eitaa logo
بنیاد مهدویت استان البرز
2.2هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
163 فایل
﴾﷽﴿ 🔰محور فعالیت بنیاد:آموزشی_فرهنگی_ پژوهشی کرج_بلوار ملاصدرا_به‌سمت نبوت‌_بعد از ابوذرجنوبی _بنیاد‌ فرهنگی‌ حضرت‌ مهدی‌ موعود(علیه‌السلام) 02634294152_02634214145 +989370754174 ارتباط با ادمین ها👇 @Admin_mahdaviii @alborz_mahdaviat
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️ ◾️ ◼️ ⬛️ داستان ، داستان یک منتظر است در پیچ و خم برج انتظار قسمت شصت و دوم_ من گیج و مبهوت از رفتن سامره به در خیره مانده بودم. در میان عشقبازی ملکه با معبود خویش، من بازنده ی فریبکاریِ نفسِ خویش شدم. اگر میدانستم ملکه عزم سرای معبود کرده است او را ملبّس به چادر خود به سرای معبود میفرستادم و کودک نیازم را با او همراه میکردم تا در اوج نیازمندی، با دعای ملکه از بدبختی نجات یابم! بی اختیار به یاد آیه ی "و امَّا السَّائِلَ فَلَا تَنهَر"  افتادم و گفتم: خدایا تو گفتی و من نشنیده گرفتم! تازه میفهمیدم چرا فاطمه زهرا لباس عروسی خویش را به سائلی بخشید؛ که سائل عازم است و محبوب میزبان اوست. من فراز و فرود صدای قاری را میشنیدم ولی به کُنه و معنی آیات توجه نمیکردم؛ من ظاهر اسماءالله را در جوشن کبیر میدیدم، اما به باطن آنها بی توجه بودم؛ من ندای لا اله الّا الله مؤذن را میشنیدم و اله ی خودپرستی خویش را رها نمیکردم؛ من در رکوع و سجود خویش بودم، نه در رکوع و سجود معبود خویش! من در پله های تنزل خویش قدم میزدم و سامره در پله های صعود محبوب قدم گذاشته بود. من از نفس خود رودست خورده بودم. معتکف شده بودم تا به بهره ی معنوی "خود" برسم و اوج بگیرم و به بالای برج برسم، اما غافل بودم از اینکه اولین مرحله ی اوج گرفتن از "خود" گذشتن است. من سه شبانه روز با مَنیّت خویش خلوت کرده بودم و آنرا به حساب اعتکاف گذاشته بودم! خدا با دستهای ملکه سفره ام را تهی میکرد و من نمی فهمیدم که این امتحان است! من لقمه های ملکه را می شمردم و از پرخوری نفس خویش غافل بودم. خدا با زبان ملکه، دار و ندارم را طلب میکرد و من دریغ میکردم و به ندای "مَن یُقرِضُ الله"  بی اعتنایی میکردم. افسوس که من نفهمیدم؛ سامره منم که در پی سرابم و از آخرت خویش غافل، مادر سامره منم که افسار نفس خویش را به دست دیگران داده ام، زن همسایه منم که امانت الهی خویش را در ازای متاع بی ارزش دنیا معامله کرده ام و صابر خان خود منم که در پی شهوت دنیا، سامره ی روح خود را به مذلّت کشاندهام و در به در خانههای غیر کرده ام. من ندانستم که نجیبه و نادر منم که به حق خویش قانع نیستم و سلیم خود منم که به ربّ خویش بی اعتنا هستم و در سرای شیطان سیر میکنم. همه من بودم! این همه من و انتظار صعود؟ مُحال است! سامره همه ی من هایش را کنار گذاشته بود و بی من آمده بود. من ندانستم که حسینِ سامره، استعاره است که مگر میشود حسین باشی و در راه قیام حق علیه باطل ذبح نشوی! و سمانه مثال بود که نمیشود سمانه باشی و فریاد الغوث الغوث سر بدهی و معبود به یاری تو نیاید! و دریغ که ملکه کنایه بود از اینکه محال است در پی سامره ات باشی و به آن نرسی! و واحسرتا که کنیز تعریض بود که در راه حق از دار و ندار و فرزند خویش هم باید گذشت و افسوس که مش حسین مَجاز بود که تو حق را بطلب گرچه اِحقاق آن به عمر تو کفاف ندهد! ادامه دارد... @alborzmahdaviat