⭕️واکنش جالب مهران غفوریان، لیلا اوتادی و شقایق دهقان به هیاهوی این روزهای جنگ
پ. ن: افای غفوریان بچه #یمنی با بچه اوکراینی هم فرقی نداره!!! 😕
pedarefetneh
#جنگ
#اوکراین
#سلبریتی
#دفاع_مقدس
🍁〰🍂
@Alachiigh
⚜⚜⚜⚜⚜
در مقابل سختی ها همچون جزیره اى باش که دریا هم با تمام عظمت و قدرت نمى تواند سر او را زیر آب کند.
⚜⚜⚜⚜⚜
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۳۵۶ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌹شهید امیر حاج امینی🌹
⚜عکس شهیدی که سمبل شهید و شهادت در ایران است
✍ بخشی از وصیتنامه شهید
بعد از مدت ها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم می دهد، برای رهایی از این زجر، به این نتیجه رسیده ام و آن در این جمله خلاصه می شود: خدایا! عاشقم کن.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh
کانال تخصصی هروله_۲۰۲۲_۰۲_۲۸_۱۸_۳۶_۰۴_۱۳۸.mp3
5.31M
⭐️💐💐💐⭐️
عید سعید مبعث، آغاز راه رستگارى و طلوع تابنده مهر هدایت و عدالت، خجسته باد . . .
مولودی بسیار زیبا گوش کنید 👌
حاج امیر کرمانشاهی
بر قامت دلربای احمد صلوات
بر خاتم انبیاء محمد صلوات
الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
⭐️💐💐💐⭐️
#مولودی_عید_مبعث_پیامبر_(ص)
#هیئت_مجازی
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴احتمالا این جوک رو شنیدید که وسط پز دادن شیرازی، تهرانی و اصفهانیه یهو عبود اهوازی گوشی رو برمیداره و میگه: الو جاسم شیر نفت رو ببند ببینم اینا چی میگن!
حالا قصه تحریم روسیه توسط اروپاست
باید ببینیم وقتی شیرگاز به اروپا بسته
شد، چطور از لرزش به عقب گرد مزمن مبتلا میشن!
#اوکراین
تحلیل سیاسی
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢ما طرفدار توقف جنگ در اوکراین هستیم
رهبر انقلاب:
🔹پشتیبانی قدرتهای غربی از دولتهای دستنشانده یک سراب است و واقعیت ندارد؛ این را همه دولتهای وابسته بدانند
🔹رییسجمهور اوکراین و رییسجمهور فراری افغانستان گفتند ما به آمریکا و دولتهای غربی اعتماد کردیم و آنها ما را تنها گذاشتند
🔹مردم مهمترین پشتوانه دولتها هستند و اگر مردم در اوکراین وارد میدان میشدند این اتفاق نمیافتاد
🔹مثل عراق دوران صدام که مردم به میدان نیامدند
✍️بیداری
🍁〰🍂
@Alachiigh
❣رهبر معظم انقلاب:
❤️🍃نام، یاد، زندگی، سیره و تعالیم پیغمبر میتواند امت اسلامی را از رخوت خارج کند، به او نشاط بدهد. ۱۳۸۶/۱۲/۲۲
🌹🍃بر روی زمین و آسمانها و کرات
🌹🍃در بین مناجات و تمام کلمات
🌹🍃زیباتر از این دعا ندیده است کسی
🌹🍃 بر خاتم انبیاء محمد صلوات
🍃🌹............................
🌟 به مناسبت عید بزرگ مبعث، سیل #صلوات هدیه میکنیم محضر نورانی پیغمبر اکرم صلیالله علیه وآله و اهل بیت ایشان
🌈 ان شاءالله به نیت برآورده به خیر شدن حاجات همه مومنین،، علی الخصوص تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) 😍🤲🏻
👈 لطفاً وارد لینک زیر شده و بعد از نوشتن تعداد صلوات، گزینه #ثبت را بزنید.
https://EitaaBot.ir/counter/8yaq9
💌 کپی آزاد هست😊
#مبعث #عید_مبعث
🌺 نیمہ ݐــنہان ماه 🌺
✿قسمت 1⃣1⃣
مامان برای ایوب سنگ تمام می گذاشت....
وقتی ایوب خانه ی ما بود، مامان خیلی بیشتر از همیشه غذا درست می کرد.
می خندید و می گفت:
- الهی برایت بمیرم دختر، وقتی ازدواج کنی فقط توی آشپزخانه ای. باید مدام بپزی بدهی ایوب. ماشاءالله خیلی خوب می خورد.
فهمیده بودم که ایوب وقتی که خوشحال و سرحال است، زیاد می خورد.
شبی نبود که ایوب خانه ی ما نماند. و صبح دور هم #صبحانه نخوریم.
سفره صبحانه که جمع شد، آمد کنارم، خوشحال بود.
_ دیشب چه شاعر شده بودی، کنار پنجره ایستاده بودی.
چند تار مو که از رو سریم افتاده بود بیرون، با انگشت کردم زیر روسری
_من؟ دیشب؟
یادم آمد، از سرو صدای توی حیاط بیدار شده بودم، دوتا گربه به جان هم افتاده بودند و صدای جیغشان بلند شده بود.
آقاجون و ایوب تو هال خوابیده بودند.
نگاهشان کردم، تکان نخوردند.
ایستادم و گربه ها را تماشا کردم.
ابروهایم را انداختم بالا
_فکر کردم خواب بودید، حالا چه کاری می کردم ک می گویی شاعر شده ام؟؟
_ داشتی ستاره ها را نگاه می کردی.
نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم
_نه برادر بلندی، گربه های توی حیاط را نگاه می کردم.
وا رفت.
_ راست میگویی؟؟
_ آره
هنوز می خندیدم.
سرش را پایین انداخت.
_ لااقل به من نمی گفتی که گربه ها را تماشا می کردی.
خنده ام را جمع کردم.
_ چرا؟ پس چی می گفتم؟
دمغ شد.
_ فکر کردم از شدت علاقه به من نصف شبی بلند شدی و ستاره ها را نگاه می کردی.
به روایت همسر شهید
⭐️برای خواݩدݩهرقسمٺاز رماݩ1صݪواٺ به نیت فرج اݪـزامیسٺ
#ادامه_دارد
#داستان_شب
#رمان_واقعی
#زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🔴🔴
توئیت ما طرفدار توقف جنگ در اوکراین هستیم
رهبر معظم انقلاب: منتها علاج هر بحرانی در این است که ریشههای آن شناخته شود. ریشه بحران در اوکراین آمریکاست.
⭕️ "رهبر" یعنی کسی که با دقایقی سخنرانی، جواب حرفهای یک هفتهی کل دنیا را میدهد
بیسیمچی
توئیت
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭕️ علی رضافیروزجا شطرنج باز ایرانی که به خاطر بازی نکردن جلوی یه اسرائیلی به وطنش پشت کرد و گفت ورزش تو ایران سیاسیه، رفت تیم ملی فرانسه؛
حالا فرانسه بازی باتیمروسیه رو براش ممنوع کرده و اجازه نمی دن با حریفش بازی کنه:))
این دیگه کارما نیست! خود آه مردم مظلوم فلسطینه!
👤سید هانی هاشمی
توئیت انقلابی
🍁〰🍂
@Alachiigh
باور داشته باشید، برای هر مشکلی راهی هست.
باور داشته باشید، راه رسیدن به خواسته هایتان، عزم و اراده خودتان است.
〰⭐️⭐️⭐️
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۳۵۷ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌹شهید مهدی رضایی مجد🌹
به علی پروین گفته بود می توانم برای محمدخانی رقیب خوبی باشم
کاپیتان تیم نوجوانان فوتبال بود
با قلعهنویی، خیلی صمیمی بودند و در تیم جوانان با هم حضور داشتند. محمد پنجعلی هم در جبهه همرزمش بود.
قرار شد برای بستن قرارداد به ترکیه برود،،
اما....
شهید گفت: «میخواهم آخرین فوتبالم را در تهران بازی کنم.» برادرش به شوخی به او گفت «پایت در میرود و دیگر نمیتوانی بروی!» گفت «نه، چون دیگر برنمیگردم، بنابراین باید بازی کنم.»
ظاهرا به او الهام شده بود که شهید میشود. بازی خود را انجام داد و اتفاقا برای تیمش ۳، ۴ گل هم زد
برای رفتن به ترکیه آماده بود با همه خداحافظی کرد ،،که دایی محمود ش دی ماه ۶۵ شهید میشود و برای مهدی مثل داداش بود
،روز هفتم دایی خود گفت : میروم جایگزین محمود در جبهه شوم.
میخواست معروف بشود
سرانجام در اسفند ۶۵ در کربلای ۵ نامش جاودانه
شد..
وقتی شهید شد، زیر لباس بسیجی، گرمکن و ساق ورزشی فوتبال بر تن داشت.
⭐️سالروز شهادت ۱۰ اسفند
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh
👤 توییت استاد #رائفی_پور
✍ نباید اجازه داد حافظه مردم، این تناقضهای فاحش غربیها را فراموش کند.
🔸تا میتوانند تولید محتوا کنید، اینها باید در تاریخ ثبت شود.
این جماعت وقیح غربگرا به اسم سیاسی نکردن ورزش، جودو و شطرنج و … ایران را به خاک سیاه نشاندند.
#فاعتبروا
Masaf
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشی از سریال «پایتخت عبدالحمید» را دارید می بینید که کشور سکولار ترکیه تولید کرده.. در اهمیت #صلوات 🌸
برخلاف فیلمهای پادشاهان ایران که درون مایه مذهبی ندارند، فیلمهای تاریخی و عثمانی محور ترکیه، مملو از آموزه های معنوی است.. دعا کردن، عبادت، عدالت، احترام به پیامبر و حتی حضرت علی 👆
بفرستید برای فیلمسازهای ایرانی👆
#حضرت_محمد #محمد #فیلم #فیلم_ترکی #سلطان_عبدالحمید #عثمانی #ترکیه #استانبول #مبعث #شاه #ایران #بازیگران #سینما #Turkey #Payitaht
روشنگری
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴🔴قیمت نفت برنت به ۱۱۲ دلار رسید
🔹قیمت نفت خام برنت برای اولینبار بعد از سال ۲۰۱۴ به ۱۱۲ دلار در هر بشکه رسید.
🔹همچنین رویترز گزارش داد، چین در ماه ژانویه روزانه ۷۰۰ هزار بشکه از ایران نفت وارد کرده و این درحالی است که واردات نفت پکن از تهران در سال ۲۰۱۷ و پیش از خروج آمریکا از برجام در بالاترین رقم ۶۲۳ هزار بشکه در روز بوده است.
Farsna
🍁〰🍂
@Alachiigh
📸 «فوبینگ» را اگر نشنیدهاید، قطعا دیدهاید!
«فوبینگ» عملی است که باعث میشود افراد در محیطهای اجتماعی یا خانوادگی بهجای توجه به دیگران، غرق در موبایل خود میشوند. مطالعات بسیاری نشان داده که فوبینگ به روابط اجتماعی افراد آسیب میزند، از رضایت زناشویی میکاهد و کودکان را دچار افسردگی میکند.
عکس: مهرناز بابایی
Farsna
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌺نیمہ ݐــنہان ماه 🌺
✿قسمت 2⃣1⃣
هر روز با هم می رفتیم بیرون...
دوست داشت پیاده برویم و توی راه حرف بزنیم ،من تنبل بودم...
کمی که راه می رفتیم دستم را دور بازویش حلقه می کردم، او که می رفت من را هم می کشید.
_ نمیدانم من بارکشم؟ زن کشم؟
این را می گفت و می خندید.
_شهلا دوست ندارم برای خانه ی خودمان #فرش_دستباف بگیریم.
+ ولی دست باف ماندگارتر است.
_ دلت می آید؟ دختر های بیچاره شب و روز با #خون_دل نشسته اند پای دار قالی. نصف پولش هم توی جیب خودشان نرفته، بعد ما چه طور آن را بیاندازیم #زیرپایمان؟؟
از خیابان های نزدیک دانشگاه تهران رد می شدیم.
جمعه بود و مردم برای #نماز_جمعه می شدند.
همیشه آرزو داشتم وقتی ازدواج کردم با همسرم بروم دعای کمیل و نماز جمعه.
ولی ایوب سرش زود درد می گرفت.
طاقت شلوغی را نداشت.
در بین راه سنگینی نگاه مردم را حس می کردم که به دستبند آهنی ایوب خیره می شدند.
ایوب #خونسرد بود. من جایش بودم،از اینکه بچه های کوچه دستبند آهنیم را به هم نشان می دادند، ناراحت می شدم.
ایوب دوزانو روی زمین نشست و گفت:
_ بچه ها بیایید نزدیکتر
بچه ها دورش جمع شدند ایوب دستش را جلو برد:
_ بهش دست بزنید، از آهن است این را به دستم می بندم تا بتوانم حرکتش بدهم.
بچه ها به دستبند ایوب دست می کشیدند..
چند روز مانده به مراسم عقدمان،ایوب رفت به #جبهه و دیرتر از موعد برگشت.
به وقتی که از #آقای_خامنه ای برای #عقد گرفته بودیم نرسیدیم.
عاقد خبر کردیم تا توی خانه خطبه بخواند.
دو شاهد لازم داشتیم. رضا که منطقه بود.
ایوب بلند شد.
_ میروم شاهد بیاورم.
رفت توی کوچه، مامان چادر سفیدی که زمان خودش سرش بود برایم اورد.
چادر مشکی را از سرم برداشت و چادرش را سرم کرد.
ایوب با دو نفر برگشت.
_ این هم شاهد
از لباس های خاکیشان معلوم بود تازه از جبهه برگشته اند.
یکی از آنها به لباسش اشاره کرد و گفت
+ آخه با این وضع؟ نگفته بودی برای عقد میخواهی!
_ خیلی هم خوشگل هستید، آقا بفرمایید.
نشست کنارم.
مامان اشکش را پاک کرد و خم شد، از توی قندان دو حبه قند برداشت.
عاقد شروع کرد.
صدا خرت خرت قندی ک مامان بالای سرم میسایید بلند شد.
..........................
آقا جون راننده #تاکسی #فرودگاه بود، همیشه قبل از اینکه از خانه بیرون برود، همه ی ما بچه ها را می بوسید و بعد پیشانی مادر را
یک بار یادش رفت...
چنان قشقرقی به پا کردیم که آقاجون از ترس آبرویش برگشت و پیشانی مامان را بوسید و رفت.
برای خودشان لیلی و مجنونی بودند.
برای همین مامان خیلی عصبانی شد، بعد از #شش_ماه هنوز ایوب را "برادر بلندی" صدا می زنم.
با دلخوری گفت:
_ گناه دارد شهلا، جلویش با چادر که می نشینی، مثل غریبه ها هم که صدایش می زنی. طفلک برادرت نیست، شوهرت است.
ایوب خیلی زود با من صمیمی شد، یک بار بعد عقدمان جلوی مامان گفت:
_ لااقل این جمله ای که می گویم را تکرار کن، دل من خوش باشد.
گفتم:
+ چی دل شما را خوش می کند؟
گفت:
_ به من بگو، مثل بچه ای که به مادرش محتاج است، به من احتیاج داری.
شمرده شمرده گفت که خوب کلماتش را بشنوم.
رنگم از خجالت سرخ شد.
چادرم را زیر گلویم محکم گرفتم و عین کلمات را تکرار کردم.
همان فردای عقدمان هم رفته بود #تبریز، یک روزه برگشت؛ با دست پر.
از اینکه اول کاری برایم #هدیه آورده بود، ذوق کرده بودم.
قاب عکس بود.
از کادو بیرون آوردم، خشکم زد.
عکس خودش بود، درحالی که می خندید.
+ چقدر خودت را تحویل می گیری، برادر بلندی!
ایوب قاب را ازدستم گرفت، روی تاقچه گذاشت. یک گلدان کوچک هم گذاشت کنارش.
_ منو هر روز می بینی دلت برام تنگ نمیشه.
به روایت همسر شهید
#ادامه_دارد
#داستان_شب
#رمان_واقعی
#زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
🍁〰🍂
@Alachiigh