الفلاممیم
دیشب این را نوشتم و امروز استادمان از ایشان اسم برد و خاطرهای. کار دنیا گاه عجیب است حقیقتا.
انا لله و انا الیه راجعون
جنابشان آیت الله قافی بودند، که امروز از دنیا رفتند، فاتحهای قرائت بفرمائید.
در عجیب بودن کار دهر...
الفلاممیم
۱_هرکسی دارای نگاه و عالَمی است. در آن عالم سیر میکند و نگاه او به مسائل در همان عالَم میگنجد. که
این متن شمارهی ششمی هم داشت، که ماند تا به امشب و پشت بندش متنی دیگر.
حرف اهل علم، همه را، بشنوید، بفهمید و ببینید. به یک نفر دستآویز شدن و به مثابهی عامه تعصب ورزیدن، از عقل نیست. هر کس، هر چه گفت، بفرمائید «نحن ابناء الدلیل» که «نمیل حیث یمیل».
الفلاممیم
حرف اهل علم، همه را، بشنوید، بفهمید و ببینید. به یک نفر دستآویز شدن و به مثابهی عامه تعصب ورزیدن،
۱_به آنها مثال زدم که مصداق لجوج بودن و تعصب ورزیدند بر آن دو نفر، لعنهم الله.
۲_آدم ملا را از بیسواد بشناسید، به هر کسی به همان میزان که هست وقع بنهید. استادی تعریف میکرد فلان منبری را درجه یک میدانستم و کمی که درس خواندم و فهم ضعیف آن منبری از روایات را فهمیدم، از او به شدت بدم آمد، بعدتر فهمیدم که هرکس قدری دارد، قدر آن منبری درجه سه و چهار است و در همان مرتبه خوب است.
حاصل آنکه به هرکس آن قدر اعتبار بدهید که هست، استاد استاد بستن پشت اسم بیسوادها به زمانهی ما کم نیست.
۳_به حرف شنیدن نه بناست کسی کافر شود، نه مجوس، نه یهود، نه التقاطی، نه صوفی و علیاللهی، نه مرید فلانی و فلانی، نه تفکیکی و نه ضد و نه مرید فلسفه، نه ... .
۴_مولایمان فرمود تولد صواب از تضارب آراست. حرفها را باید شنید به هم عرضه کرد تا حرف درست متولد شود.
۵_در کثافت دست و پا زدن، حرف شنیدن نیست. به بهانهی شنیدن آرا دستآویز پل شک نشوید. صمغ سفید ذهن حیف است آلودهی ناسرههای پاکی ناپذیر شود.
۶_در گرفتن اطلاعات هم همینطور. به این زمانه، تک منبعیها را مستضعف فکری میشمارم. چه تک منبعش اینترنشنال باشد، چه فارس.
دوستان را در دل رنجها باشد که آن بهیچ داروی خوش نشود، نه بخفتن نه بگشتن و نه بخوردن الّا بدیدار دوست که لِقاء الْخَلِیْلِ شِفَاءُ العَلیْلِ...
(جناب مولانا، فیه ما فیه)
الفلاممیم
دوستان را در دل رنجها باشد که آن بهیچ داروی خوش نشود، نه بخفتن نه بگشتن و نه بخوردن الّا بدیدار دوست
اگر اول شب بود، یک و دو مینوشتم و متنی. فعلا بسنده میکنم به همین کلام ملای رومی.
که لقا الخلیل، شفا العلیل...
الفلاممیم
در شریعت ما حکمیست نسبت به مخالفین، لعن و سب و شتمشان جایز است، صاحب جواهر قلم میزند که افضل عبادت
سیره ما و مخالفین در تاریخ روشن است. مانند این چنین روزی، افقه فقهای آن زمانه را تهمت ارتداد میزنند، به شمشیر گردن میزنند، به دار میآویزند، جسم بیجانش را سنگسار میکنند، به آتش میکشند و خاکسترش به باد...
به جانب شهید اول فاتحهای بفرستید.
با عشق جنابتان نفس میکشیم، نفس تازه میکنیم، به تمنای آن لحظه که نفس نیاید و چهره حضرتتان جلوهگر شود، آن روی دلربای را بنگریم و باز نفس تهی کنیم.
به تمنای آن طرهی گیسو...
یا صمد و یا صنم
هر چند پرستیدن بت مایه کفر است
ما کافر عشقیم گر این بت نپرستیم
۱-بعدازظهر پیام داده: «سلام...امشب کلاس هست؟ شب بلندی هم هست...» بعد از چند دقیقه دوزاریم میافتد که سی آذر است و یلدا. سی آذر یادم افتاد و تاریخِ تحویلِ پژوهش و من و آن مقالهی کذایی و پنجاه و خوردهای فیشِ مقاله و... . بگذریم.
۲-همان بعدازظهر بود خیالم، مطلبی میخواندم از تاریخچه یلدا، از میترائیسم و اهورامزدا و مهریشت و هیتیها و میتانها و... . بگذریم.
۳-نه در پی ردّم و نه اثبات، دلبستهایم به شریعت. ماییم و هرچه فرمودهاند و انجام دادهاند و به هر حال که هستند. به یادِ آن صحابهی قرنی که دندان به یاد معشوق خویش شکست، جناب اویس. جدا از آن، یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا برای من، آن خائف مترقب است، آن مصداق آیهی أمن یجیب.
۴-سرِ شب جلسه را رفتیم، اولِ جلسه از کافی روایات بابِ عقل را میخوانیم، صَدیق کل امریٍ عقله، رفیقِ هرکس عقلش است، کدام عقل؟ همان که صبر بر تنهایی نشانهی قوتش است که الصبر علی الوحدة علامهٌ علی قوة العقل، بگذریم.
۵-مباحثهی ساعت هشت را دو نفرشان گفتند معذورند، به حرم نشسته بودم که یار غار ما زنگ زد، یک ساعتی جنابش از استادهایش گفت و من از استادهایم گفتم، از درسهایش و درسهایم، گفت و گفتیم. که گفتم، کلٌ یعمل علی شاکلته، که هرکس است و آنچه باید.
۶-سرِ بحثِ اولِ شب، حرف رفت به جناب حداد. ما که باشیم که دم از ایشان بزنیم، لکن گفتم، راه همین است که هست، استعدادهای خاص هم خاصاند، ما همین راه را باید برویم، و آخر هم همان دیگر «یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد/یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند»
۷-فرمودهاند بروید، إن لکم نهایة، فانتهوا الی نهایتکم...
«یکی چون من عمری در ظلمات حصارها و حجاب ها مانده است و در خانه عمل و زندگی جز ورق و کتاب منیت نمی یابد و دیگری در اول شب یلدای زندگی سینه سیاه هوسها را دریده است و با سپیده سحر عشق عقد وصال و شهادت بسته است.»
پ.ن: میخواستم این صحبت حضرت امام را هم در متن بیاورم و موید شماره ششم، لکن یادم افتاد به فلان عالم که به شاگردهایش میفرموده من فلان مسأله را نفهمیدم، آن شاگرد گفته بود ما هم نفهمیدیم، جناب استاد هم خروشیده بود که نفهمیدن من کجا و نفهمیدن شما. حالا عمق این مطلب کجا و این نکته آن بزرگ موحد، جنابِ پیر جماران.
هدایت شده از الفلاممیم
أشهد أنَّ سَیِّدَتنا فاطمه بنت رسول الله
عِصمَهُ الله الکبری و حجة الله عَلَی الحُجَج