eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
210 ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 زیارت با رضایت 🔻کی گفته امام رضا(ع) دلشکسته‌ها رو بیشتر تحویل می‌گیره؟! 😊رفتی حرم لبخند بزن! #تصویری @alamdarkomeil
صبح یعنی ... تپشِ قلبِ زمان ، درهوسِ دیدنِ تــو کہ بیایی و زمین، گلشنِ اسرار شود سلام آرزویِ زمین و زمان @Alamdarkomeil
(ع): هر كه غم و نگرانى مؤمنى را بزدايد، خداوند در روز قيامت گره غم از دل او بگشايد. ميزان الحكمه جلد 5 صفحه 280 💠 @alamdarkomeil
🍃ما را نگاهی از تو، تمام است، اگر کنی... ای آنکه بر بساط "عِندَ ربّهِم یُرزَقون" نشسته‌ای! دستی برار و ما دل‌مردگانِ دنیایی را بیرون بکش! باز پنجشنبه و یاد شهدا با صلوات🌹 💠 @Alamdarkomeil
⭕️دلنوشته : اون روزو اصلا فراموش نمیکنم که چه حال و هوای عجیبی داشتم... مشغول افکارات خودم بودم و ترجیح میدادم تو تنهایی خودم به سر ببرم. چند روزی بود که تو خونه های فامیلایی ک روستا قرار داشتن،بودیم و حالا مشغول جمع کردن وسایل برای برگشت به خونه بودیم.نمیدونم چرا انقدر به همه اصرار میکردم ک زودتر راه بیفتیم! بعد از خوندن نماز و جمع و جور کردن تمام وسایل کم کم راه افتادیم سمت خونه... بعد از گذشت تقریبا یک ساعت و نیم به خونه رسیدیم... خواستم پیاده شم و از بقیه دوستان خدافظی کنم که متوجه شدم کوله پشتیم نیست!!! کوله ای که حاوی تمام وسایلات شخصی ام و اکثرا باارزش بود،کوله ای که تمام زندگی و سرنوشت منو میشد از وسایلایی ک داخلش قرار داشت فهمید،کوله ای که به راحتی با گم کردنش آبروم به خطر افتاده بود(به علت وجود فلش های داخل کیف که حاوی تمام عکس های شخصی بودن)،به همین راحتی از داخل جعبه سر خورده بود و الله اعلم که کجا افتاده بود! انقدر گم شدن کوله شک بزرگی بهم وارد کرده بود ک فقط دوست داشتم داد بزنم و از شانس و اقبال خودم ب خدا گله کنم... دوست داشتم داد بزنم که خدایا چرا باز من... که یهویی یادم اومد که داخل اون کوله ای که گم کردم یک کتاب از شهید ابراهیم هادی هست!میدونستم که اون کتابو خودم با دستای خودم تو کوله قرار دادم و از وجودش مطمئن بودم... این بود که شروع کردم به متوسل شدن به داش ابرام! داداش خودت هوامو داشته باش،دست رد به سینم نزن،داداش اگه اون کوله دست یه آدم ناخلف بیفته آبروم به تاراج میره،داش ابرام دارم به خودت متوسل میشم که از خدا بخوای کمکم کنه... خلاصه تو دلم آشوبی بود... * بعد از گذشت سه ساعت اونم با استرس و فکرای خیلی وحشتناک که الان قراره چی بشه و چی نشه یدفعه پسرخالم که کتاب ابراهیم هادی ۲ رو به صورت امانت بهم داده بود گفت که فلانی کتاب همراته!؟که از خجالت بخاطر اینکه امانتدار بدی بودم صورتم گل انداخت و گفتم که کولمو کلا گم کردم... که برگشت گفت شماره تلفنمو روی صفحه اول کتاب نوشتم و شخصی که کولت رو پیدا کرده اونو دیده و با من تماس گرفته... وای خدای من دارم چی میشنوم!!! چه اتفاقی افتاد... معجزه... داش ابرام... وای خدای من جوابمو داد... داشتم از شوق اینکه کولمو اینجوری و توسط متوسل شدن به شهدا پیدا کرده بودم اشک میریختم که به خودم اومدم و دیدم که کنار همون شخصیم که کوله رو پیدا کرده بود... با دادن اطلاعات کافی کوله رو با تمام وسایلای داخلش حتی بدون اینکه تکون خورده باشن تحویل گرفتیم... خدای من ممنونم... داش ابرام خیلی مردی... حکمت این کار این بود که بیشتر با داش ابرام آشنا بشم و بدونم خدا چقدر دوسم داره... 👉 @Alamdarkomeil 👈
آخر به پایان می رسد این جمعه های انتظار آخر رسد آن بت شکن آن یاور مرکب سوار آخر رسد موعود مان آرام دل آرام جان آن مرد شب آن مهربان آن مونس دل بی قرار @Alamdarkomeil
(ع): ريشه سالم ماندن از لغزشها، انديشيدن پيش از عمل كردن است و سنجيدن پيش از سخن گفتن. غررالحكم حدیث 3098 💠 @alamdarkomeil
آنانڪہ قلب‌شان ... زِ تو رخصت گرفته بـود سربندشان بہ نام تو زینت گرفته بود 💠 @Alamdarkomeil
دستنوشته ای برای داداش ابراهیم در قتلگاه کانال کمیل 👉 @Alamdarkomeil 👈
در این ظلماتِ دنیا ، راه و بیـراهِ ما را چراغ هدایت هستید.. کاش لحظے‌اے رها نگردد ، دست‌مان از این حَبلُ‌المَتین... @Alamdarkomeil
‌‌ ‌‌ 🍃🌷آغاز یک تحول🌷🍃 🍃🌷قسمت اول: دختری از یک خانواده مذهبی بودم. در گذر ایام عاشق یه نفر شدم. ماه ها می گذشت و من در شعله عشق او می سوختم تا اینکه بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم، تصمیم گرفتم بهشون ابراز علاقه کنم.❤️ در کمال ناباوری شروع کردم به فرستادن اس ام اس های عاشقانه و یه رابطه صرفا پیامکی با ایشون برقرار کردم اما عذاب وجدان لحظه ای منو رها نمی کرد.😔 صبح ها پیام میدادم شب ها پشیمون می شدم. حدود دو ماهی بود که وضعیتم به همین منوال می گذشت تا اینکه ایام نوروز یه سفر راهیان دعوت شدم.😳 برام خیلی عجیب بود که منِ سراپا گناه به چنین مکان مقدسی دعوت بشم.😳 ذهنم درگیر سؤالات گوناگونی شده بود. خدایا این چه سفری است که برای من گنهکار مقدر کردی؟ مگه اونجا خون هزاران جوان پاک و مؤمن ریخته نشده؟ من اینجا چه کاره ام؟ با تمام آشوب هایی که در دلم برپا بود سرانجام روز حرکت فرا رسید. همه سوار اتوبوس ها شدیم. در تمام مسیر اون افکار ذهنم رو درگیر خود کرده بود و از طرف دیگه حرفهایی که تو این مدت با اون آقا زده بودم هم برام خودنمایی می کردند.😭 بالاخره به این نتیجه رسیدم که تو این سفر حداقل دیگه باهاشون ارتباطی نداشته باشم لذا یه موضوعی رو بهونه کردم، با ایشون قهر کردم و سیم کارتم رو هم خاموش کردم. 🍃🌷ادامه دارد.... 👉 @Alamdarkomeil 👈
🌸💫🍃🌸 💫🍃🌸 🍃🌸 سلام امام زمانم لذت شعر به آن است ڪہ والا باشد هدف شعر ظهور گل زهرا باشد جان ناقابل ما نذر شما مهدی جان علت هستـے ما حضرت مولا باشد 👉 @Alamdarkomeil 👈
(ع): يك كار نيك پنهانى، با هفتاد كار نيك[علنى] برابرى مى كند. المُستَتِرُ بالحَسَنةِ تَعدِلُ سَبعينَ حَسَنةً. 💠 @alamdarkomeil
4_5972144642039219333.mp3
5.48M
🎧 مجاز حقیقی 🗣حاج حسین یکتا @alamdarkomeil
برای عشق بازی با خدا دل خالص بس است ... 💠 @alamdarkomeil
‌‌ ‌‌ 🍃🌷آغاز یک تحول🌷🍃 🍃🌷قسمت دوم کاروان به حرکت خود به سمت استان خوزستان ادامه داد. 🚌 غروب آفتاب به شهر اندیمشک رسیدیم، بعد از توقفی کوتاه در دوکوهه عازم اهواز شدیم. شب را در اهواز سپری کردیم.🌘 فردای آن روز عازم منطقه فکه شدیم. در منطقه فکه، کانال کمیل و حنظله رو زیارت کردیم. وقتی روحانی کاروان، ماجرای کانال کمیل و حنظله را برامون تعریف کرد، از شهید شاخص این کانال، شهید ابراهیم هادی و مرام و اخلاقش برامون گفت خیلی حالم عوض شد و بیشتر از کاری که کرده بودم خجالت می کشیدم.😔 شهید هادی تحول عجیبی رو در روحم پدید آورد. اونجا یه دفترچه یادداشتی بود که دلنوشته ها رو توش یادداشت می کردند. منم یه یادداشت گذاشتم که" شهید هادی عزیر دستم رو بگیر تا بتونم از این گناه نجات پیدا کنم." دوباره سوار اتوبوس ها شدیم که به سمت قتلگاه فکه برویم.🚌 مسیر کانال تا قتلگاه فکه حدود 10کیلومتر شاید هم کمتر یا بیشتر بود. بالاخره به قرارگاه فکه رسیدیم. کاروان با سینه زنی و مداحی روی رمل های فکه حرکت خودش رو به سمت گودال قتلگاه آغاز کرد. حال عجیبی داشتم، از دوستانم کمی فاصله گرفتم و مدام بین عشقم و شهید ابراهیم هادی در تکاپو بودم. قدم زدن روی رمل های داغ فکه و جای پای شهیدانی که ندای حق را عاشقانه لبیک گفته بودند حس عجیبی به من می داد. لذت و حلاوتی که اون لحظه ها برایم داشت رو تا اون لحظه تجربه نکرده بودم. اونجا ذره ای از اوج عرفان رو لمس کردم. دلم می خواست همون جا مینی منفجر می شد و من هم به سوی بالا پر می کشیدم. هر قدم که بر میداشتم ابراهیم هادی برایم پررنگ تر می شد و اون آقا بی فروغ تر. ❤️ تقریبا ده دقیقه پیاده روی کرده بودیم و من در تمام این مدت چشم بر رمل ها دوخته بودم. در همین حین یه لحظه سرم را بالا گرفتم که پهنای دشت فکه رو از پشت سیم خاردارها نظاره کنم اما به جای دشت، تابلویی جلو چشمانم خودنمایی کرد که برای همیشه مسیر زندگیم رو تغییر داد. روی تابلو نوشته بود💞" در زمین عشقی نیست که زمینت نزند، آسمان را دریاب."💞 دیدن این تابلو تیر نهایی رو بر قلب من شلیک کرد و همونجا تصمیم گرفتم که سیم کارتم رو بشکنم و کلا رابطه ام رو با اون آقا قطع کنم.😔 با این حال شوریده سرانجام به گودال قتلگاه رسیدیم و من هر لحظه وجود ابراهیم هادی رو که هادی من شده بود در کنار خودم احساس می کردم.😔 مراسم با شکوه و عظمت خاصی برگزار شد. بعد از مراسم طبق قولی که به شهید هادی داده بودم سیم کارتم رو کنار اتوبوس شکستم و در خاک فکه دفن کردم.🌹 🍃🌷 ادامه دارد.... 👉 @Alamdarkomeil 👈
‌‌ ‌‌ تقوا یعنی 👇 ♡ ﻓﯿﻠﻢ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﻨﺪ؟؟؟ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩﻡ؟ ﺑﺎ همسرم ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻡ؟ و هزاران چیز دیگر ........ ﺍﮔﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﻘﯿﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ،ﯾﻌﻨﯽ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺘﯽ ! ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺍﺯ ﺗﻘﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﻤﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺕ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﺑﺮﻭﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ، ﺩﻭﺭﯼ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻧﺸﻮﯼ ... ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﯿﻢ . و همیشه دعا کنیم که خداوند حتی لحظه ای ما را به خودمان رها نکند که دچار خطا و اشتباهی نشویم . و همیشه دستمون به ریسمان الهی باشه تا راه راست و مستقیم را برویم نه راه گمراهان . و آیا ﻣﻐﻔﺮﺗﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﺴﺖ…؟ @alamdarkomeil