eitaa logo
بنیاد مهدویت استان البرز
2.1هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
165 فایل
﴾﷽﴿ 🔰محور فعالیت بنیاد:آموزشی_فرهنگی_ پژوهشی کرج_بلوار ملاصدرا_به‌سمت نبوت‌_بعد از ابوذرجنوبی _بنیاد‌ فرهنگی‌ حضرت‌ مهدی‌ موعود(علیه‌السلام) 02634294152_02634214145 +989370754174 ارتباط با ادمین ها👇 @Admin_mahdaviii @alborz_mahdaviat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از عقاید ضروری نزد شیعیان، معرفت امام زمان علیه السلام در هر زمان است. زمانی که معرفت نباشد، مدعیان دروغین تاخت و تاز می کنند.👇 علی واعظی مبلغ فرقه ی همبوشی: امام زمانمون امام احمد الحسن !!! نیاز به یاری و نصرت دارد!!! 🌸 @alborzmahdaviat
صدا و سیمای استان البرز با همکاری بنیاد مهدویت استان البرز تقدیم میکند 🎞 برنامه تلویزیونی 🎬 🕊 " نشانی " ✉️ ⌛️ جمعه ها ساعت ۱۷:۳۰ ⏳ 📡 شبکه استانی البرز 📡 🌐 اللهم عجل لولیک الفرج 🌐 🌸 @alborzmahdaviat
توجه توجه توجه با توجه به شرایط پیش آمده و لزوم یادگیری تولید محتواهای مهدوی قابل ارائه در شبکه های مجازی بنیاد مهدویت با همکاری حوزه هنری برگزار می کند : دوره های ۱ - کارگاه داستان نویسی (داستان کوتاه) ۲- پوستر سازی ۳ - ساخت کلیپ با تخفیف ویژه و تعداد محدود شرایط : دارابودن سیستم مناسب برای تمرین ها داشتن فرصت کافی مهلت ثبت نام : از امروز تا دوشنبه ۴/۹ لطفا جهت ثبت نام با شماره ی زیر تماس بگیرید. ۳۴۲۱۴۱۴۸ بنیاد مهدویت استان البرز
♦️دوره متفاوت رسانه ، غرب و مهدویت ♦️ 🔸اساتید: آقای امین بسطامی استاد حوزه ی رسانه و آقای زهیر دهقانی آرانی استاد دوره ی غرب و مهدویت 🔸سر فصل های دوره : جنگ ناخودآگاه تکنیک های شستشوی مغزی رنگ شناسی جنگ خبر بازی های رایانه ای غرب و مهدویت 🔸در ۱۰ جلسه مهلت ثبت نام ۱۳۹۹/۴/۱۸ هزینه دوره: ۷۰ هزار تومان زمان و مکان متعاقبا اعلام می شود 🔸راه های ارتباطی ۰۹۳۶۳۱۳۷۱۶۵ ۳۴۲۱۴۱۴۸ @alborzmahdaviat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با سلام و تقدیم احترام کلاسهای رسانه و غرب به علت شرایط بهداشتی حاکم بر منطقه البرز در زمان اعلام شده کنسل و به تعویق افتاده است عزیزانی که تمایل به شرکت در کلاسها دارند اطلاع دهند که ان شاءالله در شرایط بهتر و وضعیت سفید زمان برگزاری متعاقبا اطلاع رسانی خواهد شد.
میرزا اسماعیل دولابی خداوند وقتی حاجات را به تاخیر می اندازد، دارد چیزی بهتر و بزرگتر به تو می دهد. منتها حواست به خواسته خودت است و آن را نمی بینی. دعا بکن ولی اگر اجابت نشد با خدا دعوا نکن، میانه ات با او بهم نخورد. چون تو جاهلی و او عالم و خبیر. وقتی به خدا بگویی: خدایا من غیر تو کسا را ندارم، خدا غیور است و خواسته ات را اجابت می کند. اگر می خواهید دعایتان گیرا شود، دوستان و همسایگان و اهل مملکتتان را جلو بیندازید و اول برای آن ها دعا کنید. 🍃دعا برای ظهور اماممان را پیش روی همه ی دعاها قرار دهیم. 🍃alborzmahdaviat
🌕🌖🌗🌘🌑 🤲 ☀️🌤⛅️🌥☁️ 🕋 داستان "سامره" داستانیست از سردرگمی یک منتظر در پیچ و خم برج انتظار. ▪️ ◾️ ◼️ ⬛️ 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 تقدیم به همه مربیان و دانش آموزان عزیزی که در راستای فرهنگ مهدوی با کمبود محتوا و کتاب و نشریه مهدوی رو به رو هستند. : نشر بلامانع است. 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂 @mahdismtrainer
کنکور چیزی به کنکور نمانده بود و خواب و خوراکم کم شده بود. فقط به کنکور فکر می کردم و گزینه دیگری روی میزم نبود .رویای کنکور از بچگی مثل خوره به جانم افتاد و تا انتخاب رشته تجربی و رسیدن به دیپلم همه وجودم را درگیر کرد و بعد با نزدیک شدن به زمان کنکور مثل سرطان به مغز استخوانم زد.فقط باید آن چند روز را هم دوام می آوردم و نمی مردم؛ بعدش خدا می دانست که چه سرنوشتی در انتظارم است. برایم فرقی نمی کرد. برای درس خواندن به آرامش نیاز داشتم اما فضای خانه خیلی شلوغ بود. همه مهیای محرم بودند و در حال کمک به هیات برای راه اندازی تکیه ی عزاداری امام حسین علیه السلام. یک پا داخل خانه و پای دیگرشان در تکیه بود. هر کسی کاری می‌کرد. کسی طناب می برد و دیگری دیگ، کسی پارچه جور می کرد و دیگری بند. من هم وسط این همه رفت و آمد باید برای کنکور آماده می شدم. نه اتاقی داشتم و نه کتابخانه‌ ای آن نزدیک بود که بشود چند ساعت از خانه بیرون رفت. صدا به صدا نمی رسید. پدرم آنقدر به داخل خانه آمده و رفته بود که دیگر توان نداشت و از همان بیرون در فریاد می زد: فلانی! فلان چیز را بردار بیار. مادر و خواهر و برادرانم هم مثل فرفره از این طرف و آن طرف می دویدند و به پدرم کمک می کردند. همه دو به دو با هم حرف می زدند و هر کسی که چیزی را پیدا نمی کرد آن را به من ارجاع می‌داد. گویی مهمترین عضو خانه شده بودم. آن هم درست نزدیک کنکور! مثل کسی که در حال غرق شدن باشد دست و پا می زدم و با خود فکر می کردم که ای کاش می شد زمان را جابهجا کرد مثلاً کنکور را عقب تر برد و یا محرم را جلوتر آورد. ناخودآگاه درگیر نسی ء شده بودم. کاری که اعراب جاهلی انجام می‌دادند و ماهی را به دلایلی به تاخیر می‌انداختند؛ مثلا دوست داشتند که موسم حج پیوسته و بدون تغییر در فصل معتدل باشد لذا در ماه ها دست می بردند و جای ماه هد را جابه جا می کردند. تازه می فهمیدم که جاهل بودن فقط به خاطر نفهمی نیست بلکه گاهی جهالت ریشه در زمان دارد. وقتی در زمانی هستی که روحت در آن تنگی می‌کند، به فکر می افتی که آیا می شود آن را جابه جا کرد! برج بلند چند شب بود که راحت نمی خوابیدم. استرس کنکور خواب را بر من حرام کرده بود. آن شب از همه ی شب ها بدتر بود. مطمئن بودم که تا خود صبح پلک روی پلک نخواهم گذاشت. می شد چشم هایم را ببندم و به چیزی فکر نکنم. اصلاً بی خیال کنکور و همه ی دنیا باشم. بی خیال شغل و آینده! آرزو می کردم که ای کاش بخوابم و صبح که بلند شدم دو ماه از کنکور گذشته باشد. اصلاً ای کاش ده سال گذشته باشد. یعنی کنکور و همه مراحل سخت زندگی سپری شده باشند. چقدر عالی می شد! آرزو می‌کردم صبح که بلند شدم دنیا کاملاً جور دیگری باشد. در خیالم هر آنچه دنیا را بهتر می کرد، آرزو می کردم و در همان فضا از هیچ چیز مضایقه نکردم. هیچ لالایی موثرتر و بهتر از رویاپردازی نیست. آنقدر خیال‌پردازی کردم که مغزم گیج شد و و کلا هنگ کرد. آن شب با هزار مکافات بالاخره خوابیدم. آن شب که خوابیدم کنکوری بودم. صبح بلند شدم، منتظر شده بودم. انگار همه چیز "زهق الباطل" و حالا "جا الحق" شده بود خواب عجیبی دیدم. یک برج بلند که همه از آن بالا می رفتیم. زیر دست و پای هم له می شدیم اما باز هم می رفتیم. بالای برج خبری بود که که تن های ما از آن بی خبر و دلهای ما از آن مطلع بود. انگار ضمیر ناخودآگاه ما فرمان را به دست گرفته بود و میراند و صلاح نمی دید که تن را از این خبر مهم آگاه کند. عقل همچون برده حلقه به گوش، تحت فرمان او بود... 🍃 @alborzmahdaviat
🍃 انتظار به راستی قائم ما که او است مهدی آنست که باید در حال غیبتش انتظار او را بکشند و در ظهورش فرمان او را برند. منتخب الاثر، باب ۱۸، ح ۱، ص ۲۸۲ 🍃انتظار یک دوره آماده سازی و زمینه سازی است و هر انقلاب و حرکتی که این دوره را پشت سر نگذاشته باشد ناقص و بی ثمر است. 🍃این خاصیت انتظار است که انسان را وادار می کند تا کمبودها را حدس بزند و برای فراهم آوردن آن بکوشد. 🍃این خاصیت انتظار است که انسان را به آمادگی و حضوری می رساند که مانع ها را بشناسد و برای زدودن آن ها برنامه بریزد. 🌸 @alborzmahdaviat
دير گاهيست که ما تشنه ي ديدار تو ايم قد رعنا بنما،جمله خريدار تو ايم گر چه با دست و زبان موجب آزار تو ايم گل نرگس نظري ،ما همگي خار تو ایم 🌸 @alborzmahdaviat
داستان سامره، داستان یک منتظر است در پیچ و خم برج انتظار ... من همراه با جمعیت تا حدودی از پله های برج بالا رفتم و در همان اوایل راه، زیر دست و پای دیگران ماندم. دیگر توان رفتن نداشتم. نفسم تنگ شده بود و در حال له شدن بودم. همین که اراده کردم از برج خارج شوم، خود را بیرون برج دیدم. به سرعت به خانه برگشتم. باید به اخبار ساعت ۲ می رسیدم تا بدانم چه خبر است! تلویزیون را روشن کردم. جمله‌ای با خط درشت بر صفحه تلویزیون آشکار شد: حضرت مهدی علیه السلام ظهور کرد از خواب پریدم در حالی که انسان دیگری شده بودم. سنگینی و لهیدگی شدیدی در عضلانم احساس می کردم. درست مثل کسی که در زیر ازدحام جمعیت له شده باشد. تا ساعت‌ها مبهوت و حیران بودم. بهت و حیرتی که دیگر از من جدا نشد. احساس می کردم وارد عالم جدیدی شده ام! دیگر دغدغه ی اصلی من کنکور نبود، بلکه پیدا کردن تعبیر این خواب بود. به نظرم این رویا با بقیه ی رویاهای قبلی ام فرق داشت و از جنس دیگری بود. نمی دانستم چگونه با این مسئله کنار بیایم. درباره ظهور امام زمان علیه السلام هیچ چیز نمی دانستم؛ جز اینکه امام دوازدهم است و فعلاً در پرده غیبت است. آن روزها در مدارس از امام زمان علیه السلام حرف نمی زدند و ما هم چیزی نمی‌دانستیم. باور داشتم که از واقعه ی مهم با خبر شده ام که در آینده رخ خواهد داد؛ چیزی شبیه آگاهی یافتن از سری غیبی! برایم جالب بود. روزمرگی و کنکور مثل لبه های تیز قیچی، تکه تکه امیدهای کودکی‌ام را از من گرفته بودند. دیگر نه نشانی مانده بود و نه خنده ای، فقط کنکور لعنتی! اما به یکباره انگار شور و اشتیاق روزهای کودکی برگشت. آن روزها که در آن خرابه با بچه های محل بازی می کردیم و از لحظه لحظه ی زندگی لذت می بردیم، آن شبها که تا دیر وقت در کوچه دوچرخه سواری می کردیم و از ثانیه ثانیه رکاب زدن هایمان به وجد می آمدیم؛ همه ی آن خوشی ها برگشته بود. حیف که دیگر آن دوستان نبودند تا با آنها درباره ی اسرار این خواب گفتگو کنم. چند روز بیشتر به کنکور نمانده بود اما دیگر دوست نداشتم لای کتاب‌ها را باز کنم. هر چه بیشتر می خوانندم بیشتر مضطرب می شدم. با کتاب‌های درسی هم احساس غریبگی می کردم. گویی از آینده به گذشته برگشته بودم. می خواستم دوباره به آینده برگردم. بیشتر دوست داشتم به برج و ظهور فکر کنم. قبلا بارها و بارها خواب های مختلف دیده بودم. اما هرگز چنین تأثیر عمیقی بر روی من نگذاشته بود. همچون کودک بازیگوش و کنجکاو گذشته، در پی کشف حقیقت دنیایی بودم که برایم تازگی داشت. دنیایی که با همه ی عظمت و بزرگی اش در قالب یک پرچم ظهور کرده بود! بعد از آن روز دیگر آدم خودم نبودم که حوای انتظار بودم.
در میان جمع بودم و با آنها غریبگی می‌کردم. دیگران را می‌دیدم و صحبت‌های ایشان را می‌شنیدم اما متوجه منظور آنها نمی‌شدم. انگار من در عالمی زندگی می کردم و دیگران در عالمی دیگر! کبوتر دلم هوس کوی دیگری داشت. ویرانه ای در درونم فرو ریخته بود و دژ محکمی به جای آن شکل گرفته بود که قابل تسخیر نبود. دیگر از دسترس خودم خارج شده بودم. احساس می‌کردم ارتباط من با عالم خارج قطع شده است. درست مثل گوشی که آنتن نمی دهد. نیرویی بر من مسلط شده بود و عنانم را می کشید و باخود می برد. مثل اینکه کسی در درون من امر می کرد و من مطیع او شده بودم. دلم مثل کبوتر به دام افتاده، بی قراری و بی تابی می کرد و هوای برج، هوایی اش کرده بود. از این بی تابی ناراحت نبودم. رنج آور بود، اما آزار دهنده نبود. تا قبل از آن شهر همه ی سوالات من محدود به کنکور بود و جواب همه ی آن سوالات در همان کتاب های کنکور وجود داشت. اما بعد از آن شب درگیر سوالاتی شده بودم که هیچ پاسخی برای ها پیدا نمی‌کردم. منبع همه آن سوالات در آن برج بود و جوابش هم همانجا بود. باید دوباره به آن برج برمی گشتم و پاسخ هزاران سوال خود را می یافتم که مثل خوره به جانم افتاده بود اما چگونه! درباره خوابم می کسی چیزی نگفتم؛ گویی خواب نبود که راز بود. راز، راز من بود و هیچ‌ کس محرم اسرار من نمی شد. اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که یک کتاب تعبیر خواب بخرم. به خیابان انقلاب رفتم و چون پول زیادی نداشتم، یک کتاب تعبیر خواب کوچک خریدم. تمام صفحات کتاب را زیر و رو کردم هیچ چیز دستگیرم نشد. نه تعبیر محرم در آن نوشته شده بود و نه تعبیر سینه زنی نه برج و پله و تعبیر ظهور امام زمان علیه السلام را هم طبیعتاً نباید می‌نوشت. گویی برای فقرا نوشته شده بود؛ فقط تعبیر خواب نان و زن و شوهر و مرگ و از این تیپ خوابها، چیز اضافه تر نداشت. باید پول بیشتری پس انداز می کردم و کتاب جامع تری می خریدم. بعد از کنکور فراغت بیشتری داشتم و دوباره به خیابان انقلاب رفتم و در بین کتابهای تعبیر خواب، کتاب تعبیر خواب ابن سیرین را خریدم که از همه قطور تر بود، به نظرم از همه کامل تر بود. تعبیر حرف ب بر اساس حروف الفبا ردیف شده بود. به سرعت کلمه برج را پیدا کردم. نوشته بود: دیدن حمل و اسد و قوس، لشگر پادشاه است و دیدن ثور و سنبله و جدی، پسر پادشاه و دیدن جوزا و میزان و قاضی صاحب تدبیر پادشاه است و دیدن سرطان و عقرب و حوت، دیدن صاحب شرط و سرایدار پادشاه است. زبان تعبیر خواب از خود خواب هم مبهم تر بود. اصلا در زمان ابن سیرین برج معنی دیگری داشت و برج، فقط به صور فلکی (حمل و اسد و ...)اطلاق می‌شد. ابن سیرین در سال ۳۳... 🌸 @alborzmahdaviat
خدائی باز هم این غیرت کبوترها که مرهمی شده بر زخم جسم پرپرتان به روی بام به جسم تو سایه گستردند که لااقل نخورد آفتاب پیکرتان 🆔 @majaziha_q 🌸 @alborzmahdaviat