34.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بریده ای از برنامه زنده
#حکایت شیشه و آینه
قصه ای جالب و کوتاه
گریزی به انتخابات ۱۴۰۰
#تمثیل #منبر_کوتاه #داستان_کوتاه #انتخابات #انتخابات_ریاست_جمهوری #شفاف_سازی
#حال_خوب #رئیسی #جلیلی #سعید_محمد
31.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حکایت فرشته بیکار😳
شکر از ابتدائیات ادب رفتاری و گفتاری یک فرد است، در مورد اشخاص غالبا بخوبی استفاده میشود ولی درباره خالق شاید کوتاهی گردد. این قصه تاکید ، یادآوری و تلنگری دوباره به موضوع شکرست... ممنون که همراهی میفرمایید، خواهشا مرا در جریان نظرات جالبتان قرار دهید.
#قصه #حکایت #داستان_کوتاه #منبر_کوتاه #منبر_مجازی
28.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بریده ای از برنامه زنده
#حکایت چوپان و سنگ سرد
قصه ای جالب و کوتاه
آثار مهر و محبت خداوند
حجت الاسلام شیخ علیرضا آهنین جان
#تمثیل #محبت_خدا #داستان_کوتاه #قصه #داستان
#حال_خوب
#شکر #شکرگذاری #منبر_مجازی
#منبر_کوتاه #سخنرانی_مذهبی
31.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بریده ای از برنامه زنده
#حکایت رودخانه و دیوانه
قصه ای جالب و کوتاه
گریزی به انتخابات ۱۴۰۰
#تمثیل #منبر_کوتاه #داستان_کوتاه #انتخابات #انتخابات_ریاست_جمهوری #شفاف_سازی
23.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طرح #اشتغالزایی #بازارچه مسجد
پذیرفته شده در طرح های کشوری #مهرواره_اوج
#کلیپ ، #قصه و #حکایت های ناب ، #خواندن بریده #کتابهای خوب
، #دلنوشته و واکنش به #مسائل_اجتماعی
13.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غرفه کودک
امامزاده سیدمظفر(ع) قشم
هرشب بعد از نماز مغرب و عشاء
#کلیپ ، #قصه و #حکایت های ناب ، #خواندن بریده #کتابهای خوب
، #دلنوشته و واکنش به #مسائل_اجتماعی #اکراین #روسیه #جنگ_روسیه_اکراین #استوری #اکسپلور #اکسپلور_اینستاگرام #سلام_فرمانده
24.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عکس #رئیس_جمهور آینده
امروز یه کار غافلگیرانه هم برای دانش آموزان خوب مدرسه ۲۲ بهمن قشم داشتیم
#کلیپ ، #قصه و #حکایت های ناب ، #خواندن بریده #کتابهای خوب
، #دلنوشته و واکنش به #مسائل_اجتماعی #اکراین #روسیه #جنگ_روسیه_اکراین #استوری #اکسپلور #اکسپلور_اینستاگرام
16.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حکایت شیرین قاچاقچی حرفه ای
موضوع: تمرکز
#سخنرانی_انگیزشی
هر هفته یکشنبه ها مردی با دوچرخه و دو کیسه شن از خط مرزی عبور میکرد. نگهبانان مرزی هم مدام به او شک میکردند و بار او را جستجو می کردند ولی هیچگاه نتوانستند چیزی کشف کنند.
یکبار دوچرخه سوار را در شهر دیدند و از او خواستند که رازش را فاش کند.با گفتن رازش همه انگشت به دهان ماندند
بقیه این ماجرای جالب را بشنویم
@alirezaahaninjan
با ما همراه شوید با
خاطرات
ترفندها
کلیپ ها
سخنرانی ها
و نکات طلایی یک معلم
@alirezaahaninjan
🔔| #حکایت
میگفت :
هر بامداد که بیدار میشوم میدانم که چه کسی لقمه حلال خورده و یا حرام؟
پرسیدند چگونه ؟
گفت : آنکه حرام خورده باشد
مرتب صحبتهای بیهوده و لغو کرده و فحش و غیبت میگوید
و آنکس که حلال خورده زبان به شُکر و ذکر دارد.
عطار نیشابوری ، تذکره الاولیا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👥👤🗣به دوستان خود بگویید:
اینجا مدرسه است، کانال دلنوشته های یک معلم روحانی
🆔: @alirezaahaninjan
https://eitaa.com/joinchat/652345480C0bb5dc04b0
🔔| #زنگ_تفکر
#حکایت
🔴 شبلی و کودکان
شبلی عارف معروف به مسجدی رفت که دو رکعت نماز بخواند. در آن مسجد کودکان درس میخواندند و وقت نان خوردن کودکان بود. دو کودک نزدیک شبلی نشسته بودند؛ یکی پسر ثروتمندی بود و دیگری پسر فقیری.
در زنبیل پسر ثروتمند پارهای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشک. پسر فقیر از او حلوا میخواست.
آن کودک میگفت: اگر خواهی که پارهای حلوا به تو دهم، سگ من باش و چون سگان بانگ کن.
آن بیچاره بانگ سگ کرد و پسر ثروتمند پارهای حلوا بدو میداد. باز دیگر باره بانگ میکرد و پارهای دیگر میگرفت. همچنین بانگ میکرد و حلوا میگرفت.
شبلی در آنان مینگریست و میگریست.
کسی از او پرسید: ای شیخ تو را چه رسیده است که گریان شدهای؟
شبلی گفت: نگاه کنید که طمعکاری به مردم چه رسانَد؟ اگر آن کودک بدان نان تهی قناعت میکرد و طمع از حلوای او برمیداشت، سگ همچون خویشتنی نمیشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👥👤🗣به دوستان خود بگویید:
اینجا مدرسه است، کانال دلنوشته های یک معلم روحانی
🆔: @alirezaahaninjan
https://eitaa.com/joinchat/652345480C0bb5dc04b0
🔔| #زنگ_ادبیات
#حکایت ✏️
حکایت می کنند که روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد، آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت: «این سبد گردو را هدیه می دهم به مردم این دهکده، فقط در صف بایستید و هر کدام یک گردو بردارید. به اندازه تعداد اهالی، گردو در این سبد است و به همه میرسد.»
مرد ثروتمند این را گفت و رفت. مردم دهکده پشت سر هم صف ایستادند و یکییکی از داخل سبد گردو برداشتند. پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد. اما وقتی نوبتش رسید در کنار سبد ایستاد و نوبتش را به نفر بعدی داد. به این ترتیب هر کسی یک گردو برمیداشت و پی کار خود میرفت. مردی که خیلی احساس زرنگی میکرد با خود گفت: «نوبت من که رسید دو تا گردو برمیدارم و فرار میکنم. در نتیجه به این پسر باهوش چیزی نمیرسد.»
او چنین کرد و دو گردو برداشت و در لابهلای جمعیت گم شد. سرانجام وقتی همه گردوهایشان را گرفتند و رفتند، پسرک با لبخند سبد را از روی زمین برداشت و بر دوش خود گذاشت و گفت: «من از همان اول گردو نمیخواستم. این سبد ارزشی بسیار بیشتر از همه گردوها دارد.»این را گفت و با خوشحالی راهی منزل خود شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👥👤🗣به دوستان خود بگویید:
اینجا مدرسه است، کانال دلنوشته های یک معلم روحانی
🆔: @alirezaahaninjan
https://eitaa.com/joinchat/652345480C0bb5dc04b0
7.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔔| #زنگ_ادبیات
#حکایت
#داستان_راستان (قسمت اول)
پول با برکت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👥👤🗣به دوستان خود بگویید:
اینجا مدرسه است، کانال دلنوشته های یک معلم روحانی
🆔: @alirezaahaninjan
https://eitaa.com/joinchat/652345480C0bb5dc04b0