فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بابا خانه نبود
صوت الله اکبر حاج قاسم را گذاشتیم 🥲
و با یک نفر که عاشق اوست
شادیکنان
الله اکبر را زمزمه کردیم ☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تردید نکردیم و در آشوب حوادث
از هر چه گذشتیم از ایران نگذشتیم
بسم الله الرحمن الرحیم
همهی آدمها توی یکی از پیچهای زندگی، جایی میان شادی و غم گیر میکنند، اینکه نمیدانند در آن لحظه باید لبخند بزنند یا اشک بریزند؟
من یکبار عمیقا این حس را تجربه کردم.
وقتی که یک روز چادرم را سرم کردم و لخلخ کنان رفتم شیرخوارگاه برای شکایت!
دختر ما را قرار بود اول تابستان تحویل بدهند و آن روز که رفتم شیرخوارگاه، اولین روزهای ماه آخر تابستان بود.
کاسهی صبرم پر شده بود و به اشارهی کوچکی، از چشمهام لبریز میشد، دست خودم نبود اینکه فکر میکردم دخترِ ندیدهام، شبها تنها میخوابد و من کنارش نیستم که رویش پتو بکشم، شیرش بدهم و پوشکش را عوض کنم.
در من، مادری زندگی میکرد که دخترش از او دور بود و این رنج، دست از سرم برنمیداشت.
خالهسارای شیرخوارگاه، سرش را کرده بود توی یک کشوی آهنی و لابلای پروندههای بچهها داشت دنبال بچهای میگشت که شرایطش به ما بخورد!
آن روز پیدا نکرد، دختری که دختر من باشد، اسمش آنجا نبود. گفت هیچ موردی ندارد که به درد پروندهی ما بخورد و اینجا دقیقا همان دوراهی شادی و غم بود
اینکه《هیچ بچهی رنجدیدهای آنجا نبود》 که 《من مادرش باشم》...
🌱 هیچی
شب عیدی داشتم کتاب المراقبات را ورق میزدم، دیدم که لابلای اعمال ماه شعبان، میرزاجوادآقای ملکی نوشتهاند: روز سوم شعبان، روز شادی و حزن اهل بیت است، مادری که وسط شادی بغل کردن نوزادش، غصهی روز دهم سال شصت و یک هجری را میخورد و این بلاتکلیفی احساسات، چه غمانگیز است.
#عزیزم_حسین
هدایت شده از «آیهجان»
.
این پست یک دعوتنامهست! 🗞️
امسال قراره روایتها و یادداشتهای قرآنی ماه مبارک رمضان رو از بین متنهای شما انتخاب کنیم. پس اگه دوست دارید واسه آیهجان بنویسید، الان وقتشه. ❤️
🔹١. قالب روایت: شما میتونید از تجربه و مواجههٔ خودتون یا نزدیکانتون با آیات قرآن به هنگام سختیها روایت کنید. یا حتی میتونید روایتگر فعالیتهای فرهنگی و قرآنی شهر و محلهتون باشید.
🔹٢. قالب یادداشت: شما میتونید از منظر آیات قرآن به اندیشه یا تفکری، محصول فرهنگی یا مسئلهٔ اجتماعی و سیاسیای، در سطوح ملی و بینالمللی نقد داشته باشید و اون رو تحلیل یا آسیبشناسی کنید.
🎁 خبر خوش اینکه به آثار برتر هدیهٔ نقدی تقدیم میشه و در ماه مبارک رمضان، توی صفحهٔ اینستاگرام و کانالهای آیهجان منتشر خواهند شد.
🔸نکات مهم: زبان متن باید معیار (کتابی) و تعداد کلمات بین ٣٥٠ تا ٥٥٠ کلمه باشه و توی قالب word به همراه نام و نام خانوادگی و شماره تلفن همراه ارسال بشه.
📅 مدت زمان ارسال: تا پانزدهم اسفندماه
📲 آیدی ارسال در ایتا و تلگرام:
@ayehjaan_support
حالا اگه سؤالی دارید، بفرمایید بپرسید :)
@ayehjaan
بسم الله الرحمن الرحیم
اولین مواجهه رسمی من با یک نقطه از دنیا که اغلب اوقات سَرش دعوا بوده، بینظیر بود.
خلیج فارس انگار شخصیت داشت، پر ابهت تکیه داده بود به پهنای زمین و من با دیدنش یکهو گریهام گرفت.
آب بود ولی رگ و ریشه داشت.
آبی آبهاش با همه آبیهایی که دیده بودم فرق داشت و آبیتر بود.
نشستم وسط جزیره ناز، روبروی لوکیشنی که نقی معمولی توی زودپز، آبگوشت بار گذاشته بود و رفته بود پی تفریح.
همانجا عاطفه آمد نشست کنارم و کاتالوگ نقش حنا را داد دستم.
یکی از طرحهاش را پسندیدم، شبیه شاخه زیتون بود. پرسیدم این مدل چند؟ گفت: صد تومان. گفتم همان مدل را اندازه پنجاه تومان بکشد، خلوتتر و ساده.
قبول کرد و دست با کار شد.
از پاچههای ورمالیده، لباسهای آب رفته، مردهای مکشفه، پشم و پیلی و دک و پز آدمها با هم حرف زدیم و رسیدیم به مشهد.
میدانید ما مشهدیها صحبتکردنمان تابلو است، هر چه تلاش کنیم به لهجهمان رنگ و لعاب بدهیم، ته حرفها را بِکِشیم باز نمیشود، دستمان رو میشود.
یکجا توی یک مغازهای قیمت فلان جنس را پرسیدم، فروشنده قیمت را که گفت پشتبندش اضافه کرد: شما همین جنسو از خیابون سعدی مشهد آمار بگیر، سه برابره قیمتش!
عاطفه گفت تابستان که بازار مسافرهای قشم کساد است، آمده مشهد.
بعد همانطور که قیف حنا را روی دستم پیچ و تاب میداد گوشیش را درآورد و یک عکس نشانم داد.
ایستاده بود وسط صحن انقلاب، پشت به پنجره فولاد، چادر گلمنگلی داشت و از زیر نقاب شِرشِری به دوربین لبخند میزد.
دختری که توی حرم، وقت سفر، لب ساحل، موقع کار، لباسش بیفرق و یکشکل بود، آخرین برگ زیتون را که کشید گفت: طرح صدتومنی کشیدم، تو همون پنجاه تومن رو بده و سلام منو برسون به آقا.
نگاه کردم دیدم خلیج فارس ریشهاش را، اصالتش را از همین مردم گرفته 🌱