🌹#با_شهدا|شهید اصغر ارسنجانی
✍️ ادب فرمانده گردان
▫️دم اذان صبــح آمدم نماز بخونـم، دیـدم از دم در صدا میآد. در رو بــاز کردم، دیدم اصغر روی پله نشسـته. بغلش كردم و دیدم داره یخ میزنـه. آوردمش پای بخـاری. گفتـم: ننـه، كجـا بودی؟ چـرا در نزدی؟ گفـت: نصـف شـب بـا آقاسـید آمـدم. دیـدم شـما خـواب هسـتید؛ در نـزدم که مزاحم خـواب شـما شوم. صبر كردم تـا وقـت نمـاز كـه بیـدار شـوید، در رو بـاز كنیـد...
📚 کتاب کوچه نقاشها، برشی از زندگی شهید اصغر ارسنجانی فرمانده محبوب گردان میثم
@Masaf
@alfavayedolkoronaieh🌱
🌹#با_شهدا|شهید مهدی قاضی خانی
✍️ کمک کردن
▫️همیشه میگفت با کمک کردن به تو از گناهام کم میشه. گاهی که جر و بحثی بینمون میشد، سکوت میکردم تا حرفاشو بزنه و عصبانیتش بخوابه... بعدش از خونه میزد بیرون و واسم پیام عاشقونه میفرستاد یا اینکه از شیرینی فروشی محل شیرینی میخرید و یه شاخه گل هم میگذاشت روش و میآورد برام... خیلی اهل شوخی بود. گاهی وقتها جلو عمهاش منو میبوسید. مادرش میگفت: این کارا چیه! خجالت بکش. عمهات نشسته! میگفت: مگه چیه مادر من؟ باید همه بفهمن من زنمو دوست دارم. همه اون چه که تو زندگیم اهمیت پیدا میکرد، وابسته به رضایت و خوشحالی مهدی بود؛ یعنی واسه من همه چیز با اون تعریف میشد. مهدی مثل یه دریا بود.
📚 راوی: همسر شهید مدافع حرم
@Masaf
@alfavayedolkoronaieh🌱
🌹#با_شهدا|شهید مدافع حرم محمد حسین حمزه
✍️ غافلگیری
▫️نامزدی ما چهار ماه دوستداشتنی بود! تماس میگرفتیم و با حالت دلتنگی میپرسیدم، آخر هفته تهران میآیی؟ میگفت: باید ببینم چه میشود! چند ثانیه بعد، آیفون به صدا در میآمد و حسین آقا پشت در ایستاده بود! یادم هست یک بار دیگر میخواستم برای خرید به بیرون بروم. پول نداشتم. خجالت میکشیدم از پدر و مادرم پول بخواهم. مشغول ورق زدن کتابم بودم که دیدم 30 هزار تومان پول لای آن است! از پدرم و مادرم سوال کردم که آنها پول برایم گذاشتهاند؟ گفتند نه! مامان گفت احتمالاً کار حسین آقاست! بعد از خرید هر چه تماس گرفتم و از او پرسیدم، طفره میرفت. میگفت: نمیدونم! من؟ من پول بگذارم؟
📚 راوی همسر شهید
@Masaf
@alfavayedolkoronaieh🌱