#شرح_خطبه۱۶(بخش۳)
#بخش_آخر
🔸راه نجات اين است:
در ادامه بحثهاى گذشته اين خطبه که پيرامون داغ شدن بازار امتحان بعد از بيعت او سخن مى گفت و به مردم درباره حق و باطل و تقوا و گناه هشدار مى داد، امام در اين بخش از سخنانش به طرق نجات از چنگال هوا و هوسها و رسيدن به سر منزل سعادت اشاره کرده و طىّ بيانات جامعى مطالب مهمّى را در اين رابطه ايراد مى کند.
✅نخست مردم را در مسير سعادت و نجات به سه گروه تقسيم مى فرمايد، مى گويد: «کسى که بهشت و دوزخ در پيش روى او قرار گرفته (و به آن کاملا ايمان دارد از کارهايى که در آن جا سودى نمى بخشد، برکنار است) و سخت به آينده اى که در پيش دارد مشغول است (و مردم در اين مسير سه گروهند:) کسانى که سخت مى کوشند و به سرعت پيش مى روند، آنها اهل نجاتند و گروهى که به کندى گام بر مى دارند، باز اميد نجات دارند; امّا آنان که کوتاهى مى کنند و در اين راه مقصّرند، (در کام بدبختى و آتش دوزخ) سقوط مى کنند» (شُغِلَ مَنِ الجَنَّةُ وَ النّارُ أمامَهُ! ساع سَريع نَجا، و طالِب بَطيء رَجا، وَ مُقَصِّر فِى النّارِ هَوى).
👈اين تعبير به خوبى نشان مى دهد که تنها ايمان به معاد است که مى تواند انسان را در برابر گناه و فساد حفظ کند; هر قدر اين ايمان قويتر باشد، تأثير بازدارنده آن بيشتر است.
🔰بعضى گفته اند جمله «شُغِلَ مَنِ الْجَنَّةُ وَ النّارُ اَمامَهُ» جمله خبريه اى است که معناى انشا را دارد يعنى آنها که بهشت و دوزخ را در برابر خود مجسّم مى بينند; بايد از زرق و برق دنيا و هوا و هوسها چشم بپوشند! ولى تفسير جمله بالا به صورت جمله خبريه نيز هيچ مشکلى ندارد يعنى اين گونه مؤمنان چشم پوشى از هوا و هوس خواهند کرد.
سپس با توضيحى که درباره گروه هاى سه گانه بالا بيان فرمود، مردم را به پيمودن راه راست و دورى گزيدن از طرق انحرافى، ضمن بيان نشانه هاى آنها دعوت مى کند
✅و مى فرمايد: «انحراف به راست و چپ سبب گمراهى و ضلالت است و راه ميانه و مستقيم، جاده وسيع (الهى) است» (اَلَيمينُ وَ الشَّمالُ مَضَلَّة، وَ الطَّريقُ الْوُسْطى هِىَ الْجادَّةُ).
👈اين سخن اشاره به همان مسأله معروفى است که مى گوييم راه مستقيم به سوى هدف، يک راه بيش نيست و در دو طرف آن هزاران راه انحرافى و جود دارد که انسان را به گمراهى مى کشاند.
👈تعبير به يمين و شمال ممکن است اشاره به افراط و تفريط باشد که گروهى راه افراط را مى پويند و آن طرف هدف قرار مى گيرند و گروهى راه تفريط را; و هرگز به هدف نمى رسند; اين همان است که در قرآن مجيد به عنوان صراط مستقيم از آن ياد شده و در جاى ديگر مى فرمايد: «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ اُمَّةً وَسَطاً; ما شما را امّتى ميانه قرار داديم (در حدّ اعتدال ميان افراط و تفريط)».
🔗همچنان که علماى بزرگ اخلاق گفته اند که تمام صفات فضيله، حد اعتدالى است در ميان صفات رذيله که در طرف افراط و يا تفريط قرار دارند و به اين ترتيب تمام صفات اخلاقى را در اين تقسيم جمع کرده اند و يا به تعبير ديگر اين همان مسأله عدالت اخلاقى است که انسان را در حدّ اعتدال و طريق مستقيم ميانه و دور از هرگونه گرايش انحرافى قرار مى دهد.
👈بعضى از مفسّران نهج البلاغه، طريق وُسطى را به مسأله امامت و ولايت امام معصوم تفسير کرده اند که هرگونه غلوّ و افراط يا کوتاهى و تقصير در مورد آن بزرگواران سبب گمراهى است، ولى هيچ مانعى ندارد که مفهوم جمله را وسيع بدانيم که هم مسأله ولايت و هم ساير مسايل اعتقادى و عملى و اخلاقى را فرا گيرد.
جالب اين که کسانى که به مخالفت با آن حضرت برخاستند نيز از اين دو گروه خارج نبودند😢 گروهى خوارج افراطى و گروهى شاميانى که در تفريط قرار گرفته و هرگز آن امام بزرگ را نشناختند.
✅سپس به ويژگيهاى اين جاده ميانه معتدل و مستقيم پرداخته، مى فرمايد: «قرآن مجيد کتاب جاويدان الهى و آثار نبوّت در همين مسير و بر همين طريق است و نيز راه ورود به سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از همين جاست و پايان کار نيز به آن منتهى مى شود».
(عَلَيْها باقِي الْکِتابِ وَ آثارُ النُّبُوَّةِ، وَ مِنْها مَنْفَذُ السُّنَّةِ، وَ اِلَيْها مَصيرُ الْعاقِبَةِ).
💠در مورد جمله (عَلَيْها باقى الْکِتابِ) دو تفسير بيان شده:
1⃣ نخست اين که منظور قرآن مجيد است که يک کتاب باقى و جاودانى است و معارف و قوانين و احکام تنها در آن است و جز در آن در جاى ديگر پيدا نمى شود.
2⃣ديگر اين که منظور از کتاب جاويدان وجود امام معصوم است که حافظ «کتاب الله» و مطابق حديث معروف «ثقلين» هميشه در کنار قرآن بوده و همواره خواهد بود. ولى معناى اوّل مناسبتر به نظر مى رسد. به خصوص اين که آثار نبوّت که بعد از آن ذکر شده قابل تفسير به آثار باقيمانده نزد امامان نيز مى باشد.
در اين جا احتمالات ديگرى نيز داده شده که بعيد به نظر مى رسد.
منظور از جمله «مِنْها مَنْفَذُ السُّنَّةِ» (با توجه به اين که منفذ به معناى دريچه و
راه عبور نور و يا مطلق راه عبور است) اين است که تنها از طريق جاده معتدل و ميان مى توان به سنّت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) پى برد و به محتواى دعوت او آشنا گشت، بنابراين تفاوت اين چهار جمله روشن مى شود.
سپس امام(عليه السلام) به سرنوشت مدّعيان باطل امامت و پيشوايى مردم پرداخته، ضمن چهار جمله وضع آنها را روشن مى سازد.
✅مى فرمايد: «آن کس که به ناحق ادّعاى (امامت و ولايت) کند، هلاک مى شود (زيرا هم خودش گمراه است و هم ديگران را به گمراهى مى کشاند)» (هَلَکَ مَنِ ادَّعى).
✅«و آن کس که با دروغ و افترا بر خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، چنين مقامى را طلب کند، محروم مى گردد و به جايى نمى رسد!» (وَ خابَ مَنِ افْتَرى).
✅«و آن کس که با ادّعاهاى باطل به مبارزه با حق برخيزد و در برابر آن قد علم کند، هلاک خواهد شد!» (مَنْ اَبْدى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ).
✅«و در نادانى انسان همين بس که قدر خويش را نشناسد! (و از گليم خود پا فراتر نهد و ادّعاى مقامى کند که شايسته آن نيست.)» (وَکَفى بَالْمَرْءِ جَهْلا اَلاّ يَعْرِفَ قَدْرَهُ).
👈اين احتمال نيز وجود دارد که جمله هاى چهارگانه فوق تنها ناظر به مسأله امامت که اين خطبه ناظر به آن است نباشد; بلکه معناى وسيعترى را دنبال کند که هرگونه ادّعاى باطل چه در زمينه امامت يا در زمينه هاى ديگر را شامل شود و در واقع هشدارى است به مدّعيان باطل که اين راه خطرناک و موجب هلاکت و شقاوت و بدبختى را که ناشى از جهل و نشناختن قدر و منزلت خويش است نپويند.
سرانجام امام(عليه السلام) در پايان اين سخن و در ارتباط با مسائل مربوط به امامت و حکومت که در بخشهاى گذشته آمد، چند پند و اندرز به عموم مردم مى دهد که اگر به آن عمل کنند مى توانند از چنگال نفاق افکنان و مدّعيان باطل و غوغاسالاران رهايى يابند.
✅نخست دعوت به تقوا و پرهيزکارى مى کند که شالوده و اساس هر حرکت سالم و عمل پاک است; مى فرمايد: «درختى که در سرزمين تقوا نشانده شود هرگز نابودى نمى پذيرد، و بذر و زراعتى که در سرزمين تقوا پاشيده شود هرگز تشنه نمى گردد!» (لايَهْلِکُ عَلَى التَّقْوى سِنْخُ اَصْل، وَ لا يَظْمَاُ عَلَيْها زَرْعُ قَوْم).
✅در دوّمين اندرز خود مى فرمايد: «در خانه هاى خود پنهان شويد (و در دسته بندى هاى منافقان و تفرقه اندازان شرکت نجوييد)» (فَاسْتَتِرُوا فى بُيُوتِکُمْ).
👈زيرا امام(عليه السلام) با چشم حقيقت بين خود مى ديد که حکومت او عرصه را بر کسانى که بيت المال را در عصر عثمان غارت کردند و ظلم و بى عدالتى را در جهان اسلام گسترش دادند تنگ خواهد کرد و آنها ساکت نخواهند ماند و گروهى همانند خود يا از مردم نادان را گِرد خويش جمع مى کنند; به يقين سياهى چنين لشکرى شدن گناه است و درست در اين موقع است که بايد در خانه نشست به هنگام کار و جهاد! و به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه، هنگامى که داد و فرياد به زيان جامعه است; سکون و سکوت بهترين حرکت است.
✅در سوّمين اندرز، براى ايجاد وحدت در ميان صفوف طرفداران حق و جلوگيرى از هرگونه تفرقه و نفاق و در هم شکستن صفوف اهل باطل با نيروى اتّحاد، مى افزايد: «در اصلاح ميان خود بکوشيد (و مردم را با هم آشتى دهيد و صفوف خود را در برابر آنان متّحد سازيد!)» (وَاَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِکُمْ).
سرانجام در چهارمين و آخرين نصيحت،به کسانى که قبلا لغزشهايى داشته اند و در حکومت پيشين گرفتار خطاهايى شده اند و وجدانشان از اين جهت ناراحت است دستور مى دهد که با آب توبه، لکّه هاى گناه را از دامان خويش بشويند!
✅مى فرمايد: «توبه پيش روى شما و در دسترستان است! (به آن چنگ زنيد و در سايه آن قرار گيريد)» (وَالتَّوْبَةُ مِنْ وَرائِکُمْ).
✅براى تکميل اين سخن مى فرمايد: «هيچ ستايشگرى جز خدا را نبايد ستايش کرد و در گناه و خطا جز خويشتن را نبايد سرزنش کرد!» (وَ لا يَحْمَدْ حامِد اِلاّ رَبَّهُ، وَ لا يَلُمْ لائِم اِلاّ نَفْسَهُ).
👈اشاره به اين که تمام نعمتها از سوى خداست و هر توفيق و سعادتى نصيب انسان مى شود از برکات الطاف خفيّه و جليّه اوست. بنابراين نبايد به هنگام اطاعت مغرور شويد! و هر خطا و گناهى سر مى زند به خاطر کوتاهى هاى شماست!
#خطبه۱۷(بخش۱)
🔹🔹🔹
🔹🔹
🔹
⚜از سخنان آن حضرت است در باره كسى كه در ميان مردم عهده دار منصب قضاوت شود ولى شايسته آن نباشد:
مبغوض ترين مردم نزد خداوند دو كس اند: انسانى كه خداوند او را به حال خود واگذاشته، تا جايى كه از راه راست منحرف شده، به سخن آميخته با بدعت و دعوت به گمراهى دل خوش نموده است. او فتنه اى است براى فتنه جويان، ره گم كرده اى است از راه روشن گذشتگان، گمراه كننده كسانى است كه به وقت زنده بودن او يا پس از مرگش از او پيروى كنند، هم بار گناهان ديگران را به دوش كشد، و هم گروگان خطاهاى خود باشد
🔹
🔹🔹
🔹🔹🔹
#شرح_خطبه۱۷(بخش۱)
✨خطبه در يك نگاه:
اين خطبه همان گونه كه در عنوان آن آمده است بيانگر صفات كسانى كه بدون لياقت و استحقاق، بر مسند قضا مى نشينند و مردم را به گمراهى مى كشانند.⚠️
🔸منفورترين خلايق چه کسانى هستند؟
امام(عليه السلام) در اين بخش از کلامش، نخست به تقسيم کردن مبغوض ترين خلايق خداوند به دو گروه پرداخته،
✅ مى فرمايد: «دو نفر در پيشگاه خداوند از همه مخلوقات الهى مبغوض تر و منفورترند» (اِنَّ اَبْغَضَ الْخَلائِقِ اِلَى اللهِ رَجُلانِ).
👈بديهى است حبّ و بغض به آن گونه که در انسانهاست در مورد خداوند مفهوم ندارد; زيرا اين حب و بغض از قبيل حالات و دگرگونيهايى است که در روح و جان انسان بر اثر تمايل و نفرت نسبت به امورى پيدا مى شود; امّا در مورد خداوند حبّ به معناى مشمول رحمت ساختن و بغض به معناى دور نمودن از رحمت است.
سپس به توصيف گويايى از گروه اوّل، يعنى حاکمان يا عالمان هواپرست مى پردازد; و قبل از هر چيز به ريشه اصلى بدبختى آنها اشاره کرده،
✅ مى فرمايد: «او کسى است که خداوند وى را به حال خود واگذارده است!» (رَجُل وَکَلَهُ اللهُ اِلى نَفْسِهِ).
👈تمام ممکنات و از جمله انسانها آن چنان به ذات پاک خدا وابسته اند که اگر لحظه اى رابطه آنان از او قطع مى شود همگى فانى و نابود مى شوند. توجّه به اين وابستگى و پيوستگى، روح توکّل را در انسان زنده مى کند که همه چيز خود را به او واگذار کند، يعنى آنچه در توان دارد براى پيشرفت کارها تلاش نمايد ولى با اين حال بداند سرچشمه هر خير و برکت و هر موهبت و نعمت ذات پاک اوست.
🔗ولى هنگامى که انسان بر اثر غرور و خودخواهى و هواپرستى، از اين حقيقت غافل شود و خويش را مستقل بپندارد از خدا بريده مى شود و همه چيز در نظر او وارونه مى گردد. اين بريدگى از خدا همان معناى واگذار شدنش به خويشتن است و اين ريشه تمام بدبختيها و انحرافات است.
👈به همين دليل پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) که گل سر سبد عالم آفرينش بود بارها مى فرمود: «اَللّهُمَّ... لاتَکِلْني اِلى نَفْسي طَرْفَة عَيْن اَبَداً; خداوندا! لحظه اى مرا به خويشتن وامگذار (و از ذات پاکت دور مفرما)!».
همان گونه که در دعاهاى معصوم آمده است، مى فرمايد: «اِنَّکَ اِنْ وَکَلْتَني اِلى نَفْسي تُقَرِّبُني مِنَ الشَّرِّ وَ تُباعِدُني مِنَ الْخَيْرِ; اگر مرا به خويشتن واگذارى، هواى نفس من را به شرّ نزديک و از خير دور مى سازد»❌
سپس امام به دنبال بيان ريشه اصلى بدبختى اين گونه افراد، به ثمرات شوم آن پرداخته و به هشت ثمره شوم که در واقع از قبيل علّت و معلول يکديگرند اشاره مى فرمايد:
✅نخست مى گويد: «چنين کسى از راه راست منحرف مى گردد» (فَهُوَ جائِر عَنْ قَصْدِ السَّبيلِ).
👈«قَصْدُ السَّبيلِ» همان راه ميانه و معتدل و خالى از هرگونه افراط و تفريط است. قصدالسبيل راهى است که انسان را به سوى خدا مى برد همان گونه که در قرآن مجيد آمده: «وَ عَلَى الله قَصْدُ السَّبيل; برخداست که راه راست را به بندگان نشان دهد (يا اين که راه راست به خدا منتهى مى شود)».
✅در دوّمين ثمره شوم اين واگذارى به خويشتن، که نتيجه طبيعى انحراف از جاده مستقيم است، مى فرمايد: «چنين کسى به سخنان بدعت آميز خويش سخت دل مى بندد» (مَشْغُوف بِکَلامِ بِدْعَة).
✅از آن جا به مرحله سوّم گام مى نهد که «در راه دعوت به ضلالت گام برمى دارد و از آن خوشحال است» (وَ دُعاءِ ضَلالَة).
👈«شغف» از ماده «شغاف» (بر وزن کلاف) به معناى گره بالاى قلب يا پوسته نازک آن است که همچون غلافى تمام آن را در برگرفته، در قرآن مجيد درباره عشق بى قرار «زليخا» نسبت به «يوسف» از زبان زنان «مصر» به عنوان «قَدْ شَغَفَها حُبّاً» تعبير شده است; و در جمله مورد بحث اشاره به اين است که اين گونه افراد خودخواه و خود محور، به سخنان بدعت آميز خويشتن سخت دلبستگى دارند; همان دلبستگى که نتيجه اش دعوت ديگران به راه هاى ضلالت است، قرآن نيز مى گويد: «وَ ما دُعاءُ الْکافِرينَ اِلاّ فِي ضَلال; و دعوت کافران جز در ضلالت و گمراهى نخواهد بود».
✅در چهارمين وصف که در حقيقت نتيجه اوصاف پيشين است، مى فرمايد: «چنين کسى مايه انحراف کسانى است که فريبش را خورده اند» (فَهُوَ فِتْنَة لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ).
✅در پنجمين و ششمين توصيف چنين کسانى مى افزايد: «او هم خودش از طريق هدايت پيشينيان گمراه شده و هم گمراه کننده کسانى است که در زندگى او يا پس از مرگش به او اقتدا مى کنند» (ضالّ عَنْ هَدْىِ مَنْ کانَ قَبْلَهُ، مُضِلّ لِمَنِ اقْتَدى بِهِ في حَياتِهِ وَ بَعْدَ وَفاتِهِ).
👈منظور از «مَنْ کانَ قَبْلَهُ» پيامبران و اوصياى بر حقّ آنان است; اشاره به اين که راه هدايت از پيش روشن شده و عذرى براى پوييدن راه ضلالت وجود ندارد; با اين حال راه پر نور هدايت را رها ساخته و در کوره راه تاريک ضلالت فرو افتاده است.
👈از همه اسفبارتر اين که اين گونه اشخاص، تنها در ح
ياتشان مايه گمراهى نيستند، بلکه بعد از وفات نيز تا قرنها و تا هزاران سال در گمراهى گمراهان سهيم و شريکند; زيرا طبق حديث معروف نبوى «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً عُمِلَ بِها مِنْ بَعْدِهِ کانَ لَهُ اَجْرُهُ وَ مِثْلُ اُجُورِهِمْ مِنْ غَيْرِ اَنْ يَنْقُصَ مِنْ اُجُورِهِمْ شَيْئاً، وَ مَنْ سَنَّ سُنَّةٌ سَيِّئَةً فَعُمِلَ بِها بَعْدَهُ کانَ عَلَيْهِ وِزْرُهُ وَ مِثْلُ اَوْزارِهِمْ مِنْ غَيْرِ اَنْ يَنْقُصَ مِنْ اَوزارِهِمْ شَيْئاً; کسى که سنّت حسنه اى بگذارد که بعد از او به آن عمل شود، هم اجر خودش را مى برد و هم مانند اجر کسانى که به آن عمل کرده اند، بى آن که از اجر آنها چيزى کم کند; و کسى که سنّت بدى بگذارد و بعد از او به آن عمل شود، بار سنگين گناه آن را بر دوش مى کشد و هم بار گناه کسانى که به آن عمل کرده اند، بى آن که چيزى از گناهان آنها کم کند».😱
⚠️اين تعبير هشدار مهمّى است به افرادى که در راه بدعتها گام بر مى دارند و پايه گذار ضلالتها هستند که بدبختى آنها منحصر به دوران حياتشان نيست; گاه تا هزاران سال بعد از آن بايد کفّاره اعمال خويش را بدهند.
👈على(عليه السلام) در خطبه 164 نيز تعبير تکان دهنده ديگرى دارد، مى فرمايد: «وَ اِنَّ شَرَّ النّاسِ عِنْدَ اللهِ اِمام جائِر ضَلَّ وَ ضُلَّ بِهِ فَاَماتَ سُنَّةً مَاْخُوذَةً وَ اَحْيى بِدْعَةً مَتْرُوکَةً; بدترين مردم نزد پروردگار پيشواى ستمگرى است که هم خودش گمراه شده و هم مردم به وسيله او به گمراهى کشيده شده اند; سنّتهاى نيکوى پيشين را از بين برده و بدعتهاى متروک و فراموش شده را زنده کرده است»❗️
✅در هفتمين و هشتمين توصيف که نتيجه مستقيم توصيفهاى سابق است، مى فرمايد: «او بار گناهان کسانى را که گمراه ساخته به دوش مى کشد و همواره در گرو گناهان خويش است» (حَمّال خَطايا غَيْرِهِ، رَهْن بِخَطيئَتِهِ).
👈اين سخن يک بيان تعبّدى نيست; بلکه کاملا منطقى است. چرا که هرگونه معاونت و کمک به گناه سبب شرکت در آن گناه است; و از آن جا که پيروان اين پيشوايان گمراه با اراده خويش اين راه را پيمودند چيزى از گناهان آنها نيز کاسته نمى شود.
🔅قرآن مجيد همين معنا را با صراحت در سوره نحل بيان کرده است، مى فرمايد: «لِيَحْمِلُوا اَوْزارَهُمْ کامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ اَوْزارِ الَّذينَ يُضِلٌّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْم اَلاَساءَ مَا يَزِرُونَ; روز قيامت آنها بايد بار گناهان خود را به طور کامل بر دوش کشند و هم بخشى از گناهان کسانى را که به خاطر جهل، گمراهشان مى سازند، آگاه باشيد آنها بار سنگين بدى بر دوش مى کشند»!
👈تعبير به رهن در مورد گناهان خويش تعبير جالبى است که از قرآن مجيد گرفته شده: «کُلُّ نَفْس بِمَا کَسَبَتْ رَهينَةٌ; هرکس در گرو اعمال خويش است»، همان گونه که مال گروگان، تا بدهى آن را نپردازند، آزاد نمى شود، انسان نيز تا کفّاره گناهان خويش را ندهد آزاد نخواهد شد; و تعبير به حمّال در مورد گناهان ديگران نيز تعبير جالب ديگرى است، گويى گناهان (همان گونه که از کلمه وِزْر نيز استفاده مى شود) بار عظيمى است که بر دوش صاحبان آنها و کسانى که باعث و بانى آن شده اند، سنگينى مى کند و آنها را از پا درمى آورد و از رسيدن به مقصد و صعود به آسمان قرب الهى باز مى دارد و در قعر آتش دوزخ فرو مى افکند.🚫
از اين جا روشن مى شود کسى که خدا او را به خويش واگذارد، در چه مسير حرکت مى کند و به چه عاقبت شوم و دردناکى گرفتار مى شود.
#خطبه۱۷
🔹🔹🔹
🔹🔹
🔹
و ديگر انسانى است كه انبوهى از نادانى را در خود جمع كرده، و در ميان جاهلان امت جهت فريبشان مى شتابد در تاريكى هاى فتنه ها مى تازد، و نسبت به مصالحى كه در پيمان صلح است نابيناست. انسان نماها دانشمندش دانند در حالى كه بى دانش است.
از آغاز وقتش را صرف انباشتن چيزهايى كرده كه اندكش از بسيارش بهتر است، همين كه از آب گنديده سراب شد، و امور بيهوده را روى هم انباشت، به ناحق بر كرسى قضاوت ميان مردم مى نشيند، تا بيان مسايلى را كه بر ديگران مشتبه شده به عهده گيرد چون با مسأله مبهمى روبرو شود آراء بى فايده و بى پايه اش را به ميدان آورده، قاطعانه حكم مى كند.
از اين رو در برابر شبهات به مانند مگسى در تارهاى سست عنكبوت گرفتار است، اين بى مايه نمى داند رأيش بر صواب است يا بر خطا اگر حكمى به صواب راند مى ترسد بر خطا باشد، و چون به خطا حكم كند اميدوار است كه راه صواب رفته باشد.
در امواج جهالتهايشان گم شده، با ديده كور در تاريكى هاى نادانى راه پويد، هيچ امر مشتبهى را قاطعانه بر اساس دانش حل نمى كند. روايات را همچون كاهى كه بر باد مى رود مى پراكند.
به خدا قسم اين بى خرد را نه در حل مسايلى كه بر او وارد مى شود مايه اى از دانش و علم است، و نه شايسته مسندى است كه به او واگذار شده، در آنچه انكار كرده علمى را كه بر خلاف انكار او باشد گمان نمى برد، و رأيى بالاتر از رأى خود براى ديگرى نمى بيند. چون امرى بر او تاريك گردد بر آن سر پوش نهد زيرا به نادانى خود واقف است. از داوريهاى ظالمانه اش خونهايى كه به قضاوت او ريخته شده، و ميراثهاى به غارت رفته فريادها دارند.
🔹
🔹🔹
🔹🔹🔹
#شرح_خطبه۱۷(بخش۲)
🔸جاهلان عالم نما!
امام(عليه السلام) بعد از توصيف جامعى که درباره گروه اوّل بيان فرمودند به اوصاف گروه دوّم مى پردازد و از کسى سخن مى گويد که در جهل و نادانى غوطه ور است، ولى خود را دانا مى پندارد و بى آن که اسباب بزرگى آماده کند تکيه بر جاى بزرگان مى زند. در مرحله اوّل پنج صفت براى چنين کسى بيان مى کند.
✅نخست اين که «او مردى است که انبوهى از جهل و نادانى را در خود جمع کرده است» (وَ رَجُل قَمَشَ جَهْلا).
👈با توجّه به تعبيراتى که ارباب لغت در معناى قَمْش ذکر کرده اند که آن را به معناى جمع و جور کردن اشياى پراکنده و بدون تناسب و نيز اشياى بى ارزش يا کم ارزش دانسته اند، نکته اين تعبير در کلام امام(عليه السلام) به خوبى روشن مى شود که اين نادانهاى عالم نما به دنبال شبه معلوماتى مى روند که نه ارزشى دارد و نه تناسب منطقى در جمع آن ديده مى شود.
✅در دوّمين توصيف مى فرمايد: «او با سرعت در ميان مردم نادان به هر سو مى شتابد (تا مريدان و يارانى از جنس خود برگرد خويش جمع کند.)» (مُوضِع في جُهّالِ الاُمَّةِ).
👈بديهى است که چنين افرادى خريدارانى جز آن گروه ندارند و براى آنان در ميان خردمندان جايى نيست. هدفشان جلب نظر جهّال و نفوذ در ميان آنهاست چرا که از ورود به جرگه خردمندان مأيوس و نااميدند.
✅در سوّمين توصيف مى افزايد: «او در تاريکيهاى فتنه ها به پيش مى دود» (عاد في اَغْباشِ الْفِتْنَةِ).
👈اين گونه افراد، هميشه به دنبال آن هستند که از آب گل آلود فتنه ها، ماهى بگيرند. هميشه از روشنايى مى گريزند و به ظلمات و تاريکيها که بهترين جا براى فريب مردم نادان است، پناه مى برند; چرا که اگر ظلمت فتنه فرو نشيند و آفتاب علم و دانش سرزند چهره واقعى آنان نمايان مى گردد و نزد خاص و عام رسوا مى شوند.
✅در چهارمين توصيف به يکى ديگر از بدبختيهاى بزرگ چنين کسى اشاره کرده، مى فرمايد: «او از ديدن منافع پيمان صلح در ميان مردم نابيناست» (عَم بِما في عَقْد الْهُدْنَةِ).
👈روشن است که منظور از «هدنة» (آرامش) در اين جا، صلح ميان مسلمانان و غير مسلمين نيست; چرا که اين سخن درباره کسى است که به گواهى جمله هاى بعد، به عنوان قاضى در ميان مردم مطرح شده است. بنابراين منظور ايجاد صلح و مصالحه در ميان توده هاى مردم و حلّ منازعات از طريق مصالحه است; و به تعبيرى ديگر «هدنه» در اين جا نقطه مقابل «فتنه» است که در جمله قبل آمده بود.
👈اصولا اين قبيل افراد، هميشه خواهان اين هستند که آتش اختلاف شعله ور باشد تا به نيّات پليد و مقصد شوم خود برسند
✅در پنجمين توصيف مى فرمايد: «انسان نماها او را عالم و دانشمند مى نامند در حالى که چنين نيست!» (قَدْ سَمّاهُ اَشْباهُ النّاسِ عالِماً وَ لَيْسَ بِهِ).
👈اصولا همان جاذبه اى که ذرّات اين جهان را در زمين و آسمان به هم پيوند مى دهد و هر موجودى گرايش به همانند خود دارد، در ميان اين گروه و پيروانشان نيز ديده مى شود.
🔗چه تعبير زيبايى! که از پيروان اين عالم نماها به عنوان «اَشْباهُ النّاس» ياد مى کند، اشاره به اين که انسان نماهايى در خدمت اين عالم نماها هستند و دو چهره ساختگى و کاذبى از واقعيّتها دارند.
بعد از اين توصيف هاى پنجگانه، امام به بخشى از کارهاى زشت و نادرست اين گروه مى پردازد که نتيجه مستقيم همان صفات و نقاط ضعف بارز آنهاست;
✅مى فرمايد: «صبح که از خواب برمى خيزد کارى جز انباشتن چيزهايى که اندکش بهتر از بسيار است، ندارد» (بَکَّرَ فَاستَْکْثَرَ مِنْ جَمْع; ما قَلَّ مِنْهُ خَيْر مِمّا کَثُرَ).
👈اين تعبير ممکن است اشاره به امکانات مادّى و دنيوى باشد که فزونى آن باعث غفلت و تکبّر و اشتغال دائم به مادّيات و دور ماندن از معنويات است; و همواره مقدار کم آن از مقدار زيادش بهتر است; و مصداق کفاف و عفاف، از تکاثر و تفاخر، به سلامت و سعادت نزديکتر مى باشد.
يا اشاره به فضول کلام و مسائل کم ارزش علوم و پرداختن به شاخ و برگهاى کم فايده، به قيمت فراموش کردن اصول و ريشه هاست.
✅سپس مى افزايد: «اين وضع همچنان ادامه مى يابد تا از اين آبهاى گنديده (زشتيها و پليدى ها) سيراب مى شود و انبوهى از مسائل بيهوده را (در مغز و فکر خود) جمع مى کند، آن گاه بر مسند قضا و داورى در ميان مردم مى نشيند (و عجب اين که اين بينواى نالايق) تضمين مى کند حقايقى را که بر ديگران مشتبه شده است روشن و خالص سازد» (حَتّى اِذا ارْتَوى مِنْ ماء آجِن، وَ اکْتَثَرَ مِنْ غَيْرِ طائِل، جَلَسَ بَيْنَ النّاسِ قاضِياً ضامِناً لِتَخْليصِ مَا الْتَبسَ عَلى غَيْرِه).
👈آرى اين مرد نادان و گمراه و عالم نما که سرمايه علمى او يک مشت اشتباهات و يا مسائل بيهوده است و مغز و روح او انباشته از آبهاى گنديده حبّ دنيا و علاقه به زرق و برق عالم مادّه است، تکيه بر جايى مى زند که جز انبيا و معصومين و جانشينان به حقّ آنها کسى نمى تواند بر آن جا بنشيند. همان طور که در حديث
معروف وارد شده است که على(عليه السلام) خطاب به «شريح قاضى» فرمود: «يا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لا يَجْلِسُهُ نَبِىّ اَوْ وَصِىُّ نَبِىٍّ اَوْ شَقِىّ; اى شريح! بر جايى نشستى که در اين جا جز پيامبر يا وصى پيامبران يا شقى نمى نشيند!».
از آن بدتر اين که او ادّعايى بزرگ دارد که من مى خواهم حقايقى را که از ديگران مکتوم مانده است، واضح و آشکار سازم و هميشه جاهلان عالم نما از اين ادّعاهاى بزرگ و بلند پروازى هاى احمقانه داشته و دارند!😰
اکنون ببينم اين جاهل بى خبر که بر مسند قضاوت تکيه کرده در عمل چه مى کند،
✅امام(عليه السلام)در تبيين حال او چنين مى فرمايد: «در اين هنگام هرگاه با مسأله مبهمى روبه رو گردد، براى روشن ساختن آن، افکار بيهوده و حرفهاى پوچ و توخالى را پيش خود آماده مى سازد (و از اين مقدمات نادرست نتيجه مى گيرد) و به نتيجه نادرست آن حکم مى کند!» (فَاِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَماتِ هَيَّا لَها حَشْواً رَثّاً مِنْ رَأيِهِ، ثُمَّ قَطَعَ بِهِ).
👈تعبير به «حَشْواً رَثّاً مِنْ رَأيِهِ» ـ با توجّه به اين که «حَشْو» به معناى اشياى زايد و بى فايده و «رَثّ» به معناى کهنه و پوسيده است ـ گويى به اين نکته اشاره مى کند که او نه اهل ابتکار است، نه ذهن وقّاد و روشنى دارد و نه مى تواند; دلايل مفيدى براى رسيدن به مقصود خويش گردآورى کند. سرمايه او تنها يک مشت افکار زايد و بى ارزش و کهنه و پوسيده است که دائماً بر آن تکيه دارد و همينهاست که وسيله اظهار قطع و يقين و رأى دادن اوست
✅امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «در برابر شبهات فراوانى که وى را احاطه کرده، همانند عنکبوت است که تارهايى دور خود مى تند و بر آن تکيه مى کند (تارهايى بسيار سُست و بى اساس که نه در برابر باران، تاب مقاومت دارد و نه در برابر يک نسيم، بلکه سنگينى ناچيز گرد و غبار را تحمّل نمى کند و از هم گسيخته شده، از سقف آويزان مى گردد!)» (فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهاتِ في مِثْلِ نَسْجِ الْعَنْکَبُوتِ).🕷🕸
در تفسير اين تشبيه مولا، ميان شارحان نهج البلاغه، بحثهاى گوناگونى ديده مى شود که بعضى از آنها خالى از تکلّف و تقدير و تغيير در عبارت نيست.
👈آنچه مناسبتر به نظر مى رسد اين است که امام(عليه السلام) اين گونه افراد جاهل مغرور ضعيف الفکر را به عنکبوتى تشبيه مى کند که تارهايى براى خود مى تند که هم خانه و لانه اوست و هم دام براى شکارش، خانه اى که به هيچ وجه قابل اعتماد نيست، دامى که شکارش تنها حشرات ضعيف و ناتوان است.
آرى او هم با اين دام خود تنها افراد جاهل و بى مايه اى همچون خودش را شکار مى کند. بنابراين او همانند عنکبوت و افکارش همانند تارهاى سُست و شکارش همان فريب خوردگان بى مايه و دور از علم و دانش است.
✅«اين بينوا در حالى اين راه خطرناک را مى پويد که نمى داند درست حکم کرده يا به خطا رفته است، به همين دليل اگر (از روى تصادف) راه صحيح رفته باشد، از اين بيم دارد که خطا کرده باشد; و اگر راه خطا را پيموده است، اميد دارد (تصادفاً) صحيح از آب درآيد!» (لا يَدْرى اَصابَ اَمْ اَخْطَأَ، فَاِنْ اَصابَ خافَ اَنْ يَکُونَ قَدْ اَخْطَأَ، وَ اِنْ اَخْطَاَ رَجا اَنْ يَکُونَ قَدْ اَصابَ).
✅سپس در توصيف ديگرى، حال اين گونه اشخاص را با تعبيرات کوبنده و تشبيهات بسيار گويا و رسا، چنين بيان مى فرمايد، مى گويد: «او نادانى است که در تاريکيهاى جهالت سرگردان و حيران است!» (جاهِل خَبّاطُ جَهالات).
✅«او همچون نابينايى است که در ظلمات پر خطر، همچنان به راه خود ادامه مى دهد» (عاش رَکّابُ عَشَوات).
امام تنها به توصيف او به جاهل بودن قناعت نمى کند، بلکه بر آن تأکيد مى نهد و مى فرمايد: در ميان جهالتها همواره سرگردان است و به نابينا بودن او بسنده نمى کند، بلکه مى افزايد او همواره سوار بر مرکب ظلمت و تاريکى شده و بى آن که بداند به کدام سو مى رود و به کجا منتهى مى شود، به پيش مى تازد و اين نخستين توصيف و تشبيه درباره آنهاست.
✅باز در توصيف ديگرى درباره جهل و نادانى اين گونه اشخاص مى فرمايد: «او هرگز علوم و دانشها را به طرز صحيحى فرا نگرفته! (به همين دليل در هيچ مسأله اى با اطمينان و يقين داورى نمى کند!)» (لَمْ يَعَضَّ عَلَى الْعِلْمِ بِضِرْس قاطِع).
👈در اين توصيف، امام(عليه السلام) اين گونه افراد را به کسانى تشبيه مى کند که غذاى خوبى در اختيار دارند، امّا نجويده فرو مى برند و هرگز جذب بدن آنها نمى شود.😳
👈بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند «ضِرْس» در اين جا اشاره به دندان عقل است که معمولا هنگام کمال عقل بيرون مى آيد و اين جاهلان مغرورگويى هرگز دندان عقل در نياوردند و هيچ مسأله اى را با معيار صحيح ارزيابى نمى کنند و نقطه مقابل آنها کسانى هستند که در مسائل کاملا آگاه و اهل خبره اند و درباره آنها گفته مى شود که به ضرس قاطع سخن مى گويند يعنى سخنانشان روى مبنا و مطابق اصول
صحيح است.
✅در توصيف سوّم مى فرمايد: «او همانند تندبادى که گياهان در هم شکسته را بى هدف به هر سو پراکنده مى کند، روايات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را در هم مى ريزد! (تا به گمان خويش از آن نتيجه اى به دست آورد)» (يَذْرُو الرِّواياتِ ذَرْوُ الرّيحِ الْهَشيمَ).
👈اشاره به اين که او در ظاهر براى بسيارى از مطالب، روايت و سنّت پيامبر را مى خواند، امّا چه فايده که به هيچ وجه قدرت تحليل آن را ندارد! نه از مفاد آن آگاه است و نه از چگونگى قوّت و ضعف سند، نه راه جمع بين روايات متعارضه را مى داند و نه روايات محکم را از متشابه مى شناسد. درست همانند تندباد که گياهان خشکيده را بى هدف به هر سو مى برد که از آنها هيچ حاصلى به دست نمى آيد.
👈گياهان خشکيده (هَشيم) فايده چندانى ندارند، ولى اگر جمع شود ممکن است مختصر فايده اى از آن حاصل شود; ولى تندباد چنان آنها را پراکنده مى کند که آن مختصر فايده نيز از بين مى رود و چنين است حال آگاهان بى خردى که به سراغ روايات مى روند و صحيح را از ضعيف و درست را از نادرست نمى شناسند.
✅در چهارمين توصيف مى فرمايد: «به خدا سوگند! اين نادان مغرور نه براى حل مسائلى که بر او وارد مى شود قابل اعتماد است و نه براى مدحى که مدّاحان چاپلوس درباره او سر مى دهند شايستگى دارد!» (لامَلِيّ ـ وَاللهِ ـ بِاِصْدارِ ما وَرَدَ عَلَيْهِ، وَ لا اَهْل لِما قُرِّظَ بِهِ)
✅سپس در توصيف پنجم مى افزايد: «اين (بينوا) باور نمى کند که وراى آنچه را شناخته است علم و دانشى باشد و جز آنچه او فهميده است نظر ديگرى در کار باشد!» (لا يَحْسَبُ الْعِلْمِ في شَيء مِمّا اَنْکَرَهُ، وَ لا يَرى اَنَّ مِنْ وَراءِ ما بَلَغَ مَذْهَباً لِغَيْرِهِ).
اين در حقيقت از لوازم کوته فکرى و محدود بودن دانش و آگاهى است که انسان خود را علم کل مى داند و ماوراى آن را منکر است و کمترين احترامى براى افکار ديگران قائل نيست در حالى که دانشمندان بزرگ کسانى هستند که نهايت علم و دانش خود را اعتراف به نادانى مى شمرند و عقيده دارند در هر مغزى جرقه هايى از حقيقت است که بايد با تلاش و کوشش بر آن دست يافت، آنها با تواضع و سعه صدر سخنان ديگران را مى شنوند و به مصداق: «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ» آنچه خوب و شايسته است بر مى گزينند، و در حالى که جاهلان مغرور در همه جا با قاطعيت سخن مى گويند، آنها در مسائل علمى با احتياط گام بر مى دارند; زيرا مى دانند وسعت دايره علوم، فوق آن است که ما تصوّر مى کنيم.
✅سپس به ششمين توصيف مى پردازد و مى فرمايد: «هرگاه مطلبى بر او مبهم شود، کتمان مى کند چرا که از جهالت خويش آگاه است!» (وَ اِنْ اَظْلَمَ عَلَيْهِ اَمْر اکْتَتَمَ بِهِ لِما يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ).
👈اين يک تفاوت روشن در ميان عالمان و جاهلان مغرور است; عالم هنگامى که به امر مبهمى برخورد کند آن را در متن مطالعات خود قرار مى دهد و اگر توانايى بر حلّ آن پيدا نکرد، از افکار ديگران و مشاوره با آنان بهره مى گيرد; ولى جاهل مغرور آن را مى پوشاند و بى تفاوت از کنار آن مى گذرد; چرا که مى داند هر قدر در آن درنگ کند مايه رسوايى بيشتر است.
🔗کوتاه سخن اين که او برخلاف آنچه در روايات اسلامى آمده است که فرموده اند اگر چيزى را نمى دانيد حيا نکنيد برويد و ياد بگيريد و اگر از شما درباره چيزى سؤال کنند که علم به آن نداريد حيا نکنيد و با صراحت بگوييد نمى دانم; «وَ لا يَسْتَحِيَنَّ اَحَد مِنْکُمْ اِذا سُئِلَ عَمّا لا يَعْلَمُ اَنْ يَقُولَ: لا اَعْلَمُ، وَ لا يَسْتَحِيَنَّ اَحَد اِذا لَمْ يَعْلَمِ الشَّىْءَ اَنْ يَتَعَلَّمَهُ» عمل مى کند
اميرمؤمنان(عليه السلام) در جمله بعد به آن اشاره کرده و به عنوان يک نتيجه گيرى از کار اين قاضيان جاهل و مغرور و بى تقوا، مى فرمايد:
✅«خونها از داورى ظالمانه اش فرياد مى کشند! و ميراثهاى بر باد رفته از قضاوت او صيحه مى زنند!» (تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضائِهِ الدِّماءُ، وَ تَعَجُّ مِنْهُ الْمَواريثُ).
به هر حال، قاضيانى که بايد حافظ خون و اموال مردم باشند، بر اثر جهل و نادانى و بى تقوايى، درست در جهت مخالف آن حرکت کرده، امنيّت را از بين مى برند و همه چيز را بر باد مى دهند.
اين سخن شبيه تعبير تکان دهنده اى است که امام صادق(عليه السلام) در روايت معروف «ابو ولاّد» بعد از آن که بعضى از قضاوتهاى بسيار ظالمانه را شنيد چنين بيان فرمود: «في مِثْلِ هَذَا الْقَضاءِ وَ شِبْهِهِ تَحْبِسُ السَّماءُ ماءَها وَ تَمْنَعُ الاَرْضُ بَرَکاتِها; اين گونه قضاوتها سبب مى شود که از آسمان رحمت الهى نبارد و زمين برکاتش را باز دارد»❗️
#خطبه۱۷(بخش۳)
🔹🔹🔹
🔹🔹
🔹
از اين طايفه اى كه نادان زندگى مى كنند، و گمراه مى ميرند به خداوند شكايت مى برم.
به نزد اين بى مايگان متاعى بى ارزش تر از قرآن نيست آن گاه كه به شيوه صحيح معنى شود، و هيچ كالايى پر رونق تر و گرانبهاتر از قرآن نيست زمانى كه بر اساس هوا و هوس معنى شود، و براى اينان چيزى زشت تر از معروف، و مسأله اى زيباتر از منكر نيست.
🔹
🔹🔹
🔹🔹🔹
#شرح_خطبه۱۷(بخش۳)
#بخش_آخر
در آخرين فراز اين خطبه، امام(عليه السلام) شکايت اين گونه جاهلان عالم نما و قاضيان نادان و دنياپرست و خودخواه و مغرور را به درگاه خداوند مى برد و با دلى پر درد و آهى سوزان از آنها شکوه مى کند، مى فرمايد:
✅«از اين گروهى که در ميان امواج جهل و نادانى زندگى مى کنند و در گمراهى جان مى دهند به خدا شکايت مى کنم!» (اِلَى اللهِ اَشْکُو مِنْ مَعْشَر يَعيشونَ جُهّالا، وَ يَمُوتُونَ ضُلاّلا).
در واقع در اين فراز، توصيفهاى ديگرى براى معرّفى اين گروه و تکميل مباحث گذشته بيان مى کند که اين يکى از آنهاست. آرى تمام زندگى آنها در جهل و نادانى سپرى مى شود و به همين دليل مرگشان در ضلالت و گمراهى است (در واقع جمله دوّم نتيجه اجتناب ناپذير جمله اوّل است!) چگونه ممکن است سراسر زندگى انسان در جهل بگذرد و او گمراه از دنيا نرود!
در توصيف ديگرى از آنها که يکى از بهترين نشانه ها براى شناختن اين گروه است، مى فرمايد:
✅«در ميان آنها متاعى کسادتر از قرآن مجيد نيست، اگر درست خوانده و تفسير شود! و متاعى بهتر و گرانبهاتر از آن نزد آنها وجود ندارد، اگر آن را از مفاهيم اصليش تحريف کنند (و مطابق هواى نفس آنها تفسير نمايند.)» (لَيْسَ فيهِمْ سِلْعَة اَبْوَرُ مِنَ الْکِتابِ اِذا تُلِىَ حَقَّ تِلاوَتِهِ، وَ لا سِلْعَة اَنْفَقُ(
بَيْعاً وَ لا اَغْلى ثَمَناً مِنَ الْکِتابِ اِذا حُرِّفَ عَنْ مَواضِعِهِ).
👈آنها قرآنى را مى خواهند که هماهنگ با هواى نفس آنها و اغراض فاسد و نيّات شوم و افکار پليدشان باشد، و از آن جهت قرآن با تفسير راستينش، هماهنگ با اين خواسته هاى انحرافى نيست; دائماً دست به سوى تحريف و تفسير به رأى دراز مى کنند و براى توجيه افکار و اعمال زشتشان در ميان علاقه مندان به قرآن، به سراغ تحريف مى روند.😱
نکته قابل ملاحظه اى اين که آنها در محيطى زندگى مى کنند که قرآن فوق العاده قداست دارد و به عنوان وحى الهى در نظر توده مردم، کاملا محترم است; به همين دليل براى رسيدن به نيّات شوم خود، خود را زير پوشش آن قرار داده و با تحريف و تفسيرهاى نادرست، مقاصد پليد خود را رنگ و آب قرآنى مى دهند و اين کتاب بزرگ هدايت، به واسطه تحريف، وسيله ضلالت مردم قرار مى دهند.🚫
✅در آخرين توصيف آنها در اين خطبه مى فرمايد: «نزد آنها چيزى زشت تر و ناشناخته تر از معروف و (چيزى) نيکوتر و آشناتر از منکر وجود ندارد (چرا که تمام وجود آنها زشت و منکر است و هماهنگ با منکرات و کفر و اعمالشان زشت است و بيگانه از نيکيها و معروف ها)!» (وَ لا عِنْدَهُمْ اَنْکَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ، وَ لا اَعْرَفُ مِنَ الْمُنْکَرِ).
جرات نمیکنیم بگویم خانواده شهید مدافع حرم هستیم
🔹همسر شهید رضا خرمی: یکبار برای انجام کاری به دفترخانه رفتم و کارمند آنجا متوجه شد که همسر شهید مدافع حرم هستم. او گفت چرا گذاشتید همسرتان به سوریه برود، سوریه به ما چه ربطی دارد و از این دست جملات.
🔹همین موضوع و چند مورد مشابه باعث شد که دیگر ما جرأت نکنیم بیرون از خانه بگوییم خانواده شهید مدافع حرم هستیم.
🔹اگر کسی متوجه شود که همسر شهید هستم ترجیح میدهم بگویم که همسرم نظامی بود و در مرز شهید شد.
قطعا خداوند جواب زخمزبانها را به مردم ناشکر میدهد ...😔
#خطبه۱۸(بخش۱)
🔹🔹🔹
🔹🔹
🔹
🔸از سخنان آن حضرت است در نكوهش اختلاف علما در فتاوى:
در حكمى از احكام قضيه اى نزد يكى از ايشان مطرح مى گردد او به رأى خود حكم مى دهد، سپس همان بر ديگرى ارائه مى شود او حكمى ديگر صادر مى نمايد، آن گاه به نزد رهبرى مى روند كه مسند قضا را به آنان سپرده است او هم صحّت هر دو حكم را تصديق مى نمايد در حالى كه خدا و پيامبر و كتابشان يكى است.
آيا خداوند آنان را به اختلاف دستور داده و آنان اطاعتش كرده اند يا آنان را از اختلاف نهى فرموده و آنان از نهى او سرپيچى نموده اند يا خداوند دينى ناقص نازل نموده و از آنان براى كامل نمودنش يارى خواسته يا اين فتوا دهندگان در حكم شريك خداوندند كه مى توانند به رأى خود حكم نمايند و بر خداوند است كه به حكم آنان رضايت دهد يا خداوند دين كاملى فرستاده ولى رسولش -كه درود خدا بر او و آلش باد- در تبليغ آن كوتاهى كرده؟
🔹
🔹🔹
🔹🔹🔹
#شرح_خطبه۱۸(بخش۱)
🔰خطبه در يك نگاه:
اين خطبه به عقيده بعضى از محققان جزيى از خطبه گذشته بوده است كه در كلام «سيّد رضى» از هم جدا شده است و محتوا و مضمون آن نيز گواهى بر همين معنى مى دهد، چرا كه در خطبه گذشته سخن از قضات ناآگاه و ناصالح بود كه با داوريهاى نادرست خود، امنيّت جان و مال مردم را به خطر مى افكنند و منشأ مفاسد بسيارى در سطح جامعه مى گردند. در اين خطبه نيز سخن از قضاتى به ميان آمده كه تكيه بر دلايل سست و بى اساسى همچون «قياس» و «رأى» و «استحسان» مى كنند و نتايج نادرستى از آن مى گيرند و از آن بدتر اين كه رئيس آنها آراى ضدّ و نقيض همه آنها را «حكم اللّه مى شمرد» و مطابق با واقع مى داند.
سپس امام (ع) به ابطال نظريه تصويب (نظريه اى كه مى گويد آرا قضات و فتواى فتوا دهندگان هر چند با يكديگر در تضاد باشد همگى مطابق واقع و بر وفق حكم الهى است) مى پردازد و با تحليل بسيار دقيق و بيان موزون و مستدلّى اين عقيده را ابطال مى فرمايد و راه را براى وصول به حق، در اين مسأله مهم اسلامى كه بسيارى در آن سرگردان شده اند، كاملا هموار مى سازد.
🔸اين همه اختلاف چرا؟
امام(عليه السلام) سخن خود را چنين شروع مى کند:
✅«گاه يک دعوا در حکمى از احکام مطرح مى شود و «قاضى» به رأى خود در آن جا حکم مى کند; سپس شبيه همان دعوا نزد «قاضى ديگرى» عنوان مى گردد; او درست برخلاف اوّلى حکم مى دهد!» (تَرِدُ عَلى اَحَدِهِمُ الْقَضِيَّةُ في حُکْم مِنَ الاحْکامِ فَيَحْکُمْ فيها بِرَأيِهِ، ثُمَّ تَرِدُ تِلْکَ الْقَضِيَّةُ بِعَيْنِها عَلى غَيْرِهِ فَيَحْکُمُ فيها بِخلافِ قَوْلِهِ).
✅«سپس همه اين قضّات (با آن آراى ضدّ و نقيضى که در مسأله واحدى داده اند) نزد پيشوايشان که آنان را به قضاوت منصوب کرده، گرد مى آيند; و او رأى همه آنها را تصديق و تصويب مى کند (و فتواى همگان را درست و مطابق واقع مى شمرد); در حالى که خداى آنها يکى، پيامبرشان يکى و کتابشان (نيز) يکى است!» (ثُمَّ يَجْتَمِعُ الْقُضاةُ بِذلِکَ عِنْدَ الاِمامِ الَّذي اسْتَقْضاهُمْ فيُصَوِّبُ آراءَهُمْ جَميعاً ـ وَ إِلهُهُمْ واحِد! وَ نَبِيُّهُمْ واحِد! وَ کِتابُهُمْ واحدِ)❗️
👈گرچه اين مسأله براى بسيارى عجيب به نظر مى رسد و شايد باور کردنش براى آنها مشکل باشد که کسانى همه قضاوتها يا آراى ضدّ و نقيض را صواب و درست بشمرند و همه را حکم الهى بدانند; ولى اين يک واقعيّت است که گروهى از مسلمانان اهل سنّت داراى چنين عقيده اى هستند و اگر به علّت گرايش آنها به اين عقيده که بعداً به طور مشروح خواهد آمد توجّه کنيم، باور خواهيم کرد که آنها در تنگناهايى قرار گرفته بودند که براى رهايى از آن چاره اى جز گرايش به عقيده تصويب وجود نداشته است.
🔗ولى امام(عليه السلام) در جمله آخر، نخستين ضربه را بر پايه اين تفکّر نادرست وارد مى سازد و مى فرمايد: اين همه در حالى است که خداى آنها واحد و پيامبرشان واحد و کتابشان واحد است! بى شک از خداى واحدى براى مسأله واحد حکم واحدى صادر مى شود; چرا که او عالم به همه حقايق است و همه چيز را بى کم و کاست مى داند و طبق مصالح يا مفاسدى که در آن مسأله بوده حکم واحدى در آن تعيين نموده است. نه اشتباه مى کند; نه فراموشى در ذات مقدّسش راه دارد، نه پشيمان مى گردد و نه با گذشت زمان چيز مجهولى براى او آشکار مى شود. پس اختلاف از ناحيه او نمى تواند باشد!
با توجّه به اين که پيامبرشان نيز يکى است و او در همه چيز، به ويژه القاى احکام، معصوم است; حکم الهى را بى کم و کاست و بدون هرگونه تغيير بيان مى کند. پس او نيز منشأ اختلاف نيست!
👈اين سخن در واقع مقدّمه اى است براى شرحى که در فراز دوّم مى آيد و نشان مى دهد که اختلافات از افکار نادرست خودشان برخاسته و نارساييهاى انديشه هايشان سبب بروز چنين اختلافاتى شده و به تعبير ديگر اين سخن يک جواب اجمالى و سربسته براى مسأله تصويب است که شرح تفصيلى آن را امام(عليه السلام) در بحث بعد به نيکوترين بيانى روشن مى سازد.
🔸اين اختلافات قابل توجيه نيست:
امام در اين بخش از سخنانش به يک استدلال متين و محکم براى ابطال مسأله اجتهاد به رأى و تصويب آراى مجتهدين و به تعبير ساده تر قانونگذارى فقها دست زده و با يک تقسيم دقيق که بر پنج پايه قرار گرفته، تمام راه هاى فرار را بر آنها مى بندد، و نادرستى اين طرز فکر را به روشن ترين بيان تبيين مى کند.
✅نخست مى فرمايد: «سرچشمه اين همه اختلاف آراى آنها در مسائل فقهى چيست»؟ «آيا خداوند سبحان به آنها دستور اختلاف و پراکندگى داده است و آنها اطاعت فرمان او کرده اند!» (اَفَاَمَرَهُمُ اللهُ سُبْحانَهُ بِالاِخْتِلافِ فَاَطاعُوهُ).
👈به يقين چنين چيزى امکان پذير نيست چرا که خداوند واحد و يکتا هميشه دعوت به وحدت و يگانگى مى کند و از تفرقه و پراکندگى بر حذر مى دارد، اوست که در قرآن مجيدش مى فرمايد: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا; همگى به ريسمان (محکم) الهى چنگ زنيد و متفرق نشويد».8
بنابراين اختلاف حتماً از جاى ديگرى سرچشمه مى گيرد
✅ و لذا در دوّمين مرحله مى فرمايد: «يا اين که خداوند آنها را از اختلاف بر حذر داشته و آنها عصيان نموده اند!» (اَمْ نَهاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ).
✅سپس به سراغ احتمال سوّم مى رود، مى فرمايد: «يا اين که خداوند سبحان دين ناقص نازل کرده و در تکميل آن از آنها کمک خواسته است!» (اَمْ اَنْزَلَ اللهُ سُبْحانَهُ ديناً ناقِصاً فَاسْتَعانَ بِهِمْ عَلى اِتْمامِهِ).
👈مسلّم است که هيچ مسلمانى چنين سخنى نمى گويد که دين خدا (اسلام) ناقص است و خداوند از بندگانش براى تکميل آن يارى مى طلبد! بلکه به عکس آيات قرآن با صراحت، اين آيين را از هر نظر کامل مى شمارد و مى فرمايد: «اَلْيَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دينَکُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيْتُ لَکُمُ الاِسْلامَ ديناً; امروز دين شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم».(9)
✅سپس به سراغ احتمال ديگرى مى رود که بطلان آن نيز مانند آفتاب روشن و آشکار است، مى فرمايد: «يا اين که آنها شريکهاى خدايند و حق دارند بگويند (و حکم صادر کنند و قانون بنويسند) و بر خداوند لازم است رضايت دهد!» (اَمْ کانُوا شُرَکاءَ لَهُ، فَلَهُمْ اَنْ يَقُولُوا، وَ عَلَيْهِ اَنْ يَرْضى)❗️
👈بديهى است اگر کسى قائل به خدايان متعدّد باشد، بايد براى هر کدام از آنها سهمى در قانونگذارى و صادر کردن احکام قائل شود; ولى مگر ممکن است مسلمانى که اساس و پايه آيين او بر توحيد است و همه اصول و فروع دين را از دريچه توحيد مى نگرد تن به شرک در دهد و فقها و قضات را شرکاى خدا بشمرد؟!
🔄به تعبير ديگر يکى از شاخه هاى توحيد (بعد از توحيد ذات و صفات) توحيد افعال است، و يکى از شاخه هاى توحيد افعالى، توحيد حاکميّت و قانونگذارى است; و مطابق آن حاکميّت و تمام شاخ و برگش، بايد به خدا منتهى شود. حکم، حکم اوست و فرمان، فرمان او! چنان نيست که خداوند بخشى از قوانين اسلام را خودش تشريع کرده باشد و تشريع بخش ديگرى را به مغزهاى ناتوان انسانها واگذار کرده باشد! مگر غير او، از مصالح و مفاسد احکام به طور کامل ممکن است آگاه باشد! مگر ممکن است خداوند زمام بندگان خودش را به دست قانونگذارانى بگذارد که هر کدام به ظن و گمان و رأى قاصر خود قانونى مى نهند و مردم را در ميان انبوهى از آراى ضدّ و نقيض، حيران و سرگردان مى سازند!
✅سپس امام(عليه السلام) به سراغ آخرين احتمال مى رود و آخرين راه فرار را نيز به روى آنها مى بندد و مى فرمايد: «يا اين که خداوند سبحان دين کاملى نازل کرده، ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در تبليغ و اداى آن کوتاهى نموده است!» (اَمْ اَنْزَلَ الله سُبْحانَهُ ديناً تامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ(صلى الله عليه وآله وسلم) عَنْ تَبْليغِهِ وَ اَدائِهِ).
👈بديهى است هيچ مسلمانى چنين احتمالى را درباره پيامبر نمى دهد; چرا که حتّى کسانى که مسأله عصمت را به طور کامل نپذيرفته اند و به پندارشان معصوم بودن پيامبر در همه جا و همه چيز دليل کافى ندارد، مسأله عصمت را در تبليغ و اداى وحى پذيرفته اند; چرا که بدون پذيرش اين معنا، مفهومى براى نبوّت و رسالت باقى نمى ماند و نقض غرض حاصل مى شود.
➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰
8. سوره آل عمران، آيه 103.
9. سوره مائده، آيه 3.
#خطبه۱۸(بخش۲)
🔹🔹🔹
🔹🔹
🔹
خداوند مى فرمايد: «در كتاب چيزى را فرونگذاشتيم.» و مى فرمايد: «بيان هر چيزى در آن است.» و تذكر داده كه بعض قرآن گواه بعض ديگر است، و اختلافى در آن نيست، و فرموده: «اگر اين كتاب از سوى غير خداوند نازل شده بود در آن اختلاف فراوان مى يافتند.» قرآن ظاهرش زيبا، و باطنش عميق و ناپيداست، شگفتى هايش تمام شدنى نيست، و غرايبش پايانى ندارد، و تاريكى ها جز با قرآن از فضاى حيات زدوده نگردد.
🔹
🔹🔹
🔹🔹🔹
#شرح_خطبه۱۸(بخش۲)
سپس بار ديگر امام(عليه السلام) به اصل مسأله باز مى گردد و اين حقيقت را روشن مى سازد که اسلام براى تمام نيازهاى زندگى بشر، آنچه از احکام لازم بوده است تشريع کرده و چيزى فروگذار نکرده است. و به اين ترتيب مسأله «ما لا نَصَّ فيهِ لا حُکْمَ فيهِ; آنچه نصّى در آن وارد نشده حکمى ندارد» را از آنها مى گيرد
✅ و مى گويد: «خداوند سبحان مى فرمايد: ما هيچ چيزى را در قرآن فروگذار نکرديم و در قرآن بيان همه چيز آمده است!» (وَاللهُ سُبْحانَهُ يَقُولُ: «ما فَرَّطْنا فِى الْکِتابِ مِنْ شَىْء وَ فيهِ تِبْيان لِکُلِّ شَىْء).(1)
👈اين دو آيه گواه روشنى است بر اين که خداوند هرگز دين ناقصى نازل نکرده و از کسى براى تکميل آن استمداد نجسته است; بلکه همه آنچه مورد نياز است در قرآن مجيد آمده، بخشى در عمومات قرآن، و بخشى در احکام خاصّه .
سپس براى اين که اين حربه را نيز از قاضيان ضدّ و نقيض گو بگيرد، که هر کدام ممکن است به آيه اى استناد جسته که مفهوم آن با يکديگر متفاوت باشد، مى افزايد:
✅«خداوند فرموده بخشهاى قرآن يکديگر را تصديق و تأييد مى کنند و هيچ گونه اختلافى در آن وجود ندارد!» (وَ ذَکَرَ اَنَّ الْکِتابَ يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ اَنَّهُ لا اختِلافَ فيهِ).
✅بعد براى تکميل اين سخن و بيان دليل روشنى از خود قرآن بر اين که هيچ گونه اختلافى در ميان آيات آن نيست مى افزايد: «خداوند سبحان فرمود: اگر اين کتاب از سوى غير خدا بود اختلافات بسيارى در آن مى يافتند» (فَقالَ سُبْحانَهُ: «وَلَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَيْر الله لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً کَثيراً»).(2)
👈بديهى است انسانها علمشان محدود است و با گذشت زمان يا دگرگونى مکان و خلاصه کشف امور تازه، افکارشان تغيير مى يابد; و به همين دليل ممکن است يک گوينده يا يک نويسنده در طول زمان عمر خود، مطالب ضدّ و نقيض و مختلفى را بگويد که لازمه محدود بودن علم و دگرگونى و تکامل افکار با گذشت زمان است. اينها از يکسو، از سوى ديگر انسان فراموشکار است; چه بسا مطلبى را امروز بگويد و فردا يا ماه و سال ديگر آن را فراموش کند و نظرى بر خلاف آن ابراز دارد!
🔅ولى خداوندى که عالم به همه چيز است و گذشته و آينده «وَ ما کانَ وَ ما يَکُونُ» را مى داند، گذشت زمان هيچ تغيير و دگرگونى در ذات مقدّسش ايجاد نمى کند; چرا که مافوق زمان و مکان است. و از اين گذشته نسيان و فراموشى براى او مفهومى ندارد. چگونه ممکن است در کلام چنين کسى کمترين اختلاف و سخنان ضدّ و نقيض باشد⁉️
⬅️از مجموع آنچه در بالا آمد به خوبى مى توان نتيجه گرفت که امام(عليه السلام) با بيان رسا و تحليل دقيق و ظريفش مسأله تصويب و تمسّک به قياس و استحسان و اجتهاد به رأى را بکلّى باطل مى کند و راه فرارى براى طرفداران آن باقى نمى گذارد; زيرا خدا دين کاملى نازل کرده و قرآن، جامع همه نيازهاى انسانهاست و پيامبر کمترين کوتاهى در تبليغ آن نکرده و هرگز خداوند اختلاف را براى امّت اسلامى نپذيرفته و همه جا آنها را دعوت به اتّحاد و وحدت کرده است.
بنابراين اعتقاد به صحّت آراى متناقض و تصويب فتاواى مختلف و همه را حکم واقعى الهى دانستن، چه معنا و مفهومى مى تواند داشته باشد، اين يک انحراف و اشتباه و گمراهى است نه يک واقعيّت!
➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰
1. بايد توجّه داشت جمله اوّل (ما فَرَّطْنا فِى الْکِتابِ مِنْ شَىء) عين همان چيزى است که در آيه 38 سوره انعام آمده، ولى جمله دوّم (فيه تبيان لکل شىء) مضمون و محتواى آيه 89 سوره نحل است که مى فرمايد: «وَنَزَّلْنا عَلَيْکَ الْکِتابَ تِبْياناً لِکُلِّ شَىء» نه اين که عين همان جمله بوده باشد.
2. سوره نساء آيه 82.
💠زيبايى و عمق قرآن:
در سوّمين و آخرين فراز اين خطبه، امام(عليه السلام) به توصيف قرآن مجيد مى پردازد و در پنج جمله کوتاه و بسيار پرمعنا حقايق زنده اى را درباره اهميّت قرآن بيان مى کند تا تکميلى براى بحثهاى گذشته باشد و نشان دهد که فقها و قضات اسلامى نبايد هرگز از قرآن غافل بشوند و حقايق و احکام آن را دست کم بگيرند و نبايد با داشتن قرآن، خود را نيازمند به منبع ديگرى (جز منبع سنّت که آن هم از قرآن برخاسته و شارع و مبيّن آن است) بدانند.
✅در اوّلين توصيف مى فرمايد: «قرآن ظاهرش بسيار زيبا و شگفت آور است» (وَ اِنَّ الْقُرآنَ ظاهِرُهُ اَنيق).
👈اين جمله اشاره به فصاحت و بلاغت قرآن دارد، الفاظش بسيار موزون، تعبيرات بسيار حساب شده و آهنگ آيات، آهنگى مخصوص به خود دارد که هر قدر انسان آن را بخواند و تکرار کند هرگز خسته نمى شود، شواهد اين سخن بسيار است که ورود در اين درياى پهناور، ما را از مقصد دور مى سازد.
✅در توصيف دوّم مى فرمايد: «و باطن آن عميق است» (وَ باطِنُهُ عَميق).
غالباً پرداختن به زيباييهاى ظاهر، انسان را از عمق معنا دور مى سازد همان گونه که پرداختن به معناى عميق و به تعبير ديگر اداى حقّ معنا، انسان را در انتخاب الفاظ زيبا در تنگنا قرار مى دهد، نهايت قدرت لازم است که ميان اين دو جمع شود، حقّ معنا به طور کامل ادا شود و در عين حال در قالب زيباترين و جالبترين الفاظ قرار گيرد; و اين حقيقت است که انسان در قرآن مجيد به روشنى در مى يابد که ظاهرش فوق العاده آراسته، روح پرور، جذّاب و دلپذير است و باطنش فوق العاده عميق و پرمحتواست.👌
ژرفا و عمق قرآن آن گونه است که هرچه، قويترين انديشه ها درباره آن به کار بيفتد باز پايان نمى گيرد. چرا چنين نباشد در حالى که تراوش وحى الهى است و کلام خدا همچون ذات پاکش بى انتهاست. نمونه هاى گوناگونى در اين زمينه در سوره هاى مختلف قرآن وجود دارد که آنچه را امام در اين دو جمله بيان فرموده براى انسان آشکارا و محسوس مى سازد.
✅در توصيف سوّم و چهارم مى فرمايد: «نکات شگفت آور قرآن هرگز فانى نمى شود و اسرار نهفته آن هرگز پايان نمى پذيرد» (لاتَفْنى عَجائِبُهُ، وَ لا تَنْقَضِى غَرائِبُهُ).
👈ممکن است تفاوت اين دو جلمه در اين باشد که جمله اوّل (لاتَفْنى عَجائِبُهُ) اشاره به جاودانگى و ابدى بودن شگفتيها و زيباييها و حقايق برجسته قرآن مى کند، چرا که کتابهاى زيادى را مى توان نام برد که در عصر خود، بسيار شگفت آور و جالب بودند ولى با گذشت زمان گرد و غبار کهنگى بر آنها نشست و شگفتيهايش بى رنگ شد ولى قرآن هرگز چنين کتابى نيست; چرا که تمام کسانى که با آن آشنا هستند هميشه از مطالعه و غرو و بررسى در الفاظ و معانيش لذّت مى برند.
جمله دوّم اشاره به اسرار نهفته قرآن است که با گذشت زمان هر روز بخش تازه اى از آن آشکار مى گردد (فراموش نکنيد که «غرائب» جمع «غريب» از ماده «غربت» و «غروب» به معناى دور شدن از موطن، يا پنهان گشتن است و اين تعبير تناسب نزديکى با اسرار نهفته قرآن دارد).
✅در پنجمين و آخرين توصيف مى فرمايد: «ظلمات و تاريکيها جز در پرتو نور قرآن برطرف نخواهد شد!» (وَ لا تُکْشَفُ الظُّلُماتُ اِلاّ بِهِ).
👈نه تنها ظلمت جهل و تاريکى کفر و بى ايمانى و بى تقوايى، بلکه ظلمات در صحنه زندگى اجتماعى و سياسى و اقتصادى نيز بدون تعليمات قرآن از ميان نخواهد رفت.
امروز با اين که دنيا از نظر صنايع، فوق العاده پيشرفت کرده، ولى با اين حال انواع ظلمتها بر جامعه بشرى سايه شوم خود را گسترده است; جنگها و خونريزيها، ظلم و بى عدالتيها، فقر و بدبختى و از همه مهمتر ناآرامى هاى درونى همه جا را فراگرفته و تمام اينها نتيجه مستقيم ضعف ايمان و تقوا و فقر اخلاقى و معنوى است که بهترين راه درمان آن پناه بردن به قرآن است.
📛از همه اسفناک تر رها کردن قرآن و پناه بردن به آراى ظنّى و افکار قاصر بشرى در زمينه احکام است که گروهى از مسلمانان به خاطر دور بودن از قرآن گرفتار آن شدند.
#خطبه۱۹
🔹🔹🔹
🔹🔹
🔹
از سخنان آن حضرت است به اشعث بن قيس امام بر منبر كوفه سخنرانى مى فرمود، در ضمن گفتارش مطلبى عنوان كرد كه اشعث بر آن حضرت اعتراض نموده، گفت: يا امير المؤمنين اين مطلب به زيان توست نه به سودت. امام نگاهش را به او دوخت و فرمود:
تو را به سود و زيان من چه كسى خبر داد؟ لعنت خدا و لعنت كنندگان بر تو باد، اى بافنده پسر بافنده، منافق كافر زاده، به خدا سوگند يك بار در زمان كفر اسير شدى و بار ديگر در اسلام، و در هر مرتبه نه ثروتت تو را سودى داد و نه تبارت به دادت رسيد.
مردى كه عشيره خود را به دم شمشير بسپارد، و مرگ را به سوى آنان آنان كشاند حق اوست كه نزديكانش با او دشمنى ورزند، و بيگانگان از او ايمن نباشند.
مى گويم: مقصود امام اين است كه اشعث يك بار در كفر و بار ديگر در اسلام به اسارت رفت. و اين كه فرمود: «عشيره خود را به دم شمشير سپرد» منظورش برنامه اى است كه اشعث در يمامه با خالد بن وليد داشته، اشعث قوم خود را فريب داد تا خالد بر آنان هجوم كرد. از آن پس قوم اشعث او را «عرف النار» ناميدند، و اين سخن در نزد عرب اصطلاحى است براى آدم دغلباز.
🔹
🔹🔹
🔹🔹🔹
#شرح_خطبه۱۹
🔸برخورد با منافق جسور و بى ادب!
قبل از ورود در شرح و تفسير اين خطبه، لازم است به دو نکته اشاره شود:
1ـ همان گونه که مى دانيم مخاطب در اين کلام «اشعث بن قيس» است که نام او «معدي کرب» بود و به مناسبت موهاى ژوليده اى که داشت او را «اشعث» ناميدند تا حدى که اسم اصلى او به فراموشى سپرده شد. او در زمان پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مسلمان شد سپس بعد از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مرتد شد و به حمايت از طايفه «بنى وليعه» که راه ارتداد را پيش گرفته بودند برخاست. «زياد بن لبيد» از سوى «ابوبکر» مأمور جنگ با آنان شد و اشعث در اين ميان اسير گرديد (اين اسارت او در اسلام بود)😐
در زمان جاهليّت هنگامى که پدرش «قيس» کشته شد، براى گرفتن انتقام خون او به همراهى قبيله اش حرکت کرد و به جاى حمله به قبيله قاتل (قبيله بنى مراد) اشتباهاً به قبيله ديگرى (قبيله بنى الحارث) حمله کرد و چون در اين جنگ شکست خورد و اسير گشت براى آزادى او صدها شتر فديه دادند و اين اسارت او در حال کفر بود).
به هر حال، هنگامى که او را نزد «ابوبکر» بردند (و اظهار ندامت کرد) او اشعث را عفو نمود و خواهرش «ام فروه» را که نابينا بود به وى تزويج نمود; و از اين زن چهار پسر آورد که يکى از آنها محمّد بود که با امام حسين(عليه السلام) و يارانش در کربلا به مقابله برخاست و دخترى به نام «جعده» که امام مجتبى(عليه السلام) را مسموم ساخت.📛
«اشعث» از کسانى بود که با «عمروبن عاص» در مسأله ايجاد نفاق در صفوف ياران على(عليه السلام) در جنگ صفّين همکارى نمود.⚠️
👈«ابن ابى الحديد» و «محمّد بن عبده» در يک کلام کوتاه «اشعث» را چنين معرفى مى کنند: «او از منافقين در عصر على(عليه السلام) بود و در ميان اصحاب آن حضرت مانند «عبدالله بن ابىّ بن سلول» در ميان ياران رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بود که هر کدام در زمان خود از رؤساى منافقين بودند و در بسيارى از توطئه ها و مفسده ها شرکت داشتند»‼️
2ـ در اين که اين کلام در کجا و به چه مناسبت على(عليه السلام) آن را خطاب به «اشعث» بيان فرمود، در ميان دانشمندان گفتگوست.
در يک روايت چنين مى خوانيم که اميرمؤمنان على(عليه السلام) در حالى که بر منبر بود، نوشته اى بيرون آورد که کلامى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بر آن بود: «اَلْمُسْلِمُونَ تَتَکافَؤُ دِماءُهُمْ وَ هُمْ يَد عَلى مَنْ سِواهُمْ مَنْ اَحْدَثَ حَدثاً اَوْ آوى مُحْدِثاً فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَ النّاسِ اَجْمَعينَ; خون مسلمانان با يکديگر برابر است و همگى به منزله يک دست در مقابل دشمنان هستند; کسى که بدعتى در دين خدا بگذارد يا بدعت گذارى را پناه بدهد، لعنت خدا و همه مردم بر او باد»!
«اشعث بن قيس» منافق، در اين جا صدا زد: «هذا وَاللهِ عَلَيْکَ لا لَکَ; اين به خدا سوگند به زيان توست نه به سود تو!» حضرت نگاهى به او کرد و سخنان تند بالا را در جواب او فرمود و او را به همه مردم با صراحت تمام معرفى کرد.
شايد منظور اشعث از اين سخن اين بود که اگر خون مسلمانان با هم برابر است و بايد همه با هم متّحد باشند; چرا با گروهى از مسلمانان به جنگ برخاستى؟ (در حالى که نفاق افکنان، آتش افروزان جنگ جمل و صفّين و نهروان بودند و على(عليه السلام) به عنوان خليفه رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) که علاوه بر نصّ برخلافتش، مردم با او بيعت کرده بودند شناخته مى شد).
در روايت ديگرى آمده است که آن حضرت بر منبر کوفه خطبه مى خواند و درباره «حکمين» که بعد از جنگ صفين، مصيبت بزرگى براى جهان اسلام به بار آوردند، سخن مى گفت; يکى از يارانش برخاست و عرض کرد اى اميرمؤمنان! تو ما را از قبول حکميّت نهى فرمودى سپس به آن امر کردى، ما نمى دانيم کداميک از اين دو کار بهتر است؟ حضرت دو دست خود را به يکديگر زد و فرمود: «هذا جَزاءُ مَنْ تَرَکَ الْعُقْدَةَ».
👈منظور امام(عليه السلام) اين بود که اين کيفر کسى است که رأى صحيح را رها کند. شما نيز، سخن مرا در کار حکمين نپذيرفتيد و اصرار کرديد که من در برابر آن تسليم شوم، ولى «اشعث» چنين پنداشت که مفهوم سخن اين است که: اين جزاى من است که راه صحيح را رها کردم و لذا اعتراض کرد و گفت: «اى اميرمؤمنان اين سخن که گفتى بر زيان توست، نه به سود تو!»
اکنون به شرح و تفسير خطبه میپردازیم:
👈 مطابق آنچه در اين سخن آمده اميرمؤمنان على(عليه السلام) در پاسخ اعتراض اشعث
✅نخست مى فرمايد: «تو چه مى دانى چه چيز به زيان من است يا به سود من؟!» (ما يُدْريکَ ما عَلَىَّ مِمّا لى).
👈اشاره به اين که تو اصلا مفهوم سخن مرا نفهميدى که چه مى گويم و اشاره به چه نکته اى مى کنم. منظور من دعوت مسلمين به اتّحاد و اشاره به اشتباهى است که در مسأله قبول «حکمين» کردند تا ديگر اين گونه کارها را تکرار نکنند. امّا تو مطلب را وارونه فهميدى!
✅سپس در يک سخن تند به او مى فرمايد: «لعنت خدا و لعنت همه لعنت کنندگان بر تو باد!» (عَلَيْکَ لَعْنَةُ اللهِ وَ لَعْنَةُ اللاعِنين).
👈تاريخ زشت و ننگين اشعث نيز به خوبى نشان مى دهد که مستحقّ چنين لعنى بوده است چرا که در بسيارى از توطئه ها و برنامه هاى مفسده انگيز اجتماعى آن زمان دست داشته و يا رهبرى اصلى آن را بر عهده گرفته است و به گفته «ابن ابى الحديد» تمام مفسده هايى که در دوران خلافت على(عليه السلام) واقع شد اصل و اساس آن «اشعث بن قيس» بود.😧
✅سپس مى افزايد: «اى بافنده (دروغ) فرزند بافنده!» (حائِکُ بْنُ حائِک). «و اى منافق فرزند کافر!» (مُنافِقُ بْنُ کافِر).
👈در اين که منظور از «حائک» (بافنده) در اين جا چيست، شارحان نهج البلاغه سخنان بسيار گفته اند. بعضى آن را بر معناى ظاهر لغوى حمل کرده و گفته اند اشاره به شغل اشعث و پدرش بوده و اين شغل در آن زمان مخصوص قشر بسيار پايينى از اجتماع بوده که از معارف دينى و آداب اجتماعى و تمدّن، دور بوده اند، ولى اين معنا با آنچه در تاريخ زندگى اشعث و پدرش نقل شده، سازگار نيست; زيرا آنها ظاهراً داراى چنين شغلى نبودند.
بعضى آن را به معناى انسان متکبّر و خودخواه دانسته اند، چرا که يکى از معانى «حائک» در لغت کسى است که با تکبّر راه مى رود.🙎♂
بعضى ديگر آن را اشاره به معناى کنايى آن مى دانند و مى گويند منظور از «حائک» (بافنده) کسى است که سخنان باطلى را به هم مى بافد و بافنده دروغ و کذب است و اين در واقع کار اشعث و پدرش بود; و چنين کنايه اى نه تنها در لغت عرب که در لغات ديگر نيز وجود دارد. و قابل توجّه اين که در روايتى به روشنى به اين معنا اشاره شده است و آن روايت اين است که نزد امام صادق(عليه السلام) سخن از «حائک» به ميان آمد. امام(عليه السلام) فرمود: «اِنَّهُ مَلْعُون; حائک ملعون است» سپس در تفسير آن چنين فرمود: «اِنَّما ذلِکَ الَّذى يَحُوکُ الْکِذْبَ عَلَى اللهِ وَ عَلى رَسُولِهِ; حائک کسى است که دروغ بر خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى بافد»❗️
👈امّا اين که امام او را منافق شمرده، از واضحات تاريخ است، چرا که اعمالى در درون حکومت على(عليه السلام) از او سر زد که نشان مى دهد او از سران نفاق بود، او يکى از عوامل شهادت اميرمؤمنان على(عليه السلام) و ناکامى مسلمين در جنگ صفّين و بروز جنگ نهروان و به وجود آمدن داستان حکمين و توطئه هاى زياد ديگرى بود و همان گونه که در بالا گفتيم بعضى از آگاهان، او را در عصر على(عليه السلام) به «عبدالله بن ابىّ» در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) که از سران منافقان آن زمان بوده، مقايسه کرده اند.
👈امّا تعبير به کافر در مورد پدر او، آن هم از مسلّمات تاريخ است، چرا که او از مشرکان بود که در عصر جاهليّت در اختلافات قبيله اى کشته شد.
✅سپس در ادامه اين سخن مى فرمايد: «به خدا سوگند يک بار کفر، تو را اسير کرد و بار ديگر اسلام; و مال و حسب تو نتوانست تو را از هيچ يک از اين دو اسارت آزاد سازد!» (وَاللهِ لَقَدْ اَسَرَکَ الْکُفْرُ مَرَّةً وَ الاِسْلامُ اُخْرى! فَما فَداکَ مِنْ واحِدَة مِنْهُما مالُکَ وَ لا حَسَبُکَ!).
اشعث اسير شد و همان گونه که قبلا گفته شد در برابر دادن صدها شتر آزاد گرديد (از بعضى از نقل ها استفاده مى شود که شتران فداء را از ميان قبيله اشعث جمع آورى کردند، بنابراين اين که مى فرمايد: «فداء تو موجب آزادى تو نشد» اشاره به اين دريوزگى است که براى آزادى اشعث انجام شد. اين احتمال نيز داده شده است که منظور از اين سخن آن است که قدرت و قوّت و شخصيت تو مانع اسارتت نگشت; بلکه ذليلانه در چنگال دشمن اسير شدى در حالى که فرماندهان ديگر از بنى کنده مقاومت کردند و کشته شدند ولى تو ذليلانه تسليم شدى).👌
👈امّا داستان اسارت او در اسلام نيز به گفته «ابن ابى الحديد» چنين بود که: بعد از نفوذ قدرت اسلام و آمدن هيئت هاى نمايندگى قبايل عرب نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) براى قبول اسلام، هيئتى از قبيله بنى کنده که اشعث نيز جزء آنها بود به محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آمدند و ظاهراً اسلام را پذيرفتند; و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) نيز هدايايى به آنها داد، ولى بعد از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اشعث در صفوف مرتديّن قرار گرفت و بر ضدّ اسلام و مسلمين قيام کرد، گروهى
از لشکريان اسلام آنها را محاصره کردند، او شبانه نزد فرمانده لشکر اسلام آمده، تقاضاى امان کرد و تسليم شد و بعضى گفته اند تقاضاى امان براى ده نفر از خانواده خود کرد و بقيّه را که هشتصد نفر بودند تسليم سپاه اسلام نمود و آنها انتقام سختى از آنان گرفتند. سپس اشعث را دست بسته با آن ده نفر نزد «ابوبکر» آوردند، «ابوبکر» آنها را عفو کرد و خواهرش «ام فروه» را که نابينا بود به ازدواج او درآورد (همان گونه که قبلا گفته شد).
📚«طبرى» در تاريخ خود مى نويسد: روى همين جهت هم مسلمانان او را لعن مى کردند و هم اسيران طايفه خودش، تا آن جا که زنان طايفه اش او را «عُرْفُ النّارِ» ناميدند (عرف النّار به معنى يال هاى آتش است) و اين سخن را به کسانى مى گفتند که مرتکب خيانت شوند (چرا که اشعث بزرگترين خيانت را درباره قبيله خود انجام داد)❗️
روى همين جهت امام(عليه السلام) در ادامه سخن مى فرمايد:
✅«آن کس که شمشيرها را به سوى قبيله اش هدايت کند و مرگ را به جانب آنان سوق دهد، سزاوار است که نزديکانش به او خشم ورزند و بيگانگان به او اعتماد نکنند!» (وَ اِنَّ امْرَءاً دَلَّ عَلى قَوْمِهِ السَّيْفَ، وَ ساقَ اِلَيْهِمُ الْحَتْفَ! لَحَرِىّ اَنْ يَمْقُتَهُ الاَقْرَبُ، وَ لا يَأمَنُهُ الاَبْعَدُ).
👈اشاره به اين که تو همان کسى هستى که در داستان مرتد شدن بعد از اسلام و مخالفت با پرداخت زکات به حکومت اسلامى در زمان ابوبکر، هنگامى که زياد بن لبيد، امير حضرموت با لشکر عظيمى به سوى تو آمد و جنگ شديدى در ميان قوم تو و آنها واقع شد، قوم تو پناه به قلعه محکم خود بردند، هنگامى که وضع مشکل شد تو به سراغ زياد آمدى و امان خواستى (به روايتى تنها براى خودش امان خواست و به روايتى براى ده نفر از نزديکانش) و بقيه را به دم شمشير مسلمين سپردى! (اين در حالى بود که بقيّه قومش گمان مى کردند براى آنها هم امان گرفته، در حالى که چنين نبود; و همين کار سبب شد که در ميان مردم به عنوان خيانتکار مشهور گردد).
جالب اين که بعضى از مورّخان نوشته اند: هنگامى که او امان از لشکر اسلام خواست، اسم ده نفر را نوشت و به آنها داد و فراموش کرد نام خود را بنويسد; به همين دليل هنگامى که آن ده نفر از جمعيّت پناه برندگان به قلعه جدا شدند و نام خود اشعث را در آن نامه نديدند، يکى از مسلمانان خوشحال شد و خطاب به او کرد و گفت: اى دشمن خدا خوشبختانه اشتباه کردى (و الآن مرگ در انتظار توست) ولى پيشنهاد شد که او را نکشند و نزد ابوبکر ببرند. هنگامى که او را با گروهى از اسيران نزد ابوبکر آوردند، اظهار ندامت و پشيمانى و توبه کرد و بخشوده شد.😏
🔅اگر افراد خائن و پيمان شکن را «عرف النّار» مى ناميدند به خاطر اين بوده است که آنها براى قوم خود آتش مى افروختند و گويى به منزله زبانه ها و يالهاى اين آتش🔥 بودند.
Majid Banifateme - Man Chi Boodam (128).mp3
3.43M
پیشنهاد ویژه دانلود
با نوای گرم آسیدمجید بنی فاطمه
برای دیدن نشون تو چه کنم؛
من گمشده بدون تو چه کنم!
شده تشنه ی هوای تو نفسم؛
به کدوم طرف برم به تو برسم…
من چی بودم اگه تو مادرم نبودی؟
تو که بهونه ی وجودی؛
تویی که روضه ی کبودی
مادر جانم چه خوبه حال من کنارت؛
فدای قلب بیقرارت! کجا بیام سر مزارت؟
بهترین قصه ی عاشقانه ای؛
علت گریه ی بی بهانه ای
تو تبسم مادرانه ای مادرانه ای…
منم و یه قلب بیقراری حسین؛
هوا دل شکسته هاشو داره حسین…
با تموم بی وفاییام اومدم؛
شب جمعه ها گداییمو بلدم!
دلتنگی هام دوباره اومده سراغم…
دوباره تازه میشه داغم؛
ببین که خسته از فراقم
روز محشر میون عاشقات سوام کن؛
تو اون شلوغیا نگام کن
به اسم کوچیکم صدام کن!
من همون نوکر رو سیاهتم؛
تشنه ی یک نظر از نگاهتم
آخرین نفس چشم به راهتم؛
چشم به راهتــم
🏴@najvayebaran🏴