eitaa logo
البرز پژوهی
381 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
249 ویدیو
185 فایل
در این کانال، آخرین یافته ها و پژوهش های مربوط به فرهنگ، تاریخ و نام آوران استان البرز و نوشته های البرزپژوهان به ویژه حسین عسکری منتشر می شود. ارتباط با ادمین @askari128
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 اندر آداب گذشتگان... و آشنایی با چند واژه و اصطلاح اشتهاردی «بَـرَگَـلَـه» baragala واژه ای است اشتهاردی و آن نُقل و آجیل و میوه خشک است که در مهمانیهای شبانه میخورند. در این گویش به آن «چَـبـچَـر»  هم می گویند. در زمانهای نه چندان دور، وقتی وارد فصل سرد زمستان میشدیم و دیگر خبری از فعالیتهای کشاورزی در صحرا و مزرعه نبود، اعضای خانواده، فامیل و گاه همسایه ها دور هم جمع میشدند و تا نیمه های شب در زیر کرسی داغ زغالی برای یکدیگر شعرمیخواندند و «خوزنک» یا همان قصه و داستانک تعریف میکردند. قصه ها و افسانه هایی که در دل آنها نکته ها و نگرشهای فرهنگی با صدها سخن و تجارب مفید نهفته است. پدران و مادران ما بیشتر این قصه ها را در فصل سرد زمستان که برف تا لب بام «کِرتِک» زده بود، با دم گرم و گیرای خود در محیط گرم خانه که همه سر تا پا گوش بودند، روایت میکرده اند. گرمابخش این دورهمی های شبانه تنقلات مختصری چون توت و انجیر خشک، سنجد و میوه هایی بود که اغلب زنان خانواده در تابستان خشک کرده بودند. این مردمان سخت کوش ساده زیست باصفا معمولاً در نیمه های فصل پاییز وسیله ای گرمازا به نام کرسی (از جنس چوب به ابعاد تقریبی یک در یک متر و بلندی سه وجب) با آدابی خاص برپا میکردند. این کرسی در اتاقی به نام «کورسیَه کیَه» که اغلب در انتهای ساختمان قرار داشت، برپا میشد. در گوشه ای از این اتاق گودالی نه چندان عمیق به نام «کورسی چالیَـه» حفر میکردند و کرسی را درون آن قرار میدادند. لحاف بزرگی به نام «کورسی جِمَـه خِی» روی آن می انـداختـند. بر روی آن هم پارچه ای دیگر به نام «جاجیم» پهن میکردند.  منقـلی پـر از آتـش میسـاختند و درون کــرسی قـــرار میدادند. چهار طرف کرســی را که «تِنَکَشَـه» مـیگوینــد با تشــکهای مخصــــــوص میپوشاندند و دور تا دور آن را پشتی و متکا میچیدند. هریک از اعضای خانواده در یکی از این «تنکشـه ها» می نشـست. نشیمنگاهی بود نزدیک دیوار و بالاتر از همه به نام «بالاتِنَکَشَـه یا بالائینَـه تِنَکَـشَه» که مخصوص نشستن بزرگ خانواده بوده است.... در این شب های سرد زمستانی همه افراد خانواده منتظر یک شب ویژه بودند. شبی که شاعران زلف یار را از حیث سیاهی و درازنایی به آن تشبیه میکنند. شبی که می توانست لحظاتی خوش و شیرین را برای همگنان رقم بزند. شبی که فرزندان گرداگرد پدربزرگ و مادربزرگ حلقه بزنند و آنها برایشان حافظ و شاهنامه بخوانند... آری، شب یلدا را میگویم. شبی که تولد سرمایی است گرمابخش و مهرپرور که میترا برایمان به ارمغان آورده است.... دریغ و افسوس که دیگر امروز از آن روزها و شبهای خوش و پرمهر زمستانی و از آن کرسی داغ آتشین که همه را دور هم جمع میکرد و گرمای صمیمیت را به اطرافیانش تزریق میکرد، خبری نیست. روز و شب از ما بشد، «برگله» ها نیز هم دی که مرا خوشترست، آن گله ها نیز هم دور دورم ز تو ای همره دیرینه من روشن از نور تو گشت، فاصله ها نیز هم گر چه دو صد سالی هست با تو ولیکن یکی می‌نتوانم شدن ، ثانیه ها نیز هم ✍ محمدحسین شاه بیگ یکشنبه ۲۵/ آذر/ ۱۴۰۳ برداشت از کانال ایتا مروجان تات اشتهارد   https://eitaa.com/eshTAT 🔗 البرز پژوهی @alborzology
ایران... البرز به خاک خسته تو سوگند به بغض خفته دماوند که شوق زنده ماندن من به شادی تو خورده پیوند تازه ترین تصویر از دماوند بلندترین قله رشته کوه البرز آذر ۱۴۰۳ شعر: دکتر افشین یداللهی عکاس: مجید قهرودی 🔗 البرز پژوهی @alborzology
🔹 برگی از تاریخ استان البرز بازدید اکبر هاشمی رفسنجانی و همراهانش از زورآباد کرج روزنامه کیهان، شماره ۱۰۸۸۶، شنبه اول دی ۱۳۵۸، صفحه ۲ 🔗 البرز پژوهی @alborzology
🔹برگی از تاریخ استان البرز گزارش خبرگزاری پارس از افتتاح بانک کشاورزی در هشتگرد  روزنامه کیهان، شماره ۱۱۱۷۳، سه شنبه ۲ دی ۱۳۵۹، صفحه ۹ 🔗 البرز پژوهی @alborzology
🔹 ضرورت تدوين تاريخ ملی برای ایران ما نيازمند تدوين يک "تاريخ ملی" برای ايران هستيم. کتاب های تاريخ ايران، زياد نوشته شده اما تدوين يک دوره تاريخ ملی بر مبنای بازشناخت مبانی هويت ملی و دينی مان ضروری است؛ به قلم نويسندگان ايرانی آگاه به هويت ملی و عناصر مقوّم آن و مسئله ايران و جايگاه تمدنی و فرهنگی آن در تاريخ؛ قبل و بعد از اسلام؛ از آغاز تاريخ ايرانشهر تا به امروز. ملت به مفهوم فرهنگی آن و ايرانی بودن در عين وحدت در کثرتش در گستره تاريخ چند هزار ساله اين سرزمين. ✍ دکتر حسن انصاری پژوهشگر و مدرس مطالعات تاریخ ۲۸ آذر ۱۴۰۳ 🔗 البرز پژوهی @alborzology
4_5989919200984961903.mp3
3.48M
🔹 سرنوشت سُرخ ✍ مرتضی دهقان آزاد شاعر البرزی این منم که بی تو در شبی درازناک زیر حجمی از قفس نشسته خسته، خسته بال می زنم ولی به آسمان نمی رسم دست می برم به دامن غزل به شوق حافظانه فال می زنم کتاب عشق را غیر گریه، قسمتم نمی شود آه! قرعه ای محال می زنم! - شب - دوباره می وزد میان خانه ام و من؛ نشسته ام انار دانه می کنم و دانه دانه؛ اشک هام به روی گونه می چکد دریغ! سرنوشت من همیشه رنگ سرخ داشت. یلدای ۱۴۰۳ 🎧 شب چله / با صدای محمد معتمدی 🔗 البرز پژوهی @alborzology
🔹 برگی از تاریخ استان البرز افتتاح اتوبان کرج - قزوین روزنامه کیهان، شماره ۱۰۸۸۸، دوشنبه ۳ دی ۱۳۵۸، صفحه ۱۱ 🔗 البرز پژوهی @alborzology
🔹 تهران، دمشق، نیویورک ✍ دکتر مهراب رجبی ۲۹ آذر ۱۴۰۳ 🔗 البرز پژوهی @alborzology
🔹 تهران، دمشق، نیویورک ✍ دکتر مهراب رجبی تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزند با صبا گفت و شنیدم، سحری نیست، که نیست. ایزد جان، سلام. می دانی که روزهای سختی را می گذرانم و می دانم که تو نیز حال و روز خوبی نداری. راستش، داستان شام قدری آزرده خاطرم کرده. کمتر به یاد دارم که کشورم، مادرم و همه وجودم - ایران جان را می گویم - در چنین شرایطی قرار گرفته باشد. حتی آن زمان که چنگیز، خوارزم و بخارا و نیشابور را به آتش کشید و؛ برید و درید و شکست و ببست یلان را سر و سینه و پا و دست. چند مقاله برایم فرستاده بودی، آخرینش "در باره گزندی که به ایرانشهر آمد" نام داشت. از نویسنده و ایران شناس و شاهنامه پژوه معاصر، آقای محمود فاضلی بیرجندی، که جملگی خوب بودند و قابل تامل؛ کار ملک است آنکه تدبیر و تامل بایدش. دلم می خواهد با هدف درد دل، سه خاطره برای تو و برای هم میهنانم بازگو نمایم. از سه نقطه مهم - و مرتبط با موضوع - از؛ تهران، دمشق، نیویورک. تهران؛ حدود پنج سال قبل، با استاد علی دهباشی در باره برگزاری شب البرز در مجموعه و موقوفه ایرانشناسی زنده یاد محمود افشار یزدی - پدر روانشاد ایرج افشار - گفتگو داشتم. در جریان گپ و گفت، دهباشی گفت؛ ایران صرفا و تنها یک واقعیت سیاسی و یک دولت ملت، صرف نیست؛ " این است و چیز دیگر" علاوه بر اینها، ایران یک حقیقت معنوی در پهنه گیتیست... در ادامه جلسه، کتاب "نامه ایران" را به من هدیه داد به همراه نسخه ای از بخارا. در صفحه تقدیمی بخارا جمله ای برایم نوشت، که نمی دانم چرا این روزها، برای تسکین جراحاتم، آن را چند بار مرور کرده ام. برایت می فرستم بلکه، تو هم قدری آرام بگیری، که؛ کین کیمیای هستی، قارون کند گدا را. دمشق؛ با دکتر سید احمد لواسانی - استاد زبان فارسی و رئیس بخش ایرانشناسی دانشگاه بیروت، اتفاقا در دامنه های گولان، در قنیطره در همسایگی استان درعا - همین زادگاه احمد الشرع - قدم می زدیم. برای خرید قرص سر درد به داروخانه مراجعه کردیم که به عربی "صیدلیه" گفته می شود. دکتر لواسانی برای مسئول داروخانه توضیح داد که این واژه صیدلیه، کلمه ای پارسی بوده و همان چیدنی و چیدنیها می باشد. که ریشه در چیدن گیاهان دارویی دارد. قدری جو زده شدم گفتم نکند این جولان/گولان نیز به مانند بسیاری از جاینامها در ایران - فلات ایران را می گویم- سر زمین و مرتع حاصلخیز، برای چرای دام - به ویژه گاو -  باشد!؟ نیویورک؛ سال ۱۳۹۲ دیداری با استاد دکتر سید حسین نصر داشتم. به ایران که رسید، چشمانش پر از اشک شد. گفتم که بر خیالش راه نظر ببندم گفتا که شبرو است او، از راه دیگر آید. از " کتاب ایران پل فیروزه" گفت و در باره اثر سی جلدی اش از تفسیر قرآن توضیح داد، آنگاه همین را که تو در باره دکتر شفا برایم فرستاده بودی، تقریبا نقل به مضمون گفت؛ او ایراندوستی سرآمد بود، در منابع و متون نظر می کرد تا اسناد را پشتوانه مهر خویش به ایران کند و سخن از روی تعصب نراند. همین مقدار کافیست. در مقدمه کتاب نامه ایران، دعایی در باره ایران آمده؛ "خداوند این سرزمین را بپاید، از؛ دشمن، از خشکسالی، از دروغ. به این سرزمین نیاید؛ نه دشمن، نه خشکسالی، نه دروغ." راستی ایزد جان "زنگزور" همان گنج و زر، و یا گنج سر و یا گنج ریز می باشد. مگر چند قدم بالاترش، گنجه نیست...!؟ از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار صد ملک سلیمان در زیر نگین باشد. فدایت، مهراب. ۲۹ آذر ۱۴۰۳ 🔗 البرز پژوهی @alborzology