eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
59 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
7.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸صلی الله علیکِ یا بنت رسول الله🌸 ♥️💐بشارت باد بر اهالی زمین که سیب سرخ بهشت، جوانه زده است! چه بنویسم از آن بی ابتدا، بی انتها، زهرا زمین زهرا، زمان زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا ولادت با سعادت حضرت فاطمه (س) و بزرگداشت مقام مادر و روز زن مبارک باد 🌺🌸💐🌸💐🌺 (س) @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_پنجاه_و_دو محمد : بچه رو بردم داخل. از پتو درش اوردم و دادم دست مامانش . یهو یه چیزی
بهش نگاه کردم و گفتم _حاج اقا؟ +جانم پسرم _خوب هستین شما؟ +اره . خوبم _ان شالله این هفته باید بریم تهران +چه خبره ان شالله؟ _واسه عملتون دیگه. این هفته نوبت داریم. +عمل چیه اخه!! بزارین خودمون به مرگِ خدایی بمیریم. _عههه حاجی این چه حرفیههه ... خدانکنه. الهی هزار سال زنده بمونین برامون پدری کنین. شما تنها امیدِ ما هستین. ما جز شما کی وداریم ؟ +امیدتون به خدا باشه ... سرشو بوسیدم و از جام پاشدم که دیدم ریحانه لباس پوشیده داره میره بیرون. ابروهام جمع شد وگفتم _کجا به سلامتی حاج خانم؟ +روحی اومده دنبالم میخوایم بریم خونه مامانش. _روحی چیه بچهههه. اسمشو درست تلفظ کن. بیچاره روح الله تو آخر این و دق میدی. بابا که از خطابِ ریحانه خندش گرفته بود گفت +اذیت نکن این بچه رو گناه داره. ریحانه نگام کرد و شکلک درآورد که گفتم _میگم بی ادب شدی میگی ن ! الان فکر میکنی دیگه کارت پیش ما گیر نیست نه؟ ! باشه خواهرم باشه هر جور میخوای رفتار کن. بعد که انتقامش و ازت گرفتم ناراحت نشو! +تا انتقامت چی باشه حالا میزاری برم؟ _چرا روح الله نمیاد بالا؟ +عجله داریم _باشه برو ب سلامت.سلام برسون ریحانه دست تکون داد: +خدافظ بابا خدافظ داداش _خدافظ باباهم ازش خدافظی کرد که رفت. رو کردم به بابا و: _هعی پدرِ من دیدی همه مارو گذاشتن رفتن!!!! آخرشم منم که برات موندمممم!! یعنی به پسرت افتخار نمیکنی؟ +نه چرا باید به تو افتخار کنم؟ زن و بچه که نداری! تو هم از رویِ بی خانوادگی این جا نشستی. اگه زن داشتی خودتم میرفتی! _بابااااا؟؟؟؟نوچ نوچ نوچ نوچ . من ازدواج کنم هم پیشتون میمونم. در ضمن زن کجا بود حالا! +همینه دیگه.همیشه اخرش به اینجا میرسیم که زن کجا بود!؟ واقعا متوجه نیستی داری پیر میشی؟ ۳۰ سالت شده! دوستای همسن و سال تو الان در شرف ازدواج بچه هاشونن. تو کی میخای دست بجنبونی پسر؟؟ _بابا جان نیست به خدا دخترِ خوب نیست. یعنی نه که نباشه من نمیبینم . +خدا چشاتو کور کرده . _اصن هر چی شما بگین. هر چی که بگین من میگم چشم! +چرا نمیری با این سلمای بیچاره ازدواج کنی؟ مگه چشه؟ هم دلش با توعه،هم دختر خوبیه. چشام از حدقه زد بیرون _کیییییی؟؟؟؟سلماااااا؟؟؟ بابا ینی من قدِ ارزنم ارزش ندارم که میگین سلما؟؟؟ آخه سلما چیش ب من میخوره ؟اصلا یکی از دلایل ازدواج نکردن من همین سلماست. یه همه بدبینم کرده. ادمی نیست که.... لا اله الا الله من نمیدونم شما واسه همه خوب میخواین به من که میرسه باید ... از جام پاشدم برم تو اتاق که یه وقت از روی عصبانیت چیزی نگم دل بابا بشکنه. همین که پاشدم صدام زد +همیشه از مشکلاتت فرار میکنی محمد!!! هیچ وقت سعی نکردی بشینی و حلشون کنی. تا کی میخوای مجرد بمونی؟ خب سلما نه! یکی دیگه!! یعنی تو شهرِ به این بزرگی یه دختر وجود نداره که به دلت بشینه؟ اصن این جا نه تو تهران چی !!! من نمیدونم آخه تو چرا انقد دست و پا چلفتی ای پسرررر. تو هیئتتون این همه پسر یه خاهرِ خوب ندارن؟ بابا نمیشه که! پس فردا من بیافتم سینه قبرستون تو میخوای چیکار کنی؟ مردم حرف در نمیارن بگن پسر اینا دیوونه است کسی بهش زن نمیده؟ اصلا مردم هیچی تو نباید دینتو کامل کنی؟ دو رکعت نمازی که یه آدم متاهل میخونه از هفتاد رکعت نمازی که تو میخونی بهتره ! اینارو که خودت بهتر از من میدونی! باید ازدواج کنی امسال محمد.‌ _چشم بابا . چشم. ولی صبر کنید یه دختر خوب پیدا شه ... +بازم داری طفره میری. دخترِ خوب پیدا نمیشه. خودت باید پیدا کنی از جام پاشدم و کلافه رفتم تو آشپزخونه. سه بار صورتمو شستم. دیگه حالم بد شده بود پوفی کشیدم و ماهیی که ریحانه واس بابا پخته بود واز تو یخچال در اوردم و گذاشتم رو گاز که گرم شه. سفره پهن کردم و نشستم پیش بابا برنجِ نهارم اوردم و مشغول گرفتن تیغ ماهی براش شدم. دلم نمیخواست دوباره همون بحث وادامه بده. برا همین گفتم: _بابا جهیزیه ریحانه رو چ کنیم +نمیدونم پسر. یه مقداری پس انداز از قبل داشتم .الانم میخام یه مقدار وام بگیرم. تیکه تیکه بدم خودشون بخرن والا دیگه نمیدونم باید چیکار کرد. من که دیگه توان کار کردن و ندارم . _خب منم هستم میتونین رو منم حساب کنین. +نمیخواد. تو باید پولاتو برا عروسی خودت جمع کنی. _ولی به ریحانه قول دادم چهارتا از لوازمش و من بخرم. با خنده گفتم: خب روح الله هم چهارتا چیز میخره شما هم چهارتا چیز علی هم چهارتا چیز خب تموم شد دیگه به سلامتی باباهم خندش گرفته بود. وسط خنده نمیدونم چیشد که صورتش جمع شد و گفت +خدا بیامرزه پدر و مادرشو. نیستن عروسیِ دخترشونو ببینن! بیچاره ها چه آرزوها داشتن برا این بچه. یکم مکث کرد و ادامه داد: +محمد اگه من مردم حواست به ریحانه باشه‌. باشه پسرم؟اون هیچکی و جز ما نداره! : فاطمه زهرادرزی،غزاله میرزاپور @Alachiigh
آرزو می‌کنم که در ناباورانه ترین حالت زندگی‌تون، اون اتفاق قشنگی که فکرش رو هم نمی کنید،براتون بیفته ...♥️ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطره شنیدنی از حاج قاسم سلیمانی از زبان همراه همیشگی او شهید حسین پور جعفری رئیس دفتر و همراه همیشگی سردار سپهبد پاسدار حاج  قاسم سلیمانی می‌گفت: روزی در منطقه‌ای در سوریه حاجی خواست با دوربین دید بزنه، خیلی محل خطرناکی بود. من بلوکی را که سوراخی داشت بلند کردم که بذارم بالای دیوار که دوربین استتار بشه. همین که گذاشتمش بالا، تک  تیرانداز بلوک رو طوری زد که تکه تکه شد ریخت روی سر و صورت ما. حاجی کمی فاصله گرفت. خواست دوباره با دوربین دید بزنه که این بار، گلوله‌ای نشست کنار گوشش روی دیوار، خلاصه شناسایی به خیر گذشت. بعد از شناسایی داخل خانه‌ای شدیم برای تجدید وضو، احساس کردم اوضاع اصلا مناسب نیست؛ به اصرار زیاد حاجی رو سوار ماشین کردیم و راه افتادیم. هنوز زیاد دور نشده بودیم که همون خونه در جا منفجر شد و حدود هفده تن شهید شدند. بعداز این اتفاق حاجی به من گفت: حسین امروز چند بار نزدیک بود شهید بشیم، اما حیف... روایت کننده: سردار محمدرضا حسنی سعدی  در تاریخ ۸ بهمن ۱۳۹۸ ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥 | ماجرای اذان درخواستی در سوریه ✅ چه شد که امروز از مَأذَنه‌های شهر سُنی نشین حلب سوریه «أشهَدُ أَنّ عَلیاً ولیُّ الله» پخش می شود؟ 🎙 راوی: حجت الاسلام دیانی @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌🔴 غائله‌ی شیاطین را با مشت می‌خوابانیم! 🎙: ✖️من قبلًا گفته بودم که غائله ایجاد می‌کنند ؛ هر روزی به اسمی. ✖️ما باید از این غائله‌ها جلوگیری کنیم، هوشمند باشیم، غائله‌ها را با هوشیاری توجه کنید و خنثی کنید. ممکن است پس از چند روز دیگر یک دیگر بلند بشود. ✖️اینها باید بدانند که ما همگانی است؛ همه ملت رهبرند؛ همه بیدار شده‌اند. ❌گمان نکنند که با ، کاری انجام می‌دهند. ملت ما راه خود را یافته است. ✊ما از این دسیسه‌ها نمی‌ترسیم؛ و اگر چنانچه توطئه زیاد شد، با مشت خنثی می‌کنیم. @Alachiigh
🔴🔴 پاسخ سخت ⏪ لطفاً به این بخش از پیام صادر شده توسط امام جامعه در پی اقدام تروریستی دشمن در مراسم سالگرد شهادت سردار دل‌ها توجه ویژه بفرمایید: ▪️ چه دستهای آلوده به خون بیگناهان و چه مغزهای مفسد و شرارت‌زا که آنان را به این گمراهی کشانده‌اند، از هم اکنون آماج قطعی سرکوب و مجازات عادلانه خواهند بود. بدانند که این فاجعه آفرینی پاسخ سختی در پی خواهد داشت باذن الله. ⏪ لطفاً همه‌ی عزیزان، اختلاف نظر را کنار گذاشته و طبق نگاه و نظر ولی، روی انتشار مطالب درخور و محکم با هشتگ تمرکز بفرمایید. ✍️ شکوهیان‌راد @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#ناحله #قسمت_پنجاه_و_سه بهش نگاه کردم و گفتم _حاج اقا؟ +جانم پسرم _خوب هستین شما؟ +اره . خوبم _ان
سرمو انداختم پایین و: _خدا نکنه سایه شما کم شه از سرمون. چشم حواسم بهش هست شما خیالتون راحت باشه . هر زمان که حرف از نبودش میزد قلبم تیر میکشید . تیغای ماهی و که برداشتم،ماهی و براش تو بشقاب ریختم. رفتم دستم و شستم و خواستم واسه خودم نیمرو درست کنم که فهمیدم نون نداریم. نمیخواستم بابا رو تنها بزارم برا همین سعی کردم خودمو سیر نشون بدم که بابا نگه چرا غذا نمیخورم. یه پرتقال برداشتم و نشستم پیش بابا ومشغول خوردن شدم که بابا گفت: _چرا غذا نمیخوری؟ واسه اینکه دروغ نگم گفتم _خب الان پرتقال خوردم . نگاهشو از روم برداشتو مشغولِ غذاش شد. تلویزیونو روشن کردم و در حال عوض کردن کانالابودم که بابا گفت +آروم بگیر بچه . سرم گیج رفت. مگه سرِ جنگ داری با کنترل! _نه اقاجون . نیست خونه خودم تلویزیون ندارم عقده ای شدم! یه لبخند رو لباش نشست . غذاشو که تموم کرد ظرفارو جمع کردم و بردم تو آشپزخونه. آخ که چقد برا خونه خودمون دلم تنگ شده بود! رفتم تو اتاقم. میخواستم دراز بکشم که چشمم خورد به آلبومای دوران بچگیم که کنار اتاق افتاده بود ‌ حتما ریحانه اینجا انداخته بودتشون یکیشو باز کردم. دونه دونه صفحه هاشو ورق زدم تا به عکس مامان رسیدم ناخودآگاه اشکِ چشام روونه شد. چند وقتی میشد که سر خاکش نرفته بودم. چرا یادم رفته بود مامانمو...! مگه میشه کارو زندگی انقد آدم و به خودش مشغول کنه که.... من که همه زندگیم تو مامانم خلاصه میشد چیشد که فراموش شد؟ عکس دست جمعیمون بود. مامان و بابا کنار هم بودن منم بینشون ایستاده بودم. ریحانه و علی هم کنار هم بودن. عکسو زنداداش انداخته بود. بیچاره زنداداش نرگس!! بعدِ مامان، خانمِ خونه شده بود. از پختن غذا بگیر تا شستن لباسای ما. به خاطر مشکلی هم که داشتن بعد چندین سال خدا بهشون فرشته رو هدیه داده بود‌. روصورت مامان دست کشیدم. چقدر دلم براش تنگ شده بود. دلم میخواست محکم بغلش کنم و دردامو براش بگم. تنها کسی که همیشه بهم گوش میداد با همه ی مشکلات و سختیای زندگی با بابا کنار میومد چون عاشق زندگیش بود. به چهره خودم نگاه کردم . اون موقع تازه بیست و یک سالم شده بود. ینی دقیقا روزِ تولدم بود. دقیقا زمانی که لج کرده بودم واسم زن بگیرن... همون موقعی که سلما و خواهراش افتاده بودن به جونِ ما. همیشه بد دهنی و بی اخلاقیش وِردِ زبون مامان بود‌ برا همین نمیذاشت بریم خواستگاری سلما‌. دو سال ازم کوچیک تر بود. ولی .... از خامی و بچگی خودم خندم گرفت. چه پسر بچه ی تندی بودم . باورم نمیشد من با اون همه تند و آتیشی بودنم الان چطور روحیم انقدر آروم و آروم پسند شده. باورم نمیشد چطور مَنی که این همه به ازدواج کردن فکر میکردم۶ سال منتظر موندم. چقد دیوونه بودم! به ریحانه پیامک زدم : _فردا بریم سر مزار مامان ،که بعد چند دقیقه گفت : +باشه‌. از اتاق بیرون رفتم.بابا جلو تلویزیون تو رخت خواب خوابش برده بود. تلویزیونو خاموش کردم و رو بابا پتو کشیدم‌. خودمم رفتم‌تو اتاق نشستم و لپ تاپ و روشن کردم و مشغول طراحی یه سری از پوسترای برنامه های هیئت شدم. ___ ساعت دم دمای ۱۲ بود‌ به سرم زد عکسای دوربینو منتقل کنم به گوشیمو و چند تا پست بزارم. دوربین و گوشیم وبه لپ تابم متصل کردم. عکسای شهدا و خوزستان وبه لپ تاپ منتقل کردم. چندتا عکس بهتر و انتخاب کردم و توگوشی کپی کردم. رسید به عکسای عقد ریحانه! عکسای خودمون که دادیم دوستش ازمون بگیره رو باز کردم. رو چهره ی ریحانه زوم کردم. چقدر ماه شده بود! زوم شدم رو خودم . چقدر نسبت به عکسای تو آلبوم بهتر شده بودم... درکل تو عکس خیلی خوب افتادم. عکسو عوض کردم عکس بعدی از من و روح الله و بابا و ریحانه بود. دقت که کردم متوجه شدم روح الله و ریحانه چقدر بهم میان! ان شالله همیشه بخندن و خوشبخت زندگی کنن. عکسو که عوض کردم عکسِ چهره ریحانه و همون دوستش بود. خواستم تند عکسو عوض کنم که با دیدن حجابِ دوستش منصرف شدم . روسری سرش بود. صورت ریحانه بدجوری منو به خودش جذب کرد. با اینکه آرایش زیادی نداشت ولی خیلی خیلی قشنگ شده بود. بیچاره تا اون لحظه از عمرش بهش اجازه نداده بودم حتی اسم لوازمِ ارایشیو رو زبونش بیاره بنده خدا. چقدر سختی کشید از دست من. دلم میخواست عکسشو کات کنم بزارم تو گوشیم. پی سی و باز کردم و مشغولِ کات کردن و ادیت عکس شدم که ناخوداگاه چشم رفت سمت دوستش. اسمش چی بود ... اها فاطمه‌! فوری عکسُ بستم. : فاطمه زهرادرزی،غزاله میرزاپور @Alachiigh
🔴 فواید نوشیدن آب گرم با لیمو ... • کاهش وزن • بهبود خواب • بهبود گوارش • تسکین گلودرد • سم زدایی بدن • تسکین یبوست • بهبود گردش خون • کند شدن روند پیری • درمان گرفتگی بینی @Alachiigh