"دویدهایم که همراه کاروان باشیم
رسیدهایم که در جمع عاشقان باشیم
به شوق اوج گرفتن ستاره آمدهایم
که خاکبوس قدمهای آسمان باشیم
شما و این همه غربت، چگونه جان ندهیم؟
خدا کند که سزاوار بذل جان باشیم
دو چشم حضرت مادر دو چشمه باران است
چگونه شاهد این درد بیکران باشیم؟
دویده در رگ ما خون جعفر طیّار
زمان آن شده تا عرش، پرزنان باشیم
دو بال سبز پریدن به اذن دست شماست
اگر اجازه دهید از پرندگان باشیم
دو نوجوان فدایی، دو نوجوان شهید
همان که آرزوی مادر است، آن باشیم"
#چهارم_محرم
#جوانان_حضرت_زینب_علیهم_السلام
#سید_محمد_جواد_شرافت
@aleyasein
۱۹ مرداد ۱۴۰۰
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جر حسین، برابر نداشتم
وقتی صدای غربت «یاسین» بلند شد
در خاطرم، به جز غمِ «کوثر» نداشتم
در خلوت خیال خودم، اشک ریختم
اما به هیچ رو، مژهای تر نداشتم
اینقدر بیوفایی و، اینقدر بیکسی
در نیمروز واقعه، باور نداشتم
دریای بیکرانِ شهادت، که موج زد
من در صدف، به غیر دو گوهر نداشتم...
تا جامۀ شهادتشان را، به تن کنند
چشم از جمال روشنشان برنداشتم
ای باغبان عاطفه! از من قبول کن
غیر از دو ارغوانِ معطّر نداشتم
سهم من، از تمام چمن، شد همین دو گل
شرمندهام که هدیۀ دیگر نداشتم!
تا در رکاب عشق، نگفتند ترک سر
از زانوی مشاهده، سر برنداشتم...
در سایهسار خیمه، نشستم پس از وداع
تاب نگاههای برادر نداشتم
پرواز تا حضور برادر، محال بود
میسوختم ز هجر، ولی پر نداشتم
چشم و دلم به باغ گل امروز روشن است
شکر خدا «دو لالۀ پرپر» هم از من است
#چهارم_محرم
#جوانان_حضرت_زینب_علیهم_السلام
#محمد_جواد_غفورزاده
@aleyasein
۱۹ مرداد ۱۴۰۰
مردی هنوز چشم به راه جواب ماست
یک کربلا مقابل هر انتخاب ماست
#قاسم_صرافان
@aleyasein
۱۹ مرداد ۱۴۰۰
شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
پیش مادر بیشتر دختر شکایت می کند
پیش شوهر بیشتر همسر شکایت می کند
پیش مولا تا شهادت، حرفی از کوچه نزد
فاطمه پیش علی از در شکایت می کند
دختر این خانواده فرق دارد با همه
چونکه این دختر به پیغمبر شکایت می کند
این وسط یک دختری روی عمو حساس بود
می رود هی پیش آب آور شکایت می کند
هر کسی از یک نفر گاهی شکایت می کند
دائما دختر ز یک لشکر شکایت می کند
دست می گیرد به پهلو و ز جا پا می شود
درد پهلو دارد و کمتر شکایت می کند
مثل زهرا چشم هایش تار می بیند ولی
از غم باباش، چون مادر شکایت می کند
سر می آید، پیش بابا می نشیند روی خاک
قبل هر چیزی ز موی سر شکایت می کند
قدری از شمر و سنان و حرمله می گوید و
بعد هم از غارت معجر شکایت می کند
بین جای سنگ و جای چوب و جای خیزران
بیشتر از جای آن خنجر شکایت می کند
#حضرت_رقیه #شام #شعر_روضه_اسارت #کاروان_اسرا #حضرت_زینب #امام_حسین #شعر_روضه #وحید_محمدی
@aleyasein
۱۹ مرداد ۱۴۰۰
شعر شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
قبل از این بر تن تو برگ و بری بود پدر
قبل از این بر تن من بال و پری بود پدر
خواب بودم که تو رفتی، جگرم سوخت ولی
همه ی غصه ی من بی خبری بود پدر
بعد تو رفت به غارت همه ی حاصل من
بعد تو قسمت من خونجگری بود پدر
سایه ات بر سر نی سایه ی روی سر من
سر تو بر نوک نیزه چه سری بود پدر
من که از شام فقط خاطره ی بد دارم
سفر شام عجب بد سفری بود پدر
سر بازار، سر کوچه، سر هر گذری
بعد تو قسمت ما در به دری بود پدر
کوچه در کوچه، بیابان به بیابان تا شام
قصه ی آبله و پای پَری بود پدر
من اگر زنده ام از معجزه ی زینب توست
همه جا بر تن زارم سپری بود پدر
به سر ما سرِ سرنیزه ی دشمن می خورد
اگر از داغ تو چشمان تری بود پدر
ماجرایی شده پیدا شدن این لب تو
نیمه شب، کاش که نورِ بصری بود پدر
#حضرت_رقیه سلام الله علیها
#وحید_محمدی
#شعر_روضه_اسارت
@aleyasein
۱۹ مرداد ۱۴۰۰
شعر روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
تو با سر آمدی پس پیکرت کو؟
عزیز مادرم بال و پرت کو؟
عجب رویی، عجب چشمی، چه مویی
پدر، عمامه ی پیغمبرت کو؟
تو رفتی، رفت معجرها به غارت
نپرس از من عزیزم معجرت کو؟
چرا تنهایی ای بابای زخمی
علیِ اکبرت کو اصغرت کو؟
عمو من را به روی دوش می برد
بگو پس شانه ی آب آورت کو؟
گمانم چون برایم مو نمانده
حیا کردی نگفتی گلْ سرت کو
نمی بینم شبیه قبل اصلا
پدر جان خواهر غم پرورت کو؟
پدر جان موی من در خیمه ها سوخت
تو بابا جان بگو موی سرت کو؟
شنیدم غارتت کردند بابا
عزیز فاطمه انگشترت کو؟
تو که از صورتت چیزی نمانده
پدر جان زخم های حنجرت کو؟
شنیدم یک نفر خنجر کشیده
به جای بوسه های مادرت... کو؟
وحید محمدی
۹۹/۱/۱۷
#حضرت_رقیه س
#سوم_محرم
#شب_سوم_محرم
@aleyasein
۱۹ مرداد ۱۴۰۰
شعر روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
با اینکه بی بال و پری داری میایی
در خواب دیدم، بهتری، داری میایی
با چند تایی روسری داری میایی
دور سرت، آخر سری داری میایی
با گریه ام آخر تو را آوردم اینجا
از بین آن تشت طلا آوردم اینجا
از حال و روز من خبر داری، نداری
از من خبر در این سفر داری، نداری
اصلا خبر از این جگر داری، نداری
اصلا ببینم موی سر داری، نداری
هر چند مثل تو سرم آتش گرفته
اما تنور خانه خولی نرفته
دلشوره دارم، رنگ و رویم را ببینی
وضع لبان ذکر گویم را ببینی
این آهن دور گلویم را ببینی
می ترسم این اوضاع مویم را ببینی
موی مرا خار مغیلان شانه کردند
شمر و سنان بین بیابان شانه کردند
اصلا گمان کن دخترت قامت کمان نیست
اصلا گمان کن عمه جانم نیمه جان نیست
اصلا درون قافله شمر و سنان نیست
انگشترت در دست های ساربان نیست
اصلا گمان کن دخترت تنها نبوده
اصلا گمان کن حرمله با ما نبوده
این داغ بی بال و پری گفتن ندارد
این لحظه های آخری گفتن ندارد
این ماجرای روسری گفتن ندارد
این غصه بی معجری گفتن ندارد
اصلا بگو دختر لباس نو به تن داشت
من هم گمان کردم پدر جانم کفن داشت
این روزها من از در و دیوار خوردم
در کوچه خوردم، آه، در بازار خوردم
از بام ها سنگ از سر آزار خوردم
سیلی ز دست زجر بد کردار خوردم
این زجر یک ذره مروت هم ندارد
می خواست عمدا اشک من را دربیارد
یک جای سالم در تمام صورتت نیست
بابا بگو این لخته ها روی لبت چیست
خون از لبان خشک تو بدجور جاریست
ابرو و چشمان و لب و رگ هات خونیست
اصلا چگونه باید این سر را ببوسم
باید دوباره زیر حنجر را ببوسم
وحید محمدی
۹۸/۱۲/۲۵
#حضرت_رقیه (س)
#شب_سوم_محرم
#سوم_محرم
@aleyasein
۱۹ مرداد ۱۴۰۰
شعر روضه
شب سوم محرم
حضرت رقیه سلام الله علیها
پدرم جنگ چیز خوبی نیست
نیزه و سنگ چیز خوبی نیست
زخم روی لبت مرا دق داد
لب خون رنگ چیز خوبی نیست
زخم پیشانی ات به من فهماند
تیزی سنگ چیزی خوبی نیست
ازدحام و شلوغی معبر
کوچه ی تنگ چیز خوبی نیست
دست هاشان به صورتم می خورد
سوزش چنگ چیز خوبی نیست
پیش غم دیده ها پدر جانم
دف و آهنگ چیز خوبی نیست
پا که از التهاب آبله ها
بشود لنگ چیز خوبی نیست
وحید محمدی
وامی از شعر آقای اللهیاری
@aleyasein
۱۹ مرداد ۱۴۰۰
شعر شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
از غصه ی این فاصله بگذار نگویم
از غربت این قافله بگذار نگویم
از شمر نگو تو، به تلافیش پدر جان
از چشم بد حرمله بگذار نگویم
از قصه ی این صورت زخمی که نگفتی
از قصه ی این آبله بگذار نگویم
من پیر شدم جان تو آن دم که به پا شد
دور سر تو هلهله... بگذار نگویم
افتاد به بازارِ غلامان و کنیزان
روزی گذر قافله... بگذار نگویم
از بابت این درد سرِ معجر پاره
دارم ز عمویم گله... بگذار نگویم
بابا صدقه هیچ ولی خاری و دشنام
دادند به این عائله... بگذار نگویم
هر گاه سرت خورد زمین عمه زمین خورد
دق کرد از این قائله... بگذار نگویم
#وحید_محمدی
#حضرت_رقیه
#امام_حسین_علیه_السلام
@aleyasein
۱۹ مرداد ۱۴۰۰
مناجات و گریز به روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
آخر این درد جدایی کار دستم می دهد
آخر این سر به هوایی کار دستم می دهد
لحظه هایی که نباشم یاد تو بد می شوم
لحظه های بی خدایی کار دستم می دهد
مطمئنم روز محشر آه حسرت می کشم
این سحر ها بی دعایی، کار دستم می دهد
آسمانی نیستم چون چشم هایم پاک نیست
این خطای چشم، جایی کار دستم می دهد
عابسم کن، خالصم کن، بین این روضه خودت
عاقبت پرمدّعایی کار دستم می دهد
کاسه ی من را خودت با اشک پر کن یا حسین
چشم خشک من خدایی کار دستم می دهد
ای فدای دختری که با سرِ بر نیزه گفت:
ای پدر جان این جدایی کار دستم می دهد
گیر افتادم میان زجر و شمر و حرمله
تنگنای کوچه هایی کار دستم می دهد
معجرم را سفت با دستم گرفتم بر سرم
آه امّا بی حیایی، کار دستم می دهد
#مناجات
#حضرت_رقیه
#غزل_ابتدای_جلسه
@aleyasein
۱۹ مرداد ۱۴۰۰
شعر شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
از غم هجر پدر ناله کشیدن سخت است
طعنه از حرمله و شمر شنیدن سخت است
چقدر بر تن تو زخم بیابان مانده
من بمیرم، به روی خار دویدن سخت است
چقدر جسم شما آب شده بی بی جان
غل و زنجیر به دنبال کشیدن سخت است
چشم تار تو شده علت افتادن ها
نیمه شب باشد و تاریک، ندیدن سخت است
تو که از عمر کمت خیر ندیدی بی بی
مثل زهرا، چقدر زود خمیدن سخت است
چقدر پشت سر قافله ها جا ماندی
این همه درد کشیدن، نرسیدن سخت است
به نوک نیزه نظر می کنی و می گویی:
دل از این ماه دل آرام بریدن سخت است
#حضرت_رقیه
#وحید_محمدی
#شعر_روضه
@aleyasein
۱۹ مرداد ۱۴۰۰
شعر مناجات با امام حسین علیه السلام
گریز به روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
این زندگی بی روضهها لطفی ندارد
دنیای ما بی کربلا لطفی ندارد
تا کربلایت هست بین سینه زنها
طوف حرم، سعیِ صفا لطفی ندارد
دردم تویی، درمان تویی، آقای عالم
بی تربتت حتی شفا لطفی ندارد
باید برای نوکری خالص شد ارباب
این نوکری با ادعا لطفی ندارد
من مدعی عشق بودم تا که بودم
این ادعا بی ابتلا لطفی ندارد
تا یک قدم سوی تو نزدیکم نیارد
میدانم اصلا اشک ما لطفی ندارد
وقتی میان روضه ها حرف سه ساله است
این گریه های بی صدا لطفی ندارد
بابا رسید از طشت و دختر ناله می زد:
دیر آمدی ای با وفا ... لطفی ندارد
حالا که چشمانم نمی بیند رسیدی
ای با وفا حالا چرا؟ ... لطفی ندارد
دیر آمدی این آمدن بابای خوبم
حالا که افتادم ز پا لطفی ندارد
#مناجات
#مناجات_با_امام_حسین
#حضرت_رقیه
#شعر_روضه
#روضه_شب_جمعه
@aleyasein
۱۹ مرداد ۱۴۰۰