گرچه غمش در سر خط اخبار جا مانده
غوغای نامش در دل بازار جا مانده
با نور چشمانش به شبها پشت پا میزد
از او نگاهِ تا ابد بیدار جا مانده
راز رهایی را نمی فهمید آن کس که
از نقشه ی پرواز با سردار جا مانده
مانندِ لبخندِ دریچه رو به دنیا بود
قابی که از او بر تنِ دیوار جا مانده
باید برایش روضه ی گودال برپا کرد
انگشتری در قتلگاه یار جا مانده
با برق خود یک روز جریان ساز خواهد شد
شمشیر سرخی که در این پیکار جا مانده
#شهادت
#حاج_قاسم_سلیمانی
#فرزانه_قربانے
@aleyasein
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
کنون مُرکّب من جوهر است و جوهر نیست
به جوش آمده خونم چکیده بر دفتر
به جوش آمده خونم که اینچنین قلمم
دوباره پر شده از حرفهای دردآور
دوباره قصۀ تاریخ میشود تکرار
دوباره قصۀ احزاب، باز هم خیبر
دوباره آمدهاند آن قبیلۀ وحشی
که میدرید جگر از عموی پیغمبر
عصای کینه برآورده باز ابوسفیان
دوباره کوفته بر قبر حمزه و جعفر
به هوش باش مبادا که سحرمان بکنند
عجوزههایِ هوس، مُطربانِ خُنیاگر
مباد اینکه بیاید از آن سر دنیا
به قصد مصلحت دینِ مصطفی، کافر
چنان مکن که کسان را خیال بردارد
که باز هم شده این خانه بی در و پیکر
به این خیال که مِرصاد تیر آخر بود
مباد اینکه بخوابیم گوشۀ سنگر
زمان زمانۀ بی دردی است، میبینی
که چشمها همه کورند و گوشها همه کر
هزار دفعه جهان شاهراه ما را بست
هزار مرتبه اما گشوده شد معبر
خوشا به حال شکوه مدافعان حرم
که سربلند میآیند یک به یک بیسر
اگر چه فصل خزان است، سبزپوشانیم
برآمد از دل پاییز میوۀ نوبر
به دودمان سیاهی بگو که میباشند
تمام مردم ایران سپاه یک لشکر
به احترام کسی ایستادهایم اینک
که رستخیز به پا کرده در دل کشور
نفس نفس همۀ عمر، مالک دل بود
کسی که بود به هنگامه مالک اشتر
بغل گشوده برایش دوباره حاج احمد
رسیده قاسمش از راه، غرق خون، پرپر
به باوری که در اعماق چشم اوست قسم
هنوز رفتن او را نمیکنم باور
چگونه است که ما کشته دادهایم اما
به دست و پا زدن افتاده دشمن مضطر؟
چگونه است که خورشید ما زمین افتاد
ولی نشسته سیاهی به خاک و خاکستر؟
چه رفتنیست که پایان اوست بسم الله
چه آخریست که آغاز میشود از سر
جهان به واهمه افتاد از آن سلیمانی
که مانده است به دستش هنوز انگشتر
چنین شود که کسی را به آسمان ببرند
چنین شود که بگوید به فاطمه مادر
قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد
که بی وضو نتوان خواند سورۀ کوثر
خدا به خواجۀ لولاک داده بود ای کاش
هزار مرتبه دختر اگر تویی دختر
شکوهِ عاطفهات پیرهن به سائل داد
چنان که همسر تو در رکوع، انگشتر
نفس نفس کلماتم دوباره مست شدند
همین که قافیۀ این قصیده شد، حیدر
میان آتشی از کینه، پایمردی تو
نشاند خصم علی را به خاک و خاکستر
فقط نه پایۀ مسجد که عرش میلرزید
از آن خطابه، از آن رستخیز، از آن محشر
یهودیانِ مسلمان ندیدهاند آری
از این سیاهیِ چادر دلیل روشنتر
کنون به تیرگی ابرها خبر برسد
که زیر سایۀ آن چادر است این کشور
رسیده است قصیده به بیتِ حُسن ختام
امید فاطمه از راه میرسد آخر
#شهادت_حضرت_زهرا_س
#حاج_قاسم_سلیمانی
#سیدحمیدرضا_برقعی
@aleyasein
#سردار_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قصیده_واره
🔹سلام سردار🔹
زمان! به هوش آ، زمین! خبردار
که صبح برخاست، صبح دیدار
چه صبح نابی! چه آفتابی!
چقدر روشن، چقدر سرشار
قسم به والشمسهای قرآن
قسم به فانوسهای بیدار
قسم به از بندِ خویش رَستن
قسم به مردان خویشتندار
قسم به والعادیات ضبحا
قسم به آیات فتح و ایثار
قسم به بامرگزیستنها
به ایستادن میان رگبار
چه فرق دارد دمشق و غزه
عراق و ایران؟ یکیست پیکار
بلند بادا همیشه نامت
سرت سلامت سلام سردار
به جز تو اینسان، به جوهر جان
که داده پاسخ به أینَ عمّار
اگرچه بالاتری از آنان
به سرو میمانی و سپیدار
به یار میمانی و سپاهش
به سیصد و سیزده علمدار
خوشا اگر چون تو، هرچه سرمست
خوشا اگرچون تو، هرچه دیندار
نه دینِ در شب گریختنها
نه دینِ دنیا، نه دینِ دینار
تو سیفالاسلام روزگاری
ولی نه از دینِ خود طلبکار
به خویش میپیچی از لطافت
به پای طفلی اگر رَوَد خار...
تو اهل اینجا نه! از بهشتی
تو اهل پروازی و سبکبار
نه اهل آن سجدههای سطحی
نه اهل آن روزههای شکدار
قسم که «مَن ینتظر...» تویی تو
قسم به این زخمهای بسیار
بلند بادا همیشه نامت
سرت سلامت سلام سردار
#میلاد_عرفانپور
@aleyasein
#سردار_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#غزل
🔹آخرین لبخند🔹
در نگاهت دیدهایم این وصف بیمانند را
پاکی الوند را، بیباکی اروند را
در شب خوف و خطر اعجاز تکبیرت شکست
هم سکوت شهر را، هم میلههای بند را
نقش سرخ سربلندی مانده بر پیشانیات
بیگمان دست شهیدی بسته این سربند را
در قدمهای پدر شوری حماسی دیدهایم
حال میبینیم گام محکم فرزند را
آری از اسطوره میگویند در افسانهها
ما به چشم خویش دیدیم آنچه میگویند را
دید چشم آسمان روی لب پر خون تو
بین آغوش شهیدان آخرین لبخند را
#سیدمحمدجواد_شرافت
@aleyasein
بسم الله الرحمن الرحیم
#سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
بوی حرم آمد و بیرق غم میکشیم
چشمِ ترِ خویش بر شانهی هم میکشیم
گرچه چهل سال است ظلم و ستم میکشیم
راه حسین است و ما باز علَم میکشیم
ما که قسم خوردهایم پای قسم میکشیم
فاطمیه آمد و سینه پریشان کنیم
یادِ سلیمانِ عشق یادِ شهیدان کنیم
مجلسِ روضه به پاست نالهی سوزان کنیم
حاجت یکسال را عرضه به جانان کنیم
سر به درِ خانهی اهل کَرَم میکِشیم
آه که از بازویش هیچ شکایت نکرد
وای که بر پهلویش هیچ عنایت نکرد
مادرِ ما را کسی گرچه عیادت نکرد
لیک به غیر از علی فاطمه صحبت نکرد
پای علی صد بلا در دل غم میکِشیم
فاطمه فرموده است مرد ولایت بمان
گر همه ره کج کنند با همه غیرت بمان
گفت که در فتنه بر راهِ بصیرت بمان
هرچه که داری بده تا به شهادت بمان
سیرهی زهراست و تیغ دودَم میکشیم
آنچه که داریم ما یک دل طوفانی است
آنچه که مانده کنون راهِ سلیمانی است
گفت:" به صهیون بگو لحظهی پایانی است
وقتِ تماشای ما وقت پشیمانی است
بر روی نامِ شما زود قلم میکشیم"
خواستهام از خدا تا که مُرادم دهد
تا که بسوزاندم تا که به بادم دهد
مثل شهیدی که ماند عشق به یادم دهد
وای اگر رهبرم حکمِ جهادم دهد
هرچه که مستکبر است زیر قدم میکشیم
یادِ تو را بعد از این بین حرم میکنیم
یاد علمدار با مشک و عَلم میکنیم
یادِ عمود و سر و دست قلم میکنیم
باش که این جمله را زود دودَم میکنیم
روی تِلآویوها خاکِ عدم میکشیم
می رسد آنروز که دیدهی گریان ما
مینگرد بر حرم ، بر حرمِ جان ما
میرسد آندم که با همتِ دستان ما
فاطمه دارد حرم در حسنستانِ ما
صاحب ما میرسد طرح حرم میکشیم
(حسن لطفی ۰۰/۱۰/۱۰)
@aleyasein