eitaa logo
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
499 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
14 فایل
وقتےبراےِدنیاےِبقیہ‌ازدنیاٺ‌گذشتے میشےدنیاےِیھ‌دنیاآدم! آره همون‌قضیه‌«عزّتِ بعدِ شھادت» اینجا‌ دعوت‌ شدہ‌ۍ‌خو‌د‌ِ شھیدی🌱🌻 اطلاعاتمونھ⇩ @alahassanenajmeh_ir نـٰاشنـٰاسمونہ⇩ https://harfeto.timefriend.net/16639225622260
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿⃢⃟🦋 طُ‌بھ‌مــا . . جــرأت‌طـوفـ[🌪]ـــان‌دادے . . (꧇ #دهه_فجر | #ایران_قوی •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
✍تا آنجا که یادم می‌آید ما بودیم جمعه بود اما تو نبودی!!! حسرتم اما از آن روزیست که جمعه باشد تو باشی و ما نباشیم...😔 ✨برای ظهورش دعا کنیم...اللهم عجل لولیک الفرج🤲
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
﷽ عطرت هوا شده اینجا براے نَفَس... تو با روح من از روز ازل، یارترینی ... صلّوا على رسولِ الله و آله
💔 هميشه ذكر خداحافظيش يا علی است؛ پيمبری كه به حُسن ختام مشهور است... صلّوا على رسولِ الله و آله ﷺ •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
•🌸‌• غم هجران تو اےیار مرا شیدا ڪرد غیبٺ و دورے تو حال مرا رسوا ڪرد دورے تو اثر جمع بدےهاے من اسٺ ش
>•🌸‌•< ای رفتہ سفر ، یوسفِ گمگشتہ ڪجـایی هیهات از این خـونِ دل و دردِجـدایی دنـیا شده لبریز ز ظلـم و ستـم و جـور ای ڪاش خـدا امرڪند تا ڪہ بیایی♥️🌿 • 🥀✨ 🌱🌸 | | •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨حضرت امام جواد علیه‌السلام: 🌸قائم ما حضرت مهدی عجل‌الله تعالی فرجه است که واجب است در دوران غیبت او، انتظارش را بکشند و در زمان ظهورش از وی اطاعت کنند و او سومین فرزند من است. 📚 کمال‌الدین، ج ۲، ص ۳۷۷ 🤲بحق جواد الائمه امام محمد تقی علیه السلام اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 بازسازی الانتظار 🍃🌺 🍃
کانال امام حسین (_۲۰۲۲_۰۲_۱۱_۱۳_۵۹_۵۶_۰۲۱.mp3
4.8M
جونم قربون گل پسر سلطان کیه که از همه دل برده اون علی سوم اربابه....💐💐💐 ♦️ایام ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر (علیهما السلام) کربلایی حسین طاهری🎤
پرسیدند: فرق کریم با جواد در چیست؟ 🌹فرمودند: از شخص کریم همینکه درخواست کنید به شما عنایت می‌کند؛ ولی «جواد»خود دنبال سائل می‌گردد تا به او عطا کند.. ❤️میلاد امام جواد(علیه السلام) بر آقا امام زمان عج🌟 و همه شیعیان مبارک🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
^^| در نگاهم اگر چہ نیستے ←در خیآلم سرشارے(: 🖊📓←¦ 🖊📓←¦ 🖊📓←¦ 🖊📓←¦ •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
بقیه الله : لقب 《بقیه الله》 برگرفته از این آیه است: { بَقیَّتُ اللهِ خَیرًُ لَکُم اِن کُنتُم مُومِنِینَ وَ مَا اَنَا عَلَیکُم بِحَفِیظ}=[آنچه]خداوند [برای شما] باقی گذارده [از آنچه خود دارید] برای ایشان بهتر است، اگر ایمان داشته باشید و من نگهبان شما نیستم. واژه 《بَقِیَّتُ الله》 در این آیه به معنای درآمد و سودی است که از سرمایه حلال و خداپسندانه برای انسان باقی مانده و صد درصد حلال است؛ اما در روایت به هر وجود مبارکی که به اراده خداوند برای بشر باقی می‌ماند،گفته می‌شود، از جمله به سربازان مومنی که پیروزمندانه از جبهه جنگ بر می گردند؛ زیرا به اراده الهی باقی مانده‌اند. به امام عصر (علیه السلام) نیز 《بقیه الله》 می گویند، چون آن حضرت به خواست خداوند برای هدایت مردم، ذخیره و باقی نگه داشته شده است. بنابر روایات، یکی از نامهای آن حضرت 《بقیه الله》 است و ما به این نام بر او سلام می کنیم: { السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه}. وقتی آن حضرت در مکه ظهور می کند، این آیه را تلاوت می کند و می فرماید: من آن 《بقیت الله》 هستم. به دیگر معصومان (علیه السلام) نیز لقب 《بقیه الله》 داده شده است.
ایـل ما ایـل عجـم هـاست ڪہ یڪ ڪودڪ او... جگـرے بـا جـگر شیـر بـرابـر دارد✌️🏻 •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
قݪب‌ما‌باب‌اݪمجانین‌و‌ڪرامٺ‌از‌شما راه‌تو‌باب‌اݪمراد‌و‌اسٺقامٺ‌از‌گدا.. ولادت {علیہ‌السلام} مبارڪ‌🌷✨ •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
#عاشق_امام_خمینی شهید حاج علاء دیوانه وار عاشق راه وفکر و خط امام خمینی رضوان الله تعالی علیه بود و
شهید علاء نجمه رفقای زیادی داشت حتی به قول یکی از دوستان نزدیکش علاء به اندازه یک روستا رفیق داشت! در بین این رفاقت ها رفیق هایی که ازدستشون داد و شهید شده بودند رو هم داشت، شهید علاء خیلی خانواده شهدا رو دوست داشت و همیشه ب دیدار آنها میرفت و همیشه با بچه ها شهدا بازی می‌کرد تا کمی به انها خوش بگذرد و داغ بی پدری را فراموش کنند. علاء همیشه سفارش می‌کرد که فرزندان شهدا تنها نزارند و تا جایی که میتونند برای آنها کاری انجام دهند. ✅ •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانَم میرَوَد💗 پارت60 شهاب نگاه آخر رو به بیرون انداخت پرده رو کشید و روی تخت نشست...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانَم میرَوَد💗 پارت61 از صبح تا الان تو خونه نشسته بود... حوصله اش سر رفته بود امروز دانشگاه داشت اما با وضعیت صورتش و دستش نرفتن و ترجیح داد از صبح انقدر کنار مهلا خانم نشسته بود و غر زده بود که مهلا خانم کلافه شد و به خونه خواهرش رفت مهیا بی هدف تو اتاقش قدم می زد با بلند شدن صدای آیفون ذوق زده به طرف آیفون دوید بین راه پاش به قالی گیر کرد و افتاد _آخ مامان پامم شکست آروم از جاش بلند شد _کیه _مریمم _ای بمیری مری بیا بالا مریم در حالی که غر می زد از پله ها بالا می اومد مهیا در رو باز کرد و روی مبل نشست... _چند بار گفتم بهم نگو مری _باشه بابا از خدات هم باشه مریم وارد خانه شد _سلام _علیک السلام مریم کوله مهیا رو به سمتش پرت کرد _بگیر این هم کوله ات دستت شکسته چرا برام بلند نمیشی _کوفت یه نگاه به پام بنداز مهیا نگاهی به پای قرمز شده مهیا انداخت _وا پات چرا قرمزه _اومدم آیفونو جواب بدم پام گیر کرد به قالی افتاد مریم زد زیر خنده _رو آب بخندی چته _تو فک نکنم تا اخر این هفته سالم بمونی _اگه به شما باشه آره دختر عموت این بلارو سرم اورد تو هم پاش و بالا اورد و نشون مریم داد _این بلارو سرم اوردی دیگه ببینیم بقیه چی از دستشون برمیاد _خوبت می کنیم _جم کن.... راستی مهیا پوسترم ؟؟ _سارا گفت گذاشته تو کوله ات مهیا زود کیف و باز کرد با دیدن عکس نفس عمیقی کشید _پاشو اینو بزن برام تو اتاقم _عکس چیو _عکس شهید همتو دیگه مریم با تعجب به مهیا نگاه کرد _چیه چرا اینجوری نگاه میکنی شهید همت که فقط برا شما نیست که مریم لبخندی زد _چشم پاشدم به طرف اتاق رفتن مهیا با یادآوری چیزی بلند جیغ زد مریم با نگرانی به سمتش برگشت _چی شده _نامرد چرا برام آبمیوه نیوردی مگه من مریض نیستم مریم محکم به سرش کوبید _زهرم ترکید دختر گفتم حالا چی شده اتفاقا مامانم برات یه چندتا چیز درست کرد گذاشتمشون تو آشپزخونه _عشقم شهین جون همین کاراش عاشقم کرد _کمتر حرف بزن... اینو کجا بزنم این جا که همش عکسه مهیا به دیوار روبه رو نگاهی انداخت پر از پوستر بازیگر و خواننده بود مهیا نگاهی انداخت و به یکی اشاره کرد _اینو بکن مریم عکس و کند... و عکس شهید همت و زد _مرسی مری جونم مریم چسب و به سمتش پرت کرد مریم کنارش روی تخت نشست سرش و پایین انداخت _مهیا فردا خواستگاریمه مهیا با تعجب سر پا ایستاد _چی گفتی تو مریم دستش و کشید _بشین... فردا شب خواستگاریمه می خوام تو هم باشی _باکی؟؟؟ مریم سرش و پایین انداخت _حاج آقا مرادی مهیا با صدای بلند گفت _محــســـن؟؟؟ مریم اخم ریزی کرد _من که خواستگارمه نمیگم محسن بعد تو میگی _جم کن برا من غیرتی میشه... واااااای باورم نمیشه من میدونستم اصلا از نگاهاتون معلوم بود نامرد چرا زودتر بهم نگفتی _تو شلمچه در موردش باهام صحبت کرد دیگه نشد بهت بگم تا حالا حتی سارا و نرجس خبر ندارن _وای حالا من چی بپوشم مریم خنده ای کرد _من برم دیگه کلی کار دارم _باشه عروس خانم برو _نمی خواد بلند شی خودم میرم _میام بابا دو قدمه بعد بدرقه کردن مریم به طرف آشپزخونه رفت و پلاستیکی که شهین خانم فرستاد و برداشت و به اتاقش رفت... چند نوع مربا و ترشی بود دهنش آب افتاده بود نگاهی به عکس شهید همت انداخت عکس شهید همت بین کلی عکس بازیگر و خواننده خارجی و ایرانی بود.... احساس می کرد که اصلا این پوستر ها به هم نمیاد... متفکر به دیوار نگاه کرد تصمیمش و گرفت بلند شد و همه ی عکس ها را از روی دیوار برداشت کیفش و باز کرد چفیه ای که شهاب به او داده بود را برداشت و کنار عکس شهید همت به سبک قشنگی گذاشت به کارش نگاهی انداخت...و لبخند زیبایی زد 🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁 ﴿❀ۺھیڋعݪاء‌‌حښݩ‌ڹجݥہ➺﴾ •.' ⸤@alahassanenajmeh⸣✿⠕
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانَم میرَوَد💗 پارت61 از صبح تا الان تو خونه نشسته بود... حوصله اش سر رفته بود امروز
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانَم میرَوَد💗 پارت62 روی تخت نشسته بود... و به چادر آویزونش خیره مونده بود. نمی دونست چادر و سرش کنه یا نه؟! دوست داشت، چون خواستگاری مریم هست و خانواده ها هم مذهبی هستند؛ به احترامشون چادر سرش کنه... اما از کنایه های بقیه خوشش نمی اومد. _مهیا بابا! پس کی میری؟ دیرت شد! _رفتم... تصمیم اش و گرفت روسری سبزش و لبنانی بست... و چادر و سرش کرد! به خودش تو آینه نگاه کرد؛ اگر دست شکسته اش نبود؛ همه چیز عالی بود. کیفش و برداشت و از اتاق خارج شد.... _من رفتم! مهلا خانم صلواتی فرستاد. _وای احمد آقا! ببین دخترم چه ناز شده...! مهیا کفش هاش و پایش کرد. _نه دیگه مهلا خانم... دارید شرمندمون میکنید. خداحافظ! _مهیا مادر! این پوستراتو بزارم انباری؟! _آره... به طرف در رفت.... اما همون قدم های رفته رک برگشت. _اگه زحمتی نیست بندازشون دور... نمیخوامشون! سریع از پله ها پایین اومد. در و باز کرد و مسافت کوتاه بین خانه خودشان و مریم و طی کرد... آیفون و زد. _کیه؟! _شهین جونم درو باز کن! _بیاتو شیطون! در با صدای تیکی؛ باز شد. مهیا وارد خانه شد. دوباره همان حیاط دوست داشتنی... دستش و تو حوض برد. _بیا تو دخترم! خودتو خیس نکن سرما می خوری. _سلام! محمد آقا خوبید؟! _سلام دخترم! شکر خدا خوبیم. چه چادر بهت میاد. مهیا لبخند شرمگینی زد. _خیلی ممنون!شهین جون کجاند؟! _اینجان بیا تو... باهم وارد شدند. با شهین خانم روبوسی کرد. برای سوسن خانم و همسرش حاج حمید فقط سری تکون داد و به نرجس حتی نگاهی ننداخت... _مهیا عزیزم!مریم و سارا بالان... _باشه پس من هم میرم پیششون... از پله ها بالا رفت. سارا کنار در بود. _سلام سارا! سارا به سمت مهیا برگشت و اونو تو آغوش گرفت. _خوبی؟!تو که مارو کشتی دختر! _اصلا از قیافت معلومه چقدر نگرانی! _ارزش نداری اصلا! در اتاق مریم باز شد و شهاب از در بیرون آمد. دختر ها از هم جدا شدند... مهیا نمی دونست چرا اینقدر استرس گرفته بود. سرش و پایین انداخت. _سلام مهیا خانم! خوب هستید؟! _سلام!خوبم ممنون! شهاب حرف دیگه ای نزد. شهین خانم از پله ها بالا اومد. با دیدن بچه ها روبه مهیا گفت: _چرا سرپایی عزیزم! بفرما برات شربت اوردم بخوری... _با همینکارات عاشقم کردی... کمتر برا من دلبری کن! شهاب دستش و جلوی دهنش گذاشت، تا صدای خنده اش بلند نشه و از پله ها پایین رفت. سارا و شهین خانم شروع به خندیدن کردند. _آخ نگاه! چطور قشنگ میخنده! شهین خانوم بوسه ای روی گونه ی مهیا کاشت. _قربونت برم! مهیا در رو زد و وارد اتاق شد. _به به! عروس خانم... با مریم روبوسی کرد و روی صندلی میز آرایشی نشست. مریم سر پا ایستاد. _به نظرتون لباسام مناسبه؟! مهیا به لباس های یاسی رنگ و چادر نباتی مریم نگاهی انداخت. سارا گفت: _عالی شدی! مهیا چشمکی زد و شروع کرد زدن روی میز... _عروس چقدر قشنگه! سارا هم آروم همراهی کرد. _ان شاء الله مبارکش باد! _ماشاء الله به چشماش!! _ماشاء الله!! مریم، با لبخند شرمگینی به دخترا نگاه می کرد. با صدای در ساکت شدند.صدای شهاب بود. _مریم جان صداتون یکم بلنده. کم کم بیاید پایین رسیدند. سارا هول کرد: _وای خاک به سرم...حالا کی مارو از دست حاج حمید و زنش خلاص میکنه! دخترا، همراه مریم پایین رفتند. محسن با خانواده اش رسیده بودند. مریم کنار مادرش وایستاد. سارا و مهیا هم کنار پله ها پشت سر شهاب ایستادند... 🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁 ﴿❀ۺھیڋعݪاء‌‌حښݩ‌ڹجݥہ➺﴾ •.' ⸤@alahassanenajmeh⸣✿⠕
••🌿💚•• توبھ‌دنیاآمدۍ‌دلبر‌شوۍ افسرشش‌ماه‌‌ۍ‌لشڪرشوۍ میلآدحضرت‌علۍ‌اصغرمبارڪ♥️😍🎉 ‹♥🖇› •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
قلب نورانی، کدام است❓ 👌وقتی انسان امام زمان علیه السلام را به نورانیت بشناسد، نورانیت آن، تسلیم بودن قلب در برابر آن حضرت است و تسلیم بودن قلب ،تسلیم بودن اعضا و جوارح را به همراه دارد و انسان نمی تواند مدعی شود که قلب من تسلیم مقام امام علیه السلام است اما برخی از اعضا و جوارحش از فرمان امام علیه السلام تخلف نمایند که اگر چنین باشد به همان میزان که اعضا و جوارح تحت فرمان امام علیه السلام در نیامده اند نورانیت قلب انسان کم است مانند چشمی که ضعیف است و به مقدار ضعفش اشیا مقابل خود را واضح نميبيند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞 یا رب چه شود زان گل نرگس خبر آید آن یار سفر کردهٔ ما از سفر آید شام سیه غیبت کبری به سر آید امید همه منتظران منتظر آید 🍃تعجیل در فرج مولا صلوات🍃 اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج
سلامی گرم به تمامی شما همسنگران همیشه آماده:)🌷 با یاری امام زمان ارواحنافداه یک تیم به نام 🌱ضربان مهربانی🌱 درحال کمک کردن به افراد نیازمند هست و روی کارشان بسیار مصمم هستند و این کار را با جدیت کامل انجام میدهند . کارهایی از قبیل👇 🍀پخت « هزار » پرس غذا برای نیازمندان 🍀برگزاری اردو جهادی برای مدرسه ی کودکان 🍀تهیه و پخش یک میلیون تومان لوازم تحریر برای دانش آموزان نیازمند 🍀قربانی وتوضیع گوشت بین نیازمندان و هزاران کار نیک و مفید برای نیازمندان و مستمندان فقط در جهت فرج و ظهور حضرت مهدی عجل الله است 🤲 این گروه از تمامی کارهایشان گزارش تصویری از کار دارند💐 اگر خواستید که شما هم در امر فرج کاری کرده باشید کافیست به آیدی زیر پیام بدید تا لینک گروه داده شود🍂 👇 @Mymaster برای اطمینان خاطر اگر خواستید بفرمائید تا گزارش کار را برایتان ارسال نمایم 👌