eitaa logo
از هر دری سخنی
607 دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
6.5هزار ویدیو
420 فایل
آشفتگیه،بایدببخشید... ارتباط با مدیر @Behesht123
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔉 #صوت #نشست_پژوهشی 🔰 "علل گریز از پژوهش" ⏰ مدت زمان: ۴۶ دقیقه حجت الاسلام سید علی اصغر علوی 🏠 مدرسه علمیه فاطمیه اشکذر 📆 یکشنبه ۲۳ آذرماه ۹۹ @tanhaelaj
زمان برگزاری: دوشنبه ۲۴آذرماه ساعت ۱۳ ✅لینک ورود http://82.99.217.99/qom دانشجویان گرامی برای ورود گزینه Guest را انتخاب نمائید و اسم خود را وارد نمائید بعد enter را بزنید تا بتوانید وارد جلسه شوید. @ulomequrani @MaarefHadith
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما گرفتار شدیم! این شوخی نیست.. @ir_tavabin @alfavayedolkoronaieh🌱
وقتی انسان در می‌یابد که اراده‌ی حق در کره‌ی زمین باید با دستان او محقّق شود، دیگر چگونه دست از تلاش بردارد؟ نه، يأس از جنود شیطان است و مؤمن هرگز دل به یأس نمیبازد گفتارمتنِ فیلمِ " پل" @ir_tavabin @alfavayedolkoronaieh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
يا من فى البحار عجائبه ! اى خداوندى كه شگفتی‌هاى تو در دل درياست ! @jame_aqiq @alfavayedolkoronaieh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اردوغان چقدر درست گفته آن سوی ارس را با میله و سنگ از سرزمین مادری جدا کردند. جوانان شیعه آذربایجان در آن سوی ارس چه دلبرانه و دلیرانه از حضرت زهرا سلام الله علیها می خوانند @alfavayedolkoronaieh🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وإنّي أحبك أکثر اتِّساعاً من السماء @bouye_beheshtt @alfavayedolkoronaieh🌱
جوان است بگذار موی بلند بگذارد! آقای سلامت، یکی از برخوردهای مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی را با پدرش- که خیلی سخت‌گیر بوده است- برای من چنین بازگو کرد: پدرم باغی داشت دارای درخت‌های توت، سالی یک بار حاج شیخ را به توت‌خوری دعوت می‌کرد. در یکی از این سال‌ها که قرار بود با حاج شیخ به باغ برویم، دنبال ایشان رفتیم. تا حاج شیخ از منزل بیرون آمدند، دویدم به طرف آقا و سلام و عرض ادب کردم. این در حالی بود که سرم، به دستور پدرم با تیغ تراشیده شده بود. شعار پدرم این بود که: (سر باید سفید باشد و صورت سیاه) حاج شیخ تا مرا دیدند، رو کردند به پدرم و گفتند: این چه قیافه‌ای است که برای بچه درست کرده‌ای؟ جوان است بگذار موها را بلند بگذارد، زلف داشته باشد، این چه مسخره‌بازی است که درآورده‌ای؟! سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: مجله حوزه، آذر و دی ۱۳۸۳، شماره ۱۲۵، گفتگو با دکتر مصطفی محقق داماد. @sireyefarzanegan @alfavayedolkoronaieh🌱
📌 (دغدغه مهم رهبری) 😇به زبان ساده+تحلیل+ارائه اسناد💪 🔴قسمت پانزدهم5⃣1⃣ ✅آقای گفت خُب من بیام چیکار بکنم این وسط🤔، یه نامه ای نوشت که هم تهدید بود هم دوستی توش بود همون مکانیزم هویج و چماق، هم به طرف هویج🥕 میدن هم چماق بالا سرشم میگذارن. 🔅دکتر مصدق دید که دیگه آبش با سید ضیاء توی یه جوب نمیره استعفاء داد.😕 🔶آقای سید ضیاءالدین طباطبایی بعد از تقریبا ۱۰روز هیئت دولت و کابینه خودش رو به معرفی کرد و یکی از نکات بسیار بسیار مهم اینه که؛⁉️ ❗️عموما میبینید که وقتی رئیس جمهور جدید میاد توی کشور ما دولتهای منطقه و اطرافو دولتهای جهانی پیام تبریک میدن دیگه آقا تبریک میگیم و اینا..😌 اون زمان چنین چیزی رسم بود خیلی از کشورها🌍 پیام تبریکشونو دادن اما (خیلی جالبه) همین انگلستانی که پشت سر آقای سید ضیاء بود پشت سر این کودتا بود، همین انگلستان ۱۵روز بعد از عمر کابینه گذشته بود.. نه ۱۵روز از کودتاها😲، گفتیم ۱۰روز بعد از کودتا سید ضیاء کابینه تشکیل داد این به کنار، ۱۵روز بعد از این تشکیل کابینه تازه انگلیس اینو به رسمیت شناخت، همین انگلیس!😑 ببینید موقع رسمیت که میشه ناز میکنن😒 💠یکی از اشتباهات بزرگ سید ضیاء در کابینه خودش بها دادن زیادی به نیروهای نظامی قزاق💂‍♀بود خیلی هوای رو هم داشت اتفاقا، حالا بعضی ها میگن مشکلاتی هم بین اینها بود ولی وقتی که رفت پیش احمدشاه و رضاخان رو بعنوان وزیر جنگ⚔معرفی کرد؛ لقب سردار سپه رو از گرفت که بده به رضا خان، یعنی هوای رضا خان رو داشت هوای نیروهای قزاق رو هم داشت و فکر میکرد که اگر مردم رو از این نیروهای قزاق بترسونه نونش تو روغنه😐 🍀یعنی مردم رو ول کنه به نیروهای نظامی خودش بچسبه😤، اشتباهی که حتی هم کرد که به نیروهای نظامی خودش خیلی مغرور بود مردم رو ول کرده بود😟، دیکتاتوری همینن اصولا. ✳️این اشتباه بزرگ آقای سید ضیاءالدین طباطبایی🤵بود چرا که بعدا همین نیروهای قزاق به سرپرستی رضاخان بودن که گور آقای سید ضیاء رو کندن و اینو از کشور انداختن بیرون. 😏 🔹این از اشتباهات مهلک آقای سید ضیاءالدین طباطبایی بود.🤭 خُب تا اینجای بحث رو ما داشته باشیم، بقیه در جلسه بعد.. 🍂ادامه دارد.. 🆔 @tpahlavi تاریخ پهلوی 🆔 @arshiv_link313 کل مجموعه ی استاد 🆔 @ma_va_o دیانت همراه سیاست @alfavayedolkoronaieh🌱
🗞صفحه اول روزنامه‌های دوشنبه 24 آذر 99 ‌ •┈┈••✾••┈┈• @HawzahNews| خبرگزاری‌حوزه
🗓سالروز دستور منع چاپ و توزیع 🏳کتاب درس ولایةفقیه امام خمینی 🏴توسط حزب‌بعث و متحجرین‌نجف 💠حاج احمدآقا خمینی ‼️در نجف زمانی که امام به بحث ولایت فقیه میرسند اعتراض مرتجعین نجف شروع میشود. بعضی عده‌ای را تحریک میکنند تا درس را ترک کنند و متأسفانه موفق هم میشوند خود امام فرمودند که با شروع این بحث عده ای درس نیامدند که تا آخر هم نیامدند (زیرا لابد معتقد بودند باید شاه و صدام حکومت کنند نه امام و مجتهد جامع الشرایط) آنها می گفتند حکومت در شأن فقیه نیست!! و چه خون دلها به دوستان صمیمی امام در نجف دادند. درگیریها شروع شد و امام را در سختی و تنگنا قرار دادند. از کارهایی که مرتجعین نجف کردند ریختن کتاب حکومت اسلامی در چاههای نجف بود. دوستانمان در نجف متوجه شدند که عده ای میآیند منزل امام و درخواست کتاب میکنند و میگویند میخواهیم بفرستیم بصره، بغداد و یا شهرهای بزرگ عراق. بعد معلوم شد در آن شهرها خبری از آن کتاب مذکور نیست. با تعقیب و مراقبت متوجه شدند کتابهای ولایت فقیه امام ‏را در شط فرات میریزند! برداشتهایی از سیره امام ۴/۱۸۸ @Jahade_tabeiny @alfavayedolkoronaieh🌱
☑️ برخورد دور یا برخورد نزدیک مهرماه ۴۹ صدای دق الباب درب حیاط می آید. کمی تعجب می کنم. میدانم که در از صبح تا شب بسته نمی شود. نرسیده به دالان، صدای همهمه می آيد. عموی بزرگم ساکن اهواز است، با خانواده اش وارد می شوند. خوشحالی در تمام وجودم می دود. مادر، شگفت زده استقبال می کند. پدر به محض شنیدن، از بازار، راهی خانه می شود. صدای خوشامد و تعارف، و بازار ماچ و بوسه روبراه است... میهمانان، میزبان را غافلگیر کرده اند تا همراه این غافلگیری، خنده در چهره همه پهن شود. فضای خانه عوض می شود. آکاکا را بارها به خرید می فرستند. زن عمو و مادر به مطبخ می روند. دخترعموها و خواهرانم، همراه با پچ پچ های تمام نشدنی و لبخندهای زیرجلکی، پذیرایی می کنند. دایی ها و دیگر عموها و بزرگان فامیل، برای دیدار عموی بزرگ جمع می شوند. بیخبر بودن سال و ماه از حال همدیگر، به دیداری باخبرانه تداوم می یابد. همه اش شادمانی و خوشحالی. بوسه و مصافحه. چایی و شربت. قلیان و میوه. نهار و شام. گفت و شنود. آمدن و رفتن. دید و بازدید. برو و بیا. و همه اش چشم در چشم. چهره به چهره و رخ به رخ. و همه اش غافلگیری مهرماه ۵۹ چند روز از شروع جنگ می گذرد. پدر نگران وضعیت عمو و خانواده اش در اهواز است. حالا به یمن داشتن تلفن و تماس های تلفنی، از وضعیت شان خبر دارد و مدام از آنها می خواهد اهواز را ترک کنند و به بهبهان بیایند. می آیند. همان دیدارها و همان شادیها تکرار می شوند. ورود خانواده عمو با همه بچه ها و داماد ها و نوه ها و حتی با چند آشنای درجه دو، دیدنی است و باصفا. اما غافلگیری ندارد. به برکت تلفن، از آمدنشان خبر داشتیم. مهرماه ۶۹ خانه سنتی و قدیمی پدر را ترک گفته ایم و در خانه ی نوساز ساکن شده ایم تا مادر مجبور به طی پله های انبار نباشد و درد زانودرد را درمان یابد. تا پدر، آرام و پیرانه، برای طی فاصله حمام و دستشویی تا مسند کنار بخاری، گامهای کمتری بردارد. دیدارهای فامیلی همچنان ادامه دارد. رفتن خواهرها و زانودرد مادر، مانع مهمانی های مفصل شده. مادر، کمبود دیدار رخ به رخ را با تلفن جبران می کند، شفاهی و از راه دور. می آیند. در تعداد کمتر. کمتر می آیند و کمتر می مانند. تا مادر عاجزانه بنالد: دیدن یکساعته ات به ز صد تلفن است. اما تلفن هم خوبه. مخصوصا واسه این دوره زمونه. قبل از آمدن، تلفن می زنند و خبر می دهند. غافلگیری ندارد. مهرماه ۷۹ مادر رفته است. پدر رفته است. انگار همگان رفته اند. قدیمی ها نیستند و جوانها علاقه ای به آن دیدارها ندارند. دیگر صدای تق تق زنانه و مردانه به گوش کسی نمی رسد. درب های فلزی خانه ها، به روی هیچکس گشوده نیست. از خانه های پرجمعیت خبری نیست. پدر و مادرهای جوان به بهانه شغل یا تحصیل فرزندان یا هر بهانه دیگری، بیحوصله و تنها شده اند. تلفن چاره ساز است برای احوال گرفتن کسی و رفع اشتیاق دیدن کسی و آوردن هزار بهانه راست و دروغ. برای نرفتن و ندیدن. گهگاه بجای تق تق قدیمی، گوشی آیفون، صدای کسی را به گوش ات می رساند. غافلگیری ندارد. مهرماه ۸۹ صدای گوشی موبایل است: کجایی؟ - خونه ام - الان میام نمی آید. زنگ می زنم. پاسخ نمی دهد. حتما سوار موتور است و صدای گوشی را نمی شنود. زنگ می زند. دستم خیس است. زنگ می زنم. می گوید: نزدیک ام. الان می رسم. تماس ها تکرار می شود: الان می رسم. سر چهارراهم. رفیقم رو دیدم و معطلم کرد. بارها به کوچه سرک می کشم. کارم دیر شده. معطل می شوم. می آید. شاید حق دارد. اما آنقدر دیر می آید که حوصله اش را ندارم. با گوشی موبایل از لحظه لحظه ی همدیگر باخبریم و بی حوصله. با گوشی، خبر آمدنش را می دهد. غافلگیری ندارد. مهرماه ۹۹ یک سال است که کرونا، همه را خانه نشین کرده. دلم تنگ است... برای دیدارهای شلوغ و غافگیرانه. برای رسیدن ناگهانی و بیخبرانه ی فامیل. برای سپری کردن مسیر دالان و در. برای دلهره ی اینکه چه کسی پشت در است. برای تند کردن قدمها. برای یکه خوردن از دیدن میهمان پشت در. طپیدن دل. دیدن ناگهانی شان. دویدن خنده و شادی بر تمامی چهره. برای دیدارهای... چهره به چهره. شنیدن صدای تق تق، خبر از آمدن کسی یا کسانی می داد که هنوز نمی‌دانستی کیست؟ دلهره و هیجان به سراغت می آمد. از جا می پری. گامهای تند برمی داری. نگاهی به رخت و لباست می اندازی. به موهایت دست می کشی هیجان ودلواپسی به جانت می آید. کنجکاوی به کله ات می زند. پرسشگرانه و کنجکاو می پرسی: کیه؟ و با شنیدن پاسخ: منم، غافلگیر می شوی و شادی به سراسر وجودت سرازیر می شود.... رخ به رخ. چهره به چهره. تا کسی را ببینی. دلم برای آن غافلگیری تنگ است [...] 🖋 محمود دهدشتی اخوان @yekhezaran @alfavayedolkoronaieh🌱