eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
210 ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
زیبایت چه شد؟... حدود سه ساعتی میشد که داشتم با برادرم صحبت میکردم که یکی از بچه هام اومد و گفت: مامان بریم؟ انگار غم های دنیا روی دلم نشست، یعنی من باید میرفتم؟ هنوز حرفام با برادرم مونده و من باید میرفتم؟ این بود که گفتم یکمی دیگه صبر کنید، سر ظهر بود و هوا خیلی گرم، پشه های ریز گزنده ای هم داشت که از روی لباس نیش میزدند....بچه ها هم تحمل موندن توی چنین شرایطی رو به راحتی نداشتن، بهشون حق میدادم. بالاخره که بعد از چند بار التماس کردن اون طفل های معصوم و همچنین همسرم، عقلم میگفت: بلند شو ولی پاها حس بلند شدن رو نداشتند. دلم نمی خواست از برادرم دور بشم؛ گویا صدای یعقوب عزیزم رو می شنیدم که می گفت: برو، گناه دارند.... بلند شدم ولی چه بلند شدنی، بلند شدنی که راه ماندن نداشت و باید میرفت، بلند شدنی که همراه با گریه و اشک و آه بود. ۲_۳ساعت اونجا بودم، انگار چند دقیقه بود. دوست داشتم حداقل چند روز اونجا بودم ولی افسوس که اونجا جایی برای موندن نداشت.... از خدا میخواستم که ای کاش میشد که فقط چند روز تو این دشت باشم، آخر حضور برادرم رو اونجا قشنگ حس میکردم و باهاش صحبت میکردم... همسرم قول داد به اتفاق خانواده در اولین فرصت بیاییم و نزدیک ترین شهری که میشه زندگی کنیم، هتلی رو اجاره کنیم و صبح ها و بعدازظهرها روبیایم تو فکه باشیم و این آرزوی من بود. ادامه دارد... خودم: عزیزانی که تازه به جمع ما پیوستید میتونید با استفاده از هشتگ ، قسمت های قبل را رو مطالعه نمایند🙏 📓 @alamdarkomeil