❤️ساعت عاشقی❤️
🍃صدایت را دوست دارم
درست است
که اگر تو
برای کسی دعا نکنی
نه شبش نه روزش و نه عاقبتش
بخیر نخواهد شد.
من تردید ندارم که تو هر شب
برای من دعا میکنی
و دلم به دعاهای تو گرم است.
این گرما را
میشود از حرارت نفسم فهمید.
اگر یقین نداشتم که دعایم میکنی
چشمهایم را میبستم
تا وقتی که صدای پای مرگ را بشنوم.
بیدعای تو
نگاه کردن به این دنیا دهشتزاست.
من اگر هر شب
التماس میکنم که به من
شب بخیر بگویی
نه از آن روست که تردید دارم
دعایم میکنی یا نه.
من رُخت را که ندیدهام.
دیدهام؟
ندیدهام دیگر.
زیادهخواهی است
اگر دوست داشته باشم
صدایت را بشنوم؟
من صدایت را دوست دارم
و میدانم مستی با هیچ شرابی
به پای مستی با صدای تو نمیرسد.
این روزها خیلی محتاج مستی با صدای تو هستم.
مستم کن با شب بخیری که در کامم میریزی.
شبت بخیر ساقی شراب طهور الهی!
شبت بخیر آقا!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
#نامه_ای_برای_پدر
@namebepedar
هدایت شده از 💌نامه ای برای پدر بنویسیم😢✏📄
🍃شبم را بخیر کن
گاهی که دوستانم
همانها که سنگ مرا به سینه میزنند
حرفم را نمیفهمند
دنیا برایم تنگ میشود.
چقدر سخت است
حرف نفهمیدنهای دوستانم.
ما هم تو را دوست داریم.
لااقل ادعایش را داریم
ولی چرا حرف تو را نمیفهمیم؟
و حالا تو چقدر داری زجر میکشی
از نفهمیدنهای ما؟
در کنار این همه زجردادن
وقتی درخواستی میکنم
که در اندازۀ من نیست
وجودم میشود شرم و خجالت.
میخواهم یک بار هم که شده
شب بخیر را از زبان تو بشنوم
امّا هنوز هم که هنوزه حرفهایت را نمیفهمم.
التماس میکنم که به من شب بخیر بگویی
ولی با نفهمیدنهایم
دنیا را برایت تنگ میکنم.
چه کار کنم؟
هر چه کردم نتوانستم
در برابر زیادهخواهیهایم بایستم.
حتّی اگر زیادهخواهی است
تو بزرگی کن
به نفهمیدنهایم نگاه نکن
و یک بار شبم را به شب بخیر به خیر کن.
شبت بخیر غریبِ زندان زمین!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
هدایت شده از 💌نامه ای برای پدر بنویسیم😢✏📄
🍃در غم مادر نشسته
ما هر چهقدر هم که بزرگ میشویم
باز هم نازکشیدنهای مادرانه را دوست داریم.
نازکشیدنهای مادرانه مثل آب است؛ آب گوارا
هر چهقدر هم که آن را میچشیم
تکرار ندارد برایمان.
هر روز تازه و شاید تازهتر از دیروز.
آقا!
امشب داری به چه فکر میکنی؟
به این که مادرت رخت بربسته و پر کشیده؟
به این که مادرترین زن روی زمین مادر تو بود
که امشب زمین محروم شد از مادرانههایش؟
به این که نازکشیدنهای مادرانه
با رفتن مادرت غریب شدند؟
و به دلتنگی ایتام مادرت
برای دلبرانهترین مادرانهها؟
امشب دلت گرفته، میدانم.
قلبت تیر میکشد، معلوم است.
اشکهایت بنای خشکیدن ندارند، چه کار باید کرد؟
کسی کمک حالت در این غم بزرگ هست؟
نمیدانم.
خاک بر سر من
که چیزی در چنتهام برای آرام کردنت ندارم.
شاید سکوتم برای تو
بهتر از تسلا دادنم باشد.
پس تمام میکنم سخن را
با همین یک کلام
شبت بخیر در غم مادر نشستهام!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#فاطمیه
#محسن_عباسی_ولدی
@namebepedar
🍃حقیقت زندگی
خوش به حال منتظران تو!
مزۀ زندگی را میفهمند!
ما که هر چه قدر نفس کشیدیم
طعم زندگی را نچشیدیم.
بارها گفتهام که همیشه میترسم
پیش از آن که زندگی کنم، بمیرم.
کسانی از مرگ میترسند که زندگی نکردهاند.
اینها از مرگی به مرگ دیگر منتقل میشوند
وقتی مرگ اوّل وحشتناک است
معلوم است که مرگ دوم چقدر رعبنگیز است.
آنها که اوّل زندگی میکنند و بعداً میمیرند
مرگ برایشان ورود به یک زندگی برتر است
و وقتی زندگی اوّل، برایشان شیرین است
معلوم است که زندگی دوم شیرینتر است.
من از مرگ میترسم
پس معلوم است زندگی نکردهام.
زندگی را به من بچشان
تا این قدر از مرگ نترسم.
باز هم رسیدم به انتظار تو
من برای نهراسیدن از مرگ
باید هر چه زودتر منتظر تو شوم
و برای منتظر تو شدن
باید دلم را از هر چه محبّت غیر توست پاک کنم.
آقا!
من آبرویم را خیلی دوست دارم.
بارها روزگار به من ثابت کرده
حاضرم دینم را بدهم، آبرویم را نه.
هر چه دلت بخواهد توجیه روی توجیه بلدم
تا محبّتی را که به آبرویم دارم
طوری نگاه کنم که از سر و رویش دین و خدا ببارد
امّا وقتی خوب نگاه میکنم به این محبّت
میبینم روزی اگر بین تو و این آبرو مخیّر شوم ...
چه قدر بد که باید بگویم
آبرو را انتخاب میکنم؛ تو را نه.
باید چه کار کرد برای کندن ریشۀ محبّت این آبرو.
آبرویی که بر تو ترجیح داده شود
مایۀ بیآبرویی در نزد خداست.
چرا آن آبرو را میبینم، این بیآبرویی را نه؟
تو اگر بیایی شاید اوّلین سرمایهای که از من بخواهی، آبرویم باشد
اگر تو آبرویم را خواستی و من دو دستی آن را چسبیدم
باید چه خاکی به سر بریزم؟
فکری به حالم کن آقا!
حال و روزم خراب است.
زبالهدان دلم آلودهتر از آنی است که فکر میکردم
این زبالهدان هر چیزی بشود
منتظر تو نخواهد شد.
تا دلم زبالهدان است، طعم زندگی را نخواهم چشید.
راضی نشو بدون زندگی مرگم فرا برسد.
شبت بخیر حقیقت زندگی!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
🌷 #چهاردهمین شب #سوره_فجر 🌷
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعای_فرج 🌷
🏴قاسم بن الحسن🏴
من در بارۀ قاسم سؤال دارم
اما همین جا اگر میشود پاسخم را بده
تو هم قبول داری
که هفتاد و دو سرباز بیشتر
در لشگر حسین نبود؟
اهل تاریخ نکند هزار را از کنار هفتاد و دو انداختهاند
نکند هفتاد و دوهزار پا در رکاب حسین بودهاند
و ما خبر نداریم؟
و شاید سی هزارِ آن طرف درست نیست
و شاید آن سوی لشکر حسین
فقط سی نفر بودهاند و این هزار، اضافی است؟
من آخر چطور قبول کنم
که امام زمان
پسر رسول خدا
پسر امیر مؤمنان
پسر فاطمه را
فقط هفتاد و دو نفر همراه شوند
و پسر ابوسفیان
پسر معاویه
پسر هند جگرخوار را
سی هزار نفر؟
تو توانستهای این غربت را
برای خودت هضم کنی
بگو چطور
تا من هم حل کنم
این حیرت گلوگیر را برای خودم.
فعلا میگذارم و میگذرم از این غربت
ولی باز هم باز میگردم به سوی آن
حالا بیا و پرسشهایم را
در بارۀ قاسم جواب بده.
قصۀ شب عاشورا
و «آیا من در میان کشته شدگان هستم» چیست؟
قصّۀ «مرگ در کام تو چگونه است»
و «أحلی من العسل» چیست؟
یک بار ابتدا تا انتها برای من بگو
تا من بچشم
شیرینی عسلی را که قاسم
از نوک شمشیرها چشید.
و کسی میگفت
قاسم، یادگار برادر حسین بود
قاسم برادر زادۀ حسین بود؟
کدام برادر؟
من شنیدهام که به او میگویند قاسم بن الحسن
یعنی قاسم
حضور مجتبای مدینه بود
در کربلای حسین؟
قاسم
امانتی بود در دستان حسین
که وقتی که نگاهش میکرد
حسن زنده میشد برایش
ولی چطور میشود
امانت را به میدان فرستاد
من قصّهای شنیدم امّا
تو بگو درست است یا نه؟
قصّۀ التماس و اشک و غش چیست؟
تو هم شنیدهای؟
راستی قاسم که رفت به میدان
بعدش چه شد؟
کِی برگشت؟
چگونه برگشت؟
یادگار مجتبی
یادگار کربلا هم شد؟
چند سال بعد از عاشورا زنده ماند؟
چرا کسی از قاسمِ پس از عاشورا حرفی نمیزند؟
این که دیگر معلوم است
وقتی نوجوان سیزده ساله به میدان میرود
کسی کاری به او ندارد؟
در رسم کدام قبیله است
که با نوجوان سیزده سالۀ بدون زره بجنگند؟
ولی چرا هر چه میگردم
کسی از احوال قاسمِ پس از عاشورا
چیزی ننوشته؟
جایی دیدم که چیزی از قاسم نوشته بود
اما به گمانم آن قاسم
قاسم دیگری بود
قاسمِ مجتبی نبود
قاسمی که در بارهاش نوشته بودند
به قاسمی میخورد
که مسلمان نباشد
قاسمِ حسن که محو خدا بود!
قصّۀ آن قاسم
به قاسمی میخورد
که جوانی رشید
یا میانسالی پهلوان باشد.
قاسمِ کربلا
سیزده سال که بیشتر نداشت
آن قصّه برای قاسمی بود
که کشته شده باشد
مگر قاسمِ حسین را کسی کشته بود؟
آن قاسم را
روی نی دیده بودند
قاسمی که من میشناسم
آرامگاهش آغوش حسین بود
نه جای دیگری.
#بهانه_بودن
#کربلا
#محسن_عباسی_ولدی
@alafvalafv