eitaa logo
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
499 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
14 فایل
وقتےبراےِدنیاےِبقیہ‌ازدنیاٺ‌گذشتے میشےدنیاےِیھ‌دنیاآدم! آره همون‌قضیه‌«عزّتِ بعدِ شھادت» اینجا‌ دعوت‌ شدہ‌ۍ‌خو‌د‌ِ شھیدی🌱🌻 اطلاعاتمونھ⇩ @alahassanenajmeh_ir نـٰاشنـٰاسمونہ⇩ https://harfeto.timefriend.net/16639225622260
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈 🌈 ⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃 هر سال این موقع مشغول تدارک اردوی راهیان‌نور💚بودم. ولی امسال مامان اردوی راهیان نور رو برام ممنوع کرده بود.دوست داشتم برم مناطق عملیاتی.😌🇮🇷🌷 باهر ترفندی بود راضیش کردم و لحظه ی آخر آماده ی سفرشدم...😅😆 هفت🚌 تا اتوبوس دخترها بودن و شش تا اتوبوس پسرها.🚌چون دیر هماهنگ شدم برای رفتن، مسئولیتی نداشتم،ولی هرکاری از دستم برمیومد انجام میدادم.😇خانم رسولی و حانیه و ریحانه و چند تا دختر دیگه از مسئولین بسیج،مسئول اتوبوس های دخترها بودن. 👈مسئول کل اردو امین بود. تعجب کردم....😳😟 آخه فکرمیکردم خیلی وقت نیست که عضو بسیج هست... ولی ظاهرا فقط من نمیدونستم که رییس بسیج دانشگاهه.😅 چون مسئولیتی نداشتم آزادتر بودم و بیشتر میتونستم از معنویت اردو استفاده کنم.😍😎✌️ جز مواقع پذیرایی و پیاده و سوار شدن که کمک میکردم بقیه مواقع تو حال خودم بودم.😊💚 توی جلسات مسئولین اتوبوس ها هم مجبور نبودم شرکت کنم. اما روز سوم اردو حانیه به شدت مریض شد،تب و لرز داشت.🤒🙁 چون کس دیگه ای نبود من جای حانیه مسئول اتوبوس شماره یک خواهران شدم.😐 اتوبوس شماره یک یعنی زودتر از همه حرکت، زودتر از همه توقف،هماهنگ کردن واحد خواهران و برادران و کلا کارش بیشتر بود.😑 ولی وقتی قبول کردم حواسم نبود مجبورم بیشتر با امین ارتباط داشته باشم. چون حانیه و امین محرم بودن هماهنگی های خواهران و برادران رو انجام میدادن.😕 سوژه ی دخترها شده بودم...🙁 منکه حتی وقتی خواسته ای از واحد برادران داشتم به یکی دیگه میگفتم انجام بده،😐حالا باید تقاضاهای دیگران رو هم انتقال میدادم. هر بار میگفتم هرکاری هست یه جا بگین تا یه دفعه همه رو هماهنگ کنم، میخندیدن و برای اذیت کردن من هربار یه کاری رو میگفتن که به امین بگم... یعنی طوری بود که نیم ساعت یکبار باید با امین تماس میگرفتم.😑😥 امین هم کارش زیاد بود و از این همه تماس کلافه میشد.یه بار باصدای نسبتا بلندی گفت: _خانم روشن،همه ی کارهاتونو یه جا بگید که هی تماس نگیرید.😠🗣 من تا اومدم چیزی بگم دخترها زدن زیر خنده...😕😑 فکر کنم از حال من و خنده ی دخترها فهمید نقشه ی اوناست،چون آروم شد و دیگه چیزی نگفت.😕 توی اون سفر بیشتر شناختمش...👌 آدم آروم،منطقی،سربه زیر،مؤدب و باوقاری بود.معنویت خاصی داشت. یه بار که ازکنارش رد شدم داشت برای خودش نوحه میخوند و گریه میکرد... و از حضرت زینب(س) توفیق سربازی شونو میخواست. چفیه رو کشیده بود روی سرش که کسی نشناستش ولی من شناختمش. من تعجب نکردم،همچین آدمی بود. از اینکه کسی رو پیدا کردم که میتونم سؤالایی رو که مدتها ذهنمو درگیر کرده ازش بپرسم خوشحال شدم. از محمد پرسیده بودم.به چندتاشم جواب داد ولی بعد گفت جواب بیشتر سؤالاتت رو باید خودت بهش برسی،😕حتی اگه من توضیح هم بدم قانعت نمیکنه. البته امین خیلی محجوب بود. میدونستم ممکنه جواب سؤالامو نده،ولی پیداکردن جواب سؤالام اونقدر برام مهم بود که امتحان کنم و ازش بپرسم. یه بار بعد جلسه گفت... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : ‌ •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜‌[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_شانزدهمـ #حسابرسے بعد بدون اینڪه حرفے بزند
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽ خودمـ مشاهده ڪردمـ ڪه آخر شب با رفقا جمع شده بودیمـ و مشغول اذیت ڪردن یڪی از دوستان بودیمـ ، یاد آیه ۶۵ سوره زمر افتادمـ ڪه مےفرمود: " برخے اعمال باعث حبط (نابودی) اعمال (خوب انسان) مےشود. 😔 به دو نفری ڪه ڪنارمـ بودند ڱفتمـ: شما یڪ کاری بڪنید؟؟!! همین طور اعمال خوب من نابود مےشود...🔥 سری به نشانه ناامیدی و این که کاری نمےتوانند برایمـ انجامـ دهند تڪان دادند . همین طور ورق مےزدم و اعمال خوبی را مےدیدم ڪه خیلی برایش زحمت ڪشیده بودم و یڪی یڪی محو مے‌شدند.⬜️ فشار روحے شدیدی داشتمـ ڪم مانده بود دق ڪنم. نابودی همه ثروت معنوی ام را به چشمـ می‌دیدم. نمی‌دانستمـ چه ڪنم؟؟😞😟 هر چه شوخے ڪرده بودمــ اینجا جدی جدی ثبت شده بود. اعمال خوب من از پرونده‌ام خارج و به پرونده دیگران منتقل مےشد.📤📥 نڪته دیگری که شاهد بودمـ این که هر چه به سنین بالاتر می‌رسیدمــ ، ثواب ڪمتری از نمازهای جماعت و هیئت ها در نامه عملم می‌دیدمـ. 📉 به جوانے ڪه پشت میز نشسته بود گفتم در این روزها من تمام نمازهایمـ را به جماعت خواندم . من در این شبها به هیئت رفته ام . چرا اینها در اینجا نیست؟؟🤔🤨 رو به من ڪرد و ڱفتــ : خوبــ نگاه ڪن، هر چه سن و سالتــ بیشتر می‌شد ، ریا و خودنمایی در اعمالت زیاد مي‌شد. اوایل خالصانه به مسجد و هیئت مےرفتے ، اما بعدها به مسجد مےرفتی تا تو را ببینند ، هیئت مےرفتے تا رفقایتــ نگویند چرا نیامدی!؟؟😒😏 اگر براے خدا بود چرا به فلان مسجد و هیئت ڪه رفقایت نبودند نمےرفتی؟؟ ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ 『@alahassanenajmeh