eitaa logo
الف‌لام‌میم
509 دنبال‌کننده
260 عکس
53 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
به قاعده‌ی «الهجران عقوبة العشق:هجران، عقوبت عشقه» ما جامونده‌ها رو خریدی در حقیقت. عشق موقع وصل و خوشی که معنا نداره، درد و هجران باید باشه که عشق‌بازی معنا پیدا کنه.
ما به موقع ضرورت گفتیم: گر قابل ملال نی‌ام شاد کن مرا ویران اگر نمی‌کنی آباد کن مرا
پناه آوردم به کاغذ. مرکب بود و قلم نی. خواستم مشق نامت کنم. نامت؟ نوشتم هو. باز نوشتم، باز، باز، باز. تویی، تو. مراجعه کردم به کتاب‌های گذشته، نیاکان را دیدم که دست خالی برگشته‌اند از دریای تو. حرف از عذار و عارض بود، از طره‌ی زلف و لعل لب و همین‌ها دیگر. کتاب شعرهای معاصر را تهی یافتم. در جست‌وجو بودم که سیاهی چشمانت طلوع کرد و شب شد. تار دیدم که تکه‌یِ بالایِ جمجمه‌ام نیست. کاسه‌ی سرم پر بود از خالی. گارسون با پیشبند سفید و جلیقه‌ی سیاه کاسه‌ی یخ را خالی کرد داخل کاسه‌ی سرم. صدای شکستن شیشه پیچید. او_همان تو_ پایش گیر کرد به پایین در. صدایی پیچید. نامت؟ شنیدم و نفهمیدم. آدمی مگر چقدر ظرفیت دارد؟ هر قدر هم پرتحمل... مرا ببخشید. خون شُره کرد روی لباس سفید، قطره‌ی بعد، قطره‌ی بعد، قطره‌ی بعد. ترک بین لبت شکاف خورد. به لحظه‌ای اوضاع دگرگون شد. خون باز شره کرد. حدادی با پیشبند سیاهش از داخل کوره مواد مذاب را برداشت. عدل خالی کرد روی یخ داخل سرم. ترق ترق صدای شکستن یخ آمد. رگی در مغزم پاره شد. گرمیِ خون جهید در سرسرای جمجمه. عهد کردم چشم بسته تا خانه بروم. تصویر تو حک شده بود پشت پلک. مگر اشک تصویر را پاک کند که هی، خیال باطل. _سورئال_
مقصود ما ز خوردن می نیست بی‌غمی از تشنگان گریه‌ی مستانه‌ایم ما
می‌دونید این شعر منو می‌بره کجا؟ یه جا بود تو منِ او، جوونیشون کریم، علی رو همراه می‌کرد و می‌رفتن دربند و کریم کل جیگرکی رو قرق می‌کرد و بغلی عرق رو می‌آورد وسط، بعد اون‌جا علی ناراحت شد و عقب کشید، اونم سفره‌ش رو جدا کرد و بعدش رفت سر حوض سه بار آب تو دهن گردوند و نشست کنار علی و شروع کرد سنگین و شمرده شمرده حرف زدن و درد و دل کردن بعد شروع کرد به گریه کردن، علی هم همراهش اشک می‌ریخت، بعد اون‌جا یه کلمه به علی گفت که خوش‌به حالت تو نخورده مستی، میتونی بدون مست کردن اشک بریزی، ایول بهت که نخورده مستی. آره خلاصه، از تشنگان گریه‌ی مستانه‌ایم ما.
آه از تفلسف
زیاد مواجه شدم با آدم‌های بدون تخصصی که ظاهری و نه عمیق، یک موضوع رو از علمِ نشخوارکرده‌ی دیگران نشخوار کردن و حالا باهم بحث تخصصی می‌کنن و درد آوره برام
بی‌شک افراط و تفریط دو روی یک سکه‌ن.
عیدتون مبارک😂
حس و حال بازگشته بود. در لحظه فهمیدم. دویدم، جهیدم، تا از چنگم نرهیده بود فن آخر را زدم و آوردمش روی کاغذ. صباحِ روز چهارمی-به اعتبار- پا گذاشته بودیم به هم‌چین جایی و آرام -به خیال خام خویش- روزگار می‌گذراندیم. گردی‌ای بود و داخلش صفحه‌ای آغشته و پوشیده به صمغی سفید. کم کم رد پاهایی افتاد روی این صمغ و سیاهی پشت سیاهی. گذشت و سیاهی‌ها افزون شدند از صفحه و خطی بیرون دوید و چرخید و مکعبی پدید آمد.