🌺دلارام من🌺
قسمت4
آرام میپرسم: شما کی هستین؟
کنارم زانو میزند: تشنهای دخترم؟
بیآنکه منتظر جوابم شود قمقمهاش را به لبانم نزدیک میکند: بیا دخترم، همین الان از فرات برداشتم، حالتو خوب میکنه.
فرات؟ مگر اینجا کجاست؟
آب را یک نفس مینوشم، خنکایش آرامش را در رگهایم جاری میکند؛ پیرمرد درحالی که با محبت نگاهم میکند میگوید: بگو یا حسین (ع) دخترم!
زیر ل**ب یا حسین (ع) میگویم و میپرسم: شما کی هستین؟
بازهم به سوالم توجه نمیکند و میگوید: پاشو بابا! بیا بریم برسونمت!
بابا! چه لفظ آرامش بخشی! تابحال کسی اینطور خطابم نکرده، چقدر این مرد آشناست! حتما او را جایی دیدهام، پاهایم نیروی تازه میگیرد؛ بلند میشود و میگوید: پاشو باباجون.
میایستم و کمر راست میکنم: اینجا کجاست؟ چه خبره اینجا؟
- نترس حوراء! بیا بریم، من میرسونمت!
- شما اسم منو از کجا میدونید؟ چرا نمیگید اینجا کجاست و چه خبره؟ شما کی هستید؟
عمیق نگاهم میکند و با صدایی حزین میگوید: اینجا کربلاست باباجان!
- کربلا؟
- آره! مگه همین الان آب فرات رو نخوردی؟
- فرات؟ خود فرات کجاست؟ حرم کجاست؟ اینجا فقط یه شهر جنگ زده است!
لبخند میزند: نشنیدی کل ارض کربلا؟
- لااقل بگید کی هستید؟
بازهم با تبسم جوابم را میدهد؛ آرامش و مهربانی پدرانهاش از ترسم میکاهد و باعث میشود آرام پشت سرش راه بروم؛ به خیابانی میرسیم و پیرمرد میایستد و من هم به دنبالش متوقف میشوم، با دست به کمی جلوتر اشاره میکند: از اینجا به بعد رو باید با اونا بری، برو دخترم، نترس بابا.
رد انگشت اشارهاش را میگیرم و میرسم به دو رزمنده که پشت به ما در خیابان راه میروند؛ برای اینکه صدایم در صدای تیراندازی و انفجار گم نشود، بلند فریاد میزنم: اونا کیاند؟ من نمیشناسمشون!
- میشناسی باباجون، میشناسی؛ برو حوراء!
- من، من میترسم.
- نترس بابا، من همیشه هواتو دارم.
- شما کی هستید؟
- برو دخترم!
انگار کسی به سمت آن رزمندهها هلم میدهد، پیرمرد عقب میرود و میگوید: برو دخترم، برو حوراء!
- وایسید! شما کی هستین؟ منو از کجا میشناسین؟
دست تکان میدهد و میخندد؛ دیگر صدایی از گلویم خارج نمیشود و با صدای بیصدایی، سوالاتم را فریاد میزنم، با رفتنش همه جا دوباره تار میشود. برمیگردم طرف آن دو رزمنده، دارند دور میشوند؛ انگار همه رمق و توانی که با دیدن پیرمرد گرفته بودم، با رفتنش جای خود را به ناتوانی میدهد، تقلا میکنم برای کمک خواهی، صدای زوزه هواپیمایی جنگی و انفجارهای پیاپی قلب من را هم چون دیوار صوتی میشکافد با آخرین فریاد، انگار کسی تکانم میدهد.
سکوت را صدای نرم اذان میشکند که از بلندگوهای پارک پخش میشود؛ مسجد نزدیکمان نیست و صدای بلندگوی پارک هم انقدر ضعیف است که سخت شنیده میشود، این ساعت هم ساکت ساکت است؛ کم پیش میآید مهمانیهای شبانه همسایهها تا این موقع طول بکشد.
کمی طول میکشد تا به کمک صدای اذان خودم را پیدا کنم؛ خیس عرق شدهام، به سختی مینشینم، صدای غرش هواپیما دوباره درسرم میپیچد و باعث میشود کف دستم را روی گوشهایم فشار دهم، ناخودآگاه میزنم زیرگریه.
نهیبی از جنس صدای پیرمرد مهربان زمزمه میکند: قوی باش حوراء!
اشکهایم را پاک میکنم و وضو میگیرم، باید بعد از نماز چمدانم را ببندم و به فکر جایی برای اقامت باشم.
پدر همیشه بخاطر مادر سعی میکرد خود را دلسوز من نشان بدهد، اما من هیچوقت مهربانیاش را حس نکردم، بلکه رفتارشان بیشتر با من شبیه یک مزاحم بود، حالا هم پدر بهانهای پیدا کرده برای اینکه به من بفهماند تا همینجا هم لطف کردهام که نگهت داشتهام!
باید به قول پدر "حجرهای" برای خودم دست و پا کنم! دوست ندارم به فامیل رو بزنم؛ از صبح تا الان به چندجا سرزدهام؛ اما هنوز گزینه مناسبی پیدا نکردهام؛ خوابگاهها هم قبول نمیکنند، چون ساکن اصفهانم.
مینشینم روی نیمکت؛ عزا گرفتهام که امشب را کجا صبح کنم؛ ناخودآگاه یاد خواب شب قبل میافتم، به ذهنم فشار میاورم بلکه چهره پیرمرد را بین شهدایی که میشناسم پیدا کنم اما بینتیجه است؛ خیره میشوم به زاینده رود؛ آب را باز کردهاند و انعکاس نور چراغهای پل فردوسی درآن پیداست.
گوشیام زنگ میخورد؛ عمو رحیم است؛ عموی ناتنیام که برعکس بقیه مرا دوست دارد!
سلام عمو! خوبی؟
- سلام، ممنون!
- زنگ زدم خونتون نبودی، کجایی؟ چکار میکنی؟
- زاینده رودم، شما خوبید؟
- راضی نشدن حوزه بخونی؟
- تقریبا چرا!
- نمیخواد ازم قایم کنی دخترم، از بابات شنیدم چی گفته!
بغض میکنم؛ عمو رحیم بیشتر از هرکسی شبیه است به یک پدر واقعی؛ گرچه پدر نشده و با زن عمو تنها زندگی میکنند و از بچگی دوست داشتند بجای بچه نداشتهاشان مرا دخترم خطاب کنند.
- میگید چکار کنم؟ نمیدونم کجا برم!
ادامه دارد.....
بقلم فاطمه شکیبا
#داستان_شب
#آلاچیق
@Alachiigh
✨دلتون تا به ابد
⭐️وصف خدایی باشد
✨که همین نزدیکیست
⭐️شبتون پراز آرامش
✨گاه پر مهرخداوند
⭐️چتر زندگیتون
✨به امید فردایی روشن🙏
#مثبت_اندیشی #انگیزشی
#آلاچیق
@Alachiigh
#کلام_نور
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۲۴۵ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
✦••✾🌹•🌟•🌹✾••✦
#آلاچیق
@Alachiigh
🌹شهیدان صدیقه رودباری
محمود خادمی🌹
♥️قرار عقدشان، باشهادت بجایی دیگر،در آسمانها موکول شد
✍صدیقه ،در آخرین تماس تلفنی به خانواده اش گفت: "هیچوقت تا این حد به شهادت نزدیک نبوده ام"
آنقدر فعال بود که یکی دوبار منافقین برایش پیغام فرستادند که «اگر دستمان به تو بیفتد ،پوستت را از کاه پر می کنیم.»
28 مرداد 59 ، صدیقه خسته از مداوای مجروحین و پا به پای پاسداران دویدن، با دوستانش نشسته بود. بعد از سحری مختصری که خورده بود تا موقع افطار سخت مشغول به کار بود. مسوول آموزش نظامی به خواهرا بود،،دختر دیگری (از نفوذی های ضدانقلاب) وارد شد.چند دقیقه بیشتر نشد که به بهانه ای اسلحه ی صدیقه را برداشت و مستقیم گلوله ای به سینه اش شلیک کرد. صدیقه 3 ساعت بیشتر زنده نماند
...و محمود😔 پیکر نیمه جان صدیقه را به بیمارستان رساند...
ساعاتی پس از شهادت صدیقه، محمود با چهره ای غمگین به جمع سپاهیان آمد و خبر شهادت او را اعلام کرد و گفت " بچه ها، من هم دیگر عمری نخواهم داشت، شاید خواست خدا بود که عقد ما، در دنیای دیگری بسته شود"
و حدود 2 ماه بعد در 14 مهرماه 59 بشهادت رسید تا همانطور که خود گفته بود عقدشان در دنیای دیگر و در آسمانها بسته شود ..
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ
#آزمون_های_قبل_از_ظهور
✅ قسمت دوم و پایانی
👤 استاد رائفی پور
🇮🇷 جمهوری اسلامی، امتحان شیعیان قبل از ظهور
🗓 خلاصه سخنرانی #عید_بیعت ۱۴۰۰
✅مهدیاران
#آلاچیق
@Alachiigh
🔺این تصویر (خصوصا نحوه ایستادن نفر وسط)، عجیب قابلیت نمادسازی رسانهای و هنری داره....
آرامش و شجاعت این پاسدار سپاه اسلام در برابر شناور جنگی تا بندندان مسلح تروریستهای آمریکایی، باید تبدیل به الگوی ایستادگی و مقاومت بشه....
(به فاصله کم ناو آمریکایی و خودی توجه کنید )
💬سیدپویان حسین پور
این یعنی شکستن ابهت و اقتدار یک ابرقدرت
✅کلا هم ما می دونیم هم خودشان که هیچ غلطی نمی توانند بکنند👌👌
#آلاچیق
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘️
🌀#کلیپ(۲) | ۱۳ آبان روز مبارزه با استکبار جهانی
🍃🌹🍃
#سیزده_ابان
#استکبارستیزی 🇮🇷🇮🇷
#آلاچیق
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘️
🌀 #کلیپ(۳) | ۱۳ آبان روز مبارزه با استکبار جهانی
🍃🌹🍃
#سیزده_ابان
#استکبارستیزی 🇮🇷🇮🇷
#آلاچیق
@Alachiigh
کانال امام حسین (_۲۰۲۱_۱۰_۳۱_۱۳_۲۴_۲۰_۴۳۵.mp3
4.79M
🙏🤚صلی الله علیک یا اباعبدالله
❗️ حکایت عاقبت بخیری یک جوان شرابخوار، از برکت حضرت سیدالشهدا علیه السلام
#توبه
🙏شب جمعه شب زیارتی آقا امام حسین ♥️
🙏خیلی التماس دعا از همراهان عزیز 😔♥️
پیشنهاد میکنم گوش کنید خیلی زیبا👌🙏
#هیئت_مجازی
✦••✾🌹•🌟•🌹✾••✦
#آلاچیق
@Alachiigh
🌺دلارام من🌺
قسمت5
میگید چکار کنم؟ نمیدونم کجا برم!
نمیدانم چرا اینطور اظهار نیاز کردم! کمی پشیمان میشوم ولی دلم گرم است که عمو با بقیه فرق دارد.
- ناراحتی نداره که عمو! بیا خونه ما، یه فکری میکنیم بالاخره! بیکس و کار که نیستی!
بین دو حس متضاد گیر کردهام؛ اینکه دست نیاز دراز نکنم جلوی کسی، یا محبت پدرانه عمو را بپذیرم؛ سکوتم که طولانی میشود عمو میگوید: بیام دنبالت؟
- نه، ممنون... خودم میام.
- منتظرتم، بیا که زنعموت منو کشت!
تماس را که قطع میکنم، خط اشک روی چهرهام کشیده میشود؛ دلم پدر میخواهد؛ کسی مثل پیرمردی که در خواب دیدم، تصاویر زیادی از پدرم ساختهام و همه ختم میشوند به تصویر پدر، لب حوض فیروزه و زیر درخت انگور که حورای یک و نیم ساله را روی پایش نشانده؛ اگر پدر بود، حتما حمایت میکرد از تصمیمم.
با همین فکرهاست که میرسم سرخیابان؛ شاسی بلندی جلوی پایم ترمز میزند؛ بیشتر از اینکه بترسم، تعجب میکنم که کجای قیافه من به آنهایی میخورد که... بگذریم!
یادم نمیآید درطول عمرم از پسری ترسیده باشم؛ همیشه مقابلشان جسور و بداخلاق بودهام؛ حالا اما پسری که جلویم ترمز زده و دارد متلک بارم میکند، موجبات خنده و شادیام را فراهم کرده! بدبخت بیچاره چقدر از همه جا رانده است که آمده یک دختر چادری را سوار کند! حتما طمع چمدان را دارد و خلوت بودن خیابان جسورش کرده، وگرنه یادم نیست تابحال متلک شنیده باشم؛ ولی خوب اینها اصلا دلم را به رحم نمیآورد؛ درحالی که با دستی چمدان را نگه داشتهام و با دستی چاقوی ضامندار را از کیفم بیرون میکشم، از ماشینش فاصله میگیرم؛ به نفعش است مثل یک پسر خوب بفهمد به کاهدان زده و برود پی کارش؛ اما گویا چندان پسر خوبی نیست که از ماشین پیاده میشود و با حالتی دلسوزانه میگوید: خانم بذارید کمکتون کنم! تا یه مسجدی، حسینیهای جایی میرسونمتون!
خدایا این خودش تنش میخارد و میخواهد سربه سر دختر مذهبیها بگذارد، من بیتقصیرم! بیتفاوت میایستم تا به اندازه کافی جلو بیاید؛ تقریبا روبهرویم میایستد و میگوید:
-برسونیمتون؟
شب و خلوت بودن خیابان نگرانم میکند. از لحن تمسخرآمیزش حالم بهم میخورد، اما با همان خونسردی چاقوی ضامن دار را روبهروی صورتش میگیرم. طوری غافلگیر شده که نتواند تکان بخورد. با آرامش میگویم: درباره دخترایی که برای ماشین و پول بابات غش و ضعف میرن نظری ندارم، ولی خیلی دلم میخواد یه خراش کوچولو رو صورتت بندازم که بفهمی یه خانم متشخص حتی این موقع شبم متشخصه!
به لکنت میافتد و دوستش را صدا میزند:
- فرید! بیا ببین این یارو دیوونه ست!
اگر ریگ بزرگتری به کفشش نبود میگذاشت میرفت ولی معلوم است جداً قصدی دارد که نه تنها در نمیرود، بلکه رفیقش را به کمک میطلبد. نباید نشان بدهم دست و پایم را گم کردهام.
فرید درحالی که در جیبش دنبال چیزی میگردد پیاده میشود. مطمئن میشوم نه نیت خیر دارند، نه قصد عشق و حال با یک دختر محجبه! آب دهانشان برای چمدانم راه افتاده. حالا دیگر اوضاع فرق میکند و باید از سلاح زنانهای به نام «جیغ» استفاده کنم. درحدی دوره رزمی را رفتهام که بتوانم گلیمم را از آب بیرون بکشم، اما میدانم بعید است از پس دوتا پسر باشگاه رفته که کارشان خفت کردن است بربیایم.
میگویم: اشتباه کردید این موقع اومدید! چون اولا خیابونا هنوز خیلی خلوت نشده، دوما الان عموم داره میاد دنبالم.
و به پیاده رو میروم. زیرلب آیه حفظ میخوانم و از خدا میخواهم عمو یا یک گشت نیروی انتظامی را برساند. یکی از جوانها درحالی که سعی میکند چاقو را در مشتش پنهان کند به طرفم میاید. بلند میگویم:
- جلوتر بیای جیغ میزنم! دیدی که چقدر کله خرم!
- مشکلی پیش اومده خانم؟
در دل میگویم: اوه!خدایا نوکرتم که بجای گشت و عمو، سوپرمن فرستادی برام!
به طرف صدا برمیگردم. چندقدمیام روی موتور نشسته؛ یک جوان ریشوی حزب اللهی! یک لحظه باخودم میگویم نکند فیلم است؟ دمت گرم خدا!
ادامهدارد....
بقلم فاطمه شکیبا
#داستان_شب
#آلاچیق
@Alachiigh
✳️راهکارهایی ساده برای داشتن قلبی سالم
🔸چای سبز
🔸8ساعت خواب شبانه
🔸 مصرف غلات سبوس دار
🔸 عدم مصرف سیگار والکل
🔸 20 دقیقه پیاده روی سریع
🔸 مصرف روغن زیتون وروغن هسته انگور
#مراقبت
#سلامت
#سلامت_بمانید
#آلاچیق
@Alachiigh
🙏💐💐✨✨
💐دلت که گرفت،دیگر منت زمین را نکش.
💐راه آسمان باز است، پر بکش.
💐او،همیشه آغوشش باز است.
💐 نگفته تو را میخواند.
💐اگر هیچکس نیست، خدا که هست
🙏💐💐✨✨
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
#آلاچیق
@Alachiigh
#کلام_نور
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۲۴۶ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
✦••✾🌹•🌟•🌹✾••✦
#آلاچیق
@Alachiigh
🌹 شهیده ناهید فاتحی🌹
🌺معروف به سمیه ی کردستان🌺👆👆
ضد انقلابیون شرط رهایی فاتحی را در توهین کردن وی نسبت به انقـلاب و رهبـرانقلاب قرار داده بودند، اما او همچنان استقامت کرد.
ازین روی، بعدها به وی لقب سمیه کردسـتان دادند.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بعد از ضربِ شست نیروهای نظامی ایران به آمریکا، جا داره این صحبتهای ظریف رو یک بار دیگه بشنویم تا متوجه بشیم هشت سال چه تفکری بر کشور حاکم بوده
رادار انقلاب
#آلاچیق
@Alachiigh
⭕️ هر پیجی باز میکنید، هر سایتی باز میکنید، تبلیغ مهاجرت و تابعیته.. چرا؟ حتی به مدارس هم رحم نمیکنن و به گوش دانش آموزان ساده دل ایرانی میخونن که توی ایرانی #هیچی_نمیشید و اگه میخواید کسی بشید باید برید اونور آب..
واقعا چرا؟ هدفشون چیه؟👆
#مهاجرت #تابعیت #ایرانی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
روشنگری
#آلاچیق
@Alachiigh