eitaa logo
بنیاد مهدویت استان البرز
2هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
167 فایل
﴾﷽﴿ 🔰محور فعالیت بنیاد:آموزشی_فرهنگی_ پژوهشی کرج_بلوار ملاصدرا_به‌سمت نبوت‌_بعد از ابوذرجنوبی _بنیاد‌ فرهنگی‌ حضرت‌ مهدی‌ موعود(علیه‌السلام) 02634294152_02634214145 +989370754174 ارتباط با ادمین ها👇 @Admin_mahdaviii @alborz_mahdaviat
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️ ◾️ ◼️ ⬛️ داستان ، داستان یک منتظر است در پیچ و خم برج انتظار قسمت سی و دوم_ بشقاب و قاشق را در آشپزخانه شستم و به صاحبش تحویل دادم و فلاسک پر از چای را هم به ملکه دادم. ملکه چند لیوان پشت سر هم چای نوشید و هر بار خدا را شکر میکرد. وقتی کاملاً از چای سیراب شد، از او پرسیدم موضوع خواستگاری خان را چگونه به پدر و مادرتان گفتید؟ ملکه گفت: آن روز وقتی با آن لباس زیبا و زودتر از روزهای قبل به خانه برگشتم، مادر و خواهر و برادرانم متوجه حادثه ی جدید زندگیمان شدند. زن همسایه مرا به در خانه رساند و خودش رفت. من به محض ورود به حیاط خانه، کیسه ی پسته و گردو را باز کردم و خواهر و برادرانم را صدا زدم؛ آنها با خوشحالی گردوها و پسته ها را تند تند میخوردند. ملکه چشمانش را گرد کرد و گفت: مادرم هاج و واج به من نگاه میکرد. نزدیک مادرم رفتم و گفتم که خان از من خواستگاری کرده است و من قبول کرده ام. مادرم بی رمق به روی زمین نشست و مثل کسی که فشارش افتاده باشد، رنگش پرید. من بی تفاوت به گوشه ای نشستم و به بچه ها که با خوشحالی پسته و گردو میخوردند نگاه کردم و با خود گفتم: گرسنگی و بدبختی بس است. مادرم کمی زیر لب غرغر کرد و بعد چادرش را سر کرد و به سرعت از خانه خارج شد. یک ساعتی طول کشید که با پدرم برگشت. ملکه دستش را به پایش کوبید و گفت: پدرم از عصبانیت سیاه شده بود و غرق عرق بود. به محض ورود به حیاط خانه به طرف من آمد و گفت: میفهمی چه میکنی؟ به پیرمرد میروی که چه؟ به خان میروی که چه؟ ما را چه به خان و خانزاده ها! من سالها روی زمین آنها کار کردهام؛ من میدانم که لقمه آنها حرام است و پول رعیت در کیسه ی آنهاست. ما رعیت هستیم و آنها ما را به چیزی حساب نمیکنند. خان از تو به بهره ای بی نیاز میشود و هوای دیگری به سرش میزند. ملکه کمی سکوت کرد و گفت: در برابر پدرم چیزی جز سکوت نداشتم و فقط به پسته ها و گردوها نگاه میکردم. سالها بود که از این چیزها نخورده بودیم! ملکه به تلخی به زمین نگاه میکرد و گویی هنوز در حال نگاه کردن به پسته ها و گردوها بود! ادامه دارد... @alborzmahdaviat