🌹«شهید عبد الرسول زرین»🌹
💥۱۱ اسفند، سالگرد شهادت برترین تک تیرانداز تاریخ جهان
🔹۳۰۰۰ شلیک موفق داشت، به همین دلیل عراقیها به او می گفتند
#صیاد_خمینی
🔸در یکی از عملیات موقع دوئل با رقیب بعثی، گلوله از بیخ گوشش گذشت. عکسش توی روزنامه چاپ شد. دیگر امام هم او را می شناخت.
🔹«شهید عبد الرسول زرین» جزو نیروهای اصلی و بنیانگذاران لشکر امام حسین (علیهالسلام) بود و در جبههها نقش منحصر به فردی را ایفا میکرد. نشانهگیریهایهای دقیق شهید زرین بیشترین آسیبها را به دشمن زده است. او با رکورد بیش از ٣ هزار شلیک موفق و با به هلاکت رساندن نظامیان بعثی و چندین تکتیرانداز ماهر و فرمانده عراقی خود را بهعنوان ماهرترین تکتیرانداز جهان در جنگهای معاصر ثبت کرده است. این شهید والامقام در اسفندماه سال ١٣۶٢ و در جزیرهی مجنون و عملیات خیبر به درجهی رفیع شهادت نائل آمد.
🔸فیلم سینمایی #تک_تیرانداز قسمتی از رزم نظامی این شهید در دفاع مقدس را به تصویر کشیده است.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
23.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️🇮🇷🇮🇷
#پیشنهاد_دانلود
#اهنگ 🎤
#زخمی شدیم؛ قبول!
ولی به روشنی مقصدمون میارزه؛ مگه نه؟!
ما با هم، با پا پس نکشیدن، ایران رو میسازیم! 🇮🇷
ما تو سنگر همیم، برادر همیم، یه خونوادهایم!
🎼 بشنوید درددل همهی ملت ایران رو
با صدای #سینا_پارسیان
#صراط
#روشنگری
@Alachiigh
⭕️بخوانید و بدانید👇
🔴درصد مشارکت استانی 🇮🇷
1 فارس ۴۵/۱۱
2 مازندران ۴۵/۶۵
3 همدان ۴۴/۸۱
4 قم ۴۳/۲
5 خوزستان ۴۲/۹۶
6 کرمانشاه۴۲/۸۵
7 آذر شرقی ۴۲/۸۳
8 قزوین ۴۲/۱۹
9 گیلان ۴۱/۹۶
10 مرکزی ۳۹/۷۱
11 اصفهان ۳۶/۳۸
12 کردستان ۳۲/۶۵
13 البرز ۲۸/۴۱
14 تهران ۲۶/۳۴
15 کهگیلویه و بویراحمد ۷۰/۶۶
16 خراسان جنوبی ۶۶/۱۲
17 ایلام ۶۰/۸۹
18 سیستان و بلوچستان ۶۰/۸۹
19 خراسان شمالی ۶۰/۶۸
20 گلستان ۵۷/۲
21 هرمزگان ۵۷/۱۵
22 چهارمحال وبختیاری ۵۲/۵۱
23 کرمان ۵۲/۳۳
24 اردبیل ۵۰/۵۶
25 زنجان ۴۸/۶۳
26 آذر غ ۴۸/۲۳
27 خراسان رضوی ۴۸/۱۷
28 یزد ۴۷/۹۰
29 لرستان ۴۷/۵۸
30 سمنان ۴۷/۴۵
31 بوشهر ۴۶/۸۱
🔹 کمترین مشارکت: تهران و البرز
♦️بیشترین مشارکت: کهگیلویه و بویراحمد و خراسان جنوبی
❌❌ میدونید یعنی چه؟ یعنی مترو، فرودگاه، بهترین اتوبوسها، بهترین مدارس، بیشترین امکانات و ثروت را دادید به تهران.. کمترین به کهگیلویه و خراسان جنوبی..
هر کی از سفره انقلاب، بیشتر میخوره، کمتر به درد انقلاب میخوره.. 😒
💢سلام خدا بر خمینی کبیر.. که فرمود فقط این پابرهنگان و مستضعفان هستند که تا آخر با انقلاب می مانند.. سلام خدا بر دستهای زحمتکش زنان و مردان کهگیلویه و خراسان.. سلام خدا بر قدرشناسان انقلاب
#روشنگری
#انتخابات
#درصد_مشارکت
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_صدو_سی_وچهار °•○●﷽●○•° چون برگشتش غیر منتظره بود فاصله بینمون خیلی
#قسمت_صد_و_سی_و_پنج
ریحانه باهام حرف میزد و من سعی میکردم نگاه قشنگ محمد و صدای مهربونش و برای همیشه تو ذهنم ثبت کنم.
کلی تو دلم قربون صدقه اش رفتم
قربون صدقه چشم هاش ،صداش، لبخندش،نگاه جدیش، مهربونیش،حجب و حیاش، حرفای قشنگش...!
هر ثانیه بیشتراز قبل عاشقش میشدم
هرثانیه بیشتر از قبل بهش وابسته میشدم.
همش تودلم میگفتم :خدایا غلط کردم ببخش من و، ولی مگه میشه قربون صدقه یه همچین آدمی نرفت؟
با احساس درد بازوم،رشته افکارم
گسسته شد.
ریحانه:فاطمه میزنم میکشمتا حواست کجاست؟بی ادب دوساعته دارم فَک میزنم.
_ببخشید عزیزم
تو دلم ادامه دادم :تقصیره این داداشته که برام هوش و حواس نزاشته. رسیدیم خونه و ازش خداحافظی کردم.
محمد بهش زنگ زده بودو وقتی از نبود بابا مطمئن شد گفت سر کوچه میاد دنبالش.
در و باز کردم و مستقیم به اتاقم رفتم.
____
مامان سرش تو گوشیش بود
باباهم کتاب میخوند
از فرصت استفاده کردم و به بابا گفتم : میشه باهم حرف بزنیم ؟
کتابش و بست و گفت : بله بفرما
از خدا خواستم کمکم کنه تا بتونم راضیش کنم.
_بابا،از وقتی فرق بین خوب و بد و تشخیص دادم تا الان که ۲۰ سالم شده فهمیدم که هیچ وقت نشد بدم و بخواین .تا الان هرکاری کردین واسه خوشبختی من بود.بابا من شمارو خوب میشناسم همونطور که شما منو میشناسین،منم میشناسمتون .میدونم میتونین آدم ها رو از رنگ نگاهشون بخونید...
پس چرا با ازدواج ما مخالفت میکنین؟چی از نگاهش خوندین؟
من که میدونم با محمد مشکلی ندارین .من که میدونم راضی نیستین به هیچ وجه کسی و تو مشکل و سختی بندازین. آدمی که دست همه رو تو شرایط سخت گرفته امکان نداره دلش راضی شه کسی و اذیت کنه .
+فاطمه
نگاهم و ازش گرفتم
_بعله
+اون واقعا دوستت داره؟
_یعنی میخواین بگین متوجه
نشدین؟
+فاطمه اون حتی حاضر نشد بخاطرتو از کارش بگذره بازم میگی دوستت داره؟
_مگه همیشه نمیگفتین بهترین آدما اونایین که ارزش هاشون وعقایدشون و باچیزی عوض نکنن؟واسه محمد کار جز ارزش هاش به حساب میاد
+بخاطر محمد مصطفی رو...؟
_نه بابا بخدا نه.این دوتا هیچ ربطی بهم ندارن .بابا درست نیست بخاطر دلخوریتون از من اون بیچاره انقدر اذیت شه...
میدونم فهمیدید چقدر آدم با اراده ای توروخدا اجازه بدید...
+فاطمه حرفات داره نا امیدم میکنه .
میگی میدونی خوشبختیت و میخوام ،میگی میدونی میتونم آدم هارو بشناسم،با این وجود با من بحث میکنی؟مگه من بچه ام که باهات لج کنم. تو عقلت کامل شده منم به نظرت و انتخابت احترام میزارم.
ولی دلم میخواست بیشتر ازاین بهم احترام بزاری و به حرفام اعتماد کنی دیگهمهم نیست حالا که بحث و به اینجا کشوندی بزار برات بگم
فاطمه من قصدم از تمام مخالفت هام واسه این بود که بیشتر بشناسمش، میخواستم امتحانش کنم. میخواستم از احساس تو بیشتر بدونم.دلم نمیخواست احساسی و بدون منطق رفتار کنی.
من از دار دنیا یه بچه بیشتر ندارم اونم به سختی و بعد کلی نذر و نیاز خدا بهم هدیه کرد .از من انتظار داشتی به راحتی قبول کنم با کسی ازدواج کنی که تازه شناختیمش؟
سرنوشت تو برام خیلی مهمه. آینده ات واسم خیلی مهمه. خودت برام خیلی مهمی. مگه من جز تو و مادرت چی دارم؟
الان هم اونی میشه که تو میخوای،
اگه انقدر مطمئنی خوشبخت میشی
من نه شرطی دارم نه مخالفتی، یعنی از اول همنداشتم،فقط تو اونقدر برام ارزش داشتی که به راحتی قبول نکنم.
رفتم کنارش نشستم و بوسیدمش : فاطمه باید قول بدی خوشبخت شی و هیچ وقت از انتخابت پشیمون نشی.
واینکه،کسی از حرف های امشبمون چیزی نفهمه.فقط تو و مادرت میدونین نیت من چی بوده.
_چشم بابا چشم
حس میکردم امشب بهترین شبه زندگیمه.دل پرازآشوبم آروم گرفته بود
انقدر حالم خوب بود که دلم میخواست زنگ بزنم به محمد و همه چیز و براش بگم .بگم بابام راضی شده و دیگه مشکلی نیست.
ولی صبر کردم تا فردا به ریحانه خبر بدم.
___
چهار روز از آخرین دیدارم با محمد گذشته بود.با مامانم و دختر خالم تو راه آزمایشگاه بودیم.از اینکه قرار بود محمد و ببینمبه شدت خوشحال و هیجان زده بودم.از وقتی که بابام به ازدواجمون رضایت داد احساس میکنم دارم رو ابرها راه میرم.
داشتم به محمد فکر میکردم که،سارا زد رو بازومو گفت : عروس خانومپیاده شو رسیدیم.
اینطور خطاب شدن من رو سر ذوق می آورد.از ماشین پیاده شدم و روسریم رو مرتب کردم.
با مامان هم قدم شدم و رفتیم داخل.با اینکه ساعت ۸ و نیم صبح بود،آزمایشگاه تقریبا شلوغ بود.با چشم هام دنبال چهره آشنا میگشتم که یهو نگاهم به محمد افتاد و با شوق گفتم: مامان،اونجان
رفتیم سمتشون. ریحانه که تازه متوجه ورودمون شد،ایستاد و با قدم های بلندخودش رو به ما رسوند.بعد سلام و احوال پرسی با مامان و دخترخاله ام،طبق معمول خودش و تو بغلم پرت کرد و گفت: سلام زن داداش خوشگل من
#فاء_دال
#غین_میم
👇👇👇
آلاچیق 🏡
#قسمت_صد_و_سی_و_پنج ریحانه باهام حرف میزد و من سعی میکردم نگاه قشنگ محمد و صدای مهربونش و برای همیش
♥️📚
📚
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_صدو_سی_وشش
°•○●﷽●○•°
محمد به مامان اینا سلام میکرد.
خجالت زده ریحانه رو از خودم جدا کردم و نگاهم و سمت محمد چرخوندم که با لبخند سرش و پایین گرفته بود.
با صدای آروم به ریحانه سلامکردم و با تشر اسمش و صدا زدم
ریحانه خندید و گونه ام و بوسید
یه قدم جلوتر رفتم که محمد هم سرش و بالا گرفت. بهش سلام کردمکه با همون لبخند روی صورتش جوابم و داد.
محمد و مادرم به طرف پذیرش رفتن و ماهم روی صندلی ها منتظر نشستیم.به محمد نگاه کردم، یه پیراهن چهار خونه با زمینه خاکستری پوشیده بودو یه شلوار مشکی هم پاش بود.
بهش خیره بودم که ریحانه گفت : دختره به کی نگاه میکنی؟
گیج برگشتم طرفش و گفتم :چی؟هیچکی.
ریحانه خندید و سارا آروم کنار گوشم گفت:فاطمه آبرومون و بردی.انقدر ندید بدید بازی در نیار.
سعی کردم به حرفش اهمیت ندم.
مامان اومد و گفت: فاطمه جان، با آقا محمد برو ازتون خون بگیرن.
از جام بلند شدم و به طرف محمد رفتم که منتظر ایستاده بود.
باهاش هم قدم شدم و سمت اتاق نمونه گیری رفتیم.
آزمایشگاه خلوت تر شده بود.
یه آقای جوونی که روپوش سفید تنش بود با دیدنمون کنار در گفت : واسه نمونه گیری اومدین ؟
_بله
رو به من ادامه داد: خانوم بشینید اینجا لطفا
وبه صندلی کنارش اشاره کرد.رفتم و روی صندلی نشستم.
محمد کنارم ایستاد و روبه همون آقا گفت: ببخشید،شما میخواین ازش خون بگیرین ؟
اونم در حالی که وسایلش و از کشوی کنار دستش بیرون میاورد گفت : بله، خانومی که خون میگرفت هنوز نیومده
سرمو بالا گرفتم و به محمد نگاه کردم میخواستم واکنشش و ببینم که گفت :نه دیگه تا من هستم،چرا شما زحمت بکشید
بعد با لبخند رو به من ادامه داد: فاطمه خانوم لطفا پاشین.
از شدت تعجب زبونمبند اومده بود. از جام بلند شدم و کنارش ایستادم
اونآقا هم گفت:یعنی چی؟مگه من مسخره شمام؟خودتون میتونستین خون بگیرین چرا اینجا اومدین ؟ مگه بیکاریم که وقتمون و میگیرین؟
داشت با عصبانیت ادامه میداد که محمد با لبخند گفت : ببخشید که وقتتون و گرفتیم
اون آقا هم زیر لب یه چیزایی گفت و با اخم یکی دیگه رو صدا زد.
یه پیرمردی روی صندلی نشست.
با رگبند محکم دستش و بست. دلم برای پیر مرده سوخت،اون آقا هرچی لج از محمد داشت و سر پیر مرد بیچاره خالی کرد.یک لحظه هم اخم از چهرش کنار نمیرفت.
هنوز از کار محمد گیج بودم.
هم خندمگرفته بود،هم متعجب شدمو هم از سیاستش ترسیدم.محمد به سمت دیگه ی اتاق رفت ومنم پشت سرش میرفتم.
یه آقای دیگه ای که تقریبا بزرگ تر از قبلیه نشون میداد به محمد اشاره زد که پیشش بره.
رفتیم طرفش که گفت: اگه میخوای خون بگیری روی این صندلی بشین.
محمد نشست و آستین پیراهنش و بالا برد.
فکر کردن به چیزی که گفته بود باعث شد،با تمام وجودم لبخند بزنم. مهم بودن برای محمد،حس خیلی لذت بخشی بود.
داشت ازش خون میگرفت که محمد
به صندلیش تکیه داد و سرش و بالا گرفت.
کارشون تموم شده بود. ازش خون گرفت و یه چسب هم روی جای زخمش گذاشت.
از صندلی بلند شد و آستینش ودرست کرد.
رفتیم طرف پذیرش و محمد پرسید که اون خانوم کی میاد؟مسئول پذیرشم گفت،مشخص نیست، شاید یک ساعت دیگه.
باهم به سمت مامان اینا رفتیم.
مامان با دیدنمون گفت: تموم شد بچه ها؟
محمد:از من نمونه خون گرفتن،ولی از فاطمه خانوم نه...!
مامان:چرا؟
به محمد نگاه کردم و منتظر موندم که اون جواب بده.بعد یخورده مکث گفت:خانومی که نمونه میگیرن،یک ساعت دیگه میان
مامان:من باید برم،دیرم شد.دیگه کسی نیست ازش خون بگیره؟
محمد جدی جواب داد:هستن،ولی خانوم نیستن!
مامان لبخندی زد و چیزی نگفت که محمد ادامه داد:اگه اجازه بدین،ما فاطمه خانوم و میرسونیم.
مامان:باشه من که مشکلی ندارم. ببخشید من باید برم بیمارستان وگرنه میموندم.
رو به سارا ادامه داد: خاله تو نمیای با من؟ممکنه زمان ببره !
سارا:چرا،شما برید من میام
مامان با ریحانه خداحافظی کرد و رو به محمد گفت:ممنونم پسرم،مراقب خودتون باشین.فعلاخداحافظ
بدوناینکه منتظر جواب بمونه به سرعت از آزمایشگاه بیرون رفت.سارا بهم نزدیک شد و با صدای آرومی گفت :فاطمه جون این پسره خیلی سختگیره،از الان اینجوریه پس فردا که باهاش ازدواج کنی بدبختت میکنه.یخورده بیشتر فکر کن.هنوزم وقت داری ها.بیا و همچی و بهم بزن، تو نمیتونی با همچین آدم سختی کنار بیای
پریدموسط حرفش:
_ساراجان،ممنونم از نصیحتت!مامان منتظرته،برو.
یه پوزخند زد و دور شد.
کنار ریحانه نشستم.نگاهم به محمد افتاد که به دیوار تکیه داده بود و پلک هاش و بسته بود.
کنار من یه صندلی خالی بودکه اون طرفش یه خانومنشسته بود.محمد به صندلی نگاهی انداخت و دور شد. با چشم هام دنبالش کردم.
به فاصله چند ردیف از ما یه صندلی خالی کنار دیوار بود که رو اون نشست و به دیوار تکیه داد.
ریحانه با گوشیش سرگرم بود
#نویسنده : فاطمه زهرادرزی،غزاله میرزاپور
#رمان_مذهبی
@Alachiigh
🔴 چطوری سردرد رو آروم کنیم ...
👈 کافیه یه برش لیمو رو روی پیشونیتون بمالید ، شاید به نظرتون موثر نباشه ولی تاثیر بوی مرکبات روی آروم کردن سردرد اثبات علمی شده.
#سردرد
#سلامت
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
🌹شهید سردار علیرضا بلباسی🌹
به یاد مهمانِ عرش عارفِ لشکر۲۵ کربلا
فرمانده گردان امام محمدباقر (ع)
که می گفت:
مَردم شهادت مُردن نیست ،
یک تولد هست تولدِ بسیار زیبا
زمانیکه شما به مهمانی فرش میروید
"شهید" به مهمانی عرش میرود...
شهادت: ۱۲ اسفند ۱۳۶۵ شلمچه
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ آیا نظام نتیجه انتخابات را دستکاری میکند؟ آیا هرکسی را بخوان از صندوق بیرون میارن؟
🔺منصفانه و بدون تعصب یا پیشداوری این فیلم را ببینید!
#انتخابات
@Alachiigh
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌⭕️#شبهه: آقا من به لباس عقیده ندارم دوست دارم لخت بیام بیرون، تو کار من دخالت نکنید...
🔺جـــــــــــــــــــــــــــواب
🎙حسن رحسم پور ازغدی
#حجاب
@Alachiigh
❌❌ مشارکت ۴۱ درصدی در #انتخابات جای دفاع هم دارد؟
💢طبق آمار مسئولان برگزاری انتخابات، مشارکت در این دوره انتخابات نهایتا به حدود 41 درصد رسید و از مجموع 61 میلیون نفر، 25 میلیون آرای خود را به صندوق انداختند.
🔻چند نکته را باید متذکر شد:
1️⃣ بی سابقه ترین تحریم های انتخاباتی در کنار بزرگترین کمپین تحریم رای از چندماه پیش برای این انتخابات شکل گرفت.
2️⃣ مشکلات اقتصادی و معیشتی به ویژه در سفره و مسکن که بخشی مهمی از آنها ناشی از تحریم های اقتصادی است در این موضوع قطعا موثر بوده است.
3️⃣ بازی های امنیتی سیاسی با نرخ دلار و افزایش قیمت ها و در نتیجه بی ثباتی بازار، قطعا تا حدی در افکار عمومی موثر بوده است.
4️⃣ تلقین دروغ «خالص سازی» و «نامزد نداریم» و «انتخابات بدون رقیب» صادره از اصلاح طلبان را نیز می توان تا حدی موثر دانست.
5️⃣ حاکمیت فضای سرد انتخاباتی در این دوره غیرقابل انکار است. موضوعی که تا سه روز مانده به انتخابات هم ادامه داشت و وقتی که یخ فضا در حال آب شدن بود مهلت تبلیغات به پایان رسید.
6️⃣ حملات شبانه روز به دولت و مجلس و القای حس ناکارآمدی به ویژه از مجلس یازدهم علی رغم دستاوردهای محسوس به نفع مردم و پرداختن به حواشی موجود پیرامون رئیس و برخی نمایندگان قطعا آثار خود را داشته است.
7⃣ از سوی دیگر برای برخی از مردم اساسا کارکرد مجلس شبیه به دولت تعریف شده است در حالی که عمده دستاوردهای مجلس با ابزارهای نظارت و قانون گذاری بلندمدت است و ثمرهی تصمیمات مجلس عمدتا در بلند مدت قابل مشاهده است.
8⃣ در عموم نظرسنجی ها این موضوع مشهود است که تقریبا 30 درصد مردم با انتخابات کاری ندارند و صریحا می گویند «هرگز در انتخابات شرکت نخواهیم کرد». از سوی دیگر بین 30 تا 40 درصد هم از رای قطعی خود سخن می گفتند. همه بحث 30 درصدی است که میزان مشارکت را اوج می دهند یا در حد همان 40 درصد نگاه می دارند. افرادی که جزو مرددین محسوب می شوند و تصمیم قطعی حضور یا عدم حضور ندارند اما موارد هفت گانهی مذکور بر تصمیم آنها موثر است.
9⃣ از کنار این موضوع هم نباید گذشت که موارد یک تا هفت برای 41 درصدی هم که به پای صندوق آمده اند بوده است اما با همه توضیحات مذکور این 25 میلیون نفر که عدد بسیار قابل توجهی است و دشمن در ارزیابی خود نیم یا یک سوم آن را برای حضور تصور می کرد همه روز جمعه در انتخابات شرکت کردند.
0⃣1⃣ و در پایان باید گفت که میزان مشارکت، در حقیقت بیش از ۴۱ درصد از واجدین شرایط رأیدهی بوده است چرا که در تعداد واجدین رأی، آمار ایرانیان خارج از ایران نیز احتساب شده است در حالی که اساسا آنها نمیتوانند از خارج از کشور در انتخابات مجلس شرکت کنند.
#انتخاب_مردم
#مشارکت_حداکثری
@Alachiigh