شاهرگ حمیدرضا
❤️ نمیخواست شهید بشه. میگفت میخوام کمک بدم. میخوام خدمت کنم. آرزوی شهادت ندارم. نمیخواست شهید بشه تا اینکه نمیدونم چطور نظرش عوض شد. یک روز گفت یه چیز جدید یاد گرفتم. فهمیدم کسی که شهید میشه دستش برای کمک به انقلاب بازتر میشه. حالا آرزو میکنم شهید بشم....
❤️من این رو بلد بودم ولی وقتی این خاطره رو از رفقای شهید اسداللهی شنیدم تازه معنی این جمله آقا رو فهمیدم که شهدا مظهر قدرت انقلابند.
❤️باباش میگفت خوابشو دیدم وسط صحن حضرت زینب که کنار حرم امام حسین دارند میسازند ایستاده بود با اشاره دستهاش جرثقیلها کار میکردند. وقتی دید من نگران کار ها هستم اومد کنارم نشست و با لبخند همیشگیش گفت بابا سخت نگیر .....
این جمله رو که گفت با صدای اذان صبح بیدار شدم.
❤️ حمیدرضا اسداللهی همون که بچه های جهادی خوب میشناسندش. همون که به رفقاش میگفت فاطمیه بریم تو روستاهایی که کسی نیست مراسم بگیره اونجا برای مردم روضه بگیریم. حمیدرضا اسداللهی که عشقش این بود موکب برای زائرای اربعین بزنه. حالا شما نمیبینیدش ولی چشمهایی که میبینند و هوشهایی که میفهمند میدونن امروز دستش بازتر از قبله و داره برای انقلاب کار میکنه....
❤️مادرش میگفت نمیتونم براش گریه کنم. دلم میخواد برای روضه گریه کنم. میگفت وقتی اومد از من اجازه بگیره برای رفتن به سوریه اسم خانم حضرت زینب رو که برد دلم شاد شد چون چند روز قبلش جلوی تلویزیون آرزو کرده بودم که کاش من مرد بودم و برای دفاع از حرم زینب سلام الله علیها سوریه میرفتم.
❤️ حمیدرضا به اسم حضرت زهرا سلام الله علیها حساس بود میگفت هر کس یکی از اهل بیت رو دوست داره و من #مادریم.
❤️حمیدرضا اسداللهی نماز اول وقتش ترک نمیشد. روز عملیات تیمم کرد و به نماز ایستاد تکبیره الاحرام گفت و یک ترکش به شاهرگش نشست. و اینطور شد که دستش باز شد تا بیشتر مدد بده.
تا تفسیر کنه فصل لربک و انحر را
تا تفسیر کنه ان شانئک هو الابتر را ....
پ ن1: شب شهادت حضرت زهرا س مهمان خانه شهید اسداللهی بودیم به همراه #کاروان_روایت_ایستادگی
پ ن 2: کاروان روایت ایستادگی کاروانی از طلاب جوان است که برای به چشم آوردن و روایت قهرمانان جوان دهه نود به تهران آمده است.
@ali_mahdiyan