eitaa logo
الف‌لام‌میم
510 دنبال‌کننده
260 عکس
53 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
الف‌لام‌میم
سالها رفت که من زلف تو را می جویم که سیاه است و مرا هست چو مویت رویی بعونک...
به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم ز غرور و ناز گفتی: تو مگر هنوز هستی؟
۱-شمر هیئت با غیظ داد می‌زند، برو داخل. خاک بر سر و رو نشسته، پیشانی خیس عرق و رگ متورم شقیقه. باید دو دسته باشید، شعر دودمه را هربار همان شمر مرور می‌کند. باید هروله کنان به سینه بکوبی، شعر را بخوانی، منتظر جواب بدویی و دوباره تند به سینه بزنی. همه چیز باید سر جای خودش باشد. به نوبت. یک دور داخل هیئت که چرخیدی، می‌روی بیرون هیئت و دوباره دودمه بعدی.
۲-دسته اول وارد می‌شود. حسین روی اسب، کودک شیرخوار سر دستش. چند نفر بایست دور اسب را بگیرند. دسته اول همراهش، داد می‌زنند و به سینه می‌کوبند:«اصغر بی شیر و زبان آمده». شمرِ هیئت، حرمله است روی اسب، تیر و کمان به دستش. کنارش هم دسته دوم جواب می‌دهد:«حرمله با تیر و کمان آمده». اسب رم می‌کند. حرمله از اسب می‌افتد. دورش را می‌گیرند و بیرونش می‌برند.
۳-هیئت بیرون می‌دود. آخرین دودمه‌ها مانده دیگر. شمر هیئت باز فریاد می‌زند. سریع‌تر. هیئت به سینه می‌کوبد. اسب بدون سوار را داخل جمعیت می‌دوانند. «شاه شهیدان چه شده ذوالجناح؟». «باب یتیمان چه شده ذوالجناح؟». نفس نفس هیئت بالا و پایین می‌پرد. صدای شیپور که بلند شود، همه چیز تمام شده. صدای طبل و شیپور بلند می‌شود. همه چیز تمام شد.
۴-اصلش هم همین بود. حقیقتش استرسش ماند برای شمر و حرمله و سنان و شبث و خولی. استرسش ماند برای آن ده سوار. استرس هم دارد. اگر نرسیم چه؟ اگر تیر حرمله خطا برود. احتمال دارد دیگر. اگر یک نیزه اشتباه بخورد. آن وقت چه؟ بناست بهترین نسخه‌ی بهترین خلق خدا رونمایی شود. سیبی که از میان دو نصف شده، اناری که شکافته، لبی که میانش ترک خورده، خورشید سر ظهر، ماه شب چهارده‌. بناست بهترین نسخه‌ی بهترین شخص در عالم عیان شود. همه کارها باید دقیق پیش برود. همه چیز باید سر جای خودش باشد. همه باید به بهترین نحو برسند. شوخی که نیست. بناست برگ آس خدای دو عالم رو شود. بناست برگی رو شود که حتی آن روز که قائم بیاید و باز خدا آسی بکشد هم معرفی‌اش به او باشد.
۵-عاشورای امسال هم می‌گذرد. می‌روم داخل خانه نزدیک هیئت دنبال کفش‌هایم. شمر هیئت هم داخل است. استرس آدم را پیر می‌کند. خدا را شکر، رسید. ولی استرسش ماسید به تن شمر. پر خاک است، خیس عرق، خسته، نشسته. بهترین نسخه رو شد. خستگی‌اش ماند به تن شمر.
فکر می‌کردم. من تمثال تو را بالای سرم دارم، سرم گرم است، سرخوشم. نیزه دار سر تو را بالای نیزه نظاره می‌کرد. از همان بالای نیزه برایش می‌خوانی که «فکر کردی فقط اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب خدایند؟». شاید نیزه دار هم به حاشا و کلا جواب می‌داده، اصحاب کهف و رقیم کجا و یک سَر و این همه سِرّ کجا؟ سَری که فقط چشم‌هایش از زندگی نوع بشر قشنگ‌تر است. من از شما می‌پرسم، اگر دستتان به ماه می‌رسید، از آسمان نمی‌چیدیداش؟ ماه را در بغل نمی‌گرفتید؟ ماه را بالای نیزه شهر به شهر نمی‌چرخاندید؟
حسین، ضد قهرمان داستان کربلاست. تقلیل مضحکه طور نیست، مثال است. محبوب داستان، جوکر است و نه بتمن. این حسین است که می‌شورد. این حسین است که می‌شوراند. حسین است که آرام است، که می‌رود، که راضی است، که نمی‌رسد. ضد قهرمان محبوبِ داستانِ ما نمی‌رسد. همین نرسیدن، رسیدن است. گفتم همه در نرسیدن هاست، در رسیدن که شوقی نیست. تا روز محشر هم همین است که هست. آن روز هم همه سر جایشان هستند، اباعبدالله از راه می‌رسد، همه محاسبات را به هم می‌ریزد. حسین است که می‌شورد، که می‌شوراند.
۱- نقل قول می‌کنم.۱۲ تیر ۱۴۰۱ در پیام‌های ذخیره شده نوشته‌ام:«به نظر عاشق‌ترین‌ها در صدد انکار تو برآمدند، آن روی سکه‌ی لذت، درد است، فقر است، نیاز است. این طرف کمال است و آن‌طرف نیاز. این روی سکه حب است و آن‌طرف تنفر. گاه فکر می‌کنم متنفرترین‌ها عاشق‌ترین‌‌اند، قسی‌ترین‌ها لطیف‌ترین‌اند. گاه فکر می‌کنم دو ضد نزدیک‌ترین‌اند به یکدیگر. هادی نزدیک‌ترین است به مضل. نمی‌دانم، شاید لازمه‌ی این حرف، حرف‌های دیگری باشد، لکن نمی‌دانم. فعلا همین‌ها.»
۲- محوری در نظر بگیرید. یک طرفش صفر، طرف دیگر صد و هشتاد. بالای محور، عشق و پایینش تنفر. نقطه صفر، صفر است. صد و هشتاد، صد و هشتاد. گرفتید چه شد؟ چه اول دو راهی عشق و تنفر باشی، چه تا تهِ عشق را رفته باشی، چه تا آخر تنفر. یکی است. عشق و تنفر دو روی یک سکه‌اند. اگر بنا باشد روی شیار سکه متردد باشی چه؟
۳- بیایید این‌جور فکر کنیم. به کسی که بر نمی‌خورد. بیایید این‌جور ببافیم. لشکر مقابل حسین، عاشق‌ترین‌ها بودند. بناست حالا بعد از هزار و چهارصد سال و خورده‌ای، یک نفر، یک گوشه‌ی تاریخ دفاعیه‌ای بنویسد برای شمر. بناست شمر را تبرئه کند. بناست این‌جور بنویسد: عالم را بگردید عاشق تر از شمر پیدا نمی‌کنی. بناست یکی بگوید که قاتلی، یک عمر لعنت خرید که از معشوق سَر بِبُرد. روی حرفم با شماست فرض بگیرید یک کیسه جواهرات دارید. باید آن را جایی بگذارید که به عقل جن هم نرسد. فرض بگیرید قرار باشد فقط عزیزترین شما خبر داشته باشد. حالا، دیگر کسی می‌گوید چرا فقط خولی و زنش از کنج تنور خبر دارند؟ بیاید این‌طور فرض کنیم. دیگر کسی می‌پرسد ساربان چرا آنقدر شتاب داشته؟
۴- من بنا نیست نظر بدهم. من بنا نیست فکت بگویم. بنا نیست مطابق واقع باشم. من می‌نویسم. نویسنده و شاعر کلامش پر است از مجاز. مجاز هم یعنی دروغ. درود بر بهترین دروغ‌گوها. خدا هم به پیروانشان عقل دهاد که ایشان «یتبهم الغاوون»اند.