. ••❈🤷♂🛑( #انسـان_شنـاسی)🛑🤷♂❈••
🛃 ظرفت را خالی کن! همین یک راه مانده...
🔹رفته بود پیش خواهرش، و میخواست از او و برادر بزرگترش کمک بگیرد! فکر میکرد باید کاری کند!
به آنها گفته بود باید بیآنکه مادر بداند به بابا زنگ بزنیم و همه چیز را برایش تعریف کنیم. شاید هم باید گلایه کنیم! نمیدانم... این وضع قابل تحمل نیست، من نمیتوانم فشارهای روی مامان را بیش از این ببینم.
دخترم انگار عاقلتر بود. نشسته بودم و داشتم داستانکی مینوشتم که آمد آرام مثل همیشه کنارم نشست!
گفت : مامان
همانطور که سرم پایین بود، گفتم : جانِ مامان
گفت احسان در حال نابود شدن است از غصه شما!
سرم را بالا آوردم و با تعجب زل زدم به چشمهایش... گفتم از غصه من؟
سرش را به علامت تایید تکان داد!
گفتم : بیخود! برای غصهای که نیست، اگر کسی غصه بخورد، انگار روی قبر خالی درحال گریستن است.
گفت: از وقتی بابا نیست، فشار همه چیز چند برابر شده!
گفتم : شاید... ولی امدادهای خدا هم بیشتر شده!
«خدا هر که را دندان دهد؛ نان میدهد»! بشرط آنکه باور داشته باشی این را.
گفت: اصلاً همه مسئولیتها را بگذاریم کنار، فشارهای اقتصادی را که ما داریم با چشممان میبینیم، و شما همه زورتان را میزنید که ما چیزی نفهمیم!
گفتم : چرا فکر میکنی چیزی که تو میبینی را خدا نمیبیند؟
من هیچ وقت به پدرت در گفتگو قول ندادم، ولی وقتی وارد جریان زندگیاش شدم میدانستم که او متعلق به خودش نیست و باید تا میتوانم شانههایش را آزاد و خیالش را راحت کنم، تا بتواند عیالِ خدا را سامان دهد!
گفت: عیال خدا؟
گفتم: بله مامان، همه خلق عیال خدایند و باید «این نسبت را خودشان هم بفهمند و بدانند» تا مثل احسان برای قصهای که وجود ندارد غصه نخورند.
کسی که خدا را حداقل به اندازه نقش پدر در زندگی باور کند، آرامتر است.
چطور شما تصمیم گرفتید مشکلات را پیش بابا ببرید، اما نخواستید برای رفعش دعا کنید!
مطمئن باش ظرف خالی را خدا زودتر از بابا پر میکند، «اگر باور کرده باشیم»!
هر وقت تکیه ات را از بابا برداشتی و سعی کردی برای بابا مادری کنی تا سریعتر به مقصدش که مقصد خداست برسد، خدا تو را از تمام خلق بینیاز خواهد کرد!
🔹چون پشت تو، جز خدا دیگر دیواری برای تکیه دادن نیست، و خدا منزه است از اینکه پشت کسی را خالی کند!
آرااااام گرفت و سرش را به سینهام چسباند.
گفت همه اینها را یکبار برای احسان هم بگو، او هم باید یاد بگیرد عیال خداست!
#صل_الله_علیک_یا_فاطمه_الزهرا
#شهادت_حضرت_زهرا_س_تسلیت
🤲 اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج 🤲
︻︻︻︻︻︻︻︻
🆔@ale_yasin_a_s
︼︼︼︼︼︼︼︼
. ••❈🤷♂🛑( #انسـان_شنـاسی)🛑🤷♂❈••
🛃 یه شخصی تعریف میکرد: میدونین رمز با ادب بودن من چیه؟
کل دوره دبستان، بابام واسه ثبت نام منو میبرد مدرسه به ناظم میگفت: گوشتش از شما استخونش از م، بی ادبی کرد بزنینش.
منم از ترس لال میشدم!
آخه پدر من، مگه قصابیه؟ 😂
🌹امام_صادق عليه السلام میفرماید:
«مَنْ لَهُ أدَبٌ فَعَلَيْهِ أنْ يَتَثَبَّتَ فيما يَعْلَمُ، وَ مِنَ الْوَرَعِ أنْْ لا يَقـُولَ ما لا يَعْـلَمْ»
«كسى كه ادب دارد بايد در معلومات خود تحقيق و كاوش كند (و هر چه میداند را به جای خود استفاده کند یعنی استفاده درست از معلومات نشانه ادب انسانی است) و اقتضاى ورع و پرهيزگارى اين است كه آنچه را نمى داند نگويد.
«مستدرك الوسائل، ج۱۷، ص۲۵٠، ح۲۳»
✍🏻از نشانه های ادب و خصائص انسان پرهیزگار اینست که:
هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد! باید عادت کنیم هر حرفی را نزنیم؛ همه آنچه را که میدانیم نگوییم، اگر چیزی بر زبان می آوریم از درستی آن مطمئن باشیم؛ اگر چیزی را نمیدانیم و در آن مسئله تخصص نداریم، اظهار نظر نکنیم.
گفتن "نمیدانم" و صرف نظر از اظهار کلامی که به آن اگاه نیستیم، از خردمندی است؛ لطفا از گفتن "نمیدانم" خجالت نکشیم و به موقع سکوت و به جا سخن گفتن را بیاموزیم.
#فـاطـمـیـه
#صل_الله_علیک_یا_فاطمه_الزهرا
🤲 اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج 🤲
︻︻︻︻︻︻︻︻
🆔@ale_yasin_a_s
︼︼︼︼︼︼︼︼
. ••❈🤷♂🛑( #انسـان_شنـاسی)🛑🤷♂❈••
🛃 آدم وسواس دِق میدهد!
👈 اول شخص وسواسی را، بعد بقیه را !
✍️ فروردین چند سال پیش بود، رفته بودیم اردو! نمیشناختمش، از شهر دیگری آمده بود، اما در این اردو با ما هماتاق شده بود!
از همان روز اول متوجه مراقبتهای بیش از حدش در رعایت بهداشت ملحفهها و بشقاب و لیوانش و ساعت ماندنش در سرویس بهداشتی و حمام شدم.
آنقدر روند آماده شدنش برای نماز و وضو گرفتنش طول میکشید که در تمام آن یک هفته به هیچ کدام از نمازهای جماعت نرسید.
یک ملحفه بزرگ میانداخت کف اتاق و یک سجاده هم رویش، به نماز میایستاد! گاهی بعضی از عبارات نماز را چندین بار تکرار میکرد تا بالاخره تجویدش درست دربیاید.
روزی که میخواستیم حرم برویم دستهجمعی، اتوبوسهای هماهنگ شده پشت درِ اردوگاه منتظر بودند که باران، رگباری شروع کرد به باریدن.
نزدیک به یکساعت طول کشیده بود تا آماده زیارت شود، صدای باران را که شنید گفت: من از اینکه لباسهایم خیس شود و بعد بخواهم جایی با لباس خیس بنشینم دیوانه میشم، شما بروید من نمیآیم!
روز آخر اردو میخواستیم از هم جدا شویم؛ گفت شماره موبایلت را اگر صلاح میدانی بگو باهم تماس داشته باشیم. شمارهام را نوشتم و دو تا شماره آخرش را ننوشتم.
گفت: چرا دو تا شماره کم دارد؟
گفتم: این دو شماره صفر هستند، زیاد مهم نیستند!
خندید با صدای بلند...
گفت: مگر میشود مهم نباشد اگر این دو شماره را نگیری اتصال برقرار نمیشود. حالا میخواهد صفر باشد یا هر شماره دیگری!
گفتم: درست است!
برهم زدن ریاضیات، هرجا که باشد نتیجه را مختل میکند، حالا میخواهد شماره موبایل باشد، یا هر ریاضیاتی که خدا وضع کرده!
نباید ریاضیات خالق عالم را برهم ریخت، هیچ چیز بیحکمت عدد دار نشده است، از کم و زیاد کردن شمارههای تلفن گرفته تا تعداد دفعات آب ریختن برای وضو و غسل!
👈وسواس انسان را وادار به برهم زدن ریاضیات عالم میکند!
زندگی که زهرمار میشود هیچ... ته این ماجرا جز بیزاری از همه مظاهر لذت بخش عالم نیست! مثل بیزاری از باران که زیباترین جلوه از رحمت خداست.
#فـاطـمـیـه
#صل_الله_علیک_یا_فاطمه_الزهرا
🤲 اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج 🤲
︻︻︻︻︻︻︻︻
🆔@ale_yasin_a_s
︼︼︼︼︼︼︼︼
. ••❈🤷♂🛑( #انسـان_شنـاسی)🛑🤷♂❈••
🛃 عزیزِ مادرت باش!
🔹تقریبایک هفتهای در ccu بستری بود، چون نارسایی قلبی داشت! آنقدر مهربان و آرام بود که مرکز توجه تمام پرسنل قرار گرفته بود. با اینکه بسیار مورد توجه همه ما بود و بچههایش هم دائماً میآمدند و به او سر میزدند، هر که میآمد از او سراغ «محمدش» را میگرفت!
محمد روزی چند بار تلفنی با بابا (که حالا عزیزکرده تمام پرستارها بو) صحبت میکرد، اما او دائماً چشمانتظار محمد بود.
میگفت «محمد» و انگار هزار تا محمد با اشتیاق از دلش بیرون میآمد. کم کم داشت برایم جالب میشد این محمد چرا اینگونه محل عشق باباست که...
آمد، و پدر چنان در آغوشش کشید که گویی میخواهد او را در جانش حل کند.
میبوییدش و به سینه میفشردش... و من میدیدم که هر لحظه آرام و آرامتر میشود تا جاییکه دیگر از آن بیتابی خبری نبود.
🔹ساعت هفت بود و من برای نوبت داروهایش بالای تختش رفتم، دیدم چشمانش اشکی است، پرسیدم بابا... محمد هم که آمد امروز، چرا دلتنگی باز؟
نگاهم کرد و گفت: خدا از این محمدها به تو عطا کند بابا...
دیدم فرصت مناسبی است از او سؤالم را بپرسم؛
گفتم این محمد چه کرده که جای عاشق و معشوق عوض شده و اینگونه مشتاقش هستید؟
گفت: جان پدر و مادر، فرزندانش هستند، روحشان میرود برای دردهای آنها، برای بلاها و گرفتاریهای آنها، نکند جایی گرفتار شوند، جایی اشتباه بروند، جایی بلد نباشند در دوراهیهای خطرناک مسیرشان را پیدا کنند...
باباجان میدانی؟ وقتی آدم پیر میشود دیگر توان ندارد به داد بچهها برسد و اینجور وقتها بعضیها میشوند «ام ابیها» پدر و مادرشان... فرقی نمیکند دختر باشند یا پسر! نه فقط درد پدر و مادر را به جان میخرند، که برای بقیه بچهها هم مادری میکنند و مراقبشان هستند تا گمکرده راه نشوند و جایی در تلاطم مشکلات گیر نکنند.
محمد من، مادر است انگار برای همه خانواده.»
من شبیه کسی که تازه معنای «ام ابیها» را درک کرده باشد، از کنارش بلند شدم و سراغ بیمار بعدی رفتم اما قلبم همانجا جا مانده بود.
✍🏾بیخود نبود که لقب «ام ابیها» مختص بزرگترین بانوی عالم است.
کسی که آنقدر وسیع است که میتواند برای «حبیب خدا» مادری کند.
با خودم فکر کردم، آیا میشود «ام ابیها» اهل بیت علیهمالسلام شد؟
آیا ممکن است کسی «ام ابیها» امام زمانش باشد؟
حتماً میشود، حتماًااا...
کسی که بیتوقع میدود تا دغدغههای آنان را به ثمر برساند و در این راه برای تمام فرزندان اهل بیت علیهمالسلام هم نگران است و هم بقدر وسعش گره از کارشان باز میکند!
🔹چه مرد عجیبی بود این بابای عزیز کرده بخش ما، همه حرفهایش برایم روزنهای بود به سمت نور...
👈اما این حرفش نورٌ علیٰ نور بود.
#فـاطـمـیـه
#صل_الله_علیک_یا_فاطمه_الزهرا
🤲 اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج 🤲
︻︻︻︻︻︻︻︻
🆔@ale_yasin_a_s
︼︼︼︼︼︼︼︼
. ••❈🤷♂🛑( #انسـان_شنـاسی)🛑🤷♂❈••
🛃 فرزندانمان را بزرگ تربیت کنیم!
🔹هنوز یک ماه نشده بود که مدرسهها باز شده بودند! درست است که پایه تحصیلیاش بالاتر رفته و نیازمند تلاش بیشتری بود، اما تفاوت در میزان درسخواندنش با سال گذشته خیلی محسوس بود!
یک هفته بود که هر وقت از سحر بیدار میشدم، میدیدم چراغ اتاقش روشن است و صدای ضعیفی از اتاقش میآید و دارد درس میخواند.
چهل دقیقه از اذان صبح گذشت و علیرغم اینکه صدای اذان در خانه پیچید، اما هنوز انگار قصد وضو و نماز نداشت.
دیگر کم کم باید آماده میشد برای رفتن به مدرسه که با عجله از اتاق آمد بیرون و نمازش خواند و لباسش را پوشید.
🔹آمد بنشیند پشت میز و صبحانه بخورد که دید خبری از صبحانه نیست!
چند تا لقمه دادم دستش و گفتم در راه مدرسه بخور تا گرسنه نمانی! ضدحال بود برایش، عادت داشت هر روز صبحانه مفصلی با هم بخوریم.
گفت : لقمه چرا مامان؟ من دلم میخواست مثل هر روز صبحانه بخوریم، باهم صبحانه بخوریم، برای همین هم تند تند درس و نمازم را خواندم که به سفره برسم!
گفتم : اتفاقا دیدم که خیلی سرگرم درسی، جوری که حتی صدای اذان را شنیدی و بلند نشدی و باز ادامه دادی... بعد هم به یک نماز تند سرپایی آنهم دمدمای طلوع اکتفا کردی!
با خودم گفتم : وقتی دخترم این همه برایش غذای بخش عقلانیاش مهم است که حاضر است غذای روحش را فدای آن کند، دیگر کنار مامان و بابا بودن و دریافت محبتی از این جنس که بالاتر از آن نیست! حتماً برای بودن در کنار ما هم وقت ندارد...
برای همین مثل سفره نماز که ترجیح دادی ننشینی سر آن و سرپایی لقمهای از آن گرفتی، لقمه صبحانهات را هم سرپایی آماده کردم که فقط گرسنه نمانی.
🔹با غصه نگاه کرد به من و گفت: فکر میکردم اگر بهترین دانشآموز مدرسهمان باشم شما را خوشحال میکنم!
گفتم : حتماً همینطور است، ولی بهترین دانشآموز صرفاً درسخوانترین دانشآموز نیست! آدمترین دانشآموز است!
گفت: آره مامان، قبلاً هم گفتهاید که تلاش برای هر موفقیتی، نباید مانع تلاش برای آدم بودن ما باشد. من فکر میکردم فهمیدهام اما امروز فهمیدم که درست نفهمیده بودمش.
گفتم: هیچ وقت «خود واقعی و ابدیات» را فدای موفقیتهایی که فقط تا همین دنیا با تو میآیند نکن. هر چیزی که تو را از خودت، رسیدگی به خودت، و رشد خودت باز بدارد، دشمن توست حتی اگر بالاترین رتبههای علمی باشد.
اول «خود واقعی»... بعد «خود»هایی که مال این دنیاست!
مرا بوسید و لقمههایش را گرفت و با نشاطی که حاصل از فهم یک قانون انسانی بود، خانه را ترک کرد.
#فـاطـمـیـه
#صل_الله_علیک_یا_فاطمه_الزهرا
🤲 اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج 🤲
︻︻︻︻︻︻︻︻
🆔@ale_yasin_a_s
︼︼︼︼︼︼︼︼
. ••❈🤷♂🛑( #انسـان_شنـاسی)🛑🤷♂❈••
🛃 مدیریت ارتباط دونفرهمان با خدا!
🔹آغاز میکنم تکرار عاشقترین اسماء تو را به نام نامیِ «رحمان»اَت، که آنچه در زمین و زمان بر محور ثبوت ایستاده، از خزینه رحمانیت توست!
نه فرقی است برایت؛ میان آنان که با دو دست خویش گِل وجودشان را پرورانیده ای، و نه خوب و بد، از میانشان سَوا میکنی! یکسان میباری بر آنان که دوستت میدارند و نمیدارند!
رحمان شدهای، تا همه جرأت کنند برهنه زیر بارانِ مهر تو بایستند و تازه شوند.
رحمان شده ای، تا آنکه عمری نمک خورد و نمکدانت شکست؛ پای سفره تو شرمسار نباشد.
رحمان خواندهای خود را، قبل از آنکه پرده از اسماء دیگرت برداری، تا ترسِ ملاقاتِ دیگر چهره های دلبرت، از رو سیاه و رو سپید بریزد.
درست شبیه همان پدری که خلف و ناخلفِ فرزندانش تکه هایی از جانِ اویند و آغوشش برای هیچ کدامشان طعم متفاوتی ندارد.
رحمان شدهای که بگویی؛ هر که بودی و هستی؛ «مَن ؛ برای تو جا دارم!»
🔹ترسِ تکرار اسماء تو و افتادن در ماجرای خلوتها و عاشقیها، برای چو منی که به آسمان خو نداشته، عمق قلبِ ناتوانم را میلرزاند.
اما من یادم هست که تو تمام رحمتت را یکجا در کسی جمع کردی و بعد خودت عاشقش شده ای!
محمّد، برای مهربانیاش بود؛ که شد حبیب تو و محبوب ما، و من این #شب_جمعه را به نام نامیِ «رحمان»اَت، و به اعتماد شانه های پیامبر رحمتت، جرأت میکنم و میایستم و ماجرایِ پرتپشِ اسماء تو را یکی یکی دنبال میکنم.
🔹یا رحمانُ... یا رحمانُ... یا رحمانُ...
مرا در حریم اولیاء خویش قبول کن!
#ایام_فاطمیه
#السلام_علی_اُمُّـنا_فاطمة_الزهرا
🤲 اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج 🤲
︻︻︻︻︻︻︻︻
🆔@ale_yasin_a_s
︼︼︼︼︼︼︼︼
. ••❈🤷♂🛑( #انسـان_شنـاسی)🛑🤷♂❈••
🛃 تنبلی و بیحوصلگی، آتشی به جان دنیا و آخرت انسان!
🔹یک خانه قدیمی بود!
بزرگ و پر از درختان بلند! حوالی میدان سپاه.
یک خانواده در آن زندگی میکردند، اما از این خانه حرارت و گرمای عشق به مشام قلب نمیرسید.
با اینکه خانواده بیسر و صدا و بیحاشیهای بودند اما هر بار که پنجره آشپزخانه ما باز میشد، پسر هجده_نوزده سالهشان را میدیدم که پشت یک پنجره قدی رو به کوچه که به گمانم پنجره اتاق خودش بود نشسته، یا سیگار میکشد، یا با تلفن حرف میزند، یا به کوچه نگاه میکند یا...
خیلی سعی کردم، او را از لاک خودش بیرون بکشم و با او طرح رفاقت ببندم، اما هیچ جوره پا نمیداد... نگاهش هم همیشه خسته بود.
🔹ده روزی بود که مادرم به رحمت خدا رفته بود. من در خانه تنها بودم که زنگ زدند، دیدم همان پسر است به همراه مادرش!
آمده بودند سر سلامتی و تسلیت.
حال خراب من شاید بهانه شد، تا او از حال خراب خودش بعد از این همه سال حرف بزند.
🔹چقدر نگاهش به دنیا عجیب بود،
مثل آدمهای معمولی فکر نمیکرد، سرش پر بود از سؤالاتی که به مغر من قد نمیداد!
سعی میکردم گوش کنم... یعنی فقط شنونده خوبی باشم.
چیزهایی که بلد بودم را برایش میگفتم، اما برایش کافی نبود!
🔹حس کرد حرفهایش را میفهمم، رفت و آمدمان بیشتر شد، اما بیشتر او متکلم وحده بود، و من گوش میکردم.
تحقیق کردم، بیشترین سؤالات او به هدف خلقت، نحوه اداره عالم، چرایی و چگونگی عالم هستی و .... مربوط بود. اما بیحوصله بود، انگار دلش نمیخواست از این دنیای مبهمی که برای خودش ساخته بیرون بیاید.
🔹دیشب مهمان داشتیم، عموی بزرگم و خانوادهاش آمده بودند سر بزنند به ما.
وقت خداحافظی دیدم روبروی خانهمان شلوغ است! رفتم جلو، شوکه شدم، او پشت در ورودی خانه، خودش را با طنابی از چهارچوب آویزان کرده بود.
برای مادرش نوشته بود، اینجا پوچتر و تهیتر از آن است که تو حاضری این همه سختی را برایش تحمل کنی، من حوصله این زندگیِ سختِ سرِکاری را ندارم.
#ایام_فاطمیه
#السلام_علی_اُمُّـنا_فاطمة_الزهرا
🤲 اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج 🤲
︻︻︻︻︻︻︻︻
🆔@ale_yasin_a_s
︼︼︼︼︼︼︼︼
. ••❈🤷♂🛑( #انسـان_شنـاسی)🛑🤷♂❈••
🛃 برکات #یلدا کمتر از جمعهای معنوی و روضهها نیست.
✍️ چند سال پیش بود، شب یلدا، همه خانه مامان و باباحاجی بودیم.
همه که میگویم یعنی همه ها... همه خواهر برادرها با تمام اعضای خانوادههایشان. حتی یک نفر هم کم نبود.
همه چیز خیلی خوب بود و صدای خندهها، آرامی قلبها، و سبکی نشاط تک تکمان، هوای خانه را خوشبو کرده بود!
مامان شام سبزی پلو درست کرده بود با ماهی!
🔹کمی بعد از شام، احساس کردم هر لحظه درونم یختر میشود و بدنم شلتر. حتی لرزشی خفیف در دست و پاهایم حس میکردم. حالت تهوع و سرگیجه هر لحظه بر من غالبتر میشد.
با اینکه سعی کردم کسی چیزی نفهمد اما تغییر رنگ چهره و ضعف و بیحالیام را بقیه درک کرده بودند.
رفتم گوشهای از اتاقِ کناری تا کمی استراحت کنم اما سعی کردم حواسم با جمع همراه باشد!
مامان که استادِ آمپولهای تقویتی است، سریع یک آمپول از جعبه داروهایش درآورد و خواست معجزهوار روبراهم کند.
🔹خوراکیهای شب یلدا بود که یکی یکی خورده میشد و من جا میماندم!
بازیهای مختلف بود که یکی یکی انجام میشد و من توان نداشتم شرکت کنم.
حتی حوصله گوش کردن به فال حافظهایی که رضا مثل هر سال میخواند را نداشتم!
🔹در همین احوالات بودم که حس کردم همه جمع شدهاند و آماده یک عکس دستهجمعیاند، این را از کلماتشان میفهمیدم!
اولش چند تا عکس تکی گرفتند و چند بار صدایم کردند و منتظر ماندند تا من خودم را جمع و جور کنم و به جمعشان اضافه شوم. اما من... نرفتم!
نه اینکه از شدت بدحالی نتوانمها... میتوانستم که بروم! اما نمیدانم چرا آن لحظه را جدی نگرفتم. نرفتم و آن عکس گرفته شد و تمام!
🔹فقط چند ماه بعد، این لحظه تعللِ من، تبدیل شد به یک حسرت همیشگی!
چون دیگر ممکن نبود همه ما بتوانیم در یک قاب باز هم جمع شویم.
از هر طرف میشمردیم باز «خواهرم» کم بود!
کرونا از آن قاب عکس آخر خانه ما، «خواهرم» را انتخاب کرده بود.
و ما دیگر هیچ وقت در خانه باباحاجی همه باهم جمع نشدیم... همه که میگویم؛ یعنی همه!
#اللهم_العن_جبت_و_الطاغوت
🤲 اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج 🤲
︻︻︻︻︻︻︻︻
🆔@ale_yasin_a_s
︼︼︼︼︼︼︼︼
┄┅┅❅❁🤷♂( #انسـان_شنـاسی )🤷♂❁❅┅┅┄
🛃 تفاوتهای خلقتی زن و مرد، علت اصلی بسیاری از اختلافات و تنشهاست.
✍️ از صبح زود مثل همه عروس و دامادها، درگیر آرایشگاه و عکاسی و این ماجراها بودیم.
و حالا ساعت نزدیک به ۱۱ شب بود و مهمانها کمکم در حال خداحافظی بودند.
برای من که نه اهل پوشیدن لباسها و کفشهای سخت بودم و نه اهل تحمل این همه رنگ روی پوستم... کلافهکنندهترین حالت ممکن تحمل همین چیزهای مرسوم است.
🔹خسته و کلافه بودم اما سعی میکردم کسی نفهمد. مامان آمد کنارم، دستش را دور کمرم حلقه کرد و گفت:
«مردها ذاتاً زنان ضعیف و نق نقو را دوست ندارند. مظهر ناز بودن با ضعیف بودن و نق نقو بودن فرق میکند.!
حق داری خسته باشی مامان،
اما این مهمانی چیزی است که خودتان خواستهاید و چند دقیقه دیگر تمام میشود، اینکه چه خاطرهای از امشب در ذهن خودت و همسرت بماند، مهم است.
سعی کن این چند دقیقه را هم تحمل کنی تا مهمانان با شادی بدرقه شوند، و از آن مهمتر برای همسرت شب آرام و شادی را در خاطراتش ثبت کنی.
شاید این زود خسته شدنها الآن توجه او را جلب کند و برایش مهم باشد، ولی در صورتیکه تکرار شود، و این پیام را در جانش ثبت کند که تو در برابر سادهترین سختیها هم زود بیتاب شده و تحمل مدیریت خودت را نداری، کمکم در نوع توجه و ارتباط عاطفیاش نیز ناخود آگاه اثر خواهد گذاشت.
«رمز نگه داشتن عشق، نگه داشتن قدرت درونی خودت در برابر مشکلات است.»
🔹هر کلمهاش به جانم مینشست و من با مفاهیم جدیدی آشنا میشدم!
«مظهر ناز بودن با اظهار ضعف و بیتابی فرق میکند!»
این شاید جملهای باشد که بسیاری از زنها این دو را باهم اشتباه میگیرند و خسارتی را به خود، به همسر و به خانواده خود تحمیل میکنند.
🔹مامان گفت : مردان، زنان قوی و در عین حال لطیف را ذاتاً عاشقند. صاحبان دو اسم «لطیف» و «قوی» خدا را...
🤲 اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج 🤲
︻︻︻︻︻︻︻︻
🆔@ale_yasin_a_s
︼︼︼︼︼︼︼︼
┄┅┅❅❁🤷♂( #انسـان_شنـاسی )🤷♂❁❅┅┅┄
🛃 انواع مردم
🔷بدان که مردم سه دستهاند:
🔹بعضی چون غذا هستند که وجودشان برای ما لازم است.
🔹بعضی چون دارو هستند که فقط گاهی به آنها نیاز داریم.
🔹برخی مانند بیماری هستند که ما هرگز به آنها نیاز نداریم ولیکن گاهی گرفتارشان میشویم که در چنین هنگامی باید صبر و تحمل داشته باشیم تا به سلامت از دست آنها رها شویم.
🤲 اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج 🤲
︻︻︻︻︻︻︻︻
🆔@ale_yasin_a_s
︼︼︼︼︼︼︼︼
┄┅┅❅❁🤷♂( #انسـان_شنـاسی )🤷♂❁❅┅┅┄
🛃 ارزش پدر بودن
🔹ارتقاء سطح آمادگی پذیرش ولایت
👈روز میلاد امیرالمومنین را، روز پدر نامیدهاند، این کار را، باید به فال نیک گرفت. هر چه پایگاه پدر در خانوادهها و جامعه ما تقویت شود، در واقع پایگاه ولایت مستحکم خواهد شد. مردم از نظر روانی و ذهنی، آمادگی پذیرش ولایتشان، بالاتر میرود.
👈یهودیهای صهیونیزم، وقتی که میخواستند مسیحیها را از هم متلاشی کنند، تا بتوانند سرپرستی آن جوامع را به دست بگیرند، یکی از کارهایی که کردند این بود که در جوامع مسیحی حرمت پدر را شکستند،
گاهی حرمت پدر را، به عنوان اینکه شوهر نسبت به این زن ظالم است شکستند.
گاهی حرمت پدر را، به این عنوان که مقابل خواستههای فرزندان میایستند شکستند.
🔹کاهش ظلم در خانواده
👈هر چه حرمت پدر در جامعه و خانوادههای ما افزایش پیدا کند، برآیند کلی آن این خواهد بود که ظلم در خانوادهها کمتر خواهد شد.
برعکس آنچه که بعضی از حقوقدانان فکر میکنند، که هر چه بیشتر، دست و بال مردها بسته شود، کمتر ظلم میکنن.
تجربه غرب نشان داده که در غرب، زن، مظلومتر از شرق و در کشورهای اسلامی است، خودشان هم اذعان میکنند.
👈هر چه مردسالاری، به معنای منطقی و معقول کلمه، جا بیفتد طبیعتاً برکاتی خواهد داشت. پدری که حرمت داشته باشد، اتفاقاً احساس مسئولیت بیشتری پیدا میکند که مبادا ظلم بکند.
اگر به یک مرد شریفی بگویند: «آقا تو پدر هستی» کلی خودش را جمع میکند، و دیگر ظلم نخواهد کرد.
🤲 اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج 🤲
︻︻︻︻︻︻︻︻
🆔@ale_yasin_a_s
︼︼︼︼︼︼︼︼
┄┅┅❅❁🤷♂( #انسـان_شنـاسی )🤷♂❁❅┅┅┄
🛃 چگونهآسودهتر زندگی کنیم؟
🔹یکی از عواملِ نداشتن آسودگی این است که برای رنجهای خودمان دنبال مقصر باشیم! بهویژه اگر مقصر، دم دستمان باشد و بتوانیم بر سرش فریاد بکشیم یا از او انتقام بگیریم.
🔹در برخی از رنجها واقعاً خودمان مقصر هستیم، اما گاهی هم اطرافیان ما یا شرایط بد اجتماعی، موجب رنج و اذیت ما میشوند که برای رفع آن باید تلاش کنیم؛ اما نه با بههم ریختگی! کسی که از تعادل خارج شود اقدامات اولیه برای رفع مشکل را هم نمیتواند انجام دهد.
🔹اگر یک دزد، اموالت را دزدید، قبل از اینکه بههم بریزی، حواست باشد که این اتفاق، از بالا(یعنی از سوی خدا) دارد مدیریت میشود! اول آرامشت را حفظ کن، و بعد، اقدام لازم را انجام بده.
🇮🇷 #ایام_الله_دهه_مبارک_فجر_انقلاب
🤲 اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج 🤲
︻︻︻︻︻︻︻︻
🆔@ale_yasin_a_s
︼︼︼︼︼︼︼︼