با سلام
🌷 در این ایام ، لازم است یادی کنیم از قریب به 300 شهید جمعه خونین مکه مکرمه که در مورخ 9 مرداد 1366به شهادت رسیدند و سردار رشید اسلام «شهید حاج عبدالحمید بادروج» مسئول ستاد لشکر 7 ولیعصر(عج) دزفول که در این واقعه رشادت ها از خود نشان داد و به دست نیروهای ملعون سعودی به شهادت رسید و در گلزار شهدای دزفول تا قیام قیامت آرام گرفت.
🌷راوی این سطرها، «حاج محمدعلی بهرامی » است. پدر شهید «حمیدبهرامی » از شهدای اتوبوس آسمانی گردان بلال. او تنها شاهد عینی ماجرای شهادت شهید بادروج است.
⭕️ این روایت را سال 1391 منتشر کردم، اما به مصلحت هایی مجبور شدم بخش هایی از آن را سانسور کنم و آن بخش هم انتقام خون شهید بادروج و به درک واصل شدن قاتل ایشان توسط یک شیرمرد ایرانی است که کمتر کسی از این ماجرا باخبر است.
✍🏻 این روایت را در «ده قسمت » و بدون سانسور و با اندکی باز نویسی تقدیم می کنم و هر روز یک قسمت از آن در الف دزفول منتشر می شود.
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
🌴 #روایت_عروج
1️⃣🌷 قسمت اول : آخرین شب
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
نشسته بودیم سر سفره شام. حاج ملا عبدالرضا[1] ، بادروج و من کنار هم بودیم. شام کباب بود. داشتیم سر به سر ملا می گذاشتیم.
بنده خدا چشمانش که نمی دید. تا کبابش تمام می شد، یک کباب دیگر می انداختم توی بشقابش. او هم دست می برد توی بشقاب و با تعجب لقمه برمی داشت. کم کم انگار متوجه شیطنت ما شده باشد، ناگهان برگشت سمت من و گفت :
«امشو مری مخه کُشِیُم. دگه نخُم»[2]
مرد شوخ طبعی بود. برخاستیم و قدم زنان در حالی که هنوز داشتیم سر به سر ملا می گذاشتیم رفتیم سمت اتاق.
یک پرتقال بزرگ هم پوست گرفتم و دادم دست ملا. گفتم این را بخور کباب ها هضم شوند. خندید و پرتقال را از دستم گرفت .
رفتیم توی اتاق. بادروج لباس هایش را برداشت و رفت سمت حمام. رو کرد به من و گفت : «حاجی. آماده شهادت باش. فردا شهید می شویم. من می روم غسل شهادت کنم.»
تعجب کردم. گفتم : « چی می گی. شهادت چیه؟ چیزی نمیشه! مگه جنگ رو با خودت آوردی اینجا؟ یا که اینجا خط مقدمه؟!»
چهره اش عجیب نورانی شده بود. نورانیت عجیبی سراسر وجودش را فراگرفته بود. بدون اغراق آن لحظه من بادروج را در هاله ای از نور می دیدم. این نور و آن حرف هایی که از شهادت می زد، کمی دلم را لرزاند اما آن لحظه حرفی نزدم.
بادروج آدم زرنگی بود. فوق العاده هوشیار و دقیق. از فرماندهان پرکارو تیزهوش جنگ بود.از اوضاع و احوالی که رصد می کردیم، احتمال این بود که فردا اتفاقاتی بیفتد. برای همین چندین شب من، بادروج و تعدادی دیگر، نقشه خیابان ها و مسیرها را بررسی می کردیم تا احیاناً در صورت وقوع اتفاقاتی ، سردرگم نمانیم.
غسلش را که کرد و از حمام آمد بیرون دوباره رو کرد به من و گفت : « اگر فردا شهید شدم، برای محمد پسرم یک دوچرخه بخر و برایش ببر.»
هنوز حیران حرف های قبلی اش بودم. به زور لبخندی روی لبم آوردم و گفتم: « این چه حرفیه داری می زنی؟! ول کن تو رو خدا!»
خواستم کمی فضا را عوض کنم . گفتم: « مگه تو دزفول دوچرخه نیست؟ خب از همونجا براش بگیر!»
گفت : «نه. بهش قول دادم از مکه براش دوچرخه بخرم. اگر بلایی سرم اومد ، حتماً برا پسرم یک دوچرخه بخرین.»
⚠️ ادامه دارد ...
[1] مرحوم حاج ملاعبدالرضا دزفولیان ، مداح روشندل اهل بیت(ع) که سال ها پیش به دیار باقی شتافت
[2] امشب انگار می خواهید مرا بکشید. دیگر نمی خواهم.
✳️«روایت عروج » را به همراه تصاویر در الف دزفول بخوانید👇
🌐https://alefdezful.com/561
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
هدایت شده از الف دزفول
✋🏻با سلام
🌹راز برنگشتن احمد
✍🏻 روایت هایی شگفت از دلیل کشف نشدن پیکر شهید احمد کاید خورده تا کنون
🎁رازی که پس از 41 سال مکشوف شد
🌷 پیکر شهید احمد کاید خورده چند ماه قبل از فوت مادرش کشف شده بود، اما شناسایی نشد.
✅ پدرم آنچنان به بازگشت احمد امید داشت که گاهی با دلگرمی خاصی به مادرم می گفت: «دیگه چیزی نمونده از احمد خبری بیاد!»
🌹مادر با احمد زندگی می کرد. احمد برایش تمام و کمال زنده بود. صبح که بیدار می شد، با قاب عکس احمد خیلی راحت و مادرانه، حرف های معمولی می زد. انگار احمد روبرویش است و دارد او را می بیند. هرآنچه را که بر او می گذشت با احمد می گفت.
⭕️«شبی با مادربزرگ، حرف دایی احمد پیش آمد. حرف اینکه او رفت و هیچ وقت برنگشت.حرف اینکه مادربزرگ چطور با این ماجرا کنار آمده است. مادربزرگ حرف عجیبی زد و راز بزرگی را برملا کرد . . . .
🎁 این شگفتانه را در الف دزفول ببینید 👇🏼
🌎https://alefdezful.com/2s8b
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
هدایت شده از الف دزفول
🌴 #روایت_عروج
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🔅بسم رب الشهدا و الصدیقین🔅
✍🏻 اگر ما از مسئله قدس بگذریم، اگر ما از صدام بگذریم، اگر ما از همه کسانى که به ما بدى کردند بگذریم، نمى توانیم از آل سعود بگذریم« امام خمینی (ره) »
🌷«روایت عروج» روایتی است از واقعه جمعه خونین مکه در 9 مرداد ماه سال 1366 و شهادت سردار رشید اسلام «شهید حاج عبدالحمید بادروج» مسئول ستاد لشکر 7 ولیعصر(عج) خوزستان .
🌷راوی این سطرها، «حاج محمدعلی بهرامی » است. پدر شهید «حمیدبهرامی » از شهدای اتوبوس آسمانی گردان بلال دزفول. او تنها شاهد عینی ماجرای شهادت شهید بادروج است.
🌷بسیاری از بخش های این روایت برای اولین بار منتشر می شود . مطمئن باشید از خواندن بسیاری از فصل های این روایت حیرت زده خواهید شد.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
2️⃣🌷 قسمت دوم : روز واقعه
عصرروز نهم مرداد 66 بود. تعدادی از دوستان به عنوان انتظامات مراسم برائت از مشرکین انتخاب شده بودند. برخی بازوبند سبز بسته بودیم و برخی بازوبند قرمز. هر کدام از این رنگ ها نشانه ی خاصی داشت. کسانی که بازوبند سبز داشتند، باید هم انتظامات حوالی خیابان اصلی وهم سایرخیابان های فرعی را عهده دار می شدند و کسانی که بازوبند قرمز داشتند، فقط باید مراقب اوضاع خیابان اصلی بوده و چهارچشمی وضعیت را رصد می کردند.
طبق برنامه ریزی قبلی، من و «بادروج » بازوبند سبز داشتیم و وظیفه مان سنگین تر بود. نگران بودم. اوضاع عادی بود؛ اما وقتی شرایطی را که این چند روزه بررسی کرده بودیم و حرف و حدیث های دیشب بادروج را کنار هم می گذاشتم، اندکی دلشوره می گرفتم. اکثر حجاج آدم های پا به سن گذاشته ای بودند. اگر اتفاقی رخ می داد، از مهلکه بیرون کشیدنشان کار سختی بود. مشغول سر و کله زدن با دلم بودم که یکی از حجاج به نام حاج عبدالحسین [1] آمد و گفت: « دوتا خانم اومدن و می خوان مسئول کاروان رو ببینن. میگن خبر مهمی دارن که حتماً باید بهش بگن!» یکباره دلم لرزید. بلافاصله گفتم:«بیا بریم ببینیم چیکار دارن؟»
با حاج عبدالحسین راه افتادیم و با عجله رفتیم ببینیم که هستند و چه پیغام مهمی آورده اند. مسیر انگشت اشاره حاج عبدالحسین، دو خانم با چادر بلند عربی را نشان می داد که پوشیه هم انداخته بودند.
سلام کردم و گفتم: «بفرمایید! امرتون؟!» فارسی را خیلی به سختی و دست و پاشکسته حرف می زدند و من هم عربیِ خوبی نمی دانستم. به هر ترتیب سلامم را پاسخ داده و نداده گفتند: «شما رئیس کاروان هستین؟» گفتم:«نه! ولی مسئول انتظامات هستم! هر چی هست به خودم بگین! ».
از لابلای حرف هایشان فهمیدم دنبال عکس امام(ره) هستند. دو تا عکس کوچک از حضرت امام به همراه داشتم که دادم بهشان. اما انگار حرف های مهم تری هم داشتند.
یکی از آنان با دست اندکی پوشیه اش را بالا داد و آرام حرف هایی گفت که همان دست و پا شکسته فهمیدنش هم دلم را لرزاند: « قرار است شما را قتل عام کنند. زنها را از معرکه خارج کنید.» این را گفت و پوشیه اش را دوباره انداخت و سریع با خانم همراهش رفتند. چند لحظه ای مات و متحیر مانده بودم.
این پیام حدس های مختلف این چند روزه ی ما را تکمیل می کرد. باید کاری می کردیم. زمان به سرعت در حال سپری شدن بود. از دفتر بعثه رهبری خیلی فاصله داشتیم، اما خبر، مهم تر از آنی بود که به سادگی از کنارش عبور کنیم. حتی اگر خبر اشتباه هم بود، اما قابل تأمل بود.
با هر مشقتی بود، خودم را رساندم به دفتر بعثه و وضعیتی را که این چند روزه رصد کرده بودیم، به همراه پیام آن دو زن به مسئولین رساندم؛ اما توجه نکردند و خیلی ساده از کنار آن گذشتند و گفتند: « تبلیغات است. می خواهند مردم را بترسانند تا مراسم برگزار نشود!»
بی فایده بود. برگشتم. اواخر سخنرانی نماینده حضرت امام بود. با پایان سخنرانی، مردم صلوات فرستادند و راهپیمایی شروع شد. ساعت چیزی حوالی 4 و نیم عصر را نشان می داد. شور عجیبی بین حجاج بود و طنین فریاد ها در فضا می پیچید. جمعیت موج می زد و اضطراب و نگرانی هم از طرف دیگر در دل من موج برداشته بود و خدا خدا می کردم که همه ی این نشانه ها، فقط تبلیغاتی برای دلسرد کردن حجاج وصِرف ایجاد و رعب و وحشت باشد. اما هنوز چند دقیقه ای از شروع راهپیمایی نگذشته بود که جمعیت متوقف شد.
⭕️⭕️ ادامه دارد ...
[1] ایشان امروز در دزفول بنگاه معاملاتی دارد. آدم زرنگی بود. قبل از درگیری عکس امام را چسباند روی کمر یکی از پلیس های موتور سوار عربستان و مدام به این صحنه لبخند می زد.
✳️«روایت عروج » را به همراه تصاویر در الف دزفول بخوانید👇
🌐https://alefdezful.com/561
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
هدایت شده از روایتگران شهدا
✔️"دو مادر در یک قاب"
✍یکی روی دیوار نقش بسته و زنبیل به دست رهسپار مزار فرزند شهیدش شده
دیگری روی دوش عزیزانش آرمیده تا به منزل ابدی برود
▪️آرام بخواب مادر، دیگر نیاز نیست هر پنجشنبه، برای دیدار جگر گوشه ات زنبیل برداری و راهی شهید آباد شوی
▫️حالا میروی تا در بهشت همنشین همیشگی شهیدانت و انشاالله سید شهیدان باشی
💭سلام ما را به حضرت ابا عبدالله الحسین برسان
✍(گزارش تصویری از مراسم تشییع پیکر مادر شهیدان صالح نژاد سه شنبه ۲۲ خرداد ماه ۱۴۰۳)
#مادر_شهیدان_صالح_نژاد
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
#دستنوشته_های_حمید_کیانی
🎁 اختصاصی الف دزفول
🌷 این واژه ها ، عطرِ بهشت دارد . . . 🌷
✍🏻 دستنوشته هایی منتشر نشده از دانشجوی شهید ، حمید کیانی
❤️ انتشار دستنوشته ها و دلنوشته هایی بی نظیر و سراسر معرفت از معلم شهید حمید کیانی برای اولین بار پس از 40 سال
4️⃣⭕️1️⃣ ✅ قسمت چهارم - بخش اول
قسمت چهارم – بخش اول
یکی از یادداشت های معلم شهید حمید کیانی درمورد گناه و توبه
لحظاتی در زندگی انسان مسلمان هست که شاید جز بهترین ولی تأسف بار ترین و آموزنده ترین لحظات باشد و آنهم زمانی باشد که مسلمان از انجام کار کریه و زشت خویش تا حدودی پشیمان شده و بر ناتوانی و ضعف خویش در مقابل هواهای پلید نفس اماره واقف می شود.
زمانی است که از خویشتن متنفر است و از خواندن نماز هم شرم می کند. از رفتن و بازدید با دوستان و اقوام و رفتن به مجالس و مجامع هم بیزار است، چون فعلاً از وجود خودش بدش می آید و این چه بسا بی جا هم نباشد، چون در این اوقات براندرون فاسد خویش نظاره می کند و از آن همه نمازهای بی روح و اعمال نیکوی پر ازغل وغش و آلودگی که تا آن زمان جلوشان پرده ای از غفلت را کشیده بود پرده برمی دارد و از همه ی کارهایش بیزار است.
این لحظات زمانی است که انسان در می یابد که چقدر ضعیف و اجیر است. اجیر نفس پلید شیطانی! می فهمد که چقدر خود را گول زده است! چقدر ظاهر سازی کرده است! چقدر در مقابل دیدگان این و آن خود را آراسته ولی در تنهایی و خلوت در تباهی و گناه غوطه خورده است! چقدر از روح واقعی عبادات بی بهره بوده است!
آری این همه آگاهی در اوقات تنبه و پشیمانی است. پشیمانی از اینکه در لحظات گناه همه ی دستورات ،وعده ها و وعید های خدا را که می دانست پایمال کرده! پشیمانی از اینکه در لحظات گناه با علم و یقین خدا معصیت کرد! از اینکه آن همه بزرگواری و عزت نفس و قدرت و کمال را که می توانست با صبر و دوری از گناه بدان دست یابد، پشت پا زد و بر لحظه ای پیروی نفس و لذت بهره ی دنیا چسبید.
پشیمانی از پذیرش خواری و ذلت و پشت کردن به سعادت و عزت! از چنین لحظاتی باید بسیار درس آموخت که همه ی درس ها در آن است.
خدایا به گناهانم اقرار می کنم و در این حال،تنها راهم عفو و گذشت توست ولا غیرکه اگر مرا عقوبت نمائی هرگز نباید روی نجات را بیابم. خدایا بارها شده که متنبه شده و توبه کرده ام، اما باز در نوسانات دنیا گول خورده ام! باز دیگربار حضور و نقش فعال شیطان فریبم داده است.
باز دیگر بار، با هزاران نوع توجیه و کلاه به گناه تن دادهام. آری! بارها تصمیم خویش را بر دوری از گناه به عناوین مختلف شکستهام و این بسیار سست اراده و ضعیفم ساخته و از خود متنفرم نموده است. آخر اراده قوی آن است که در خواهشهای نفس، خود را نبازد و تن ندهد. این حرفها از درون دلم میخیزد و هرگز تعارف و انشا نیست.
پایان بخش اول از قسمت چهارم
ادامه دارد
📚 مرور این مطلب در الف دزفول 👇🏻
🌎https://alefdezful.com/ncgq
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥قسمت اول مستند تلویزیونی «الف دزفول»
1️⃣🌹 مستندی متفاوت با روایتگری قهرمانان و اسوه های مردمی
❤️ راویان و روایت هایی که شاید تا کنون نه دیده و نه شنیده باشید
☀️ پخش شده از شبکه مستند سیما
🎤 با اجرای حاج صادق آهنگران
🎧 به کارگردانی : محسن اردستانی رستمی
🎬 تهیه کننده: شهرام ناصری
🔺با همکاری مجموعه سینما وارثین دزفول
📶 انتشار در کانال الف دزفول
⏳امروز ان شالله . منتظر باشید
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
هدایت شده از الف دزفول
🎁پست ویژه الف دزفول
🌹 ویژه ایام ولادت امام رضا(ع)
1️⃣📶📶 انتشار برای اولین بار در الف دزفول
❤️ کفنم باشد همین عبای متبرک به ضریح امام رضا(ع)
✍🏻 روایت هایی از فرمانده شهید بهروز دینوی زاده
🌷❤️ پیش از شهادت بارها مجروح شده بود. حتی چند انگشت دست چپش به واسطه تیری که به پایین ساعدش خورده بود حالت فلج گرفته بود. پیوند عصب پا به دستش هم خیلی مجروحیتش را بهتر نکرد. به کتف و سرش هم ترکش خورده بود. یک بار هم مورد سوءقصد منافقها قرار گرفت که تیری به او اصابت نکرد.
🌹🎁 او چند ماه قبل از شهادتش به زیارت امام رضا (ع) رفت. آنجا عبایی خرید و به حرم شریف متبرک کرد. همان جا هم گفته بود: «آرزویم این است که مثل امام حسین (ع) شهید شوم و کفنم همین عبا باشد.» این نکته را فقط به نزدیکترین فرد زندگیاش گفته بود.
☀️ الف دزفول را ببینید 👇🏻
🌎 https://alefdezful.com/0fkr
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc