.
دوم
.
یک ساعت بعد اذان مغرب بود . شش و نیم هفت.ریش هایش تازه جوانه زده.لباس یقه آخوندی سفیدی که شاید زیر کاپشن کت و کلفتش کمتر به چشم بیاید تنش هست.یک دستش را عمود دیگری کرده و آن یکی را زیر چانه اش گذاشته.کفش سیاه واکس زده ای هم پایش هست. به یک جا خیره شده. دارد فکر می کند اگر بتواند امسال را دو سال بخواند. برسد به پایه سه. برود از حاج آقا نامه بگیرد تا انتقالی اش را قبول کنند به قم.
#داستان_دنباله_دار
#دوم
@alef_laam_mim
الفلاممیم
#هشتم اش بماند برای فردا
امروز چه باید بگویم ؟
#هشتم اش را ؟
#اول تا #هفتم مگر چقدر به یادت بودند که #هشتم_ی یادت باشد
همه یکی اند
چه فرقی می کنند با هم
یکی دارا یکی ندار
یکی دانا یکی نادان
یکی..... یکی.....
یکی یکی شمردم
#اول
#دوم
.
.
#هفتم
امروز چه باید بگویم ؟
#هشتم اش را؟
دیگر نمی گویم
به جایش شما را می گویم
شما کجایی؟
...
#داستان_دنباله_دار
@alef_laam_mim
الفلاممیم
. به بهانه دلتنگی نوشته: اواخرِ اسفند ماهِ نود و هفت . . پارک کوچک را که رد کنی ، وارد کوچه خامنه ای
.
کم کم هیئتی ها می آیند. نماز را که خواندیم ،
حاج محمود بلندگو به دست گفت:
سلامتی همه زائرای آقا امام رضا صلوات
الله هم صل علی...
سلامتی رهبر عزیزمون صلوات
الله هم ...
نابودی آل سعود و وهابیت صلوات
.
بلند گو را دست حاج آقا می دهد.
حاج آقا در مورد بیانیه گام دوم چیز هایی می گوید و
با گریزی بلند گو را به مداح می دهد.
.
پنج ، شش مداح . هرکدام می خوانند.
حاجی گوشه ای ایستاده و پای این روضه پیر غلامی می کند.
.
از سه ساله می خواند:
.
گر دخترکی پیش پدر ناز کند
گره کرب وبلای همه را باز کند
کربلا رفتی ، یادته ،
یادمه با مادرم آقا
اومده بودم حرم آقا
.
#دوم
#دنباله_دار
.
@alef_laam_mim
.
حرف ها زیاد است . دلتنگی ها زیاد است . سی و هفت سال را که نمی شود در چند خط خلاصه کرد . روایت را بگویم .
.
شب شهادت امام صادق ، حوزه علمیه مراسم بود . دبیرستان می خواندم ، تجربی . به واسطه دایی که طلبه است ، رفتم مراسمِ آن شبِ حوزه . بیشتر طلبه ها بودند و تک و توک غیر طلبه . مراسم با صفایی بود . حیاط حوزه پر است از درخت های نارنج . آب پاشیده بودند روی درخت ها . تابستان بود . نسیم با عطر نارنج می پیچید داخل روضه . شاگرد مکتب حضرتش ، شب شهادت آمده بود . با صفا ، دور هم نشسته بودند و روضه می خواندند . رفیقشان آمده بود . همه با هم برادر شده بودند . طلبه و غیر طلبه ، معمم و غیر معمم همه با هم اشک می ریختند .
نور از تابوت وسط حوزه پخش می شود داخل مدرسه . می چرخد دور تا دور حیاط حوزه . نفوذ می کند داخل تک به تک حجره و مَدرس ها . پر می کشد تا پشت پنجره های بقیع. آرام آرام اذن می گیرد . می رود کنار تربت امام . استاد است و شاگردش . ولی است و مطیعش . سلام می دهد . جواب سلام می رسد . جواب سلام ، نور می شود و از همان جا بر می گردد به مدرسه . نور باز پخش می شود . نور علی نور می شود . آیه نور تفسیر می شود . جواب از «یوقد من شجره » می رسد .
.
نمی دانم ، شاید از برکت همان شب بود طلبه شدم . از بیرون که حوزه را می دیدم هیچ وقت فکرش را نمی کردم طلبه خواهم شد . حوزه ، داخلش را که ببینی ، چند روزی بروی ، تازه می فهمی اش . چون حوزه بلد نیست خودش را بزک کند . از بیرون همان است که در درون . اما بعضی بد جلوه می دهند .
.
اما الان وقت ثبت نام حوزه است . اگر شرایط حوزه را دارید ، ثبت نام کنید . قبل از شروع سال تحصیلی چند هفته ای کلاس هست و درس و آشنایی با حوزه و اردو و ... . چند روزی ، این بار حوزه را از درون ببینید ، اگر نپسندید بدون این که هیچ ضربه ای به درس مدرسه تان وارد شود ، بر گردید . اگر مزه اش رفت زیر زبانتان ، چه افتخاری بالاتر از سرباز آقا شدن ، چه افتخاری بالاتر از شاگرد مکتب حضرت صادق شدن .
والسلام .
.
#دوم
#آخر
#شهید_عبداللهی
@alef_laam_mim