فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چکیده و لب کلام حضرت آقا رو از زبان دخترم میشنوید؛
خیبر خیبر یا صهیون
جیش محمد قادمون
😅
بسم الله الرحمن الرحیم
همین سال گذشته بود.
برای یک پروژه نویسندگی تست دادم و نوشتهام را نپسندیدند.
ناامید نشدم. دوباره برایشان نوشتم.
دفعه دوم نوشتهام تایید شد و عضو گروه نویسندههای آن پروژه شدم.
چند ماه بعد هم مجموعهکتابی که نوشتیم رونمایی شد.
اسم کتابها _از جان و دل_ بود؛ خاطرات کارمندان کمیته امداد که از جان و دلشان مایه گذاشته بودند برای رفع محرومیت و نشر مهربانی.
توی این فکر بودم دستمزد کار که واریز شد برای خودم یک چیزی بخرم تا هربار نگاش میکنم شیرینی آن روزهای پرتلاش را بخاطرم بیاورد.
حقیقت اینکه درنهایت دستمزدم پول زیادی نبود و نمیشد با آن، کار بزرگ و خاصی انجام بدهم یا چیز فاخر و وسیله کارراهاندازی بخرم.
لذا تا توی یک پیج طلافروشی چشمم افتاد به این گردنبند، منی که ریاضی سوم دبیرستان را با تک ماده قبول شده بودم، بیکه شمّ اقتصادیام خوب باشد یا چیزی از حساب و کتاب و درصد و مالیات و اجرت بدانم، این زیبا را سفارش دادم.
اولین دستمزد جدی و کاری من در عرصه نوشتن؛ شد این گردنبند که عاشق مرواریدش هستم و برایم نماد کمخوابیدن، سحرخیزی، زیادخواندن و متصلنوشتن است.
حالا نمیدانم قیمت یک گلوله چند است؟
اما میخواهم این قشنگ صورتی را با جان و دل تقدیم جبهه انقلاب کنم.
میدانید؛
این گردنبند ارزش مادی چشمگیری ندارد ولی اگر به قدر همان یک گلوله بیارزد
و برود بنشیند توی سینه قاتل بچههای فلسطینی و لبنانی و کاپشنصورتی،
من و گردنبند و گلوله
به کمال خودمان رسیدهایم.