eitaa logo
الکی پلکی • AlakiPalaki
44 دنبال‌کننده
24 عکس
0 ویدیو
1 فایل
نوشته های تلگرام را اینجا کپی می‌کنم. 🤡 کامل‌ تر در تلگرام است. بریده های کتاب و هر آنچه خوش آید.
مشاهده در ایتا
دانلود
۸۳/ به خشنودی و رای و فرمان اوی به خوبی بیاراست پَیمان اوی ¶ چو همباز او گشت با او به راز ببود آن شبِ تیره و دیریاز تهمینه و رستم شبی را با هم می‌گذرانند... تهمینه دختر شاه سَمَنگان است. وان نایت استند به سبک فردوسی و در درازای تاریخ🛎️
Blackberry 2023 ظهور و سقوط گوشی بلک‌بری
توی رجز خوانی که سهراب و رستم با هم دارند، یه جایی سهراب از رستم می‌پرسه که جون من راستش را بگو، خیالم می‌رسه که تو رستمی؟! و رستم مثل خیلی از ماها که اهل تعارف هستیم با تعارف میگه: ۶۶۵/ چُنین داد پاسخ که «رستم نیَم هم از تخمه‌ی سام نَیرم نیَم، ¶ که او پَهلوان‌ست و من کِهترم نه با تخت و کام و نه با افسرم» و اینجوری با این تعارف! و مثلاً احترام گذاری به بابابزرگش که سام باشه، این بچه را سر در گم می‌کنه و... میگن تعارف اومد نیومد داره😶 رستم نباشیم😶🛎️ و آخر این داستان را فردوسی می‌گه: یَکی داستانی‌ست پُر آبِ چَشم دلِ نازک از رستم آید به خشم.
داستان سهراب تموم شد، فردوسی دفتر جدید را با داستان سیاوخش آغاز می‌کنه و اقرار می‌کنه که ۵۸ ساله شده و میخواد این کار را ادامه بده: ۱۰/ اگر زندگانی بود دیرباز بر این دینِ خرّم بمانم دراز، ¶ یَکی میوه‌داری بماند ز من که باردهمی بار او بر چمن ¶ از آن پس که پَیمود پنجاه و هشت به سربر فراوان شِگِفتی گذشت، و صحبت‌ از پند و نصیحت می‌کند و روشی از زندگانی را توصیه می‌کند که پس از مرگ، نزد ایزد... ۱۷/ نگر تا چه کاری، همان بدروی سَخُن هر چه گویی، همان بشنوی ¶ درشتی ز کس نشنود نرم‌گوی جز از نیکُوْی در زمانه مجوی! و از اینجا به بعد داستان سیاوخش شروع میشه.🛎️
دو تا از سران و پهلوانان در هنگام شکار دخترکی جوان را می یابند که از ترکان است. بر سر تصاحب آن به کنیزی، اختلافی رخ می دهد. برای حل اختلاف و داوری به پیش کیکاووس می‌روند. در نهایت این دخترک جوان همسر کیکاووس می‌شود! (گوشت لخم را می‌بری پیش شیر؟! خو شیر یه لقمه چپش می‌کنه و تو هم حسرت و نگاه😄) فرزند این دو می‌شود سیاوخش. سیاوخش را به رستم می‌سپارند که دایه‌اش باشد و از رستم، هنرهای رزمی یاد بگیرد: ۷۶/ به رستم سپردش دل و دیده را جهانجوی‌گردِ پسندیده را ¶ تهمتن ببردش به زاولسِتان نِشستنگهش ساخت در گلسِتان ¶ سُواری و تیر و کمان و کمند، عِنان و رِکیب و چه و چون و چند سیاوخش وقتی هشت ساله میشه کیکاووس حکم فرمانداری کَوَرْسْتان را به او می‌دهد. کَوَرْسْتان همان ماوراءالنهر است.🛎️ پ.ن: در حال نوشتن این مطلب بودم که ناگهان لیوان چای بر روی کتاب ریخت! یاد ندارم که کتابی را بدین گونه بی‌حرمت کرده باشم چه در دوران مدرسه و دانشگاه چه در دوران کاری! این هم فضای روزگار و شاهنامه فردوسی و آهی که از جان بر آمد😑🙄
سیاوخش داره بزرگ میشه، ماشاءالله بر و رو و ماشاءالله قد و هیکل! سوداوه که سوگلی کیکاووس بوده عاشق سیاوش میشه و بدنبال به وصال رسیدنه پس راه سیاوش را به حرمسرا باز می‌کنه، هدف شاه دامادی سیاوش بوده، اما هدف سودابه نزدیک کردن سیاوش به خود. سیاوش اما با خرد و دانشی که داره، هیچ جور به سودابه راه نمی‌ده. اینجا سودابه یه حیله و نیرنگ بکار میبره که سیاوش را بذاره در مقابل عمل انجام شده... اینجا داستان مثل یوسف و زلیخا میشه. سوداوه سرافکنده از این ماجرا، با یه جادوگری که حامله بوده از دیو، قرار می‌زاره که بچه‌ی خودش را سقط کنه و بجای بچه‌ی خودش و کیکاووس جا بزنه که این حاصل تنش و استرسی هست که آقا سیاوش ایجاد کرده... حرف اینها لق‌لقه دهن ایرانیان میشه و موبدان پیشنهاد میدن که هر دو (سیا و سودا) را بندازیم توی آتش، و اونی که خائن به شاه بوده میسوزه و اونی راست گفتار و راست کردار بوده از آتش به سلامتی بیرون میاد. (اینجا داستان مشابه داستان ابراهیم میشه و می‌دانیم که آتش بر ابراهیم گلستان شد.) ۴۵۴/ زهردو، سَخُن چون بر این گونه گشت بر آتش یَکی را بباید گذشت ¶ چُنین‌ست سَوگندِ چرخِ بلند که بر بیگناهان نیارد گُزند خلاصه سوداوه قبول نمیکنه بره توی آتش و سیاوش از آتش به سلامتی بیرون میاد و شاه حکم بر دار کشیدن سوداوه را میده. ⚰⚔ اینجا رگ فردینی! سیاوش بجوش میاد و ضامن سوداوه میشه که کیکاووس از جان او بگذره😄 ایشون هم خو خیلی دلبسته سوداوه خانوم بودن و دنبال بهانه بودن، خوشحال و خندان از این پیشنهاد، سوداوه را عفو می‌کنه! و فردوسی مردان را نصیحت می‌کنه که: ۵۵۷/ بر این داستان زد یَکی رهنمون که «مهری فُزون نیست از مهرِ خون ¶ چو فرزندِ شایِسته آمد پدید ز مهرِ زنان دل بباید برید!» یعنی اینکه زن فقط برای زاییدن خوبه😄 و خیلی لی‌لی به لالاش نذارید که گرفتار مکر و حیله‌ش میشین.🧨
جاسوسی که به شمال رفت. ۲۰۱۸ دیالوگ منتخب: چرا به من اعتماد کردی؟! چون انتخاب دیگری نداشتم! پ.ن: سیاست خیلی بی‌پدر مادر است. خیلی
۲۲۸۴/ یَکی تشتِ زرّین نِهاد از برش جدا کرد از آن سروِ سیمین سرش کشته شدن سیاوش بدست کرسیوز و گروی ... گرفتند نَفرین همه بر گُروی
۲۲۹۲/ یَکی بد کند، نیکْ پیش آیدش جهان بنده و بختْ خویش آیدش ¶ یَکی جز به نیکی زَمین نسپَرد همی از نِژندی فروپِژمرد ¶ مدار ایچ تیمار با جان بهم! به گیتی مکن جان و دل را دُژم! ¶ یَکی دان ازو هر چه آیدهمی که جاوید با تو نپایدهمی!
۶۹۵/ جهان را چُنین است ساز و نِهاد ز یَک دست بسْتَد به دیگر بداد ¶ به دردیم ازین رفتن اندر وُریب زمانی فَراز و زمانی نِشیب ¶ اگر دل تُوان داشتن شادْمان نمانی‌همی، رنجت ایدر ممان! ¶ به خوردن بیارای و بیشی ببخش! مکن روز پیشِ دلِ خویش رخش! ¶ ترا داد، فرزند را هم دِهد درختی که از بیخ تو برجَهد ¶ نبینی که گنجش پر از خواسته‌ست جهانی به خوبی بیاراسته‌ست؟! ¶ کمی نیست در بخشش دادگر فزونی نیابی تو، اندُه مخَور! پایان پادشاهی کیکاوس، آغاز پادشاهی کیخسرو فرزند سیاوُش
۱۴۶۴/ چُنین‌ست رسمِ سرایِ فِریب گهی با فَرازست و گه با نِشیب ¶ ازو شادْمانی و زو مُستمند گهی بر زَمین، گه بر ابر بلند رستم توانست کاووس کُشانی را مغلوب کند.