#داستان
#سوره_مسد
آیهها:
🌿تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ
مَا أَغْنَىٰ عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ
سَيَصْلَىٰ نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ
وَٱمْرَأَتُهُۥ حَمَّالَةَ ٱلْحَطَبِ
فِى جِيدِهَا حَبْلٌۭ مِّن مَّسَدٍۢ🌿
داستان ابو لهب و همسرش
خیلی وقت پیش، در شهر مکه 🕋، مردی به نام ابولهب زندگی میکرد. ابولهب و همسرش زنی به نام ام جمیل 👩🦰، همیشه در تلاش بودند تا به پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) آزار و اذیت کنند و به او بدگویی کنند.😧
روزی، ابولهب و ام جمیل تصمیم گرفتند که با قرار دادن خارها و سنگها در مسیر پیامبر، او را اذیت کنند 🌵🪨. آنها فکر کردند که با این کار میتوانند پیامبر را از مسیر دعوت به اسلام دور کنند. اما خداوند همیشه مراقب پیامبر بود و او را از همه خطرات محافظت میکرد.
یکی از روزها، ابولهب و ام جمیل دیدند که همه سنگها و خارهایی که در مسیر قرار داده بودند، به طور معجزهآسایی ناپدید شدهاند! 😮 آنها بسیار تعجب کردند و نتوانستند بفهمند که چه اتفاقی افتاده است. در حقیقت، خداوند فرشتگانش را فرستاده بود تا مسیر پیامبر را پاکسازی کنند و او را از آسیب محافظت کنند.
پس از این واقعه، مردم مکه شروع به توجه به رفتار بد ابولهب و همسرش کردند و فهمیدند که کارهای آنها نادرست است. آنها به پیامبر اسلام نزدیکتر شدند و به صحبتهای او گوش دادند. با گذشت زمان، افراد بیشتری به پیامبر ایمان آوردند و اسلام در شهر مکه گسترش یافت.
@alefbam