#افول_آمریکا زمانی تکمیل میشود که در ذهنها و باورهای شما کوچک شود. روحالله به آنچه میگفت ایمان داشت:
#آمریکا_هیچ_غلطی_نمیتواند_بکند
اما شما نه تنها به آمریکا ایمان دارید، بلکه در برابر سرمایهداری متواضع و مقهورید.
انقلاب خمینی برای این نبود که کسانی بروند و کسانی بیایند. برای این بود که ارزشها تغییر بکند.
سوره یونس آیه ۳۱
یکی از روش های تربیتی قرآن اینه که سوال میپرسه. بعدش با همون انسان رو به فکر وادار میکنه. یعنی رجوع به فطرت و درگیر کردن وجدان. این تفکر بهترین راهه واسه خداشناسی.
همه اینا رو کی بهت داد؟ اصلا خودت از کجا اومدی؟ حالا کی داره همینا رو تدبیر میکنه. جالبه «یرزق» ، «یخرج» ، «یملک» ، «یدبر» همه فعل مضارع. یعنی استمرار داره. لحظه ای هم قطع نمیشه. این رزق دادن خدا حتی ثانیه ای متوقف نمیشه. ینی کارای خدا مستمره. جرقه نیست که بیاد و بگذره. جریان داره. فکر در نعمت های الهی و قدرت خدا واقعا شیرینه. یکی از اساتید می گفت این روش ساده است، ملموس، عشق آفرین و البته عمومی. به قول آقای قرائتی خدایی که با دور و تسلسل اثبات بشه. نماز شب خون درست نمیکنه...
#قرآن #توحید #تدبر_آية
هدایت شده از چهارشنبههایشهدایی
اسفند ماه ۹۸ بود. بعد اینکه صلاة عشا را توی مسجد به جا آوردیم، دو نفری راه افتادیم سمت منزلش. از قبل رفتن زنگ زدیم و هماهنگ کردیم که فلان ساعت قرار است بیایم. او هم قبول کرده بود. خانه اش نزدیک مسجد امام حسن عسکری بود. خیابان فردوسی. نبشش را درست یادم نیست. نمیدانم عدل بود، توحید یا شاید هم نبوت. زنگ را که زدیم، پیرزن ده دقیقه ای طول کشید تا بیاید دم در. برایم عادی بود این منتظر ماندن. زیاد برای همین هماهنگی ها رفته بودم در خانه شهدا. می دانستم این تاخیر، از کهولت سن است و از سر ناتوانی. جلوی خانه شهید که منتظر بمانی جرئت نمیکنی از این چند دقیقه تاخیر ناراحت بشوی. آخر هر طور حساب میکنم به این صنف بدهکاریم. پدر و مادران شهدا دینی گردن ماها دارند که به همین سادگی ها نمی توان ادایش کرد. پیرزن نیمی از جانش را داده بود برای من. کــِــی؟ آنوقت که هنوز حیاتی نداشتم. نه تنها برای من، بلکه برای همه زنان و مردان و پسران و دخترانی که از جلوی این درِ سفیدِ رنگ و رو رفته بی تفاوت می گذشتند..
مدت زمانی را که به انتظار گذشت، قدم میزدم داخل آن کوچه تاریک و خلوت. توی دلم می گفتم شاید همین که رسید، با تشر بگوید اینروزها مگر اخبار کرونا را نشنیده اید؟ چطور رویتان شده در خانهٔ منِ پیرزن را بزنید؟ شاید هم کمی نرم تر، تشکری کند و عذری بیاورد برای این شرایط خاص. آنروزها تازه سر و صدای کرونا درآمده بود و هر روز اخبار ضد و نقیضی می شنیدیم. دوسه بار توی همان هفته دیدار هماهنگ کرده بودیم و هر بار به همین دلیل لغو می شد. با خودم بسته بودم اگر این یکی هم برگشت توی رویم گفت بروید پی کارتان، تشکری کنم و برگردم. شاید دیگر دیداری هماهنگ نمی کردم و منتظر می ماندم تا ویروسی که آنروزها فکر می کردیم مثل آنفولانزای فصلی می آید و میرود، دمش را بزارد روی کولش و برود، بعد دوباره دیدار ها را از سر بگیریم. توی همین خیال ها سیر میکردم که مادر شهید فرامرز بهروان از راه رسید. پیر زن چادر رنگی اش را سرش کرده بود، قامت خمیده و با پای لنگ آمد پشت در. عذرخواهی کردم بخاطر اینکه مزاحم شدیم. خواستم همه آنچه که چندی پیش از میان فکر و خیالم گذرانده بودم برایش واگویه کنم. اما مادر شهید قبل از اینکه بخواهم حرکتی کنم شروع کرد به صحبت. خوشحال بود. نوع عکس العملش را بعد از دیدنمان دقیقا یادم هست. تنها شکلی که می توانم توصیف کنم همین است که بگویم خوشحال بود. و این را می شد از لبخندی که روی صورت چروکیده اش نقش بسته فهمید. یا آنهمه دعای خیری که در حقمان می کرد. واقعا خوشحال بود. از اینکه بعد این همه سال کسی خبری گرفته از حال و روزش. می گفت انگار خبر پیدا شدن پسرم را آورده باشند. باور کنید تا آن لحظه نمی دانستم پیکر فرامرز هنوز برنگشته. راستش هیچ نمی دانستم از شهید. هیچ... خوشحالیش از این بود که ما هنوز سالگرد فرامرز، یادمان هست و می خواهیم برایش یادواره بگیریم. آنهم توی سالگرد شهادتش! حرفی نمی زدم. یعنی حرفی نداشتم بزنم. والله نمی دانستم یک هفته قبل از ۳۶ مین سالگرد شهادت است که همینجوری بی اطلاع و بی خبر در خانه مادر شهید را زدیم، می خواهیم دیداری هماهنگ کنیم و اینطور خوشحالش می کنیم. حس و حال مادر شهید، این شور و شعفی که داشت، طبیعی بود. برایش برنامه ریزی نکرده بودیم. برای همین ماهم توی این حس با مادر شهید شریک بودیم. راستش این عدم برنامه ریزی هم از روی تقصیر نبود. یادم هست آنروزها فضای مجازی را شخم زدیم تا اطلاعاتی گیر بیاوریم از شهید. وصیت نامه یا خاطره ای و عکسی. کل فضای بی در و پیکر مجازی که تویش هر کوفت و زهر ماری به سادگی آب خوردن یافت می شود را گشتیم. دریغ از حتی یک عکس.
وقتی گفتیم عکس فرامرز را میخواهیم رفت داخل خانه و آمد. با عکسی ۳*۴ از فرامرز شهیدش. اینبار سریع تر، رفت و برگشتِ همان مسیری که قبلا ده دقیقه ای طول کشیده بود. انگار بال درآورده بود پیرزن. خلاصه بگویم حرف ها را. ۱۳ اسفند ۹۸ یک روز قبل از آخرین دیدار با خانواده شهدایی که رفتیم. در خانه این پیرزن را زدیم کزو بشنویم دیدار لغو است. بخاطر کرونا. اما وقتی با هم مواجه شدیم، اصلا یادمان رفت برای چه رفته بودیم. دیدار که برگزار شد حال و هوایی بس عجیب داشت. نمی شود آن فضا را توی چهارخط متن توصیف کرد. شاید ذره ای از آن حال و هوا را توی فیلم بشود حس کرد. حس و حالی که توی این دوسالی که دیدار برگزار می کنیم زیاد تجربه اش کردیم. وقتی مادر شهید از خاطرات پسرش می گفت. وقتی از غم و غصه فراق می گفت ما هم همراه او اشک می ریختیم. حالا این روزها که انتظار ۳۶ ساله مادر اینطور پایان یافته چقدر حس خوبیست اینکه ما هم شریک شور و شوق این مادر شهیدیم. شوق وصال، شور دیدار...
۲۰مهر۹۹ - واحد شهدا ، از پی دیدار آخر
@shohada_mohebandez
هدایت شده از در محضر آیتالله میرباقری
روش تحلیل فعل معصوم .mp3
7.41M
🎧 استاد میرباقری | نکتههایی درباره روش تحلیل فعل معصوم
💥 در تصرفات بزرگ برای هدایت جامعۀ ایمانی، امامان معصوم براساس دستور خاص الهی و نامۀ سربهمهر عمل میکردند.
💥 هر امامي قرآن را جلوي خودش ميگذارد و براساس دستوري که خداي متعال در قرآن به امام داده، عملش را انجام ميدهد؛ يعني دقيقاً امام صادق(ع) براساس قرآن عمل ميکنند، امام باقر(ع) هم به همينگونه است. حالا از کجاي قرآن ميفهمند و وظيفه امام صادق(ع) با وظيفه امام باقر(ع) چه فرقی دارد، اينها ديگر در فهم ما نيست.
💥 روايات متعدد است که امام وقتي به امامت ميرسد يک رشتهاي از نور بين او و خداي متعال قرار داده ميشود که سرزمينها انسانها و باطن انسانها را ميبيند.
💥 بعضيها در تحليل فعل معصوم ميگويند امام علم غيب داشت ولي ما از همين جنبۀ ظاهری بررسي ميکنيم! يعني چه از همين جنبه داريم بحث ميکنيم؟! اين امامي که علم غيب دارد وقتي به ميدان میآید (به خصوص در موضوع امامت و موضوع رهبري جامعه)، علم غيب را که کنار نميگذارد و شأن امامتش را که رها نميکند و کنار بگذارد و مثل يک آدم عادي در ميدان بيايد. اين چه نوع حرفزدنی در باب امام است که: امام علم غيب داشت و همه چيز میدانست، ولي ما اين جنبهاش را کار نداريم!! يعني چه با اين جنبهاش کار نداريم؟ خب، آدم اگر نميتواند تحليل نکند مگر مجبور است حرف بزند و بعد بگويد با اين جنبۀ امام کار نداريم؟ چنين آدمي، امام حسين(ع) را در حد يک آدم عادي پايين ميآورد و شروع ميکند فعلش را تحليل کردن. اين که فعل امام حسين(ع) نيست، بلکه امامي است که شما براي خودت درست کردهای.
☑️ @mirbaqeri_ir
هدایت شده از Aminikhaah🇵🇸
Imam Hassan.mp3
17.63M
🎙 این #پادکست را به دقت گوش کنید.
🔸تحلیلی کلان از دوران امام حسن مجتبی ع که لازم است همه بدانند.
📌خلاصه شده جلسه #ویروس_دودلی
🔗 فایل کامل جلسه را از اینجا دریافت نمایید
✅ @Aminikhaah
هدایت شده از کاوش مدیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ پاسخگویی مدیران گوگل، توییتر و فیسبوک در قبال فعالیت های ایران در فضای مجازی...!
🔻مجلس سنا | 28/10/2020
🆔 @Kavoshmedia
هدایت شده از مبانی رشد و تربیت اسلامی
🔰 ترم دوم دوره مطالعاتی آثار شهید مطهری(ره) ...
💠 دوره مطالعاتی آثار شهید مطهری(ره) از سوی دبیرخانه علوم انسانی اسلامی مفتاح برگزار میشود.
📚 این دوره تحت نظارت حجتالاسلام و المسلمین محسن عباسی ولدی خواهد بود.
📆 زمان ثبتنام از 17 الی 30 آبان ماه
✅ آغاز سیر همزمان با ثبتنام
💯 با ظرفیت محدود
📝 همراه با اعطای گواهی پایان دوره
☎️ تماس: ۰۹۱۰۳۹۴۹۲۹۶
🔻 لینک ثبت نام
💻 https://b2n.ir/206344
#شهید_مطهری
#عباسی_ولدی
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔸
🔳با ما همراه باشید.
🆔 @mabaniros
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیزی میگفت عارف همه سرو کارش با شهدا بود. با آدما نشست و برخاست داشت اما تو عالم دیگه ای سیر میکرد. این اواخر رفیق شفیقش شده بود علی کاهکش. شهید علی حسینی کاهکش. تو حلب جوونیشو گذاشت. جونشو گذاشت. همه سرمایه اشو. فدایی راه ارباب شد. اصن مگه میشه آدم بهترین رفیقش شهید شه و بمونه. یه سال بعد علی، عارفم پر کشید. گفت وصال یار میسر نیست جز به رخت بستن و آماده سفر بلا شدن. می شنوید بانگ الرحیل را؟
"روح سالم و کالبد معیوب"
شهرداری کاخ مجلل و ویلای غیر قانونی را نمی بیند اما آلونک زن بیچاره را ویران می کند. عده ای بلافاصله پای کار می آیند تا برای زن مظلوم خانه بسازند. بله. روح انقلاب سالم است. ولی این حادثه باز هم درجای دیگری تکرار خواهد شد چون کالبد معیوب است. اینروزها اگر کسی گفت جمهوری غیر اسلامی یا اسم انقلاب را جدا کرد زین جامعه شبه سرمایه داری خرده نگیرید. آخر اگر قانونست تسامح آنجا و قاطعیت اینجا، که فاتحه اسلام و انقلاب را خواندهاید اما اگر اینطور نیست چرا بلایی سر عاملین این ماجرا نمی آورید که دیگری جرئت نکند به مظلومی جور کند؟
تو این سالها انقدر کاری برای شهدا نکردید دلمون داشت خوش میشد به رنگ کردن یه تابلوی ساده مربوط به تمثال مبارک شهدا. اما با این مراسم و آیین رونمایی تون گند زدید به همون خوشحالی کوچیک هم. خدا قوتتون بده. جزاکم الله خیرا. اما اینو قلبا میگم، از عمق وجودم..
خداییش اگه ممکنه لطف کنید به همون روال برای شهدا کار نکردن تون ادامه بدید. والا. با اینکاراتون با آبروی شهدا هم بازی میکنید. تو اوضاعی که مردم از وضع درب و داغون آسفالت شهری گله میکنند و از رفتار مزخرفتون تو کنترل و مهار کرونا شاکین همهگی با هم جمع میشید و تابلوی شهید افتتاح میکنید؟ آخ.. آخ که کار نکردنتون به نحوی آسیب میزنه. و کار کردنتون هم به نحو دیگه...
#دزفول
می گفت سینوسهام مشکل داره. کمی که باد میخورد به سرش، دیگه سردرد امونش نمیداد. ولی خب اهل دلی بود واسه خودش. تو اون حال و هوا هم عشق و حالش به پا بود. برنامه داشت شب که میشد فانوس کوچیکی بگیره دستش و بزنه به دل دشت. تک و تنها. بخاطر همین کاراش بود که خالی نمی کرد. تموم نمیشد. کم نمیاورد. یه جورایی تحمل دردا رو راحت کرده بود براش. اون قدری می رفت که نه صداشو بشنویم نه نور چراغشو ببینیم. گم میشد توی تاریکی. چند متر اون طرفتر چادر خاک های سرد و نم گرفته بیابون رو با دستش کنار میزد. شب بود، خلوت، مفاتیح و یه چراغ نفتی. می نشست توی گودالی که شبیه قبر درست کرده بود. آقا فرج اله انس عجیبی با دعا داشت. همیشه خدا هم یک مفاتیح کنار دستش بود. مفاتیحی که رفیق و همراه خلوت شبونه اش بود.
تو بیابون شبها هوا خیلی سرد میشد. بهمون بخاری علاءالدین داده بودند. از عمد اونیکه از همه درب و داغون تر بود رو گرفت. اصلا باهمین کارهایی که میکرد دسته مون معروف شد. بهمون میگفتن دسته اتیوپی. همیشه موقع تقسیم ما آخری بودیم. میگفتیم آخه این چه کاریه، بازم که آت و آشغالا به ما رسید. میگفت ما اومدیم جهاد کنیم نیومدیم که خوش بگذره بهمون. مجاهدی که تحمل سختی نداشته باشه به درد جبهه و جنگ نمیخوره. کمی با بخاری نفتی ور رفت و درستش کرد. خوب بود، ینی از چادر بی علاءدین که بهتر بود.
جلوی در چادر یه آفتابه گذاشته بود. ملت مسخره میکردند. چادر فرماندهی دسته اتیوپی معروف بود به آفتابه دم درش. فکر میکردند نفت بخاریه. ولی خب آب رو گذاشته بود جلوی چادر واسه وقتی میخواد نماز شب بخونه..
گفتم که اهل دعا بود. با قرآنم انس داشت. وقتی سرش درد میگرفت سور معوذتین رو میخوند به سرش دست میکشید. انگار نه انگار تا چند دقیقه پیش حالش خراب بوده...
"شهید فرج الله پیکرستان"
به روایت یکی از همرزمان
سه شنبه ۴ آذر ۹۹
همیشه چشم خماری بوده که دل از ما ببرد و ما سرگشته و حیران سر به کوه و بیابان نهیم.
عشق را ننوشتیم، عشق را نسرودیم.
نه این که نشود، نه این که نتوانیم.
عشق را که نمی شود نوشت.
عشق را که نمیشود سرود.
عشق را باید زندگی کرد.
با هر نفس که میرود و میآید...
بی بند و بار شدم، چون عبد نبودم.
و این عبد نبودن به گناهم انداخت.
آنقدر مهربانی که از گناهم درگذری، عبد نبودنم را چه میکنی؟ بزن، بزن تا کمی سر به راه شویم. از روی لطف بزن، بزن که رام شویم. که عبد شویم..
عدهای بر این باورند موسیقی دارای جنبهی ملکوتی و ماورای طبیعی میباشد، و میتواند انسان را به عرفان الهی برساند در صورتی که اگر چنین بود؛ هرکسی که موسیقی را بیشتر مینواخت و یا بیشتر آن را میشنید، باید روحانیتر و ملکوتیتر از دیگران میبود؛ درصورتیکه چنین نیست...
الذین آمنوا وتطمئن قلوبهم بذکر الله، الا بذکر الله تطمئن القلوب...
یک عمر منبر اخلاقی رفتی حاجی. اما امروز عجیب انذارمان دادی. بخدا پای منبرت بدجوری تنم لرزید. بدجوری ترس عاقبت به شری افتاد به جانم. آخ... چقدر تلخ است شیرینی و حب مدح و تمجیدات دشمنان اسلام بنشیند توی دلت. نه.. نه... تلختر اینکه تو حرف بزنی، آنها کیف کنند. آه... اگر فردا پرده ها کنار رفت، ما ماندیم و علمی که حجاب بوده آنوقت چه کنیم؟ تاریخ روند خودش به سمت تکامل را طی میکند. کاری ندارد و برایش فرقی نمیکند او که وسط راه میماند، از قطار تاریخ پیاده میشود یا راه رفته را بازمیگردد کی باشد! یکبار طلحه الخیر، یکبار سیف الاسلام، یکبار قائم مقام رهبری، یکبار هم استاد اخلاق و عرفان و شاگرد امام و علامه..
محمد مهدی معنوی توی صفحه اش نوشته بود: خدا رحمت کند آیت الله ممدوحی را، بعد از فتنه ۸۸ دیگر هیچگاه آقای امجد را نپذیرفتند، فقط یکبار ایشان سر زده برای عیادت رفته بودند منزل آقای ممدوحی، من که درباره آن ملاقات پرسیدم، حاج آقا در یک جمله گفتند: «که من با امجدی بزرگ شدم، اینکه من دیدم آن آدم سابق نیست!»
سوز سرمای شبهای آخر پاییز. نم باران میبارید. پسرک پشت پنجره آمده بود. باد پرده را کمی کنار زده و او هم خیره نگاهم میکرد. موهای خرمایی رنگش وقتی نورسفید چراغ برقی سقف خیابان میخورد بهشان دیدنی تر میشد. برق میزدند انگار. پنجره پر بود از گل. خداییش عجب قابی ساخته. ساده توصیفش کنم. گلی بود میان گلزار. مادر قبل رفتن این قاب زیبا را چیده. تا بود خودش میآمد روبروی پنجره. زل میزد به پسرش که خیرهی نگاهش افتاده بود به امتداد خیابان. مادر آنقدر سلیقه به خرج داده که هر کسی از خیابان رد شود اینطور مثل من خیره بماند. راستش دل بسته اینقاب پشت پنجره شدم.
پنجشنبه ۲۷ آذر ۹۹
قطعه دو، گلزار شهدا
هدایت شده از علیرضا پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 چرا ما به مکتب حاج قاسم نیاز داریم؟
⏰ ۵روز تا سالگرد شهادت سپهبد سلیمانی
#تصویری
@Panahian_ir
هدایت شده از چهارشنبههایشهدایی
+میشه چشماتو ببندی؟
-چرا؟
+همینجوری، فقط چند ثانیه چشماتو ببند. یه کاری دارم. اگه میشه، همین که چشماتو بستی، به حرفایی که میزنم هم گوش کن؛ میخوام سوار مرکب خیال بشیم یکمی ذهنمون رو پرواز بدیم...
+خب آقا، تو خیالت یه موجودی رو تصور کن.
- ماشینه یا موتور؟ آدمه. دختر؟ پسر؟ دِ بگو دیگه.. دختره؟؟؟
+آقا... یکمی دندون به جگر بزار، الان توضیح میدم.
یکیه دقیقا شبیه خودت. با اینکه مو نمیزنید با هم، ولی خودت نیستی. همیشه باهمید. بیرون رفتنا... باهم میرید، با هم میاید. برنامه هاتونو با هم میچینید. همونی که بیشتر از همه احوالتو میپرسه، تو هم بیشترِ همه پیگیر حال و احولشی. همونی که کنارش آرومی، حتی وقتی حالت خوب نی. اصن همه خاطره های خنده دار زندگیتو کنار اون ساختی. فکر کن تو اوج خستگی، اون وقتی که خونواده بهت میگن فلان کارو انجام بده و تو واقعا حال انجام دادنشو نداری. اونی که تو همون حال خستگیت بهت میگه وقت داری بریم فلان جا و تو با کله قبول میکنی...
+خب دیگه اقا میتونی چشماتو باز کنی. بگو ببینم، ساختی موجود خیالی رو یا نه.؟
Not found. Eror 404
-وقتی گفتی چشامو ببندم و خیال کنم، اولش فقط یه آدم بود. یکی که دو تا پا داشت و دو تا دست. با یه صورت. سیاه سفید بود. انگار یه پرده روش انداخته باشن که معلوم نشه. اما الان جزئیاتش هم جلو چشمامه. چهره اش، رنگ چشماش، نوع حرف زدنش، لباس پوشیدنش، حتی طرز راه رفتنش..
+میدونی چیه؟ همه ماها اینجور آدمی رو تو زندگیمون داشتیم و داریم. همه مون همچین رابطهای رو تجربه کردیم. بهش میگن رفاقت. تا حالا فکر کردی که این رفاقتی که ازش حرف زدیم از کجا ریشه میگیره؟ رفاقت از اون گوشهٔ سمت چپ سینه اومده...
میگن الحب هو انجذاب قلب الحبیب الى المحبوب. محبت اون جذبهایه که دل محبوب رو میگیره. ساده بگم، رفاقت درختیه که از چشمه ای به اسم محبت سیراب میشه و محبت هم همون حسیه که جایگاهش دل آدمه. اصن اگه این رابطه از سر محبت نباشه که رفاقت نیست. یه چیزی شبیه تعاملات اجتماعی میشه. مثه حسی که نسبت به راننده تاکسی یا سبزی فروش بغل خیابون داریم. هیچی نیست. همونیه که گفتم. تعامل اجتماعی...
رفاقت با اون اوصافی که گفتم، درست به خاطر همین که تو دلِ آدم میاد، خیلی حواس جمعی میخواد. ویژگی اش اینه که اگر محبوب من شد (حتی اگه به زبون نیارم) ، دیگه به راحتی عیب هاشو نمی بینم. و وقتی عیب هاشو ندیدم نمیتونم مانع رشد اون عیب ها تو خودم بشم. چون زیر بار نميرم که اصلا این عیب ها رو داره. نگو نه! آخه خاصیت محبت همینه. چهار چشم میخواد که قبل از ریشه کردن این محبت، بدونم دارم با کی قدم میزنم و دست آخر به کجا میرسم!
خوشبحال اونایی که با حاج قاسم رفیق شدن.
خوشبحال ابومهدی...
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
#رفاقت_تابهشت
@shohada_mohebandez
زمین خورده ایم. پر و بال مان زخم شده. پای شکسته کجا و نای دویدن کجا؟ دست ما را نمیگیری؟ یا جابر العظم الکسیر...
@aliya_ne
گاهی هم باید میان مشغلههایت چشمانت را ببندی و برای خودت باشی. شاید همین شد آغاز یک سفر. سفری در میان خود، سوار بر کشتی خیال، تا ساحل آرامش. سفری کوتاه. حتی برای یک لحظه. یک نفس. یک دو سه.... همینقدر کوتاه. بعد که چشم گشودی مقابلت روشنایی باشد و بس. که گفت لتخرج الناس من الظلمات الی النور. همینقدر زیبا. رسیدن به نور از ظلمات وهم. اصلا جذاب تر از این هم مگر هست. وقتی که سراسر وجودت چشم میشود و چشمانیکه متحیر مانده، خیره به همان نور. نوری که همه را شعاع خود کرده. هر چه هست پرتوییست از او. الله نور السماوات والارض مثل نوره كمشكاة فيها مصباح المصباح. نوری که حالا آرام را از تو گرفته. و تو دیگر تاب برگشت به تاریکی نداری...
@aliya_ne
تو اوضاعی بهسر میبریم که دولت لیبرال عملا قانون رو نقض میکنه، کلام خدا و حرف رهبری رو زیر پاش میزاره. اونوقت بچهحزبالهیهای ما مطلب میزنن: من براش ، قرمه سبزی بودم ولی اون خورشت کرفس دوست داشت. خدا قوت به همه افسرای جنگ نرم. نور چشمیهای حضرت آقا..
من براش رو تو جستجوی سراسری ایتا بزنید ببینید چه دستگلی به آب دادیم. خدارو شکر همه کارای رو زمین مونده رسانه رو انجام دادیم که زدیم تو فاز هزلیات، فکاهه و ولنگاریهای دلقکطور؟
@aliya_ne