eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۶۳و۶۴ چند دقیقه بعد به همراه حسین و بردیا و سرهنگ مرتضوی و چند مرد و زن دیگه
حسین ادامه داد _ پاشو برو بخواب ...دو سه روزه درست و حسابی نخوابیدیا! یه مو از کلت کم شه اون زن جیغ جیغوت منو میکشه! خندیدمو از جام بلند شدم و با گفتن یه یاعلی از اتاق خارج و به سمت اتاق خواب مشترکم با حسین رفتمو سعی کردم بخوابم! 3ماهی از نفوذ دریا به تیمشون می گذره و هنوز به طور رسمی بهش نگفتن که قراره توی تیمشون باشه و چیزی درمورد تیمشون بهش نگفتن . اما کارای خیلی کوچیک اما خطر ناکی مثل هک شرکت رقیب و هک حساب بانکی یکی از سرمایه دارای شرکت رقیب بهش سپردن تا دریا رو هم محک بزنن و هم ببینن دریا تا چه حد نسبت به اینکارا علاقه نشون میده که خب دریا هم خیالشونو از هر دو جهت راحت کرد و ثابت کرد که هکر ماهر و صد البته عاشق کارای خطرناک... یه بار هم به ارجمند با حسرت گفت کاش میشد کاری کنه که نظام تعویض شه که حسابی موثر بود برای نفوذ بینشون! من هم روز قبل به کافه ای رفتم که یاور و مازیار داخلش با هم ملاقات داشتن... اونجا تلفنی حسابی با شخص خیالی سر کشور و سیاست بحث کردم که مازیار اومد و با لحنی دوستانه مثلا به ارامش دعوت کردو جریانو پرسید که گفتم برادرم مجرم سیاسیه و میخوان اعدامش کنن. دنبال راهیم که هم برادرمو نجات بدم و هم انتقام سختی بگیرم که با چشای پروژکتوریش شمارمو گرفتو گفت یه دوست میشناسه که میتونه کمکم کنه و خوشحال میشه که مثل برادر بزرگتر روی کمکش حساب کنم و خودش باهام تماس میگیره. وقتی هم که از کافه بیرون زدم فهمیدم که تعقیبم میکنه! برای همین به خونه نرفتم و یه راست رفتم خونه ای که قرار بود وقتی بینشون نفوذ کردم مستقر شم رفتم! نفس عمیقی کشیدمو گوشیمو برداشتمو شماره ی قبلی دریا رو گرفتم اما هنوز خاموش بود. پووفی کردمو شماره حسینو گرفتم که سریع با حالت اشفته ای جواب داد _بگو بردیا! مکثی کردمو گفتم _سلام چیزی شده؟!! هول کرده گفت _نه بابا...مگ قراره چیزی پیش اومده باشه؟! و سریع بحثو عوض کردو گفت _تو چرا این گوشیتو خاموش نکردی ؟! تو دیگه الان تو ماموریتیا!! با تردید گفتم _گفتم اگر دریا گوشی قدیمیشو روشن کردو بهم زنگ زد بتونم جواب بدم!...بحثو عوض نکن ! بگو چی شده؟! نفس کلافه ای کشیدو گفت _ چرا همچین فکریو.... پریدم وسط حرفشو گفتم _حسین!! نه دخترم و نه ادم احساساتی که با خبر بد پس بیفتم ... پس بگو چی شده؟! حسین_ راستش هم خبر بده هم خوب... داد زدم _اههههه! میگی یا نه!! مگه زیر لفظی می خوای؟! حسین_ اروم باش بابا! دریا هفته پیش که ردیابش مشکل پیدا کرده بود رفت درمونگاه تا ردیاب رو تعویض کنن حالش بد میشه که دکتر بهش میگه که روز بعد برای چکاپ بره درمونگاهو خلاصه ازمایش چکاپ کامل که میده بهش پیشنهاد میدن که محض محکم کاری تست بارداری هم بده! دیروز که باهاش ارتباط برقرار کردیم فهمیدیم تست بارداریش مثبته!! سریع روی تخت نشستمو گفتم _چیییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!! نمی دونستم خوشحال باشم یا نگران حال دریا باشم! حسین_ بد تر از اون اینکه دیروز رفتن ترکیه! وحشت زده گفتم _ یعنی چی!!!!!!!!!! چرا اجازه دادین بره!!!!!!!!!!!! حسین با ناراحتی گفت _ از قصد وقتی رسید ترکیه باهامون ارتباط برقرار کرد! ماتم زده گفتم _ وای حسین اگ بلایی سرش بیاد من چه غلطی کنم!!! توف به من بی غیرت که جلوشو نگرفتم!!..... شما کی فهمیدین قراره برن ترکیه ؟ حسین_ سردار هفته پیش فهمید ولی به منو تو نگفته تا اختلالی توی ماموریت پیش نیاد! بیچاره دریا روهم بخاطر کارش کلی شماتت کرد که دریا گفت حاضر از جون خودشو بچش بخاطر امنیت و ارامش مردم کشورش بگذره! چیزی نگفتم و پلک چشمامو محکم روی هم فشار دادم. چیکار کردی دریا!! چیکار کردی!! حسین بی حال گفت _ خبری از مازیار نشد؟ بی جون گفتم _ نه... دارد... @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
     ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 🖤سلام بر حسین شهید 🤚 قافله سالار داره میاد خدا کنه برگرده...😭😭💔 🙏بسیار زیبا.. التماس دعا سالروز حرکت امام حسین علیه‌السلام از مکه بسوی کربلا💔 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید_حمید_باکری🌹 با چندتا از خانواده‌های سپاه توی یه خونه ساکن شده بودیم. یه روز که حمید از منطقه اومد، به شوخی گفتم: دلم می‌خواد یه بار بیای و ببینی این‌جا رو زدن و من هم کشته شدم. اون‌وقت برام بخونی؛ "فاطمه جان شهادتت مبارک!" بعدشروع کردم به راه رفتن و این جمله رو تکرار کردم. دیدم از حمید صدایی در نمی‌آد. نگاه کردم، دیدم داره گریه می‌کنه، جا خوردم! گفتم: تو خیلی بی‌انصافی هر روز میری توی آتش و منم چشم به راه تو، اون‌وقت طاقت اشک ریختن من رو نداری و نمیزاری من گریه کنم، حالا خودت نشستی و جلوی من گریه می‌کنی؟ سرش رو بالا آورد و گفت: فاطمه جان به خدا قسم اگه تو نباشی من اصلاً از جبهه برنمی‌گردم. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️👆 ⭕️چپ و راست برای رئیسی فرقی نداشت، برعکس دیگران حتی پروژه‌های زمین مانده احمدی‌نژاد و هاشمی را هم پی‌گیری میکرد سلامی، خبرنگار مرحوم شهید رئیسی در برنامه خط جمهور: 🔹آقای رئیسی پروژه‌هایی مانند مسکن مهر را افتتاح می‌کرد که مربوط به دوره احمدی‌نژاد بود. بیمارستانی که ۳۴ سال پیش در دوره رفسنجانی کلنگ خورده بود را پیگیری کرد 🔹برایش مهم نبود که این پروژه‌ها به نام شخص یا جناح خاصی ثبت شود 🔹او میگفت من این پروژه‌ها را ثبت میکنم که در سبد نظام نوشته شود و کار مردم راه بیافتد 🔹به همین‌خاطر شما یک پروژه کلنگ‌زنی از شهید رئیسی نمی‌بینیدبه همچین تفکری رأی بدیممسوولین مسوولیم مسوولیم اگر بخواهیم به عقب برگردیم ❌بعد از آن هیییچ عذری پذیرفته نخواهد بود @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام خدا بر جگر سوخته‌ی اباعبدالله 😭💔 😭آخ بمیـــرم بـــرات حسیـــن تو دعای عرفه امام حسین(علیه‌السلام) مدام از خدا تشکر می کنن! مُمْسِکَ یَدَیْ إِبْرَاهِیمَ عَنْ ذَبْحِ ابْنِهِ... خدایا! ممنونتم به ابراهیم رحم کردی، نذاشتی پسرش جلو چشمش ذبح بشه... ❤️ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥👆⭕️با حجاب پرواز کردم تا دهنشون رو ببندم. 💢، مربی بین المللی و که با چادر پرواز می کند و با حجاب اسلامی به عمق اقیانوس ها میرود.. حجت خداست برای همه کسانی که می خواهند ثابت کنند، حجاب مانع پرواز است. 👌 🇮🇷 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۶۵و۶۶ حسین ادامه داد _ پاشو برو بخواب ...دو سه روزه درست و حسابی نخوابیدیا! ی
حسین طعنه زد _ تو که نه دختری و نه ادم احساسی! چی شد پس!؟ بدجور پس افتادی که! با صدایی که از فرط ناراحتی و نگرانی خشدار شده بود گفتم _ خبری که در مورد دریا باشه منو پریشون نمی کنه! درجا اتیشم میزنه! حسین کاش نمی ذاشتیم نفوذی شه! خودمو خودت کافی بودیم! حسین خسته زمزمه کرد _ اگه جلوشو میگرفتیم افسرده میشد! تو که میدونی واسه این شغل و این ماموریت چه قدر تلاش کرد! میدونی سردار چی میگفت...میگفت دریا از شیرزن رد کرده ! شجاعت و روحیه نترسش بین مردا کم نظیره!! خنده تلخی کردو ادامه داد _ منم بهش گفتم دختر سرتیپ فرهمند؛ کسی که برای سرش جایزه گذاشتن کم کسی نیست! با صدای دورگه ای که رگه های بغض درش مشهود بود نالید _ بردیا ! خواهرم اونو سپرد دستمو گفت مراقب دخترش باشم! # دریا تقه ای به در زدمو بعد از شنیدن صداش که میگفت بفرمایید وارد شدم. به غیر از ارجمند دونفر دیگه هم بودن که سن یکیشون که عینکی بود با ریش پرفسوری و موهای کم پشت که کت و شلوار نوک مدادی پویشیده بود 35_40 می خورد و اون یکی مرد که ته ریش داشت با یه دماغ عملی و چشمای رنگی و موهای فر بور و پیراهن چارخونه طوسی و شلوار جین 27_28 میخورد! فک کنم یاور و مازیار باشن! بلاخره بعد کلی مدت مثل اینکه قراره زیارتشون کنم! سرمو پایین انداختمو گفتم _ ببخشید جناب ارجمند نمی دونستم مهمون دارین! با اجازتون من بعد از رفتن مهموناتون میام و کارمو خدمتتون میگم! اوه چقد مودب شدم! ارجمند_ اوه نه عزیزم! بیا بشین اتفاقا می خواستم منشیو بفرستم سراغت چون باهات کار داشتم! روی مبل دو نفره اداری که پسر کله فر فریه نشسته بود با فاصله نشستم و گفتم _بفرمایید درخدمتم! ارجمند به پسر ریش پرفسوری اشاره کردو گفت _ایشون مازیار یاری مدیر مالی شرکت هستن و البته دوست خوب بنده! به کله فرفری اشاره کردو ادامه داد _ ایشون هم یاور احمدی معاون کاربلد شرکت و مغز متفکر من! لبخند مصنوعی زدمو رو به هر دوشون گفتم _ خوش وقتم! منم ستایش سعادت هستم و همونطور که میدونین کارمند جدید بخش امنیت داده و پروژه های اینترنتی ! هردو لبخندی به روم زدن که خیلی قابل تحمل تر از نیش باز و چندش ارجمند بود! یاور_ ستایش جان من میتونم یه سوال ازت بپرسم عزیزم؟ 👇👇👇
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۶۷و۶۸ حسین طعنه زد _ تو که نه دختری و نه ادم احساسی! چی شد پس!؟ بدجور پس افتا
مرضو عزیزم! وای خدایا اینا رو خفاش کن بخندم بهشون! لبخند خجولی که مصنوعی بود زدمو گفتم _حتما! بپرسین جوابتونو بدم! یاور_ حست نسبت به ایران چیه؟! چرا همچین سوالی ازم پرسید؟ نکنه به این زودی می خواد منو وارد تیمشون کنه!! سعی کردم هرچی نفرت نسبت به خودشون دارمو تو نگاه و کلامم بریزم ! خیره به میز با نگاهی منفور و پوزخند غلیطی گفتم _هه! یه حس عاالی! به حدی که دوست دارم به اتیش بکیشمش! چشمای مازیار و ارجمند برق زد اما یاور مشکافانه نگاهم میکرد. انگار که میخواست تمام وجودمو انالیز کنه! کمی من و من کردمو گفتم _ میتونم بپرسم چرا این سوالا رو ازم می پرسین؟! مازیار ارنجشو روی زانوش گذاشتو کمی به سمتم خم شدو دستاشو در هم قفل کردو گفت _چرا از ایران بدت میاد؟ (پوزخندی زدو ادامه داد) ایران 40 ساله که خیییلی کشور ارمانی شده!! حیف که باید تظاهر کنم از ایران متنفرم وگرنه جواب این جمله تحقیر امیزتو می دادم! نیشخندی زدمو گفتم _ نمردیمو معنی کشور ارمانی و رویایی رو به لطف این بچه بسیجیا و انقلابیا دیدیم! هرسه به این حرفم قهقه زدن! رو اب بخندین بزدلای عووضییییی! ارجمند_ خوشم اومد !! این نشون میده که منتظر یه فرصتی تا این جمهوری دیکتاتوری رو نا بود کنی! خب باید اعتراف کنم که ماهم دوست داریم این نظام دیکتاتوری رو به یه نظام ازاد و متمدن با عقاید به روز عوض کنیم! هه! نظام متمدن و ازاد! هه ! جمهوری دیکتاتور اون کشور کاسه لیس، امریکاست نه ایران!! حیف که نمی تونم جوابتونو بدم! حیف!! ذوق زده گفتم _ همه جوره هستم! اما حیف که من به تنهایی نمی تونم کاری کنم! توی اعتراض سال 88 (فتنه88) من 12 سالم بود اما پدرو مادرم از فعالای اون اعتراض بودن که توسط این عوضیا کشته شدن! هرسه تسلیت گفتن که ارجمند ادامه داد _خب! من میخوام یه پیشنهاد بهت بدم!! لبخندی زدمو گفتم _ چه پیشنهادی؟! یاور_ همراه هم میریم ترکیه و کارای پناهندگیتو یا اموزشت توی موصادو راست و ریس می کنیم! مازیار_ نظرت؟! موافقی؟ با ذوق ساختگی گفتم _ مگه میشه موافق نباشم ! فقط من دوست دارم مثل خودتون توی ایران بمونم!! یاور مشکوک نگام کردو گفت _ترسیدی؟! پوز خندی زدمو گفتم _ فکر میکنم از توی ایران فعالیت کردن ترسناک تر نیست!! مازیار_ باشه میتونی فقط یه معترض باقی بمونی ...اقای ارجمند برای این پیشنهاد پناهندگی رو داد تا به یه جایگاه لایق و دهن پر کنی برسی! زورکی یه لبخند زدمو گفتم _ ایشون لطف دارن! به برگه ازمایش نگاهی انداختم بهت زده گفتم _ این... این یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟!! کارکن ازمایشگاه نگاهی بهم انداختو با لبخند مهربونی گفت _ این یعنی که شما تا چند ماه دیگه مادر میشی! با تته پته گفتم _ام...اما من فقط 3-4 ماهه که ازدواج کردم...کمی ...کمی تعجب کردم! خنده نمکی کردو گفت _ به این چیزا فکر نکن خانوم خانوما! فعلا فقط به کوچولت فکر کن... با بغض از ازمایشگاه بیرون زدمو روی نیمکتی که کنار پیاده رو بود نشستم! سرمو بلند کردم تا اشکام نریزه! همونجور که خیره اسمون بودم توی دلم شروع کردم با خدا حرف زدن! خدا جونم! خدایا! ماموریتو چیکار کنم؟! خدایا اگر به خاطر سلامتی خودمو بچم ماموریتو فراموش کنم با وجدان چیکار کنم! چه جوری قانعش کنم !! خدایا از این امتحانت نمی تونم سربلند بیام بیرون!! نه میتونم بچمو فراموش کنم نه میتونم بیخیال هدفو کشورم بشم! خدایا ! راهکار چیه!!!! خدایا منو با ابراهیمت اشتباه گرفتی! من دلو جرات فدا کردن بچه ای که تازه از حضورش مطلعم رو ندارم! سکوت کردمو چشمامو بستم! نمی دونم چقد توی همون حالت بودم اما میدونم اروم شدمو تصمیم نهاییمو گرفتم! من دریام! دریا فرهمند دختر سردار فرهمند! خون اون مرد توی رگامه و نمی زاره واسه هدفم رسیدن بهش لحظه ای به تردید بیفتم! خدایا به ولای علی! به فرق سر شکافتش! به پهلوی شکسته بی بی فاطمه! به اسیری بانوی دمشق! به پیکر بی سر سید شهدا! به غریبی امامم حسن بن علی! قسم !! قسم میخورم که جون خودم که هیچ!! جون بچمو هم در راه دفاع از کشورمو سید علی فدا میکنم! سریع از جا بلند شدمو به سمت شرکت ارجمند رفتم! دارد... @Alachiigh
نان برشته نخورید !❌ ✅قسمتهای قهوه ای و تیره نان برشته سمی بنام آکریلامید دارد که خوردن آن در دراز مدت باعث سرطان، تاثیر روی DNA، اختلالات باروری، قرمزی پوست، سقط و ناباروری میشود ‌ ‌ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهیدمحمد‌حسین‌محمدخانی🌹 همیشه‌میگفت: واسه کی کار میکنی ؟! میگفتم : امام حسین علیه السلام میگفت: پس حرف ها رو بیخیال !! کار خودت رو بکن جوابش با علیه السلام ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
26.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️⭕️جایی که سپاه فیل ابرهه بین دو کوه زمین گیر شد این جاست👆 ♦️حتما ببینید 👌 @Alachiigh
⭕️آموزش لامذهبی در رسانه ملی 🔹هرچند ترویج بی حجابی از عجیب نیست اما این که متولیان شبکه آموزش سیما به مناسبت "" احکام شرعی حجاب را لگدمال کرده و عصیان کنند قابل تحمل نیست و باید حرکتی مردمی برای تنبیه رسانه ای مرتکبین این حرکت زشت صورت بگیرد تا مایه عبرت سایرین شود! ❌▪️جناب جبلی! شما آن قدر فقه خوانده اید که بدانید نباید دختری در این سن و سال را با این پوشش به قاب شبکه آموزش ج.ا آورد!( مگر این که هدف،آموزش گام به گام بی حجابی و لامذهبی باشد!) ❌▪️اگر امروز با این اقدام رسانه ملی مقابله نکنیم چند ماه دیگر زنان جوان را در قاب سیمای ج.ا.ا مشاهده خواهیم کرد! ✍ دکتر کوشکی @Alachiigh
🔴🔴 آقایان نامزد جبهه انقلاب؛ توجه... ⭕️⏪هرگونه ممنوع... آقایان نامزد جبهه انقلاب؛ در مواجهه با موضوعات چالشی مثل حجاب،فضای مجازی و روابط خارجی،باید صراحتا بر اساس هندسه فکری رهبر‌انقلاب،نظر و وعده دهید فراموش نکنید که شما تنها از گذرگاه جذب آرای قشر انقلابی است که میتوانید به آرای خاکستری نیز دست پیدا کنید؛ لذا قطعا موجب ریزش آرای شما میشود 👤 محمد جوانی @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۶۹و۷۰ مرضو عزیزم! وای خدایا اینا رو خفاش کن بخندم بهشون! لبخند خجولی که مصنو
از گیت پرواز خارج و سوار اتوبوسای حمل مسافر تا هواپیما شدیم... ادم ترسویی نبودم اما وضعیت الانم کلی ترسو استرس به جونم انداخته بود ... نفس عمیقی کشیدمو از اتوبوس خارج و سوار هواپیما شدیم و در نهایت به کمک مهماندار جامو پیدا کردمو نشستم. ارجمند سه ردیف جلوی من و مازیار هم پشت سرم نشست! کمربندمو بستمو توی طول تیکاف صلوات فرستادم تا بلایی سر بچم نیاد! چشمامو بستم و به مکالمه ی دو ساعت پیشم با بردیا فکر کردم " دریا_ بردیا ! من وقتی اون بلا سر پدرو مادرم اومدو شهید شدن تصمیم گرفتم راهشونو ادامه بدم و حتی جونمو تو این راه فدا کنم! یادت رفته قولی که سر سفره عقد بهم دادی؟؟ تو قول دادی هیچ وقت..هیچ وقت مانع هدفم نشی! میدونم به غیرتت بر خورده ! میدونم چه حالی داری! اما به خدا می ارزه به لبخند امام زمان! می ارزه به ارامشو امنیت کشورت! می ارزه به عصبانی کردن کاسه لیسای امریکا و اسرائیل و ....! بردیا با صدایی که رگه های بغض داخلش مشهود بود گفت _چی بگم بهت اخه!! وقتی تصمیمتو گرفتی چرا مانعت بشم! ولی به روح بابام قسم سعی میکنم با حسین بیایم پیشت! نفس عمیقی کشیدمو گفتم _حرفی نزدم از غم دوری تو اما! ای کاش بدانی که چه اورده به روزم... صدای نفسای لرزونش خبر از بغض سنگینی که توی گلوش چمبره زده بود می داد ... زمزمه کرد _ شده از درد دلت اه نیاری به لبت ! عاشق ماه شوی دور بمانی ز مهت؟ بغضم شکست... زدم زیر گریه و با گریه گفتم _امشب اندوه تو بیش از همه شب شد یارم... وای از این حال پریشان که من امشب دارم! بردیا_ دریا مرگ من گریه نکن! بخدا همین الان به سردار میگم جلوتو بگیره!!!!!!!!!!!! سریع اشکامو پاک کردمو بحثو عوض کردمو گفتم _ کار تو و حسین به کجا رسید؟؟ خنده بی جونی کردو گفت _ خوب می پیچونیا!!...خبر خاصی نشد! حسین فعلا به عنوان زندان سیاسی بازداشته و قراره یاور واسه دو هفته دیگه سه تا از نوچه هاشو بفرسه تا تو راه رفتن به دادگاه حسین رو با هویت کمیل علیخواه فراری بدنو با هم قاچاقی بیایم ترکیه! زمزمه کردم _ مواظب خودتون باشین من باید برم! یاعلی! و فرصت حرف زدنو به بردیا ندادمو قطع کردم." چشمامو باز کردمو از پنجره کنارم خیره بیرون شدم! صدای هایی که غمو نگرانی توشون موج میزد تو گوشم پیچید "حسین_ دریا!! این چه کاری بود کردی!" " سردار_ دخترم این کارت غیرت ما رو قلقلک داد...باید میدیدی وقتی به حسین این خبرو دادی چه حالی شد!" " سوگند_ دختره ور پریده این چه کاری بود که کردی!؟ الهی جیز جیگر بزنی که من از یه طرف باید غصه ی دوری از دایی گور به گوریتو بخورم از یه طرف باید نگران کله شقی های تو باشم! " لبخند تلخی زدم ! یادمه با چه بدبختی و هزار تا صلوات باهام ارتباط برقرار کردو کلی گریه کردو سرزنشم کرد "سوگند_دریا!! تو رو خدا مواظب خودت باش! میدونی که اون عوضیا رحم و مروت تو خونشون نیست! نمی خوام بترسونمت اما میدونستی ارجمند بچه ی خودشو اتیش زده چون میخواسته به پلیس لوش بده!... دریا به ارواح خاک مطهر بابات مواظب خودتو اون بچه باش!" چشمام پر از اشک شد 👇👇👇
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۷۱ از گیت پرواز خارج و سوار اتوبوسای حمل مسافر تا هواپیما شدیم... ادم ترسویی ن
"علی_ دریا من دارم واسه یه مدت میرم اردوی جهادی سروان تا شاید بتونم فاطمه رو فراموش کنم! _علی اون اسمش طهوراس علی فریاد کشید علی_ به جهنم!!!!!!!!!!!!" سرمو تکیه دادم به پشتی صندلی و چشمامو بستم و سعی کردم بغضی که توی گلوم گیر کرده و داره خفم میکنه رو قورت بدم. "علی_ دریا ! تو رو خدا پیداشون کنین!! پیداشون کنینو به سزای اعمالشون برسونینشون!!" همونطور که چشمام بسته بود لبمو به دندون گرفتم تا بغضم نشکنه! " _ بردیا ! یه قول بده!! قول بده همیشه باهم باشیم حتی توی ماموریتا هم با هم بریم! باشه؟! بردیا_ نووچ! _چرااا!!!!!!؟؟؟؟؟؟ بردیا لپمو کشیدو گفت _اینجوری باید همه حواسم به تو باشه که خدایی نکرده چشم این خلافکارای عوضی روی تو نباشه!!" گوشه ی شالمو روی صورتم گذاشتم و همین باعث شد بغضم بشکنه و بی صدا گریه کنم! مهماندار با میز چرخدار کنار ردیف صندلی من ایستاد و گفت _ چی میل داری عزیزم! مرغ یا کوبیده؟! اشتهایی نداشتم برای همین گفتم _ فقط یه لیوان اب! لبخندی زدو خیلی اروم گفت _ اوه عزیزم مگه رژیمی!!! فکر کنم به خاطر پرواز یکم فشارت افتاده! بیا این پرس کوبیده رو با این نوشابه بخور حالت جا بیاد و فرصت هیچ حرفی رو بهم ندادو رفت! ظرف غذا رو باز کردمو با بی میلی با چنگال کبابو نصف کردم و تا خواستم بخورم کپسولیو بین گوشت دیدم! باچنگال اونو جدا کردمو به طور نامحسوس توی کیفم گذاشتم و دوباره توی ظرفو گشتم که دوتا کپسول دیگه هم پیدا کردم. اون دوتا رو هم توی کیفم گذاشتمو بعد از نیم ساعت به سمت سرویس بهداشتی هواپیما راه افتادم. سریع وارد سرویس شدمو کپسول اولیو اروم باز کردم و با اون یکی دستم سریع زیرشو گرفتم تا اگر پودری داخلش هست توی دستم بریزه که درکمال تعجب یه نوار کاغذی داخلش بود. دوتای دیگه هم همینطور! سریع بازشون کردم که به حروف ابجد یه سری ارقام روشون نوشته بود زمزمه وار خوندمو ترجمه کردم نوار کاغذی اول: { 40020020105 "ترکیه" 403004001100 "مشتاق" } نوار کاغذ دوم: {4760400150 "دوستان" 4200 "در" } نوار کاغذ سوم: {41041200400 "دیدارت" 560400504 "هستند" } با کمی بالا و پایین کردن کاغذا فهمیدم منظورش اینه که ""دوستان در ترکیه مشتاق دیدارت هستند." ینی بچه های پشتیبانی خودشونو زود تر رسوندن ترکیه و حتی ممکنه الان توی همین پرواز هم باشن! حس ارامشو امنیت کیلو کیلو وارد جسم و روحم شد .. با لبخند سریع کاغذا رو به همراه کپسولا توی چاه دستشویی انداختمو بعد از کشیدن سیفون ابی به صورتم زدمو از سرویس بیرون زدم که سینه به سینه ی خانمی شدم عذر خواهی کردمو تا خواستم به سمت صندلیم برم که دستمو گرفتو با صدای تقریبا بلندی که حتی ارجمند صداشو شنید گفت _ خانم میشه همینجا بایستید تا من صورتمو بشورم هم فوبیای (یه نوع ترس روانی) پرواز دارم و هم میترسم در سرویس رو قفل کنم اخه احساس خفگی بهم دست میده... با بالا و پایین کردن سرم تایید کردم و به سمت سرویس برگشتم... سرویس بهداشتی خانما تو معرض دید مسافرا نبود تا خواستم حرفی بزنم شالمو از سرم کشیدو کلاه گیسی از کیفش در اورد و به دستم دادو همونطور که کمکم می کرد روی سرم بزارم گفت _ حالتون خوبه فاخته! دارد... @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
36.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹شهید ۱۱ ساله مهرداد عزیزالهی 🌹 فقط ببینید 👌🙏 ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh