🔺️توفان کم نظیر از گردوغبار خاورمیانه به ایران رسید
🔹بررسی توفانهای گردوغبار سال ۱۴۰۱نشان میدهد، سدسازی ترکیه در مسیر دجله و فرات، عراق و سوریه را به کانون انتشار ریزگرد خاورمیانه تبدیل کرد
🔹سیدمحمدمهدی میرزاییقمی، مدیرعامل شرکت کنترل کیفیت هوا: اگرچه وقوع توفانهای گردوغبار در شهر تهران در سالیان گذشته نیز مشاهده شده، اما توالی وقوع و شدت آنها، حداقل در ۱۲سال گذشته هیچگاه بهشدت مشاهده شده در سالجاری نبوده است.
🔹در توفانهای مشاهده شده در تاریخ ۱۹و ۲۰فروردین امسال، سهم عمده مربوط به کانونهای واقع در کشورهای عراق، سوریه و اردن بود، همچنین کانون انتشار ریزگرد اخیر در تاریخ ۱۷و ۱۸اردیبهشت نیزدر کشورهای عراق و عربستان واقع است .
🔹احداث سدهای متعدد در مسیر رودخانههای دجله و فرات در سالهای اخیر، توسط کشور ترکیه به افزایش بیابانزایی در کشورهای عراق و سوریه منجر شده و کانونهای ریزگرد متعددی را در آنها فعال کرده است./ همشهری
🔴🔵
پ ن: حالا هی برین پولاتونو بریزین تو ترکیه و میلیاردی برا یه کنسرت تتلو بدین😐
#صــراط
#ریزگرد #ترکیه #سد_سازی
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 این کلیپ مهم رو ببینید تا دریابید چه چیزی باعث تغییر در نحوه توزیع یارانهها شد
#نشر_حداکثری
✅ تحلیل سیاسی
🎋〰🍃
@Alachiigh
مجموعه #استوری #سیاسی
یک ماجرا و ۹ تفاوت رئیسی و روحانی
#ایران_قوی
#دولت_انقلابی 🇮🇷🇮🇷
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🔵👆👆حرفهای خانواده یکی از کشته شدگان اخیر در چهار محال بختیاری
صحبتهای پدر و عموی سعادت هادی پور جوان بسیجی هفشجانی در استان چهارمحال و بختیاری که از پشت توسط اراذل و اوباش به ضرب گلوله به شهادت 🥀 رسید
❌کانالهای ضدانقلاب خیلی روی خون این شهید موج سواری کردند
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵سخنرانی تأثیرگذار عادل فردوسیپور در جمع فارغالتحصیلان دانشگاه شریف
با رفتن هر ایرانی از کشور، انگار یک خنجر به قلب من وارد میکنند .
همه موانع قابل برداشته شدن هست و مطمئنم شما با استعداد و نبوغی که دارید میتونید راه خودتون رو پیدا کنید.
BisimchiMedia
#فردوسی_پور
#نخبه_ها
#فرار_مغز_ها
#وطن_دوستی
🎋〰🍃
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺عاشقــانه دو مدافــع🌺 #قسمت_سوم وارد اتاق شد سرشو چرخوند تا دور تا دور اتاقو ببینہ محو تماشاے
🌺عاشقــانه دو مدافـــع🌺
#قسمت_چهارم
خانم محمدے!؟
سرمو برگردوندم
ازم فاصلہ داشت می دویید طرفم
نفس راحتے کشید.سرشو انداخت پاییـݧ و گفت
سلام خانم محمدے صبتوݧ بخیر
موقعے ک باهام حرف میزد سرش پاییـݧ بود
اصـݧ فک نکنم تاحالا چهره ے منو دیده باشہ پس چطورے اومده خواستگارے الله و اعلم
_سلام صبح شما هم بخیر
ایـݧ و گفتم و برگشتم ک ب راهم ادامہ بدم
صدام کرد ببخشید خانم محمدے صبر کنید
میخواستم حرف ناتموم دیشب و تموم کنم
راستش...من...
انقد لفتش داد کہ دوستش از راه رسید
(آقای محسنی )پسر پر شرو شور دانشگاه رفیق صمیمیے سجادے بود اما هر چے سجادے آروم و سر بہ زیر بود محسنی شیطون و حاضر جواب اما در کل پسر خوبے بود
رو کرد سمت مـݧ و گفت بہ بہ خانم محمدے روزتون بخیر ...
سجادے چشم غره اے براش رفت و از مـݧ عذر خواهے کرد و دست محسنے و گرفت و رفت ...
خلاصہ ک تو دلم کلے ب سجادے بدو بیراه گفتم
اوݧ از مراسم خواستگارے دیشب ک تشیف آورده بود واسہ بازدید از اتاق اینم از الان
داشتم زیر لب غر میزدم ک دوستم مریم اومد سمتم و گفت بہ بہ عروس خانم چیه چرا باز دارے غر غر میکنے مث پیر زنا؟؟؟
اخمے بهش کردم گفتم علیک سلام ، بیا بریم بابا کلاسموݧ دیر شد
خندیدو گفت: اوه اوه اینطور ک معلومه دیشب یه اتفاقاتی افتاده.
یارو کچل بود؟زشت بود؟
نکنه چایے رو ریختی رو بنده خدا؟؟بگو مـݧ طاقت شنیدنشو دارم.!
دستشو گرفتم وگفتم بیا کم حرف بزن تو حالا حالا ها احتیاج داری ب ایـݧ فک.تازه اول جوونیتہ.!
تو راه کلاس قضیہ دیشب و تعریف کردم اونم مث مـݧ جا خورد
تو کلاس یه نگاه ب من میکرد یہ نگاه ب سجادے بعد میزد زیر خنده. ....
نفهمیدم کلاس چطورے تموم شد کلا تو فکر دیشب و سجادے و....بودم
خدا بگم چیکارت کنه مارو از درس و زندگے انداختے....
✍خانم.علـــی.آبادی
⭐️برای خواݩدݩهرقسمٺاز رماݩ1صݪواٺ به نیت فرج اݪـزامیسٺ
#ادامه_دارد
#داستان_شب
#عاشقانه_دو_مدافع
🎋〰🍃
@Alachiigh
✳️مهم ترین علایم کمبود روی:👇
🔸ایجاد لکه های سفید رنگ روی ناخن
🔸کاهش رشد ناخن
🔸شوره سر
🔸لایه لایه شدن ناخن
🔸ایجاد آکنه
🔸ریزش مو
🔸خستگی مزمن
🔸استرس
🔸اختلال عصبی
#مراقبت
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰🍃
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۴۰۳ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌹شهید محمدرضا شفیعی🌹
⚜شما با خانمان خود بمانید، که ما بی خانمان بودیم و رفتیم
اوائل ماه ربیع (بمناسبت میلاد پیامبر (ص) )چند جعبه شیرینی، عطر و تسبیح و مهر و جانماز خریده بود.
بهش گفتم : «مادر تو که پول زیادی نداری، چرا از این خرج ها میکنی؟ فردا برای زن گرفتن و خانه خریدن پول میخواهی»
با آرامش و لبخند شیرین جواب داد:
«شما با خانمان خود بمانید، که ما بیخانمان بودیم و رفتیم»
بعد از 16 سال جنازه ای را از زیر خروارها خاک بیرون آورده بودند. بالاخره او را دیدم که نورانی و معطر بود. موهای سر و محاسنش تکان نخورده بود. چشم هایش هنوز با من حرف می زد. بعثی های متجاوز بعد از دیدن پیکر محمدرضا برای از بین رفتن این بدن آن را 3 ماه زیر آفتاب داغ قرار داده بودند باز هم چهره او به هم نخورده بود. فقط بدنش زیر آفتاب کبود شده بود. حتی می گفتند یک نوع پودر اسیدی هم ریخته بودند ولی اثر نکرده بود. بعدها می گفتند لب مرز، هنگام مبادله شهدا، سرباز عراقی با تحویل دادن پیکر محمدرضا گریه می کرده و صدام را لعن و نفرین می کرده که چه انسان هایی را به شهادت رسانده است.
راوی : مادر شهید
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | تنها گروهی از مردم که هلاک نمیشوند!
♨️ توصیه مهم و کاربردی #آیت_الله_بهجت به جمعی از جوانان
✅ راهکاری ساده برای افزایش معرفت
_______________
#حجت_الاسلام_راجی
🎋〰🍃
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️⭕️از خانمها میپرسن :
اگر قرار بشه یه همکار زن، برای شوهرتون انتخاب کنید کدام را میپسندید؟
چرا؟....
پیشنهاد میکنم ببینید👌
#حجاب
صـراط
🎋〰🍃
@Alachiigh
Man Ye Nokaram_۲۰۲۱_۰۹_۱۷_۱۵_۰۰_۲۷_۳۹۱.mp3
16.41M
صلیالله علیک یااباعبدالله 🙏♥️🤚
لیست زائرا دست کیه
هی خط می خورند چه سریه
میگن دعوتا با بی بی ِ وای وای وای
🎙مجتبی_رمضانی
🙏حتما گوش کنید
آروم و دلنشین👌
👌درخواستی
#هیئت_مجازی
🎋〰🍃
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺عاشقــانه دو مدافـــع🌺 #قسمت_چهارم خانم محمدے!؟ سرمو برگردوندم ازم فاصلہ داشت می دویید طرفم نفس
🌺عاشقـــانه دو مدافـــع 🌺
#قسمت_پنجم
بعد دانشگاه منتظر بودم ڪ سجادے بیاد و حرفشو تموم کنه اما نیومد...
پکرو بی حوصلہ رفتم خونہ
تارسیدم ماماݧ صدام کرد...
اسماااااا؟؟؟
سلام جانم مامان؟!
سلام دخترم خستہ نباشے
سلامت باشے ایـݧ و گفتم رفتم طرف اتاقم
ماماݧ دستم و گرفٺ و گفت:
کجا؟؟؟
چرا لب و لوچت آویزونه؟
هیچے خستم
آهاݧ اسماء جاݧ مادر سجادے زنگ ...
برگشتم سمتش و گفتم خب؟خب؟
مامان با تعجب گفت:چیہ؟چرا انقد هولے!؟!
کلے خجالت کشیدم و سرمو انداختم پاییـݧ
اخہ ماماݧ ک خبر نداشت از حرف ناتموم سجادے...
گفت ڪ پسرش خیلے اصرار داره دوباره باهم حرف بزنید
مظلومانہ داشتم نگاهش میکردم
گفت اونطورے نگاه نکـݧ
گفتم ک باید با پدرش حرف بزنم
إ ماماݧ پس نظر من چے؟؟؟
خوب نظرتو رو با هموݧ خب اولے ک گفتے فهمیدم دیگہ
خندیدم و گونشو بوسیدم
وگفتم میشہ قرار بعدیموݧ بیروݧ از خونہ باشه؟؟؟
چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
خوبہ والاجوون هاے الاݧ دیگہ حیا و خجالت نمیدونـݧ چیہ ما تا اسم خواستگارو جلوموݧ میوردن نمیدونستیم کجا قایم بشیم.
دیگہ چیزے نگفتم ورفتم تو اتاق
شب ک بابا اومد ماماݧ باهاش حرف زد
ماماݧ اومد اتاقم چهرش ناراحت بودو گفت
اسماء بابات اصـݧ راضے ب قرار دوباره نیست گفت خوشم نیومده ازشوݧ...
از جام بلند شدم و گفتم چے؟چرااااااا؟
ماماݧ چشماش و گرد کرد و با تعجب گفت:
شوخے کردم دختر چہ خبرتہ!!!
تازه ب خودم اومد لپام قرمز شده بود....
ماماݧ خندید ورفت بہ مادر سجادے خبر بده مث ایـݧ ڪ سجادے هم نظرش رو بیرون از خونہ بود
خلاصہ قرارموݧ شد پنج شنبہ
کلے ب ماماݧ غر زدم ک پنجشنبہ مـݧ باید برم بهشت زهرا ...
اما ماماݧ گفت اونا گفتـݧ و نتونستہ چیزے بگہ...
خلاصہ ک کلے غر زدم و تو دلم ب سجادے بدو بیراه گفتم.....
دیگہ تا اخر هفتہ تو دانشگاه سجادے دورو ورم نیومد
فقط چهارشنبہ ک قصد داشتم بعد دانشگاه برم بهشت زهرا بهم گفت اگہ میشہ نرم ...
ایـݧ از کجا میدونست خدا میدونہ هرچے ک میگذشت کنجکاو تر میشدم
بالاخره پنج شنبہ از راه رسید.
قرار شد سجادے ساعت۱۰ بیاد دنبالم
ساعت ۹/۳۰ بود
وایسادم جلوے آینہ خودمو نگاه کردم
اوووووم خوب چے بپوشم حالااااااا
از کارم خندم گرفت
نمیتونستم تصمیم بگیرم همش در کمد و باز و بستہ میکردم
داشت دیر میشد کلافہ شدم و یه مانتو کرمی با یہ روسرے همرنگ مانتوم برداشتم و پوشیدم
ساعت۹:۵۵دیقہ شد
۵ دیقہ بعد سجادے میومد اما مـݧ هنوز مشغول درست کردݧ لبہ ے روسریم بودم کہ بازے در میورد
از طرفے هم نمیخواستم دیر کنم
ساعت ۱۰:۰۰ شد زنگ خونہ بہ صدا دراومد
وااااااے اومد مـݧ هنوز روسریم درست نشده
گفتم بیخیال چادرمو سرکردم و با سرعت رفتم جلو در
تامنو دید اومد جلو با لبخند سلام کرد و در ماشیـݧ و برام باز کرد
اولیـݧ بار بود کہ لبخندشو میدیدم
سرمو انداختم پاییـݧ و سلامے کردم و نشستم داخل ماشیـݧ
تو ماشیـݧ هر دوموݧ ساکت بودیم
من مشغول ور رفتـݧ با رو سریم بودم
سجادے هم مشغول رانندگے
اصـݧ نمیدونستم کجا داره میره
بالاخره روسریم درست شد یہ نفس راحت کشیدم کہ باعث شد خندش بگیره
با اخم نگاش کردم
نگام افتاد بہ یہ پلاک کہ از آیینہ ماشیـݧ آویزوݧ کرده بود
اما نتونستم روشو بخونم
بالاخره ب حرف اومد
نمیپرسید کجا میریم؟؟؟
منتظر بودم خودتوݧ بگید
بسیار خوب پس باز هم صبر کنید
حرصم داشت درمیومد اما چیزے نگفتم
جلوے یہ گل فروشے نگہ داشت و از ماشیـݧ پیاده شد
از فرصت استفاده کردم
پلاک و گرفتم دستم و سعے کردم روشو بخونم یہ سرے اعداد روش نوشتہ اما سر در نمیوردم
تا اومدم ازش عکس بگیرم
از گل فروشے اومد بیروݧ...
هل شدم و گوشے از دستم افتاد...
✍خانم.علـــی.آبادی
⭐️برای خواݩدݩهرقسمٺاز رماݩ1صݪواٺ به نیت فرج اݪـزامیسٺ
#ادامه_دارد
#داستان_شب
#عاشقانه_دو_مدافع
🎋〰🍃
@Alachiigh