eitaa logo
از هر دری سخنی
546 دنبال‌کننده
25.3هزار عکس
8.4هزار ویدیو
445 فایل
آشفتگیه،بایدببخشید... ارتباط با مدیر @Behesht123
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶 عیادت از بازرگان 📢 کیومرث صابری {گل آقا} 🌀 اوایل آذر ۱۳۵۹ روزنامه ها نوشته بودند که مهندس مهدی بازرگان در بیمارستان بستری شده است. بازرگان یکی از آن چهارده نفری بود که در مجلس، به نخست وزیری شهید رجایی رأی منفی داده بودند. روزنامه میزان ناسازگاری با دولت را روز به روز شدیدتر می کرد. نمایندگان وابسته به جناح نهضت آزادی در مجلس، به رأی مخالفی که به دولت رجایی در آغاز کار داده بودند، وفادار مانده بودند. 🌀 روابط عمومی، خبر بستری شدن بازرگان را به شهید رجایی داد. به محض اطلاع، آماده شد که به عیادتش برود. جوانترها، از اینکه رجایی در چنان موقعیتی به عیادت او می رود، ناراحت بودند. اعتقادشان بر این بود که خط بازرگان، مخالف خط دولت است و کارشکنی هـایی هـم از سـوی جناح وابسته با او، در کار دولت می شـود. نام بازرگان را از فهرست دوستان انقلاب حذف کرده بودند و می رفت که در سیاهه مخالفان ثبت کنند. 🌀 مرا واسطه کردند. به اطاقش رفتم و جریان را به او گفتم، لبخندی زد و گفت: سال های سلام و علیک من با بازرگان، از سن این بچه ها بیشتر است. عیادت از بیمار، شرط جوانمردی است. او عـوض شـده است، من که عوض نشده ام و به عبادتش رفت. 🌀 بازرگان در بیمارستان آیت الله طالقانی اوین بستری بود و چنین نشان می داد که قدرت حرف زدن زیاد را ندارد. اطرافیانش تذکر دادند که با او زیاد صحبت نشود! رجایی به طرفش رفت و او را در بستر بیماری بوسید. 🌀 از جمله حرف هایی که به او زد، یکی این بود که گفت: حالا با ماشین از اتوبان که می آمدم، یاد روزهای تشکیل نهضت آزادی افتـادم. یـاد روزهایی که مخفیانه به دیدار هم می آمدیم. یاد مبارزات گذشته برای اسلام. 🌀 بازرگـان بـا صـدای گرفته و آرام، رو کرد بـه رجـایی و گفت: انحصارطلبی بهشتی کار را به اینجا کشاند! کاش بهشتی دست از انحصارطلبی بر می داشت! 🌀 از بیمارستان که خارج شدیم، رجایی، همان رجایی موقع ورود به بیمارستان بود. بدون هرگونه تغییر، نگاهش کردم و فهمید که چه می خواهم بگویم. 🌀 گفت: تقصیری ندارد. به او هم این طور القا کرده اند که بهشتی انحصارطلب است. او یک روز به خاطر این توهمی که برایش ایجاد شده، باید به درگاه خدا استغفار کند! 📙 خاطرات کیومرث صابری {گل آقا}، ناشر: چاپ و نشر عروج، ص ۱۰۵ - ۱۰۷ @khateratenghelab @alfavayedolkoronaieh🌱
🔶 ایشان گل آقاست. 📢 کیومرث صابری {گل آقا} 🌀 من گفتم که: آقای دعایی من بعد از سال های سال می خواهم بروم حالا امام را ببینم. 🌀 می دانید امام دیدنی بود، همیشه در تلویزیون بود و ما همیشه دیده بودیم، همیشه هم به همه انتقاد می کردیم که نروید خسته شان بکنید. دنیا دارد به این مرد نگاه می کند، ما برای کار کوچک می رویم. 🌀 گفتم: من می خواهم ببینم شان. 🌀 گفت: خیلی خب، من بـه سید احمد می گویم. 🌀 گفتند و تلفن کردند. من یک روز خانه بودم؛ دعایی گفت: فردا صبح من تو را خدمت حضرت امام می برم. 🌀 که ما رفتیم صبحانه ای هم آنجا خوردیم. سر ساعت معین امام زنگ زدند، آمدند. یکی، دو تا از برادران روحانی بودند. امام ایستادند، آنجا نشسته بودند کسانی می آمدند دست بوسی و می رفتند. ما هم ایستادیم و دست بوسی می رفتیم. 🌀 گفتم: دعایی چه شد من برای این نیامده بودم اگر قرار بود این جوری بیایم که هر هفته می توانستم امام را بیایم ببینم. 🌀 گفت: نه، داستان ما مانده است. 🌀 یکی، دو تا از روحانیون که احتمال می دهم که از طرف مثلا یکی از آقایون قم پیامی آورده بود، حرفشان را زدند و رفتند. گفتند که ایشان بیاد. من و آقای دعایی رفتیم... 🌀 دعایی معرفی کرد، گفت: آقا ایشان آقای کیومرث صابری فومنی هستند، فرهنگی هستند، معلم بودند، مشاور فرهنگی آقای رجایی بودند، تا سال ٦٢ مشاور فرهنگی آقای خامنه ای بودند، الآن مشاور فرهنگی در وزارت ارشاد هستند با آقای خاتمی. 🌀 اتفاقا این مدت امام سرشان پایین بود و یک ذکری می گفتند برای خودشان کـه من این را همیشه به صورت یک طنز می گفتم. می گفتم که ایشان گفتند که مشاور آقای رجایی بود، لابد امام گفتند که خدا رحمتش کند؛ بعد گفتند مشاور آقای خامنه ای بود، گفتند خدا ایشان را به راه راست هدایت کند؛ گفتند مشاور آقای خاتمی بود، لابد گفتند حالا خاتمی کیه که آدم مشاورش هم باشد. از این شوخی ها گاهی با خودمان می کردیم. 🌀 یادم است یک زمانی امام شطرنج را آزاد کرده بودند، روزنامه ها نوشتند که حضرت امام فتواشان راجع به شطرنج و موسیقی آمد. من دو کلمه حرف حساب را با فاکس می فرستادم اطلاعات. آن زمان یک چیزی نوشتم که فقط هم به بیت رفت و فقط هم پیش سید احمد رفت زیر دست امام آمد و آن این بود که حضرت امام کـه قبلا ماهی اوزون برون را آزاد کرده بودند و بعدا شطرنج را آزاد کرده بودند و راجع به موسیقی هم این را گفتند و خدا ایشان را زنده نگه داشته باشد، همان اصطلاحی که خود مردم گفتند که خدا ایشان را طول عمر همراه با عزت عنایت بفرماید که به تدریج کم کم بقیه چیزها را هم آزاد بکنند تـا مـا در آخر عمری یک کیفی کرده باشیم. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار. 🌀 آقا سید احمد به آقای دعایی گفته بودند که آقا این فاکس ما خراب شده، ایشان فرستاده بودند که آن دستگاه فاکس را درست کنند گفته بود فاکس درست شد، حالا شما یک متنی فاکس کنید کـه دعایی این دو کلمه حرف حساب را فاکس کرده بود. سید احمد هـم بلافاصله خدمت حضرت امام برده بود که امام خندیده بودند. 🌀 منتها همان یک نسخه بود و ما جز به محارم، دیگر به کسی نگفتیم. حتى محارم هم گفتند این اتوریته امام را می شکند. گفتیم ما که بـا امام مشكل نداریم، بگذریم. آنجا که آقای دعایی گفتند این بود، آن بود، آن بود، امام سرشان را انداختند پایین. امام بسیار قیافه خسته ای داشتند، خیلی خسته بودند و ما دیگر اصلا نمی توانستیم فکر کنیم که فقط دیگر ۷ ـ ۸ ماه دیگر مهمان ما است... 🌀 بعد دعایی برگشت گفت که: آقا چرا من خسته تان بکنم، شما هم که به ما نگاه نمی کنید اصلا. ایشان گل آقا است. 🌀 تا گفت ایشان گل آقا است، امام گفت: تویی؟ 🌀 شروع کرد به خندیدن. من گریه ام گرفت. گفتم: آقا به جد شما من ضدانقلاب نیستم، من مريد شما هستم. 🌀 گفت که: من می دانم. 🌀 گفتم: به هر حال کار طنز است، سخت است. یک چیزی اگر من گفتم دل شما شکسته است یا انقلاب لطمه ای خورده، شما ما را ببخشید. 🌀 گفت: نه من چنین چیزی ندیدم. 🌀 گفتم: برای من دعا کنید آقا، که من از راه راست منحرف نشوم، کار طنز سخت است. 🌀 ایشان گفت که: من برای همه دعا می کنم که از راه راست منحرف نشویم. 📙 خاطرات کیومرث صابری {گل آقا}، ناشر: چاپ و نشر عروج، چاپ اول: ۱۳۸۶، ص ۱۳ - ۱۶ @khateratenghelab @alfavayedolkoronaieh🌱
🔶 دست ها بالا، تسلیم 📢 کیومرث صابری {گل آقا} 🌀 فرانسوا میتران تبریک به آقای رجایی گفت که: رئیس جمهور شدید مبارک باد. یک چنین چیزی. این چیزها را آقای رجایی همیشه می گفت که آقای صابری، تو در مدرسه معلم انشا بودی، من معلم ریاضی، منطق با من، این احساساتی است تو این را بنویس. 🌀 ... ما به میتران نوشتیم که بله شما از یک طرف به ما تبریک گفتی و از آن طرف پاریس را کرده اید مرکز سقر ضد انقلاب {زمانی بود که منافقین آنجا بودند} نمی دان کسی که می خواست این را به فرانسه ترجمه کند نفهمید یا فهمید و شیطنت کرد. ما یک سقر داریم به نام جهنم، این را جهنم ترجمه کرد. یک جوری ترجمه کرد که انگار پاریس را جهنم ضدانقلاب خواهیم کرد، یعنی تهدید و دخالت در امور داخلی. حالا اگر این هم نبوده باشد متنی که من نوشتم متن غیر دیپلماتیک بود، یعنی یک متنی بود که کسی به شما گفته است تبریک عرض می کنم و شما نگفتید غلط کردید، گفته اید برو خودت را بساز، خودت را درست کن. 🌀 جالب این است که من لیسانس علوم سیاسی هستم، در رژیم گذشته در امتحان سیاسی وزارت امور خارجه جزو چهل نفر اول قبول شدم. اما در مصاحبه رد شدم که اصلًا به خاطر رساله پایان تحصیل امور سیاسی ام درباره تجزیه و تحلیل فرمان حضرت علی به مالک اشتر بود که خودش آنجا کلی حرف دارد، ولی در رژیم سابق اصلا گوش به این حرف ها نبود. یک آدمی که لیسانس علوم سیاسی است و مثلا ادیب هم هست آمده است به رئیس جمهور یک مملکت که به رئیس جمهور خودش گفته است، به شما تبریک عرض می کنم، گفته است که تو اگر راست می گویی چرا نمی روی اخلاق خودت را درست کنی {خیلی بی ادبانه است} امضا محمد علی رجایی. 🌀 این نامه رفت. یک مانوری روی آن مرکز سقر و جهنم کردند و این خیلی به ضرر ما تمام شد. این، چیزی نبود، این را دشمن ساخته بود، ما این را نگفته بودیم که آنجا جهنم است و جهنم خواهیم کرد. اما اصل قضیه اصلا با عرف دیپلماتیک نمی خواند. از این طرف ما مشتهامون را بلند کردیم مرگ بر آمریکا، دیگر می گوییم مرگ بر فرانسه برای اینکه مسعود رجوی آنجاست و غیره. 🌀 ... یک روز دفترم نشسته بودم، آقای رجایی فشاری که روی شانه من داد دیدم ای داد بیداد، ما همین الان باید با هم دعوا کنیم. نگاه کردم رنگش مثل گچ پریده است. چی شده؟ 🌀 گفت: تو نمی دانی چکار کردی؟ گوشی از من امام کشید که در عمرم کسی این جور با من برخورد نکرده بود. 🌀 چی گفت امام؟ سر چی؟ خدایا چه خلافی کرده ایم؟ ما تمام دل مان با امام، تمام دل مان با انقلاب، چی شده؟ 🌀 گفت ... راجع به آن اطلاعیه جواب میتران. 🌀 گفتم: آقا به میتران می گفتی که این را بد ترجمه کرده اند ما مرکز سقر نوشتیم. 🌀 گفت: اصلا دعوا این نبوده است که، من هم فکر می کردم همین است امام به من گفت: یک کسی به تو گفته است تبریک عرض می کنم، تو به عنوان یک مسلمان باید بگوییم متشکرم. اصلا رئیس جمهور هم هیچ، تو چه جوری می زنی تو دهان رئیس جمهور یک مملکت، نخست وزیر یک مملکت، چرا؟ ادب مان کجا رفته است. گفت: من هر چی فکر کردم دیدم خب امام راست می گوید. 🌀 گفتم: هیچ هم امام راست نمی گوید چی چی راست می گوید، امام خودش می گوید مرگ بر آمریکا، خودش مقابل آن جوری، ملت زیر سایه امام این جوری بگویند مرگ بر فرانسه، امام هیچی نگوید من بنویسم تو بنویسی این جوری، حتما باید پیش امام بروی. 🌀 بالاخره در اولین ملاقات ... آمد این دفعه دیگر خوشحال، گفتم: چی شد؟ 🌀 گفت: خدا ما را فدایی امام بکند ما اصلا باید خودمان را با امام میزان بکنیم. من رفتم به او گفتم: آقا مشاور فضول ما این جوری می گوید. گفت: هم مشاور فضول تو درست می گوید، هم تو درست می گویی. اما کار شما غلط است. {این حرف ها را شما می گویید چرا ما نگوییم} پس هماهنگی دولت با رهبر کجاست با ملت کجاست؟ امام گفت: من یک آخوند هستم، اینجا نشسته ام دارم حرف می زنم چکاره هستم من، من تو عالم اسلام برای مسلمان ها باید حرف بزنم، حرف می زنم. تو پست سیاسی قبول کردی، تو رئيس جمهور مملکتی، رئيس جمهور مملکت باید به حرف سیاسی عمل کند در عرف سیاسی جواب می شنوی اما حق توهین نداری، در حالی که اگر کسی به تو گفت تبریک عرض می کنم هر کس بوده باشد، تو باید بگویی متشکرم، تمام. 🌀 دیدیم راست می گوید، علوم سیاسی را ما خواندیم، این بنده خدا تا قم بوده است در خانه اش بود. تا تبعید بوده باز در خانه اش بوده حداکثر راهش این بوده که رفته مثلا نجف مرقد حضرت علی {ع} دعا خوانده است یا شاید این را هم در قم بوده به جهت ازدحام مردم باید یک نیمه شب می رفته است. آن وقت این جور دنیا را با عرف و نزاکت دیپلماسی آن می شناسد که من علوم سیاسی خوانده نمی شناسم. گفتم: آقا به حضرت عباس دست ها بالا، تسلیم. 📙 خاطرات کیومرث صابری {گل آقا}، ناشر: چاپ و نشر عروج، ص ۲۵ - ۲۹ @khateratenghelab @alfavayedolkoronaieh🌱