اگه پای خودم گیر بیوفته چی؟... دلم ریخت ... _مگه دروغ گفتی یکی بهت فروخته؟... _نه به قرآن ... _قسم نخور ... من محکم کنارتم و هوات رو دارم ... تو هم الکی نترس ... خیلی سریع ... سر و کله پلیس پیدا شد ... ⚜جھت‌ِ مطالعہ‌ے هر قسمٺ‌؛،، ¹1صڵواٺ‌ بہ‌ نیٺ ِ تعجیݪ‌ دࢪ فࢪج‌ الزامیست -ادامه دارد... -نويسنده: @Alachiigh
🔴شیرکاکائو ؛ برای صبحانه کودک ممنوع👇 🔸شیر کاکائو تمام کلسیم و فواید شیر را از بین میبرد و باعث کاهش یادگیری، افزایش پرخاشگری، افزایش خرابی دندان به علت قند بالا و بروز چاقی میشود. 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهیدمحسن درودی🌹 چشماش مجروح شدو منتقلش کردند تهـران ؛ محسن بعد از معاینه دکتر پرسید: آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه؟ میتونم دوباره با این چشم گریه کنم؟ دکتر پرسید: براچی این سوال رو می پرسی پسر جون؟ محسن گفت: چشمی که برا امام‌حسین(علیه السلام) گریه نکنه بدرد من نمی‌خوره .... ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰☘ @Alachiigh
❌👆از کی تا حالا انگلستان دلواپس فرهنگ ایرانی شده؛ اصلا همینکه صدای انگلستان در بیاد یعنی دستش داره کوتاه میشه یا دمش داره قیچی میشه! 🔹اشکال نداره، مهمونی سفارت بگیرید دعوتشون کنید سفارت؛ ما هم یکم صفا کنیم ✍خانه سینما هم مثل بعضی اعضای شبکه نمایش خانگی نگران شده و بیانیه داده و استدلال‌های عجیبی آورده! ♨️خانه سینما گفته سپردن نظارت به ساترا باعث افزایش «فشار روانی» به هنرمنده! و سانسور بحران حوزه فرهنگ رو پررنگ‌تر می‌کنه! کاش توضیح میدادن که بحران فرهنگی چیه و چطوری پیش میاد!! ❓ یعنی الان که نمایش خانگی در حال ترویج سیگار و مشروب و روابط آزاد و اومانیست و فمینیست و تحریف و ...هست، حال فرهنگ خوبه و اگه نظارت بیاد وسط بحران فرهنگی پیش میاد؟! 👈بله ممکنه بحران بوجود بیاد اما از نوع بحرانِ عیان شدن بی‌هنری مدیران و عوامل تولید فیلم‌ها! 📝حمیرا رحمتی 🎋〰☘ @Alachiigh
🔴 وقتی دشمن با تمام قوا در میدان است چرا عده ای به ما توصیه ترک میدان میکنند؟ بمن توصیه کردند که در مورد حجاب کمتر حرف بزنم. در مورد لایحه هم هیچی نگم. در مورد کشف حجابها هم سکوت کنم. مسائل مهتری در مملکت هست، به اونها بپرداز. هرچی دو دو تا چهارتا کردم دیدم دشمن ما چقدر بیکاره و بی عاره که میلیاردها دلار داره هزینه میکنه که زن و بچه ی ما رو بی حجاب کنه و براش اولویت داره ولی ما اینجا اولویتمون اول نونمونه. توی فجازی هم فالورمونه. توی سیاست هم قشر خاکستریمونه که ی وقت ازمون دلگیر و دلخور نشن، که اگر بشن، انتخابات نمیانا... دارم عامیانه می‌نویسم تا همه سطوح بفهمند چه تفکری در حال جریانه. سوپر مذهبی‌مون هم میگه خسته شدیم از بس راجع به این موضوع حرف زدی. منم فقط ی جواب دارم، اونم اینه هر وقت دشمن اولویت‌ش عوض شد و به فرهنگمون دیگه کاری نداشت، امثال بنده هم، تغییر موضع میدیم. فاز دوم دشمن، درگیر کردن زنان مکشفه با زنان چادری است. این فاز چند وقتی است اجرایی شده و هر از گاهی خبر درگیری یک سلیطه ی مکشفه با یک خانم عفیفه رسانه ای میشه. احیانا عزیزانی که قائل بودند صرفا با کار فرهنگی باید این جریان جمع بشه، نظری، تزی، آنتی تزی، کوفتی، توصیه ای، زهرماری چیزی ندارن؟! چقدر بد مینویسی؟ امیدوارم اون مسؤولی که بانی این وضعیت شده که ان شاء الله با اسم از اونها یاد خواهیم کرد، خانواده اش گرفتار چند سلیطه ی بی حیا شود و چادرش از سرش کشیده شود تا بفهمد درد یک همسر شهید وقتی که چادر را از سرش کشیدند چه بود. 🔴لعنت خدا بر مسؤولی که را ترجمه کرد و از خط قرمز رهبری عدول نمود. 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨اولین‌ فیلم از اعترافات زن هتاکی که به بانوی محجبه و فرزند خردسالش در رشت حمله‌ور شده بود. 📍پ.ن ؛ هر غلطی می‌کنند و آخرش با یک عذرخواهی مسئله رو جمع می کنند. اینکه با این سرعت این فرد شناسایی و دستگیر شد قابل تقدیر هست اما نهادهای قضایی اجازه ندهند مسئله انقدر راحت جمع بشود و بقیه هنجارشکنان فکر کنند هر هتاکی می توانند انجام بدهند و با یک عذرخواهی و یک مجازات سطحی همه چیز تمام شود! ✅لطفا برخورد بازدارنده... تک تیرانداز انقلاب 🎋〰☘ @Alachiigh
قسمت ژست یک قهرمان هر چند بعد از جمله محکمی که به سعید گفتم ... جسارتش بیشتر شد ... اما بدجور ترسیده بود ... توی صحبت ها معلوم شد که ... بعد از اینکه مار رو خریده ... برده مدرسه و چند تا از همکلاسی هاش هم ... توی ذوق و حال جوانی ... پاشون رو گذاشتن جای پای سعید و شیر شدنکه اونها هم مار بخرن ... و ترسش از همین بود ... عبداللهی ، افسر پرونده ... خیلی قشنگ با مورد سعید برخورد کرد ... و انصافا شنیدن اون حرف ها و نصیحت ها براش لازم بود ... سعید هم که فهمید باهاش کاری ندارن ... آروم تر شده بود... اما وقتی ازش خواستن کمک شون تا طرف رو گیر بندازن... دوباره چهره رنگ پریده اش دیدنی شده بود ... - مهران اگه درگیری بشه چی؟ ... تیراندازی بشه چی؟ ... به زحمت جلوی خنده ام رو گرفتم ... _وقتی بهت میگم اینقدر فیلم جنایی و آدم کشی نگاه نکن... واسه همین چیزهاست ... از یه طرف، جو می گیرتت واسه ملت شاخ و شونه می کشی ... از یه طرف، این طوری رنگت می پره ... قرار شد ... سعید واسطه بشه ... و یکی از سربازهای کلانتری ... به اسم همکلاسی سعید و خریدار جلو بیاد ... منم باهاشون رفتم ... پلیس ها تا ریختن طرف رو بگیرن ... سعید مثل فشنگ در رفت ... آقای عبداللهی که ازش تشکر کرد ... با اون قیافه ترسیده اش ... ژست قهرمان ها رو به خودش گرفته بود ... و تعارف تکه پاره می کرد ... _کاری نکردم ... همه ما در قبال جامعه مسئولیم ... و ... من و آقای عبداللهی به زحمت جلوی خنده مون رو گرفته بودیم ... آخر خنده اش ترکید ... و زد روی شونه سعید ... _خیلی کار خوبی می کنی ... با همین روحیه درس بخون... دیگه از این کارها نکن ... قدر داداشت رو هم بدون ... از ما که دور شد ... خنده منم ترکید ... - تیکه آخرش از همه مهمتر بود ... قدر داداشت رو بدون ... با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... - روانی ... یه سوسک رو درخته ... به اونم بخند ... فیل و پیری خسته از دانشگاه برگشته بودم ... در رو که باز کردم ... یه نفر با صدای مضطرب و ناراحت صدام کرد ... _آقا مهران ... برگشتم سمتش ... انسیه خانم بود ... با حالت بهم ریخته و آشفته ... - مادرت خونه نیست؟ ... نه ... دادگاه داشتن ... بیشتر از قبل بهم ریخت ... _چی شده؟ ... کمکی از دست من برمیاد؟ ... سرش رو انداخت پایین ... هیچی ... و رفت ... متعجب ... چند لحظه ایستادم ... شاید پشیمون بشه ... برگرده و حرفش رو بزنه ... اما بی توقف دور شد ... رفتم داخل ... سعید چند تا از هم کلاسی هاش رو دعوت کرده بود ... داشتن دور هم فیلم نگاه می کردن ... دوست هاش که بهم سلام کردن تازه متوجه من شد ... سرش رو آورد بالا و نگاهی بهم کرد ... - چیه قیافه ات شبیه علامت سوال شده؟ ... نشستم کنارشون و یه مشت تخمه برداشتم ... هیچی دم در انسیه خانم رو دیدم ... خیلی بهم ریخته بود... چیزی نگفت و رفت ... نگرانش شدم ... با حالت خاصی زل زد بهم ... _تو هم که نگران هر احمق بیشعوری که رسید بشو ... و بعد دوباره زل به صفحه تلویزیون ... _حقشه بلایی که سرش اومده ... با اون مازیار جونش ... - برای مازیار اتفاقی افتاده؟ ... _نه ... شوهرش می خواد دوباره ازدواج کنه ... مردک سر پیری ... فیلش یاد هندستون کرده ... و بعد دوباره با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... چشم هاش برق می زد ... - دختره هم سن و سال توئه ... از اون شارلاتان هاست ... دست مریم رو از پشت بسته ... ⚜جھت‌ِ مطالعہ‌ے هر قسمٺ‌؛،، ¹1صڵواٺ‌ بہ‌ نیٺ ِ تعجیݪ‌ دࢪ فࢪج‌ الزامیست -ادامه دارد... -نويسنده: @Alachiigh
گاهی باید از دیگران فاصله بگیری، اگر اهمیت دادند، ارزشت را خواهی فهمید… و اگر اهمیتی ندادند، خواهی فهمید که کجا ایستادی... ⚜✨✨ 🎋〰☘ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا