eitaa logo
علویه سادات
152 دنبال‌کننده
234 عکس
21 ویدیو
0 فایل
|بسم الله النور| مادر هستم و طلبه‌دانشجو 🧕👼🏡📚📸 🌱 این همه نقش می‌زنم از جهت رضای تو 🌱 من اینجام 👈 @Farzane_Sadat_Heydari
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶 دعای امیرالمومنین علی علیه السلام در هنگام جنگ: اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ غَيْبَةَ نَبِيِّنَا، وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنَا، وَ تَشَتُّتَ أَهْوَائِنَا(رَبَّنَا افْتَحْ(8) بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ) 🌷 خداوندا! شكايت خود را به سوى تو مى آوريم كه پيامبرمان از ميان ما رفته، دشمنان ما فراوان گشته و خواسته ها و اهدافمان مختلف و متشتّت شده است، پروردگارا! ميان ما و قوم ما به حق داورى كن [و درهاى پيروزى، صلح و عدالت را به روى ما بگشا] كه تو بهترين داورى كنندگانى
هدایت شده از بی نهایت
راه قدس از کربلا می‌گذرد... ✌️ 📸 هم اکنون/ تصویری از فوج پهپادهای ایران بر فراز کربلا ♾ @binahayat_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رها رها رها من 🪽 🕊
این لحظه هزار بار تقدیم تو باد ✨️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
+تراپی؟ -نه ممنون، می‌رم شیرینی می‌پزم 😅 🌸 🌱 قبل از شروع کلاس باید چند کلمه‌ای حرف بزنیم. وقتی استاد پرسید: ما الاخبار؟ [چه خبرا] گفتم: فی الآن بعض الناس یذهبون الی جلسه علم النفس. [این روزا بعضی مردم جلسات روانشناسی شرکت می‌کنن] لکن صُنع الکَعک و خبز الحلویات لَدَیَّ بمثل تلک الجلسات. [ولی برای من پختن کیک و شیرینی، کار همون جلسات روانشناسی و ترویح روح رو انجام می‌ده]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم من وقتی وارد جلسه‌های جمعه‌شب شدم، زن جوانی بودم که ایستاده بود ابتدای راه زندگی مشترک. آن‌روزها این دخترها پنج‌شش‌سال بیشتر نداشتند. هر جمعه‌شب، وسط سالن کوچک خانه آقای زهانی، دستهای هم را می‌گرفتند و یک‌صدا می‌خواندند؛ انگشترم انگشتر، انگشتر کی هستی؟ انگشتر یک دختر. دور تا دور سالن هفت‌هشت‌تا زن می‌نشستیم و با یک بلندگوی فکسنی صدای حاج‌آقا را می‌شنیدیم. یکی‌دوسال بعد، خانه ما رفت حاشیه شهر و از جلسه حاج‌آقا و منزل آقای زهانی دور شدیم. حالا آمده‌ایم نزدیک. مکان جلسه هم عوض شده، بزرگتر شده مثل بچه‌ها و ما هر از گاهی خودمان را می‌رسانیم به جلسه. دیشب دخترها زیر گوش من نشسته بودند. از بازی و شعرخواندن خبری نبود. مادرهاشان با خیال راحت زیر چادر مشکی مویه می‌کردند و دخترها حواسشان را داده بودند به خواهربرادرهای کوچکتر. لامپ زرد آشپزخانه، نور باریکی انداخته بود توی پذیرایی و بچه‌ها بی‌خیال تاریکی می‌دویدند. نقشه خانه را یاد داشتند که با دو ستون وسط سالن تصادف نمی‌کردند، پایشان به لیوانهای نصفه‌نیمه چای نمی‌خورد و روی کیفها و وسایل جلوی خانمها نمی‌افتادند. دخترها ریزریز حرف می‌زدند. یک موضوع مشترک بینشان بود که هیجان و غم داشت. وقت حرف زدن دستهایشان را توی هوا تکان می‌دادند، نچ‌نچ و وای‌وای می‌گفتند و چندبار هم جمله -خاک تو سرش- و -خاک تو سرم-. زمان ما حرف درگوشی‌مان شعرهای فریدون آسرایی بود، اینکه محسن یگانه، بنیامین و گروه آریان چی خوانده‌اند، قرض دادن عکس فوتبالیستها بود، صحبت از چندتا هم‌کلاسی‌مان بود که آخر زنگ مدرسه لای نامه‌‌ای برگ گل پرپر می‌کنند و برق لب توی کیفشان می‌گذارند. دغدغه این دخترهای بغل‌دستیم چی بود؟! روضه‌خوان از شیخ‌الائمه خوانده بود و حالا رسیده بود بالای گودال قتلگاه. صدای پچ‌پچ دخترها جایش را داده بود به هق‌هقی ریز. چراغها که روشن شد، چشم چرخاندم، دخترها بغل دستم نبودند. از لای در نیمه‌باز سرک کشیدم توی حیاط. ایستاده بودند و روسری همدیگر را مرتب می‌کردند، انگشتهایشان را به هم می‌فشردند و با پا روی زمین ضرب گرفته بودند. حاج‌آقا از جلوی چشمم رد شد. پسربچه‌ای دوید بین خانمها و داد: هر کی نامه داره بده. زنها خندیدند. پس در این سالهایی که من آن جلسه را نمی‌رفتم سوالهایشان را توی نامه می‌نوشتند و لابد لابلای سخنرانی هفته بعد، از بین کلام حاج‌آقا جوابشان را می‌گرفتند. آن قدیمها برای من که این‌طور بود. هربار سوالی داشتم بی‌که بپرسم جوابش را به حدیثی، بیت شعری یا داستانی از حاج‌آقا می‌شنیدم. اضطراب، پای مادرهای دخترها را به پشت در باز کرده بود. چشم دوخته بودند به حیای دخترانه وقت حرف زدن و سکوت عالمانه. مادر یکی‌شان گفت: کاش از این لحظه می‌شد عکس گرفت. برایش گرفتم. مادر،حالا من را محرم می‌دانست که گفت: بعضی بچه‌های کلاسشان حرفهای رنگین‌کمانی می‌زنند. من دیگر نفهمیدم آن جلسه سرپایی پرسش و پاسخ به چه جوابی ختم شد ولی به عادت همیشگیم که وقت شهادت و ولادت هر بزرگ و امامی، چند خطی از ایشان می‌خوانم دیدم دور امام صادق علیه‌السلام همیشه یک حلقه از جوانها بوده. سالمه، حماده، بنت سعید و ام اسحاق خانمهایی بودند که می‌آمدند از امام سوال می‌پرسیدند. یک‌جا هم امام علیه‌السلام فرمود: دوست دارم جوان را یا اهل علم ببینم یا دنبال علم؛ یا دانشمند یا دانشجو. شام شهادت بود؛ عکس را نگاه می‌کنم و دلم می‌رود تا کوچه‌های مدینه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا