هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
#داستان_آموزنده
🔆راه عذر بسته مى شود
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
زن زيبايى را روز قيامت در دادگاه عدل الهى حاضر مى كنند كه بخاطر جمال و زيبايى خود به گناه افتاده است ؛ مى پرسند:
چرا گناه كردى ؟
در پاسخ مى گويد:
خدايا! چون مرا زيبا آفريدى به اين جهت به گناه آلوده شدم . خداوند دستور مى دهد مريم را مى آورند، و به آن زن گفته مى شود كه تو زيباتر بودى يا مريم ؟ در حالى كه او را زيبا آفريديم ، اما، او به خاطر جمال خود فريب نخورد.
آنگاه مرد صاحب جمالى را در دادگاه حاضر مى كنند كه بخاطر زيبايى خود به گناه آلوده شده است مى گويد:
پروردگارا! مرا زيبا آفريدى و زنان به سوى من ميل و رغبت پيدا كردند و مرا فريفتند و گرفتار گناه گشتم . در اين وقت يوسف عليه السلام را مى آورند و به او مى گويند:
تو زيباتر بودى يا يوسف ؟ ما به او جمال و زيباى داديم ولى فريب زنان نخورد!!
سپس صاحب بلا را مى آورند كه به خاطر بلاها و گرفتارى هايش معصيت كرده است . او هم مى گويد:
خداوندا! بلاها و مصيبت ها را بر من سخت كردى لذا به گناه افتادم . در اين موقع ايوب عليه السلام را مى آورند و به آن شخص مى گويند:
بلاى تو سخت تر بود يا بلاى ايوب ؟ در صورتى كه ما او را به بلاى سخت مبتلا كرديم اما مرتكب گناه نشد.! بدين گونه راه عذر و بهانه بر گناهكاران بسته مى شود.
📚بحار: ج 7، ص 285. و ج 12 ص 341.
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
#داستان_آموزنده
🔆جلوه گاهى از تربيت فاطمه عليهاالسلام
فضه كنيز فاطمه زهرا عليهاالسلام بود و در محضر آن بانوى گرامى پرورش يافت ، مدتها مطالب خود را با آياتى قرآنى ادا مى نمود.
ابوالقاسم قشيرى از شخصى نقل مى كند:
از كاروانى كه عازم مكه بود، فاصله داشتم ، بانويى را در بيابان ديدم متحير و نگران است . به نزد او رفتم هر چه از او پرسيدم با آيه اى از قرآن جوابم را داد.
پرسيدم : تو كيستى ؟
گفت : وقل سلام فسوف تعلمون (اول سلام بگو آنگاه بپرس .)
بر او سلام كردم و گفتم :
در اينجا چه مى كنى ؟
گفت : و من يهدى الله فماله من مضل (فهميدم راه را گم كرده است .)
پرسيدم : از جن هستى يا از انس ؟
جواب داد: يا بنى آدم خذوا زينتكم (يعنى از آدميان هستم .)
گفتم : از كجا مى آيى ؟
پاسخ داد: ينادون من مكان بعيد (فهميدم كه از راه دور مى آيد.)
گفتم : كجا مى روى ؟
گفت : لله على الناس حج البيت (دانستم قصد مكه را دارد.)
گفتم : چند روز است از كاروان جدا شده اى ؟
گفت : و لقد خلقنا السموات فى ستته ايام (فهميدم كه شش روز است .)
گفتم : آيا به غذا ميل دارى ؟
گفت : و ما جعلنا جسدا لا ياكلون الطعام (دانستم كه ميل به غذا دارد به او غذا دادم .)
گفتم : عجله كن و تند بيا.
گفت : لا يكلف الله نفسا لا وسعها (فهميدم خسته است .)
گفتم : حالا كه نمى توانى راه بروى بيا با من سوار شتر شو!
گفت : لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا (يعنى سوار شدن مرد و زن نامحرم بر يك مركب موجب فساد است . به ناچار من پياده شدم و او را سوار كردم .)
گفت : سبحان الله الذى سخر لنا هذا (در مقابل اين نعمت ، خدا را شكر نمود.)
چون به كاروان رسيديم ، گفتم :
آيا كسى از بستگان شما در كاروان هست ؟
گفت : يا داود انا جعلناك خليفة و ما محمد الا رسول الله . يا يحيى خذ الكتاب . يا موسى انى انا الله (فهميدم چهار نفر از كسان وى در كاروان هستند و اسمهايشان داود، موسى ، يحيى و محمد مى باشد. آنها را صدا كردم ، در اين وقت چهار نفر با شتاب به سوى وى دويدند.)
پرسيدم : اينها با تو چه نسبتى دارند؟
در جواب گفت : المال و البنون زينة الحيواة الدنيا (دانستم كه چهار نفر فرزندان وى هستند.)
هنگامى كه آنان نزد مادرشان رسيدند، گفت :
يا ابتى استاجره خير من استاجرت لقوى امين (متوجه شدم كه به پسرانش مى گويد، به من مزدى بدهند آنان نيز مقدارى پول به من دادند.)
سپس گفت : والله يضاعف لم يشاء (فهميدم مى گويد مزدم را زيادتر بدهند، از اين رو مزدم را اضافه كردند.)
از آنان پرسيدم : اين زن كيست ؟
پاسخ دادند: اين زن مادر ما فضه ، كنيز حضرت فاطمه زهراست كه مدت بيست سال است به جز قرآن سخن نمى گويد.
📚 بحار: ج 43، ص 87. آيات به ترتيب : زخرف 89، زمر 38، اعراف 29، فصلت 44، آل عمران 91 ق 37، انبيا 22، زخرف 12، ص 25، آل عمران 128، مريم 13، طه 11 و 13، كهف 44، قصص 26، بقره 263، حجر 43 و 44.
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#فرمانده_یکبار_مصرف!!
🌷خبرهای ضد و نقیضی شنیده میشد اما از چهره حاجعلی میشد فهمید که خبرهایی در راه است، این چشمهای آسمانی با ما حرف میزد، برق چشمهایش میگفت که عملیّات نزدیک است. حاجعلی یک گردان تشکیل داد تا منطقه عملیاتی را دقیق شناسایی کنند، همه بچهها طلبه بودند، طلبه صفرکیلومتر، تازه داشتند آببندی میشدند! حاجعلی من را فرمانده گردان قرار داد. با چشمانی گرد به چشمان روشن و درشت او خیره شدم و گفتم: من که هیچی بلد نیستم! موهای مشکی و بلند خود را خاراند و با لبخندی ملیح گفت: بچهها را شب ببر رزم شبانه و صبح زود بیار نزدیک سدّ دز و بعد میخوابند تا کله ظهر تا من برگردم! چارهای نداشتم دستور فرمانده بود آن هم چه فرماندهای حاجعلی محمدیپور که یکپارچه نور و شور بود! پیش خودم گفتم فرمانده یکبار مصرف بودن هم توفیق میخواهد.
🌷نماز مغرب و عشاء که تمام شد بلند شدم و رو به بچههای گردان کردم و گفتم: امشب رزم شبانه داریم همه آماده باشید یک ساعت بعد از شام شروع میکنیم. از نمازخانه که بیرون آمدم، نورافکن بالای سر نمازخانه، سایه انواع حشرات و جنبندهها را روی زمین نقاشی کرده بود. وقتی همه بچهها متفرق شدند، سه چهار متر دورتر یک شبحی دیدم که در تاریکی به من نزدیک میشد، دقت کردم چهره ساده و چشمان درشت علیرضا را شناختم، نزدیک شد و نگاهی اطراف کرد تا مطمئن شود که کسی صدای او را نمیشنود بعد گفت: شریف آبادی من نمیتونم بیام رزم شبانه! با جدیّت گفتم: چطورته؟! گفت: پایم را که در پوتین بکنم تاول میزند! پایم حساسیت پوستی داره! من جدی نگرفتم و بیخیال گفتم: من کاری به این سوسول بازیها ندارم! حاجعلی فرمانده است و گفته شناسایی سختی در پیش داریم و همه باید بیایند رزم شبانه راهی نداره باید بیایی.
🌷علیرضا آرام و مطیع سرش را پایین انداخت و گفت: چشم! رفتیم رزم شبانه، مسیر پر بود از خار و خاشاک و شیارهای صعبالعبور، گردنههای خطرناک همراه با گل و لای و سنگلاخهای تیز و بدقلق! تا نزدیک اذان صبح رسیدیم به اردوگاه، بچهها هر کدام به سنگرهای خودشان رفتند و همه متفرق شدند، من داشتم وضو میگرفتم که دوباره دیدم در تاریکی شبحی به من نزدیک میشود و با صدایی آرام گفت: شریف آبادی بیا کارت دارم! دیدم صدای آشنای سر شب است. گفتم: تویی علیرضا چته؟ چه کار داری؟ گفت: بیا یک لحظه کارت دارم. رفتم جلوتر چهره نورانی او حتی در تاریکی سایه من هم جلوه داشت، چراغ قوه سبزرنگی از جیبش درآورد و نشست رو خاک و گفت: بیا ببین یک نگاه بکن! چراغ را روشن کرد و روی پایش انداخت، دیدم از نوک انگشتانش خون چکه چکه به خاک میریزد! با نگرانی گفتم: علیرضا چت شده؟! چطوری مرد کوچک!؟
🌷با خنده بلند و ملیحی گفت: تازه اون یکی پایم هم هست، همینطوره! کف پایش را بالا آورد و در نور چراغ گرفت، کف پایش مثل لجن ته استخر شده بود، پر از خون و گل و لای و لجن! پوست پایش کامل کنده شده بود و او همچنان میخندید! با عصبانیّت گفتم: چی شده؟! چرا میخندی؟ پاهات رو از بین بردی حالا میخندی؟ با مهربانی گفت: تو گفتی حاجی گفته همه باید بیایند رزم شبانه! من به خدا قسم پایم را در پوتین نکردم با پای برهنه آمدم! بعد از کمی مکث دوباره با اندوه خاصی گفت: من به درد عملیّات نمیخورم! من کم سن و سال هستم و به قول شما، بچه سوسول هم هستم! به درد عملیّات نمیخورم. بغض گلویم را فرو دادم، خم شدم و پیشانی خاکی و عرق کرده او را بوسیدم و گفتم: علیرضا تو امشب درس بزرگی به من دادی که هیچ وقت فراموش نخواهم کرد آن اینکه....
🌷آن اینکه دیگر هیچ وقت فرماندهی را قبول نکنم! علیرضا هم دیگر هیچ نگفت، من به طرف نمازخانه حرکت کردم و به فکر فرو رفتم: من به تمام معنا فرمانده یکبار مصرف هستم و دیگر هیچ وقت فرماندهی را قبول نخواهم کرد. با دیدن پای برهنه و شرحه شرحه از عشق علیرضا به یاد پای برهنه محمود پور سالاری افتادم که یک روز در منطقه شرهانی قبل از عملیات والفحر یک، برای تفریح به بیابانها و صحرا رفتیم چه تفریحی آن هم در شیارها و گدارهای منطقه شرهانی! محمود با پای برهنه راه میرفت! به او گفتم: چرا پابرهنه!؟ گفت: کف پا باید قوی باشه که وقتی عراقیها افتادند دنبالت، کفشهایت را دربیاوری و فرار کنی آنقدر باید فرز باشی که نتوانند بگیرندت!
🌹خاطره ای به یاد سردار شهید عارف حاج علی محمدیپور، طلبه شهید علیرضا طالب الدینی از شهدای بم و شهید محمود پورسالاری از شهدای اراک
#راوی: جانباز سرافراز حجت الاسلام شریف آبادی
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از هادی عامری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز صبح مسیر گلزار شهدای کرمان یعنی حدود ١٨ساعت پس از دو انفجار دیروز
بکشید ما را ملت ما بیدارتر میشود
#جبهه_واحد
✅ #اخبار_جبهه_مقاومت
👇👇
🆔️ @akhbarmoghavamat
هدایت شده از هادی عامری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقناكُم مِن ذَكَرٍ وَأُنثىٰ وَجَعَلناكُم شُعوبًا وَقَبائِلَ لِتَعارَفوا ۚ إِنَّ أَكرَمَكُم عِندَ اللَّهِ أَتقاكُم ۚ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ﴿۱۳﴾
ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک امتیاز نیست،) گرامیترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است!
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
👌فرازی شنیدنی از استاد مرحوم #عبدالباسط
►┅═۞﴾📖﴿۞═┅◄
@quoran_313
هدایت شده از هادی عامری
ولادت فاطمه علیهاالسلام (3).mp3
2.54M
🟩مناقب فاطمه زهراءسلام الله علیها(۴۰)
🔰به مناسبت ولادت حضرت زهراءسلام الله علیها
✅شیعیان حقیقی حضرت زهراء سلام الله علیها چه کسانی اند؟ آیا ما شیعه واقعی آن حضرت هستیم؟ درتفسیربرهان روایت شده: یک آقایی همسرش رونزدحضرت زهراءسلام الله علیها فرستادوگفت: من شیعه شما هستم،آیاواقعاشیعه هستم؟! آن خانم آمد وسوال خودرامطرح کرد،حضرت زهراءسلام الله علیها فرمود: اگر به واجبات عمل کرد وازکارهای حرام دوری کردازشیعیان ماست!...مردگفت: وای برما،چون بسیاری از واجبات روترک کردیم ومحرمات رومرتکب شدیم...
🔰ثواب نشر آن را ازدست ندهید، عموم مومنین به این مهمانی دعوت هستند👇
https://eitaa.com/alamerimeshkat
هدایت شده از هادی عامری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست برای یاران خصوصی هست...
ذخیره کنید هرصبح و شام با ولی امر مسلمین جهان زمزمه کنید.
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
►┅═۞﴾📖﴿۞═┅◄
@quoran_313
هدایت شده از هادی عامری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬درجات و مقامات انسان ، قرآن است.
باید سعی کنید قرآن بشوید.
🎙علامه #حسن_زاده_آملی(رحمهالله علیه)
►┅═۞﴾📖﴿۞═┅◄
@quoran_313
هدایت شده از هادی عامری
•| #قرآنیات |•
🔰 امام صادق علیهالسلام:
«هر کس سوره جمعه را در هر شب جمعه بخواند، کفاره گناهان مابین دو جمعه خواهد بود.»
📚 بحارالانوار، جلد ۸۶، صفحه ۳۸۲
#شب_جمعه
►┅═۞﴾📖﴿۞═┅◄
@quoran_313
هدایت شده از هادی عامری
#داستان_آموزنده
🔆فاطمه عليهاالسلام در هاله عفت و عصمت
در آخرين روزهاى زندگى ، زهراى مرضيه به اسماء دختر عميس فرمود:
اسماء! من اين عمل را زشت مى دانم كه (جنازه را روى چهار چوب مى گذارند و پارچه اى روى جناره زنان مى اندازند، به سوى قبرستان مى برند) زيرا اندام او از زير پارچه نمايان است و هر كسى از حجم و چگونگى او آگاه مى شود.
اسماء گفت :
من در حبشه چيزى ديدم ، اكنون شكل آن را به تو نشان مى دهم . آنگاه چند شاخه تر خواست . شاخه ها را خم كرد و پارچه اى روى آنها كشيد. به صورت تابوت كنونى درآورد حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود:
- چه چيز (تابوت ) خوبى است . زيرا جنازه اى كه در ميان آن قرار گيرد تشخيص داده نمى شود كه جنازه زن است ، يا جنازه مرد.
آرى زهراى اطهر راضى نبود پس از مرگ نيز نامحرمى حجم بدن او را ببيند.
📚بحار: ج 43، ص 189
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
◾️برای رفع گرفتاریها به زیارت حضرت زهرا علیهاالسلام ملتزم شوید!
✅ العبد محمدتقی بهجت :
🔘شخصی میگفت در خواب به من گفتند به مردم بگو:
برای رفع گرفتاریها و نگرانیها به زیارت حضرت زهرا علیهاالسلام ملتزم شوند.
▪️بنده تعبیر این خواب را نفهمیدم، مگر اینکه گفته شود: حضرت زهرا علیهاالسلام برای مردمِ همین امروز کشته شده است.
🔸 بنابراین، از کسی که آن روز [روزی که بر حضرت زهرا علیهاالسلام ظلم و ستم روا داشتند.] را نمیخواست و بدان راضی نبود، رفع بلا میشود؛ زیرا زیارت آن حضرت کاشف است از تولی و اینکه در آن روز نبوده است تا تولای خودش را اظهار کند، امروز به همان اعتقاد به توسل و دعا و زیارت مشغول است؛ لذا از مشمولیت بلا خارج خواهد شد.
📚 در محضر بهجت ، ج٢، ص٢٢٩
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از هادی عامری
#داستان_آموزنده
🔆کرامات امام حسین (ع): بى ارزش كردن زيارت
مرحوم محدث نورى رحمة اللّه عليه در دار السلام جلد دوم صفحه سيصدو سى وسه نقل نموده از على بن عبدالحميد در كتاب انوار المضيئة كه سيد جعفر بن على از عمويش نقل كرده كه باجماعتى به خانه خدا رفتيم در اين بين فقيه بن ثويره سوراوى متولى و معلم و راهنماى حج واحرام مابود، در آنجا با مردى كه از اهل يمن بود با ما دوست شد و پيشنهاد كرد كه به منزل او در مكه برويم ما هم پذيرفتيم و با او حركت كرديم و به منزلش رفتيم او غلامها وتجملات و ثروت زيادى داشت و براى ما غذائى حاضر كرد وپذيرائى گرمى از ما شد بعد از صرف غذا آماده مراجعة شديم ، فقيه را نگه داشت و گفت با تو كارى دارم ما حركت كرديم قبل از اينكه به منزل خود برسيم فقيه بما ملحق شد سپس همگى باهم بطرف ابطح براه افتاديم چون شب از نيمه گذشت ناگهان ديديم فقيه از خواب بيدار شده و گريه مى كند و كلمه لااله الااللّه ميگويد ما را قسم مى داد كه برگرديم و در همان نيمه شب خود را به خانه اسعد بن اسد برسانيم هر چه عذر آورديم كه خطر جانى داردزيرا دزدان وراهزنان در آنجا زياد هستند قبول نكرد و به اصرار و التماس ماهم با او همراهى كرديم تا به در سراى اسعد بن اسد رسيده و دق الباب كرديم پشت در آمد خود را معرفى كرديم گفت در اين وقت ساعت از شب ميترسم در را بروى شما بازكنم زياد مبالغه نموديم تا در را باز كرد و فقيه محرمانه با او به گفتگو پرداخت و او را قسم ميداد و او هم ميگفت هرگز اينكار را نخواهم كرد. پرسيدم قضيه چيست ؟
اسعد گفت روز قبل من به ايشان گفتم تو بكربلا نزديكى و زياد بزيارت حضرت سيد الشهداء ع مى روى ولى من از كربلا دور هستم و توفيق زيارت آن حضرت را ندارم ولى من بزيارت بيت اللّه الحرام و حج زياد رفتم ، از تو يك تقاضا و خواهشى دارم و آن اينكه يكى از زيارتهائى كه كربلا رفتى بمن بفروشى بيك حج ، قبول نكرد تا بالاخره راضى شدم نه حج و چهار مثقال طلاى سرخ باو بدهم و او هم يك زيارت كربلا در مقابل بمن واگذارد راضى شد و الحال بمن ميگويد معامله را فسخ كن سبب فسخ را هم نمى گويد و من هم حاضر نيستم اين معامله را بهم بزنم . ما به فقيه گفتيم چرا قبول نمى كنى ؟
جوابى نداد تا اينكه اصرار زياد كرديم تاجريان را به اين نحو نقل كرد، كه امشب در عالم رؤيا ديدم قيامت برپاشده و مردم بطرف بهشت و جهنم روانه هستند منهم روانه بهشت شدم تا بحوض كوثر رسيدم و از مولا حضرت اميرالمؤ منين ع تقاضاى آب كردم حضرت فرمود برو از حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام آب بگير متوجه شدم كه حضرت زهرا سلام اللّه عليها لب حوض كوثر نشسته سلام كردم صورت مبارك را از من برگردانيد و اعتنايى بمن نفرمود، عرضكردم بى بى من يكى از مواليان و دوستان و از شيعيان شما وفرزندان شما هستم فرمود: تو به ساحت مقدس فرزندم اهانت كردى و ارزش زيارت فرزندم حسين ع را پائين آوردى و در آنچه گرفته اى خداوند بتو بركت ندهد، با كمال ترس و وحشت از خواب برخاستم حالا هرچه الحاح ميكنم اين شخص نمى پذيرد اسعد تا اين قضيه را شنيد گفت حالا كه اينطور است اگر تمام كوههاى مكه را طلا كنى و به من بدهى معامله را فسخ نخواهم كرد... بعد برگشتيم .
دوسال از اين داستان گذشت كه فقر و بيچارگى فقيه را در بر گرفت و كارش بگدائى كشيد و ميگفت همه اين بلاها بواسطه آن نفرين بى بى عالم زهرا سلام اللّه عليها مى باشد.(1)
1- زندگانى عشق .
📚منبع: کتاب الکرامات الحسینیه جلد 2، تالیف علی میر خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
#داستان_آموزنده
🔆هر چيز را با هركس مگو و مخور
امام محمّد باقر عليه السلام حكايت فرموده است :
روزى رسول خدا صلّلى اللّه عليه و آله به منزل دخترش حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها وارد شد و چون مقدارى نشست خطاب به وى كرد و فرمود: دخترم ، فاطمه ! بلند شو و آن ظرف غذا را بياور.
همين كه آن ظرف غذا را آورد، ديدند كه داخل آن پر از آبگوشت داغ است و آماده خوردن مى باشد.
سپس رسول خدا، امام علىّ، حضرت زهراء و دو فرزندشان امام حسن و امام حسين صلوات اللّه عليهم از آن طعام ميل نمودند و باقى مانده آن را تا مدّت سيزده روز مرتّب مورد استفاده قرار مى دادند وليكن از آن غذا كاسته نمى شد.
تا آن كه روزى اُمّ ايمن ، امام حسين عليه السلام را ديد، كه مشغول خوردن غذاى پخته مى باشد، به ايشان گفت : اين نوع غذا را از كجا آورده اى ؟
حضرت فرمود: مدّت چند روزى است كه غذاى ما در منزل ، از همين خوراك مى باشد.
اُمّ ايمن به منزل حضرت زهراء سلام اللّه عليها وارد شد و گفت : اى فاطمه ! اگر امّ ايمن چيزى داشته باشد، براى شما هم است و در آن شريك مى باشيد؛ ولى اگر يك روز شما چيزى يافتيد، امّ ايمن از آن محروم خواهد بود؟!
حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها مقدارى از آن غذاى آبگوشت را كه هنوز تازه بود براى امّ ايمن آورد و او هم از آن طعام خورد و در همان روز ظرف غذا به پايان رسيد.
وقتى حضرت رسول صلّلى اللّه عليه و آله تشريف آورد و متوجّه شد كه غذا تمام شده است ، فرمود:
چنانچه از آن غذا به ديگرى نمى دادى پايان ناپذير بود و تمامى ما اهل بيت تا آخر از آن مى خورديم و باز هم باقى مى ماند.
سپس امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: اكنون ظرف آن غذا نزد ما موجود است تا آن كه به دست امام زمان ، قائم آل محمّد صلوات اللّه عليهم اءجمعين خواهد رسيد.(19)
📚اصول كافى : ج 1، ص 460، ح 7.
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
#داستان_آموزنده
🔆تقسيم كار و پاداش اطاعت
امام باقر عليه السلام حكايت فرمايد:
چون حضرت علىّ و فاطمه صلوات اللّه عليهما ازدواج كردند، كارها را بين خود تقسيم نمودند، كارهاى مربوط به داخل منزل را حضرت فاطمه سلام اللّه عليها عهده دار آن گرديد؛ و آنچه را كه مربوط به بيرون منزل بود امام علىّ عليه السلام پذيرفت .
چند روزى بدين منوال گذشت ، روزى امام علىّ عليه السلام وارد منزل گرديد و اظهار داشت : اى فاطمه ! در منزل چه داريم ؟
حضرت زهراء سلام اللّه عليها پاسخ داد: قسم به حقيقت تو! سه روز است كه هيچ نداريم .
امام علىّ عليه السلام فرمود: چرا قبلاً نگفته اى ؟
جواب داد: چون پدرم ، رسول خدا صلّلى اللّه عليه و آله مرا نهى فرمود از اين كه چيزى را از شوهرم درخواست كنم كه قادر بر انجام آن نباشد.
پس اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام از منزل خارج شد و مبلغ يك دينار از شخصى قرض نمود و به سوى منزل مراجعت كرد تا آنچه را كه حضرت زهراء سلام اللّه عليها مى خواهد خريدارى نمايد.
در بين راه ، عمّار ياسر را ديد كه غمگين و افسرده است ، فرمود: براى چه از منزل بيرون آمده اى ؟
و چرا افسرده اى ؟
عمّار گفت : يا اميرالمؤ منين ! گرسنگى و تهيدستى ما را غمگين نموده است و به همين دليل از منزل بيرون آمده ام .
در اين لحظه ، يكى از اصحاب كه اين داستان را از امام محمّد باقر عليه السلام مى شنيد، گفت : مولاى من ! آيا در چنين وضعيّتى رسول اللّه زنده بود؟
حضرت فرمود: بلى رسول خدا زنده بود.
سپس امام باقر عليه السلام افزود: اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام به عمّار خطاب كرد و فرمود: من نيز به همين جهت از منزل بيرون آمده ام و يك دينار قرض كرده ام تا رفع مشكل خويش نمايم ؛ ولى آن دينار را به تو مى دهم ، و سپس حضرت آن يك دينار را به عمّار ياسر داد و خود دست خالى روانه منزل گرديد.
چون وارد منزل گشت ، ديد رسول اللّه صلّلى اللّه عليه و آله نشسته است و فاطمه سلام اللّه عليها مشغول نماز مى باشد و طبقى سرپوشيده جلوى آن دو بزرگوار قرار دارد.
همين كه حضرت زهراء سلام اللّه عليها نمازش را به اتمام رسانيد، به طرف طبق رفت و سرپوش را برداشت ، مقدارى نان و گوشت در طبق موجود بود.
امام علىّ عليه السلام از همسرش سؤ ال نمود: اين طبق غذا را چه كسى آورده است ؟
پاسخ داد: از طرف خداوند متعال ؛ چون او هر كه را بخواهد از نعمت هايش روزى مى رساند.
حضرت رسول صلّلى اللّه عليه و آله خطاب به آن دو همسر كرد و فرمود: مى خواهيد مثال شماها را بگويم ؟
گفتند: بلى .
حضرت رسول فرمود: تو اى علىّ! مانند حضرت زكريّا عليه السلام هستى ، كه چون بر مريم سلام اللّه عليها وارد شد او را در محراب ، مشغول عبادت يافت كه كنارش طبقى از غذا قرار داشت .
و اين همان طبق غذائى است كه قائم آل محمّد عليهم السلام وعجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف نيز از آن تناول خواهد نمود.
📚بحارالا نوار: ج 43، ص 31 ، ح 38، تفسير عيّاشى : ص 29، ح 35، إ حقاق الحقّ: ج 19، ص 113.
✾📚 @Dastan 📚✾