eitaa logo
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
499 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
14 فایل
وقتےبراےِدنیاےِبقیہ‌ازدنیاٺ‌گذشتے میشےدنیاےِیھ‌دنیاآدم! آره همون‌قضیه‌«عزّتِ بعدِ شھادت» اینجا‌ دعوت‌ شدہ‌ۍ‌خو‌د‌ِ شھیدی🌱🌻 اطلاعاتمونھ⇩ @alahassanenajmeh_ir نـٰاشنـٰاسمونہ⇩ https://harfeto.timefriend.net/16639225622260
مشاهده در ایتا
دانلود
چه جالب 😅 الحمدالله 💐
چشم حتما لطفا به ادمین تبادلات پیام بدید یا به خودم تا بفرستم تو گروه🌷 @Mymaster
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
__
مادرشهیدصبوری‌میفرمودندڪه رفت۴۰روزدیگہ‌برگرده ۳۱سال‌طول‌ڪشید..💔 🌱| @alahassanenajmeh
"🖤🌙" ‌ گـٰاهـۍ‌دل‌چ‌ـٰارھ‌اش ؏ـلۍ‌ابـن‌موسـۍ‌الرضـٰاسـت!(:🖐🏻 ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‹♥🖇› (ع) •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
امام‌زمان‌"عجل‌الله‌تعالی‌وفرجه‌الشریف" فَلاَ ظُهُورَ إِلاَّ بَعْدَ إِذْنِ اَللَّهِ تَعَالَی ذِکرُهُ وَ ذَلِک بَعْدَ طُولِ اَلْأَمَدِ وَ قَسْوَةِ اَلْقُلُوبِ وَ اِمْتِلاَءِ اَلْأَرْضِ جَوْراً  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ظهورانجام‌نمی‌شود،‌مگربه‌اجازه‌خداوند،‌ متعال‌و‌آن‌هم‌پس‌از‌زمان‌طولانی‌وقساوت دلها‌و‌فراگیرشدن‌زمین‌ازجوروستم. 📜بحارالأنوار،جلد۵۱،ص۳۶۰
ان شا الله 🤲ان شا الله که همگی ظهور آقا را ببینیم 🍀 خیلی زیبا بود💐
بسیار عالی 🕊ان شاءالله که همیشه همیشه مهر امام تو دلتان بماند❤️ 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 سلام چقدر قشنگه 🌱میدونید چرا ؟چون از وقتی چشم به جهان گشودید عاشق بودید و نسبت به گذشته مثل ماها پشیمونی ندارید که چرا گذشته را به بطالت گذراندیم و ان زمان یاد آقا نبودیم 💐
ان شا الله که حل میشود 🤲من خودم به شخصه اگر اتفاقی بی افتد ابتدا به خداوند میگم و سپس با امام زمان درمیان میگذارم 👌در اخر با یکی از بزرگان خانواده مانند پدر یا مادر در میان گذاشته و از آنان درخواست راهنمایی میکنم🍀 نگران نباشید خود امام عنایت میکنند🌱 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 شاید حق با شماست:) دعاکنید این حس و حال نصیب ماهم شود 🙏🕊 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 ✋😔
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانَم میرَوَد💗 پارت58 _آرومتر خانم! پرستار چشم غره ای به مهیا رفت. _تموم شد. مهیا، ن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانَم میرَوَد💗 پارت 59 احمد آقا روبه مهیا گفت: _اینو زدم، به خاطر اینکه بهت گفته بودم، حواستو جمع کن و دست از این کارا بردار... اما گوش ندادی و نزدیک بود خودت رو به کشتن بدی! مهیا، نگاهی به چشم های پدرش که از اشک سرخ شده بودند، انداخت. محمد آقا همه رو به داخل دعوت کرد. محسن همون جا خداحافظی کرد و رفت. مریم، که از بیرون، شاهد همه اتفاقا بود، اشک هاش و پاک کرد و به طرف آشپزخونه رفت.... محمد آقا روبه مریم گفت: _دخترم! مهیا رو ببر بالا، یکم استراحت کنه... مهیا به کمک مریم از پله ها بالا رفت. شهاب می خواست حرفی بزنه؛ اما با اشاره پدرش حرفی نزد و با اجازه ای گفت و اونم بالا رفت. مهیا روی تخت نشست. مریم کنارش نشست و صورتش و نوازش کرد. و با صدای لرزونی گفت: _خوبی؟! همین کلمه کافی بود؛ کافی بود که مهیا یاد سیلی پدرش و اتفاق امروز بیفته. خودش و تو آغوش مریم انداخت... و هق هق اش و درون آغوش مریم خفه کرد... شهاب که به سمت اتاقش می رفت با شنیدن صدای گریه ی دخترها پشت در وایستاد. به دیوار تکیه داد. چشمانش و بست و برای هزارمین بار خودشو لعنت کرد... مهیا از آغوش مریم بیرون اومد. دستی به صورت مریم کشید و اشک هاش و پاک کرد. با خنده گفت: _من سیلی خوردم... تو چرا گریه میکنی؟! مریم خندید! _نگاه کن صداش رو! _همش تقصیر این داداشته دیگه... از بس که صداش کردم! _اااا...من رو داداشم غیرت دارم ها!! مریم شرمنده گفت و ادامه داد: _میدونم که نرجس باعث این اتفاق شده... _آخ...یادم انداختی من این دختر رو گیر بیارم؛ تک تک موهاشو میکنم. دختره ی بیشعور...من که میدونم از کجا سوخته!!! _از کجا؟! _بابا خره... این به داداشت علاقه داره!! _نرجس؟!؟نه بابا!!! _برو بینم....مطمئنم فکر کرده من هم به داداشت حسی دارم؛ اینکارا رو میکنم. مرده شور خودش و مادرش رو ببرن! _خواهرم! درمورد دختر عمو و زن عموم داری صحبت میکنی ها! _صحبت کنم، مشکلی داری؟!؟ _نه! من غلط کنم مشکلی داشته باشم! _آها! حالا درست شد. مهیا همراه پدر و مادرش عزم رفتن کردند... همه در حیاط ایستاده بودند و در حال خداحافظی بودند. مهیا قبل از اینکه بیرون برن، نگاهی به پنجره اتاق شهاب انداخت. شهاب پشت پنجره در حالی که دستانش د جیب هاش بود؛ وایستاده بود. مهیا سرش و پایین انداخت، و به سمت در خانه شون رفت... 🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁 ﴿❀ۺھیڋعݪاء‌‌حښݩ‌ڹجݥہ➺﴾ •.' ⸤@alahassanenajmeh⸣✿⠕
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانَم میرَوَد💗 پارت 59 احمد آقا روبه مهیا گفت: _اینو زدم، به خاطر اینکه بهت گفته بودم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانَم میرَوَد💗 پارت60 شهاب نگاه آخر رو به بیرون انداخت پرده رو کشید و روی تخت نشست... سردردش امانش و بریده بود اتفاقات امروز اصلا باورش نمی شد... از گم شدن مهیا از کاری که نرجس کرد از شکستن دست مهیا تا سیلی خوردن مهیا هیچکدوم براش قابل هضم نبود با صدای در به خودش اومد _بفرما مریم وارد اتاق شد صندلی و برداشت و روبه روی تخت گذاشت _شهاب حالت خوبه شهاب دستی به صورتش کشید _نمیدونم مریم امروز خیلی اتفاقات بدی افتاد هضم کردنشون برام سخته.... مخصوصا کاری که نرجس انجام داد مریم با ناراحتی سرش و پایین انداخت _میدونم برات سخت بود امروز برای هممون اینطور بود... اما کاری که نرجس انجام داد... واقعیتش خودمم نمیدونم چی بگم باورم نمیشه نرجس همچین کاری کرده باشه شهاب نیشخندی زد _انتظار دیگه ای از تک فرزند «حاج حمید» نداشته باش _شهاب چرا مهیا اینقدر زخمی بود من نتونستم ازش بپرسم شهاب با یادآوری مهیا و حال نامساعدش چشماش و محکم روی هم فشار داد _مریم جان میشه فردا برات تعریف کنم الان خیلی خستم فردا هم باید برم سرکار مریم از جاش بلند شد _باشه شبت بخیر مهیا با کمک مهلا خانم لباس راحتی تنش کرد مهلا خانم پانسمان هاش و براش عوض کرد بعد از خوردن سوپ مرغ روی تخت دراز کشید _مهیا مادر من برم برات آب بیارم دارواتو بخوری مهیا پتو رو روی خودش کشید در باز شد _مامان بی زحمت چراغو خاموش کن با نشستن احمد آقا کنارش... سرش و با تعجب و بالا اورد احمد آقا گونه اش و نوازش کرد _اینو زدم که بدونی خیلی نگرانت بودیم دیگه کم کم داشتم از نگرانی سکته می کردم مهیا شرمنده سرش و پایین انداخت _وقتی محمد آقا درو زد و مارو به خونش دعوت کرد دلم گواهی بد می داد ولی به خودم دلداری می دادم... چیزی نشده تو موقع رفتن سپردیش به شهدا براش اتفاقی نمی افته اما با دیدن دخترشون مریم که چشماش پر از اشکی بود دیگه خودمو برای شنیدن یه اتفاق بد آماده کرده بودم... اون لحظه هم که بهت سیلی زدم نمیدونم چرا و چطور زدم... فقط می خواستم جوری تنبیه ات کرده باشم که دیگه این چیزو تکرار نکنی مهیا پدرش و تو آغوش گرفت _شرمنده... من نمی خواستم اینجوری بشه احمد آقا بوسه ای روی سرش کاشت _دیگه زیاد خودتو لوس نکن من برم تو استراحت کن _اصلا حاجی معلومه خیلی عذاب کشیدید بیاید یکی دیگه بزن تو صورتم _بس کن دختر بخواب احمد آقا چراغ رو خاموش کرد _هر جور راحتی حاجی دیگه از این فرصتا گیرت نمیاد احمد آقا سرش و با خنده تکون داد و در رو بست مهیا با لبخند به در بسته خیره شد حرف پدرش ذهنش و خیلی مشغول کرده بود " موقع رفتن سپردیش به شهدا براش اتفاق نمی افته" 🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁 ﴿❀ۺھیڋعݪاء‌‌حښݩ‌ڹجݥہ➺﴾ •.' ⸤@alahassanenajmeh⸣✿⠕
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
همہ ماندند و #تـو رفتے بہ سفر اما من، بستہ‌ام بارِ سفر در پےِ #تـو :)🕊 #برادرشھیدم🎈 #شهید_علاء_حسن_
مـردمـان دࢪ مـن و حـیـࢪانـے مـن، حیـࢪاننـد مـن دࢪ آن ڪَس ڪہ تــو ࢪا بینـد و حـیـࢪان نشـود حـیـࢪانـم...💔✨ 🎈 🌿' ⚘ •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞⃟🔗|⇜آیا واقعا انقلاب کردم کہ بہ اینجا برسیم؟! 🤨🧐🤔 . . . -پیشنھادتماشاۍکلیپ:)) | •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
•🌸‌• مۍشودروشنۍ‌چشم‌ِمن‌از‌راه‌برسد...؟ انتظآر‌من‌ازامروز،بہ‌آخربرسد...؟ درڪویر؎ڪه‌پر‌از‌سوز‌وپر‌از
•🌸‌• غم هجران تو اےیار مرا شیدا ڪرد غیبٺ و دورے تو حال مرا رسوا ڪرد دورے تو اثر جمع بدےهاے من اسٺ شرمسارم گنهم چشم تورا دریا ڪرد🥀✨ 🌱🌸 | | •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
#سوال_مهدوی ۱۰ آیا صفت 《شریک القرآن》متخصص به امام زمان {عجل الله}است؟ ۱-بله؛اختصاص به حضرت مهدی{عج
۱۰ 《شریک القرآن》بودن،اختصاص به امام زمان ندارد و این صفت بر دیگر پیشوایان معصوم {علیه السلام} نیز اطلاق می شود. از این رو ،در زیارت امام حسین{علیه السلام} در اول رجب و نیمه شعبان آمده است:السلام علیک یا شریک القرآن . بنابر حدیث شریف ثقلین: اِنی تَارِکُ فِیکُمُ الثَّقَلَین...،امام معصوم {علیه السلام} عِدل و ملازم و همتای قرآن کریم است. قرآن کریم ،ثقل اکبر است و امام معصوم {علیه السلام}ثقل کبیر . امام معصوم{علیه السلام}شریک قرآن است ؛زیرا مبیّن ،مفسّر،شارح جزئیات و نحوه اجرای کلیات آن است . امام معصوم {علیه السلام}صفات قرآن را دارد و حق ،نور و ... است.
طینت پاک و اخلاق نیکوی نرجس خاتون در قصر نرجس از سلاله پاک شمعون {وصی نیک حضرت مسیح } بود با اینکه وی دوران کودکی را در قصر بوده،اما مادر او با نقل حکایت شمعون ،دوستی خدا و خدا دوستان را در اعماق وجود او به ودیعه می گذارد. تربیت های صحیح و مذهبی مادر،موجب گردید که ملیکا شایستگی اولیه برای پیمودن راهی دشوار را بیابد ؛راهی که اورا به مقام والای مادر مصلح کل راهنمایی می کرد. ...
✋ 🏳لبیک مولاجانم !!!! یا صاحب الزمان✊ چند صبح جمعه به انتظار او نخوابیده ای؟؟؟؟ 👌متعهد شدن به یک عمل مثلا همین ندبه خواندن چنان میتواند انسان را به اوج برساند که الله می داند. هر هفته جمعه که ندبه میخوانی یعنی داری پای نامه ات امضا می کنی که اقاجانم تا پای جانم وفادار شما هستم و یاد شما را فراموش نمیکنم، حاضری صادقانه امضا کنی؟؟؟؟؟؟ چند نفر این طور فکر می کنند؟
ظهور چه زمانی اتفاق می افتد؟ فضیل بن یسار گفت امام باقر فرمودند: هر وقت دیدی «نداری»، «گرفتاری» و «نیازمندی» زیاد شدند و مردم همدیگر را نمی شناسند، در این حال منتظر امر خدا | (یعنی ظهور امام قائم) باش. گفتم: قربانت گردم! من «نداری»، «گرفتاری» و «نیازمندی» را میفهمم ولی اینکه میفرمائید مردم همدیگر را نمی شناسند یعنی چه؟ فرمود مقصود این است که مردی از شماها نزد دوست خود می رود و از او حاجتی دارد ولی دوست او طور جدیدی به او نگاه می کند که سابقا اینگونه نگاه نمی کرد و با بیانی با او گفتگو می کند که سابقا اینطور گفتگو نمی کرد.(یعنی نوع معاشرت مردم با یکدیگر ، نوع جدید و بی سابقه ای می شود.) الکافی، ج۸،ص:۲۴۱
˝ °. اکنون جهان منتظر ظهور مهدی (عج) است و ندای انقلاب ایران به گوش آزادی خواهان در سراسر دنیا رسیده است و همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند ظهور نزدیک است و جوانان بایدخود را برای آن‌ روز آماده کنند و همین جوانان آن روز را خواهند ساخت.✨ .\👌🏽🌱/