#امام_سجاد_ع_مدح
#امام_سجاد_ع_مصائب
#وحید_محمدی
ای شیعیان ماییم انوار هدایت
ماییم خورشید سماوات ولایت
ما نور چشم کائنات و ممکناتیم
مائیم اعلی علت ایجاد خلقت
ما خاندان عصمت و آل رسولیم
جمع است در ما علم و ایمان و سیادت
مائیم معنا و مراد صبر و ایثار
مائیم شأن آیه های استقامت
ننگ است ما را زندگی در سایه ظلم
هیهات منا الذله یعنی شور عزت
گریه کنان را صبح محشر یادمان هست
ما دستمان باز است فردای قیامت
ما در مصائب خم به ابرومان نیامد
طی کرده ایم این راه را ما با صلابت
من زاده مقتول صبر کربلایم
بابای من جان داد لب تشنه لب شط
اصلا شهادت ارث ما آل رسول است
اما امان از شام و از بند اسارت
وقتی که می بینم زنان فاطمی را
یادم میاید صحنه های عصر غارت
ای کاش می مردم نمی دیدم در آن روز
با چادر کوتاه، ناموس امامت ...
نعش مسلمان بر زمین هیهات، هیهات
اما تن بابای من بر خاک غربت
@aleyasein
#امام_سجاد_ع_شهادت
#امام_سجاد_ع_مصائب
#سیدپوریا_هاشمی
چهل سال هرشب روضه گردان تو بودم
با عمه ها پاره گریبان تو بودم
چهل سال شد حرف از تنت چهل سال مردم
رفتم سر سفره ولی چیزی نخوردم
چهل سال تقدیر دل من درد و غم بود
هرچیز میدیدم گریز روضه ام بود
نعلین پا کردم بیابان یادم آمد
رفتن روی خار مغیلان یادم آمد
چشمم به زیر انداز حجره خورد تر شد
داغ حصیری بر دل من شعله ور شد
هرجور میشد روضه را مکشوفه کردم
هرکس سلامم داد یاد کوفه کردم
وقتی عبا دوشم کشیدم گفتم ای وای
تا اشک دختر بچه دیدم گفتم ای وای
در کوچه ها رد طناب آمد به چشمم
نوزاد تا دیدم رباب آمد به چشمم
رفتم.به تشییع جوانها گریه کردم
با خنده های ساربانها گریه کردم
عمامه ام افتاد و بی حد روضه خواندم
انگشتر از دستم درامد روضه خواندم
بازار رفتم بوی نانش اذیتم کرد
بازاریان بد زبانش اذیتم کرد
هرجا شلوغی بود ماتم سهم من شد
شرمندگی از خواهرانم سهم من شد
قرآن که میخوانم ز غصه نیمه جانم
یاد لب خشک تو زیر خیزرانم
حق میدهی از تشنگی قلبم کباب است
در ظرف آبم روضه ی جام شراب است
@aleyasein
#حضرت_رقیه #مصائب_شام
با سر رسیدنِ تو دو پای مرا گرفت
این نای زخم خورده نوای مرا گرفت
از ذوقِ اینکه آمده ای گریه میکنم
این دردِ دنده گرچه صدای مرا گرفت!
من خواستم بیایی و من را بغل کنی
یادم نبود زانویی جای مرا گرفت!!
باید بدونِ دوش عمو در به در شوم
وقتی تبر رسید و سرای مرا گرفت
زهرا بزن دوباره صدایم نگاه کن
هر دست ذرّه ذرّه نمای مرا گرفت!
زآتش گره به مو بخورد وا نمیشود
شعله ببین چگونه صفای مرا گرفت
امروز پیشِ دیده ی من با سرت چه شد
دیدم شراب ظرفِ دوای مرا گرفت!!
اصلا ً تمامِ شکلِ دهانت عوض شده
این خُرده های چوب قُوای مرا گرفت
دارد خرابه دورِ سرم چرخ میزند
ذهنم سراغِ خاطره های مرا گرفت
عمّه حلال کن . زحماتت اثر نداشت
باید در این خرابه عزای مرا گرفت
🔸شاعر:
#حبیب_نیازی
@aleyasein
#حضرت_زینب #مصائب_شام
باید که از نیزه سرت را پس بگیرم
رگ های سرخ حنجرت را پس بگیرم
آه ای سلیمان زمانه سعیم این است
از ساربان انگشترت را پس بگیرم
باید که ازسرنیزه های تیز و سنگین
ته مانده های پیکرت را پس بگیرم
باید که از غارتگران نا مسلمان
عمامه ی پیغمبرت را پس بگیرم
باید هر آن طوری شده از قاتلانت
آن دست باف مادرت را پس بگیرم
باید که ازآن بی حیای پست و نامرد
خلخال پای دخترت را پس بگیرم
🔸شاعر:
#محمدحسن_بیات_لو
@aleyasein
#مصائب_شام
روز ما در شامتان جز شام ظلمانی نبود
ای زنان شهر شام این رسم مهمانی نبود
سنگ باران مسلمان آنهم از بالای بام
این ستم بالله روا در حق نصرانی نبود
پایکوبی در کنار رأس فرزند رسول
با نوای ساز آیین مسلمانی نبود
ما که رفتیم ای زنان شام نفرین بر شما
ناسزا گفتن سزای صوت قرآنی نبود
مردهاتان بر من آوردند هفده دسته گل
دستۀ گل غیر آن سرهای نورانی نبود
ای زنان شام، آتش بر سر ما ریختید
در شما یک ذرّه خُلق و خوی انسانی نبود
ای زنان شام، در اطراف مشتی داغدار
جای خوشحالیّ و رقص و دست افشانی نبود
ای زنان شام، گیرم خارجی بودیم ما
خارجی هم گوشۀ ویرانه زندانی نبود
طفل ما در گوشۀ ویران، دل شب دفن شد
هیچکس آگاه از آن سرّ پنهانی نبود
ای سرشک شیعه شاهد باشد بر آل رسول
کار «میثم» غیر مدح و مرثیه خوانی نبود
🔸شاعر:
#استاد_غلامرضا_سازگار
@aleyasein
#مصائب_شام
دلم گرفته و جانم ز زندگی سیر است
هوای شام چرا اینقدر نفس گیراست
لباس عید به تن کرده اند مردم شام
فضای شهر چراغان و غرق تزویر است
نوای هلهلۀ مردمان همانندِ
صدای نیزه و تیر و صدای شمشیر است
ز بام ها ز چه باران سنگ می بارد
به سوی ما همه جا سیل غم سرازیر است
ز دست و پای گلی روی ناقه خون ریزد
حدیث غُربت او ناله های زنجیر است
چه غافلند که بر اشک و آه ما خندند
که در کمان دل خستگان همین تیر است
قسم به آیۀ ناب"لیِذهِبَ عَنکُم"
به روی نیزه سری از تبار تطهیر است
پی هدایت مردم ز روی نی آید
نوای قاری قرآن که غرق تفسیر است
به عرش دوست زده تکیه قدر ما، امّا
هنوز دشمن بیدادگر زمین گیر است
مس وجود «وفایی» اگر که آوردی
غبار درگه این آستانه اکسیر است
🔸شاعر:
#سیدهاشم_وفائی
@aleyasein_ir
#شعر_عاشورایی
#حضرت_رقیه علیهاالسلام
#غزل
🔹قصه چيست؟🔹
ابر مستی تيرهگون شد باز بیحد گريه كرد
با غمت گاهی نبايد ساخت، بايد گريه كرد
امتحان كردم ببينم سنگ میفهمد تو را
از تو گفتم با دلم؛ كوتاه آمد، گريه كرد
ای كه از بوی طعام خانهها خوابت نبرد
مادرم نذر تو را هر وقت «هم زد» گريه كرد
با تمام اين اسيران فرق داری، قصه چيست؟
هركسی آمد به احوالت بخندد، گريه كرد...
وقت غسلت هم به زخم تو نمک پاشيده شد
آن زن غساله هم اشكش درآمد گريه كرد...
📝 #کاظم_بهمنی
@aleyasein
السلام عليك يارقيه بنت الحسين
بلبلي امشب به ويران نغمه خواني مي كند
تلخ كامي ديده و شيرين زباني مي كند
دعوت از مهمان به جا آورده در بزم يزيد
وز وفاي عهد مهمان، قدرداني مي كند
اشك و مژگان آب و جارو كرده آن ويرانه را
بين چه با احساس طفلي ميزباني مي كند
ديده ي اختر شمارش بر پدر روشن شده ست
مه به روي دامن و اختر فشاني مي كند
گرچه طفل است و زمان جست و خيز او، ولي
شكوه چون پيران ز درد و ناتواني مي كند
گفت بهر ديدن تو زنده ماندم تاكنون
مرگ ديگر از چه با من سرگراني مي كند؟
بهر ره رفتن ز اطفال دگر گيرم كمك
كودكت، جان بر لب است و سخت جاني مي كند
#علی_انسانی
@aleyasein