eitaa logo
عقل یشمی خال‌خال پشمی
213 دنبال‌کننده
585 عکس
29 ویدیو
70 فایل
☑️ حرف‌های رایگان یک آدم 😇✌ @ebrahimpour
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 «جایگاه قاتل زبیر آتش است» !! 💥 ماجرای زبیر خیلی عجیب است. حقا پر است از پیام و پند و عبرت. ☘️ بن عوام، جزو اقوام پیامبر و امیرالمومنین بوده. از نوجوانی مسلمان شده. در تمامی جنگ‌های دوران پیامبر، شرکت کرده. سلمان می‌گوید وقتی امیرالمومنین کمک طلبید، فقط «4» نفر آمدند: من، مقداد، ابوذر و زبیر. وقتی امیرالمومنین را برای بیعت به مسجد می‌برند، برای دفاع از حضرت شمشیر می‌کشد ولی از پشت به او حمله می‌کنند و عمر شمشیرش را می‌گیرد و می‌شکند. از معدود افراد حاضر در تشییع جنازه حضرت زهراست. در شورای شش‌نفره به نفع امیرالمومنین کنار کشید. امیرالمومنین درباره او می‌گوید: از ما «اهل‌بیت» بود، (تا قبل از پسرش عبدالله)! ☘️ شنیده‌اید که در هنگامه جمل، کسی آمد به امیرالمومنین گفت آقا این‌طرف شما، آن‌طرف زبیر و طلحه و همسرپیامبر! مگر می‌شود این سه نفر بر باطل اجتماع کنند؟ از کنار این جمله نمی‌شود ساده رد شد. چون زبیر همان حالتی داشته که عمار داشته! عمار در جنگ صفین، ملاک حق و باطل بود. چون حدیثی از پیامبر بود که "قاتل عمار، باغی است". معاویه به خاطر قتل عمار مورد شماتت بود. همین موقعیت عمار، برای زبیر هم در جنگ جمل بود! چون حدیثی از پیامبر بود که "جایگاه قاتل زبیر آتش است". ☘️ قبل از آغاز جنگ جمل، امیرالمومنین با یک لباس پارچه‌ای و عمامه مشکی و سوار بر قاطر به میانه میدان می‌آید. زبیر را می‌طلبد. مردم می‌گویند چطور زبیر را می‌طلبید در حالی که شما بی‌زره هستید و او پوشیده از آهن؟ می‌فرمایند آسیبی از طرف او بر من نیست. زبیر جلو می‌آید. آنقدر نزدیک هم می‌آیند که سر دو حیوان به کنار هم می‌رسد. امیرالمومنین می‌فرمایند تو را به خدا قسم، یادت می‌آید یک روز دست من و در دست تو بود و پیش پیامبر بودیم و از تو پرسید: «زبیر؛ علی را دوست داری؟» گفتی چرا دوست نداشته باشم؟ پیامبر فرمود: «پس چطور یک‌روزی می‌آید و تو ظالمانه با او می‌جنگی؟». حالا امروز آمده‌ای با من بجنگی؟ زبیر تصدیق می‌کند و می‌گوید اگر این جمله یادم بود، به این راه نمی‌آمد و وارد این معرکه نمی‌شدم. والله با تو نخواهم جنگید. ☘️ برگشت و گفت می‌خواهد جنگ را ترک کند. به پسرش عبدالله می‌گوید برگردیم؛ من غفلتی داشتم و علی من را آگاه کرد؛ با من برگرد. عبدالله می‌گوید نه بابا، تو بدون آگاهی نبودی! شجاعان‌شان را دیدی و ترسیدی! زبیر می‌گوید چقدر تو شومی بچه. عبدالله می‌گوید من شوم نیستم، بلکه تو یک جوری ما را در عرب رو سیاه کردی که تا ابد نمی‌توانیم سرمان را بالا بگیریم. زبیر غصب می‌کند و به اسبش ضربه می‌زند و شمشیرچرخان به سمت سپاه امیرالمومنین می‌آید. حضرت می‌گوید کاری با او نداشته باشد که او تحت‌فشار است. صف را برایش باز می‌کنند و او وارد صف و سپس خارج می‌شود. برمی‌گردد به سمت عبدالله و می‌گوید بچه‌جان، این حمله آدم ترسوست؟ من عار را بر نار ترجیح دادم (فاخترت العار على النار) ☘️ در هر حال، زبیر بر می‌گردد. اینکه او توبه کرد یا نه، نمی‌دانم. اما عَمرو بن جُرموز او را غافلگیرانه می‌کشد. نزد امیرالمومنین می‌آید و به دربان می‌گوید برای قاتل زبیر جایزه ورود بگیر. حضرت می‌فرمایند به قاتلش مژده آتش جهنم بده! که از پیامبر شنیدم: «أنّ قاتل الزبير في النار» @aliebrahimpour_ir