فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 #روضه
😭 شنیدم غارتت کردند و عریانت
😭 به خود گفتم که دزدان را نمیبخشم
😭 خصوصاً ساربان را نه...
🎙حاج جواد شکری
🆔 @allame_tehrani
▪️شهادت حضرت علیاصغر (علیهالسلام)
علّامه والد رضواناللـهعليه نسبت به حضرت علىّأصغر عليهالسّلام نيز معتقد بودند كه آن حضرت با إراده و اختيار خود شهادت را برگزيده و نداى پدر را لبيّک گفته و خود را فدا نمود. و در جلد پانزدهم امامشناسى، صفحهٔ ۳۱۸ و در روحمجرّد، صفحهٔ ۹۸ به اين امر اشاره فرمودهاند.
بنابراين حضرت علىأصغر نيز در مدّت كوتاه عمر خود با قدم ايثار و اختيار به سوى خداوند حركت نموده و خود را فداى سيّدالشّهداء عليهالسّلام نمود و اگر از سير آن حضرت مرتبهاى باقى مانده بود، در عوالم بعدى طىّ گرديد كه شايد نداى منادى در تسليت حضرت أباعبداللـهالحسين در شهادت علىأصغر كه گفت : دَعهُ يا حُسينُ فإنَّ لَه مُرضِعاً فى الجَنَّةِ اشاره به همين سير استكمالى در عالم آخرت باشد كه موجب دفع حزن و اندوه آن حضرت از شهادت علىأصغر قبل از به فعليّت رسيدن نفس طاهرش مىباشد.
📚 نورمجرد، ج۱، ص۳۳۳
🆔 @allame_tehrani
🏴 شهادت اختیاری
باری دربارۀ طفل شیرخوارۀ آن حضرت که شربت شهادت نوشید و مادرش رباب بود، حقیر در هیچ یک از مقاتل نیافتم که نام او علی و یا علیاصغر باشد، آری بعضی او را به اسم عبدالله ذکر نمودهاند، ولی آنچه برای حقیر امری است یقینی آنکه طفل به اراده و اختیار خود شهادت را گزید، و در برابر ندای پدر لبّیک گفت. و این یکی از اسرار جهان خلقت است که اطفال دارای ادراک و اختیار و قوّۀ جاذبه و دافعۀ معنوی میباشند. فلهذا این طفلِ رضیع، خود را در مسیر و منهاج پدرش همچون پدرش خود را فدا کرد.
وَ السَّلَامُ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ صَارَ عَطْشَاناً وَ یَوْمَ ذُبِحَ فِی یَدَیْ أبِیهِ قَبْلَ أنْ یُقَبِّلَهُ وَ یُوَدِّعَهُ.
📚 «امام شناسی»، ج۱۵، ص۳۱۸
🆔 @allame_tehrani
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭 مثلاً تو رو تاب میدم...
😭 مثلاً به تو آب میدم...
🎙حاج محمدرضا بذری
🔉 فایل صوتی کامل
🆔 @allame_tehrani
33.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😭 لالاییِ رباب این شد
😭 بخواب مادر دورت بگرده
😭 چشماتو روی هم بذاری
😭 عمو با آب برمیگرده...
🎙حاج محمود کریمی
🆔 @allame_tehrani
🏴 شهادت طفل شيرخوارۀ امام حسين (عليهالسّلام)
طفل رضيع (شيرخوار) وی مادرش رَباب[1] دختر امرؤالقَيْس بن عَدِیّ است، و مادر رباب هِنْدُ الْهُنُود بوده است. سيد بن طاووس؛ میگويد: چون حسين عليهالسّلام بر زمين افتادن جوانانش و محبّانش را نگريست، عازم شد تا لشگر را برای ريختن خون قلب خود ملاقات نمايد، و با صدا ندا در داد: هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم؟! هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللهَ فِينَا؟! هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللهَ بِإغَاثَتِنَا؟! هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو مَا عِنْدَ اللهِ فِي إعَانَتِنَا؟!
«آيا كسی هست كه دشمنان را از حرم رسول خدا صلی الله عليه و آله و سلم براند؟! آيا مرد موحّدی هست كه دربارۀ ما از خدا بترسد؟! آيا فريادرسی هست كه به فريادرسی ما اميد در رضای خداوند ببندد؟! آيا كمك كنندهای هست كه در كمک كردن به ما اميد ثوابهای اخروی را داشته باشد؟!»
بر اثر اين ندا صدای زنان خيام حَرم به ناله و فرياد بلند شد. حضرت نزديک خيمه آمد و گفت به زَيْنَب: نَاوِلِينِي وَلَدِيَ الصَّغِيرَ حَتَّي اُوَدِّعَهُ. فَأخَذَهُ وَ أوْمَأ إلَيْهِ لِيُقَبِّلَهُ، فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ كَاهِلٍ الأسَدِيُّ - لَعَنَهُ اللهُ - بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فِي نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ.
«پسر كوچكم را به من بده تا با او وداع كنم! پسر را گرفت و خم شد به سوی او تا او را ببوسد، كه حرملة بن كاهل اسدی - لعنه الله - طفل را با تير نشانه گرفت. آن تير در حلقوم طفل آمد، و او را ذبح كرد.»
در كمان بنهاد تيری حرمله
اوفتاد اندر ملايک غلغله
رست چون تير از كمان شوم او
پرزنان بنشست بر حلقوم او
چون دريد آن حلق، تير جانگداز
سر ز باروی يدالله كرد باز
تا كمان زه خورده چرخ پير را
كس نديده دو نشان يک تير را
شه كشيد آن تير و گفت ای داورم
داوری خواه از گروه كافرم
نيست اين نوباوۀ پيغمبرت
از فصيل ناقهای كم در برت
و چه نيكو شاعر در گفتارش اين منظره را مجسّم نموده است:
وَ مُنْعَطِفٍ أهْوَي لِتَقْبِيلِ طِفْلِهِ
فَقَبَّلَ مِنْهُ قَبْلَهُ السَّهْمُ مَنْحَرَا
«و چه كم مرد خم شدهای كه پائين آمد تا طفلش را ببوسد، وليكن پيش از بوسيدن او، تير جانكاه گلوی طفل را بوسيد.»
آن حضرت به زينب فرمود: خُذِيهِ، ثُمَّ تَلَقَّي الدَّمَ بِكَفَّيْهِ فَلَمَّا امْتَلَأتَا رَمَي بِالدَّمِ نَحْوَ السَّمَاءِ، ثُمَّ قَالَ: هَوَّنَ عَلَيَّ مَا نَزَلَ بِي أنَّهُ بِعَيْنِ اللهِ!
«بگير اين طفل را نگهدار، سپس دو كفّ دستهای خود را زير خونها گرفت. چون دو دست پر شد از خون آن را به آسمان پاشيد و گفت: چون چشم خدا میبيند، آنچه بر من رسيده است سهل میباشد!»[2]
و در «احتجاج» وارد است كه: چون حضرت تنها بماند و با او نبود مگر پسرش: علی بن الحسين، و پسر دگری شيرخواره كه نامش عبدالله بود، حضرت طفل را گرفت تا با او وداع كند پس ناگهان تيری بيامد و بر بالای سينۀ او بنشست و او را ذبح كرد. حضرت از اسب به زير آمد و با غلاف شمشير خود قبری حفر كرد و طفل را با خون خود آغشته نمود و او را دفن كرد.[3]،[4]
اين طفل شيرخوارۀ مذبوح با سُكَيْنه هر دو از يک مادر بودند. مادرشان رَباب دختر امرؤالقيس میباشد كه شرحش گذشت. سيدالشهداء عليهالسّلام به قدری به سكينه و رباب علاقمند بودند، و رباب و سكينه هم نسبت به پدر و شوهر، تا جائی كه ابنأثير در احوال رباب زوجۀ حسين عليهالسّلام آورده است كه: پس از شهادت حضرت يک سال تمام، سايۀ سقفی بر سر وی نيفتاد تا اينكه بدنش كهنه شد و از غصّه جان داد. و گفته شده است: او مدت يک سال تمام بر روی قبر امام حسين عليهالسّلام توقّف و اقامت گزيد و سپس به مدينه برگشت و از شدّت تأسف بر آن حضرت جان داد.[5]
⬇️ ادامـــه دارد...
🆔 @allame_tehrani
↩️ ادامـــهٔ «پست قبلی»
اما مقدار محبت حضرت به سكينه تا حدی است كه به او میگويد: دل مرا با اشک خود آتش مزن!
ببينيد: مقام مودّت حضرت در عالم كثرات بر اساس محبت عالم وحدت تا چه اندازه عالی و راقی و صحيح است كه قطرات اشک نازدانه دخترش دل وی را به افسوس آتش میزند. اينها همه نكته و حكمت است.
مرحوم محدّث قمی و مرحوم آيةالله شعرانی آوردهاند: در بعض مقاتل روايت شده است كه: حسين عليهالسّلام چون هفتاد و دو تن از خاندان و كسان خود را كشته ديد روی به جانب خيمه كرد و گفت: يَا سُكَيْنَةُ! يَا فَاطِمَةُ! يَا زَيْنَبُ! يَا اُمَّ كُلْثُومَ! عَلَيْكُنَّ مِنِّي السَّلَامُ! پس سكينه فرياد زد: يَا أبَهْ أسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ؟! «ای پدر جان! آيا تن به مرگ دادهای؟!» فرمود: كَيْفَ لَايَسْتَسْلِمُ لِلْمَوْتِ مَنْ لَا نَاصِرَ لَهُ وَ لَا مُعِينَ؟! «چگونه تن به مرگ ندهد كسی كه ياوری و كمک كنندهای ندارد؟!»
........ فَأقْبَلَتْ سُكَيْنَةُ وَ هِيَ صَارِخَةٌ وَ كَانَ يُحِبُّهَا حُبّاً شَدِيداً.
«سكينه در اين حال روی بدان حضرت آورد در حالی كه فرياد میزد، و حضرت به او محبّت شديدی داشت.» حضرت او را در آغوش گرفت و اشكهايش را پاک كرد و گفت:
سَيَطُولُ بَعْدِي يَا سُكَيْنَةُ فَاعْلَمِي
مِنْكِ الْبُكَاءُ إذَا الْحَمَامُ دَهَانِي
لَا تُحْرِقِي قَلْبِي بِدَمْعِكِ حَسْرَةً
مَادَامَ مِنِّي الرُّوحُ فِي جُثْمَانِي
فَإذَا قُتِلْتُ فَأنْتِ أوْلَي بِالَّذِي
تَبْكِينَهُ يَا خَيْرَةَ النِّسْوَانِ[6]
1- «ای سكينه بدان كه: گريۀ تو بعد از من بسيار طول خواهد كشيد، در آن وقت كه داهيۀ مرگ به من میرسد.
2- دل مرا با سرشک ريزانت به افسوس و حسرت مسوزان تا هنگامی كه جان من در بدن من است.
3- و چون كشته شدم، تو از همه سزاوارتر میباشی به گريستن برای كسی كه اينک برای او گريه میكنی ای برگزيدۀ تمام زنان!»
باری دربارۀ طفل شيرخوارۀ آن حضرت كه شربت شهادت نوشيد و مادرش رباب بود، حقير در هيچ يک از مقاتل نيافتم كه نام او علی و يا علی اصغر باشد، آری بعضی او را به اسم عبدالله ذكر نمودهاند، ولی آنچه برای حقير امری است يقينی آنكه طفل به اراده و اختيار خود شهادت را گزيد، و در برابر ندای پدر لبّيک گفت. و اين يكی از اسرار جهان خلقت است كه اطفال دارای ادراک و اختيار و قوّۀ جاذبه و دافعۀ معنوی میباشند. فلهذا اين طفلِ رضيع، خود را در مسير و منهاج پدرش همچون پدرش خود را فدا كرد.
وَ السَّلَامُ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ صَارَ عَطْشَاناً وَ يَوْمَ ذُبِحَ فِي يَدَيْ أبِيهِ قَبْلَ أنْ يُقَبِّلَهُ وَ يُوَدِّعَهُ.
📚 امامشناسی، ج۱۵، ص۳۱۴
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
▪️«پاورقی» در پست بعدی ⬇️
🆔 @allame_tehrani
▪️پاورقی «پست قبل»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- «دمع السّجوم» ص 186.
2- «نفس المهموم» ص 216 و «دمع السّجوم» ص 186.
3- «نفس المهموم» ص 217 و «دمع السّجوم» ص 187.
4- محدّث قمی در «نفس المهموم» ص 216 و ص 217 و آيةالله شعرانی در «دمع السجوم» ص 186 و ص 187 أيضاً روايت كردهاند از شيخ مفيد در ذكر مقتل طفل رضيع كه: حسين عليهالسلام جلوی چادر بنشست و عبدالله بن الحسين فرزند او را آوردند. طفل بود، او را بر دامن نشانيد. مردی از بنیاسد تيری افكند و او را ذبح كرد. أبومخنف گفت: عقبة بن بشير أسدی گفت كه: أبوجعفر محمد بن علی بن الحسين: با من فرمود: ای بنیأسد! ما خونی از شما طلب داريم. گفتم: گناه من چيست رحمک الله يا أباجعفر آن چه خون است؟! فرمود: پسركی از آن حسين عليهالسلام را نزد او آوردند، در دامنش بود كه يكی از شما تير افكند و او را ذبح كرد. پس حسين عليهالسلام دست از خون او پر كرد و بر زمين ريخت و گفت: ای پروردگار اگر نصرت را از آسمان بر ما بستهای، پس بهتر از آن نصيب ما كن و از اين ستمكاران انتقام ما را بگير. و سبط در «تذكره» از هشام بن محمد كلبی حكايت كرد كه چون حسين عليهالسلام آنها را ديد بر كشتن وی متّفق، مصحف را بگرفت و بگشود و بر سر نهاد و فرياد زد: ميان من و شما اين كتاب خدا و جدّم محمد رسول او! ای مردم به چه سبب خون مرا حلال میداريد؟! و كلبی نظير آنكه در اوّل صبح عاشورا گذشت آورده است تا گويد: آنگاه حسين عليهالسلام روی بگردانيد طفلی از آن خويش را شنيد از تشنگی میگريد. دست او را بگرفت و فرمود: ای مردم اگر بر من رحم نمیكنيد بر اين طفل ترحّم كنيد . پس مردی از آنها تيری افكند و آن طفل را ذبح كرد و حسين عليهالسلام بگريست و میگفت: خدايا حكم كن ميان ما و اين مردمی كه ما را خواندند تا ياری كنند آنگاه ما را كشتند. پس ندائی از آسمان رسيد: ای حسين او را رها كن كه وی را در بهشت دايهٔ معيّن است. و بعد از آن گويد: حصين بن تميم تيری افكند كه در لب آن حضرت جای گرفت و خون از دو لبش روان گشت و میگريست و میگفت: خدايا سوی تو شكايت میكنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خويشان من میكنند. و ابن نما گويد: آن طفل را با كشتگان اهلبيت بنهاد. و محمد بن طلحه در «مطالب السَّئول» از كتاب «الفتوح» نقل كرده است كه: امام عليهالسلام فرزندی صغير داشت تيری آمد و او را بكشت پس او را به خون آغشته كرد و با شمشير زمين را بكند و نماز بگذاشت بر وی، و به خاک سپرد و اين أبيات بگفت: كَفَر القوم و قِدْماً رغبوا.
5- «نفثة المصدور في تجديد أحزان يوم العاشور»، طبع سنگی ص 38 و ص 39. مرحوم محدّث قمی در اينجا فرموده است: در ميان زنان محترمۀ اهل شرف كه بسيار اهل محبّت بودهاند اين امر شايع بوده است كه: پس از فوت شوهرشان بر سر قبر او خيمه میزدند و روزها را به روزه و شبها را به قيام میگذراندند چنانكه شيخ مفيد و كثيری از علماء شيعه و عامّه اين را دربارۀ فاطمۀ بنت الحسين عليهالسلام نوشتهاند كه: پس از آنكه شوهرش: حَسَن مثنّی در سن سی و پنج سالگی فوت كرد، او بدين عمل مبادرت كرد تا مدّت يک سال تمام.
6- «نفس المهموم» ص 214 و «دمع السّجوم» ص 184. آيةالله شعرانی در اينجا پس از اين أبيات گويد: اين شعر أعمّ از اينكه از زبان خود امام يا ديگری از زبان امام عليهالسلام گفته باشد مصداق دارد چون سكينه عمر طولانی يافت و دير بماند و برگزيدۀ زنان بود در كمال شرف و ادب و بزرگی مانند او نيامد. خانهاش مجمع اهل فضل و شعر بود و همه از وی توقّع انعام و صِلت داشتند و برای زيارت او از شهرهای دور سفر میكردند.
🆔 @allame_tehrani
▪️رحلت سيّد محمّد نوادۀ مرحوم حدّاد كه شبيه به مرحوم قاضی بوده است
▪️اختلاف حالات حضرت آقا در هنگام فوت سيّد محمّد و فوت بَيگم
🔸مشاهدۀ مرحوم حدّاد، عظمت روحی اطفال شيعه را پس از مرگ
🔹نفس بچّه قابليّت محضه است و آثار خوب يا بد را اخذ میكند و تا آخر عمر در وی ثابت میماند
... در آن منزل إجاری روبرو بواسطۀ نبودن نور و بهداشت كامل، در همان ايّامی كه حقير آنجا بودم يكی از نوههای آقای حدّاد به نام سيّد محمّد پسر سيّد حسن در اثر عارضۀ سرخک فوت نمود. اين طفل بقدری شبيه به مرحوم قاضی بود كه آقای حدّاد او را قاضی ثانی میناميدند. و بسيار به او علاقمند بودند. فوت اين بچّه آقای حدّاد را بسيار متأثّر ساخت. و چون حقير با ايشان جنازه را به غسّالخانۀ خيمهگاه برديم، بدون اختيار اشكشان سرازير بود. عصر آنروز عرض كردم: مگر از شما ميل به حيات اين طفل نبود تا خداوند ارادۀ حيات كند و مرگ را برگرداند؟!
فرمودند: آری! امّا بعضی اوقات امر از آنطرف غلبه میكند، و ميل و اراده را از اينطرف میربايد.
سيّد حسن پسر سوّم ايشان است. اوّل سيّد مهدی و به ترتيب سيّد قاسم و سيّد حسن و سيّد صالح و سيّد برهان و سيّد عبدالأمير؛ و دختری بزرگتر از اينها كه او را عَلويّه نامند و اسم اصلی او زهراء است، و به وی فاطمه و بَيگم نيز میگويند.
امّا تسميۀ وی به فاطمه و به بَيگم به سبب آنست كه آقای حدّاد دو دختر قبل از ايشان داشتهاند كه در كودكی فوت نمودهاند، و نام آنها را بعضاً به ايشان اطلاق میكنند.
مرحوم حدّاد میفرمودند: بَيگم كه دوساله بود و از دنيا رفت، در آنوقت من حالی داشتم كه ابداً مرگ و حيات را تشخيص نمیدادم و برای من علیالسّويّه بود. چون جنازۀ او را برداشتيم و با پدرزن: أبوعَمْشَه برای غسل و كفن و دفن برديم، من ابداً گريه نمیكردم. امّا او بقدری محزون و متأثّر بود و گريه میكرد كه حال درونی او تغيير كرده بود. و میگفت: اين سيّد عجب دلِ سخت و بیرحمی دارد؛ اصلاً گريه و زاری ننمود! و حتّی اشكش هم نريخت! و مدّتی چون با او در يک منزل زندگی میكرديم با من قهر بود.
پس از بَيگم، دختر دوسالۀ ديگر ايشان به نام فاطمه فوت میكند. میفرمودند: مرگ او در شب بود، و ما او را در كنار اطاق نهاديم تا فردا دفن نمائيم. من قدری به او به نظر بچّه نگاه میكردم؛ يعنی كودكی از دنيا رفته است و آنقدر حائز اهمّيّت نيست.
همان شب ديدم نفس او را كه از گوشۀ اطاق بزرگ شد، و تمام خانه را فراگرفت. كمكم بزرگتر شد و تمام كربلا را گرفت، و بدون فاصله تمام دنيا را گرفت. و آن طفل حقيقت خود را نشان میداد كه: من با اينكه كودكم چقدر بزرگم.
ايشان میفرمودند: اين عظمت حقيقی اوست. فلهذا ما بايد به اطفال خود احترام گذاريم و به نظر بزرگ به آنها بنگريم. زيرا كه بزرگند؛ و ما ايشان را خُرد میپنداريم. ابراهيم پسر دوسالۀ رسولالله بقدری بزرگ بود كه اگر میماند، به مثابۀ خود پيغمبر بزرگ میشد. كأنّه پيغمبر همان فرزندش ابراهيم است كه بزرگ شده، و ابراهيم همان پيامبر است، نهايت امر در دوران خردسالی و طفوليّت؛ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ.[1]
میفرمودند: لهذا برای احترام كودكان نوزاد، خوب است انسان تا چهل روز مجامعت نكند، و قنداقۀ نوزادان را تا چند ماهگی در مجالس علم و محافل ذكر و حسينيّه و محالّ عزاداری كه نام حضرت سيّدالشّهداء برده میشود ببرند؛ چرا كه نفس طفل همچون مغناطيس است و علوم و اوراد و اذكار و قُدّوسيّت روح امام حسين را جذب میكند. طفل گرچه زبان ندارد ولی ادراک میكند، و روحش در دوران كودكی اگر در محلّ يا در محالّ معصيت برده شود، آن جرم و گناه او را آلوده میكند؛ و اگر در محلّ و يا محالّ ذكر و عبادت و علم برده شود، آن پاكی و صفا را به خود میگيرد.
میفرمودند: شما اطفال خود را در كنار اطاق روضهخوانی يا اطاق ذكری كه داريد قرار بدهيد! علماء سابق اينطور عمل مینمودند. زيرا آثاری را كه طفل در اين زمان به خود اخذ مینمايد تا آخر عمر در او ثابت میماند و جزو غرائز و صفات فطری وی میگردد. چرا كه نفس بچّه در اين زمان، قابليّت محضه است؛ گرچه اين معنیِ مهمّ و اين سرّ خطير را عامّۀ مردم ادراک نكنند.
📚 روح مجرد، ص۹۳
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- صدر آيۀ 34، از سورۀ 3: آل عمران.
🆔 @allame_tehrani
🔰 از جمله ادلّۀ تجربی و مشاهدۀ غير قابل تأويل عظمت روحی و اختيار وجدانی أطفال
و أنا أقول: آری چنين است؛ و بقدری شواهد برهانی، و أدلّۀ تجربی و علمی، و مشاهدات قویّ غير قابل تأويل در اين موضوع داريم كه اينک از كمربند بيان خارج است.
از جملۀ أدلّۀ تجربی و مشاهدۀ غير قابل تأويل، فوت پسر يازده ماهۀ خود حقير است به نام سيّد محمّدجواد كه در مورّخۀ نهم صفر يكهزار و سيصد و هشتاد هجريّۀ قمريّه متولّد شد و به مناسبت توسّل به حضرت جوادالائمّه و نيز بواسطۀ آنكه سه ماه و هفت روز پس از ارتحال استاد عرفان حضرت آيةالله حاج شيخ محمّدجواد انصاری همدانی رضواناللهعليه (دوّم ذوالقعدۀ 1379) تولّد يافت، اسم او را سيّد محمّدجواد نهاديم. بچّهای بود بسيار با نور و با صفا و گوئی نور خالص بود كه در همان كودكی مشهود بود؛ و بنده به او مسيح زمان، و نور خالص لقب داده بودم. هنوز راه نمیرفت و زبان باز نكرده بود، وی را در قنداقه میبستند كه چون صبحها از خواب برمیخاست بدون آنكه گريه كند يا شير بخواهد و يا سراغ مادرش برود، با همان قنداقه دست و پا زنان به سوی من میآمد و در دامنم مینشست.
باری در منزل احمديّۀ دولاب كه تازه بدانجا منتقل شده بوديم، بنده مريض شدم به گونهای كه در داخل خودِ لوزتين دُمَل درآمده بود و متورّم شده بود، بطوريكه چند روز غذايم منحصر بود به فرنی كه برای بچّه میپختند و چند قاشقی هم حقير میخوردم؛ و تب من شديد بود و علاوه مرض، مرض سنگين و از پا درآورندهای بود؛ و مِن حيثُ المجموع حالم خوب نبود.
در همان روز فوت بچّه، يک ساعت به فوت مانده، در اطاق بيرونی در رؤيا ديدم: يک قطعه نور از جانب حضرت عبدالعظيم عليهالسّلام به جانب طهران میآيد، و در طهران جنگی ميان مسلمين و كفّار واقع بود. اين قطعه نور آمد و به مسلمين كمک كرد تا بر كفّار فائق شدند. و آن نور همين سيّد محمّدجواد بود.
پس از يک ساعت كه بندهزادۀ بزرگ، آقا سيّد محمّدصادق دروس مدرسه و حساب خود را برای رسيدگی نزد حقير آورده بود و من با او مشغول بودم، ديدم سيّد محمّدجواد در كنار سنگ حوض نشسته و دارد با آب حوض بازی میكند. از جا برخاستم و طفل را بغل كردم و از حياط به درون اطاق اندرونی نزد مادرش بردم و او مشغول خيّاطی بود. و تأكيد و سفارش كردم كه از طفل نگهداری كنيد! اين بچّه به آب علاقمند است باز سراغ آب میرود. چون به بيرونی آمدم و دنبال دروس بندهزادۀ بزرگ بودم، تحقيقاً پنج دقيقه بطول نينجاميده بود كه صدای فرياد مادرش از حياط بلند شد كه: خاک بر سرم، ای وای بچهام مرد! فوراً از اطاق به حياط آمدم و ديدم تمام شده است. او را فوراً به بيمارستان و تنفّس اكسيژن رسانديم سودی نداشت. خودم او را به منزل برگرداندم و در كنار اطاق بيرونی گذاردم و به مادر و عيال گفتم: حال بچّه خوب است. میخواستم شبانه او را خودم غسل دهم، آقای حاج هادی ابهری نگذاشت و گفت: آقای حاج محمّداسماعيل غسل دهد و آيةالله حاج شيخ صدرالدّين حائری آب بريزند. پس از غسل، كفن شد و در قبرستان چهل تن دولاب با تشريفات مفصّلی دفن گشت.
شاهد ما از اين داستان اينست كه: اهل بيت ما در اثر اين واقعه به شدّت متألّم شد و میسوخت؛ تا روزی كه به مسجد قائم میآيد و قضيّه را برای يكی از مخدّرات مأمومات مسجد بيان مینمايد، او كه نامش فاطمه خانم است به ايشان میگويد: تأسّف بر فوت او مخور! زيرا من خواب ديدم كه كوهی بر سر آقا (بنده) میخواهد خراب شود و آقا در زير كوه خوابيده است؛ اين فرزند آمد و در مقابل كوه ايستاد و دستهای خود را حمايل كرد و كوه را نگهداشت از آنكه فروبريزد.
از اينجا استفاده میشود كه موت او در معنی و حقيقت، اختياری و انتخابی بوده است. مرحوم حاج هادی ابهری میگفت: بلائی بنا بود در اين منزل وارد شود و اين طفل خود را فدا نمود و جلوی بلای بزرگتر را گرفت. همچون حضرت عليّ أصغر عليهالسّلام كه خود اختيار شهادت نمود و همچون ابراهيم فرزند رسول خدا كه خود را فدای امام حسين كرد و حاضر برای ارتحال شد. و اين نكته بسيار شايان دقّت است كه اطفال نيز دارای روح بزرگ و انتخاب و اختيار وجدانی میباشند.
📚 روح مجرد، ص۹۶
🆔 @allame_tehrani
کانال علامه طهرانی
💫 عصمت و علوّ مقام حضرت علیّاکبر علیهالسّلام تمام خوبان عالم را جمع کنید یک تار موى حضرت علىّاکب
💎 عصمت حضرت علی اکبر (علیهالسلام)
اگر تمام خوبان عالم را جمع كنيد یک تار موى حضرت علىّاكبر هم نمىشوند.
میدانيد حضرت علىّاكبر كه هستند؟ حضرت علىّاكبر در مقام عصمت قرار دارند. و خطاب به آن حضرت عرض میکنيم: جَعَلَكَ مِن أَهلِ البَيتِ الَّذِينَ أَذهَبَ اللَّهُ عَنهُمُ الرِّجسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطهِيراً.
▪️حضرت علامه آیتالله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی (قـدساللـهنـفـسـهالـزکـیـة)
📚 «نورمجرّد»، ج۲، ص۴۵۶
🆔 @allame_tehrani
فضائل و قضیهٔ شهادت حضرت على اکبر (علیهالسّلام).pdf
3.73M
🔰فضائل و قضیهٔ شهادت حضرت علىاکبر (علیهالسّلام)
🔹فضائل و شهادت حضرت علىاکبر علیهالسّلام
🔹وصف رجزخوانی و دلاوریهای حضرت علیاکبر علیهالسلام
🔹علىاکبر علیهالسّلام از دیدگاه معاویه
🔹گفتگوى علىاکبر علیهالسّلام با امام حسین علیهالسّلام دربارهٔ شهادت
🔹سپر قرار دادن على علیهالسّلام محمد بن حنفیه را براى حسنین علیهماالسّلام
🔹علىاکبر علیهالسّلام تربیت شدهٔ دو مکتب حسن و حسین علیهماالسّلام
📚 برگرفته از کتاب شریف «امامشناسی»، ج۱۵، ص ۳۱۸ تا ۳۴۳ (با تلخیص)
🆔 @allame_tehrani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 « وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ »
💬 شعری از حافظ دربارهٔ حضرت علیاکبر (علیهالسلام)
▪️مراد از این شعر چیست؟
«مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردیّ و او بجا آورد»
#امام_حسین
#حضرت_علی_اکبر
🆔 @allame_tehrani
🏴 روضهٔ حضرت علی اکبر (علیهالسلام)
💫 شربت ملکوتى که رسول خدا براى حضرت علىأکبر عطا نمود
چنانکه مقرّم از «مَقتل خوارزمى» ج2، ص31؛ و «مَقتل عَوالم» ص95 روایت کرده است که چون حضرت علىّأکبر سلاماللهعلیه در دفعهٔ اوّل که یکصد و بیست نفر را به هلاکت رسانیده بود، از میدان مراجعت نمود، وَ قَدْ اشْتَدَّ بِهِ الْعَطَشُ فَرَجَعَ إلَى أَبِیهِ یَسْتَرِیحُ وَ یَذْکُرُ مَا أَجْهَدَهُ مِنَ الْعَطَشِ، فَبَکَى الْحُسَیْنُ وَ قَالَ: وَاغَوْثَاهُ! مَا أَسْرَعَ الْمُلْتَقَى بِجَدِّکَ فَیَسْقِیَکَ بِکَأْسِهِ شَرْبَةً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا. وَ أَخَذَ لِسَانَهُ فَمَصَّهُ وَ دَفَعَ إلَیْهِ خَاتَمَهُ لِیَضَعَهُ فِى فِیهِ.[1]
«در حالی که عطش بر او غالب شده بود نزد پدر آمد تا قدرى استراحت کند و از گرانى عطش براى پدر بیان کند، حضرت سیّدالشّهداء علیهالسّلام گریست و گفت: واغوثاه! اى فرزند چقدر نزدیک است که به جدّت برسى و او تو را به کاسهاى از شربت بیاشاماند که دیگر پس از آن تشنه نگردى. و سپس زبان علىّ را در دهان خود گرفت و مکید، و انگشترى خود را بدو داد تا در دهان خود گذارد.»
گویا علىّأکبر هم براى آنکه پدرش بداند که رسولالله او را سیراب نموده است، در دفعهٔ دوّم که جنگ کرد و بدنش پاره پاره شد:
نَادَى رَافِعاً صَوْتَهُ: عَلَیْکَ مِنِّى السَّلَامُ أَبَاعَبْدِاللَهِ! هَذَا جَدِّى قَدْ سَقَانِى بِکَأْسِهِ شَرْبَةً لَا أَظْمَأُ بَعْدَهَا، وَ هُوَ یَقُولُ: إنَّ لَکَ کَأْساً مَذْخُورَةً.[2]
«با آهنگ بلند به صدا در آمد: سلام من بر تو اى أباعبدالله! اینک جدّ من رسول خدا مرا به کاسهاى از شربت سیراب نمود که دیگر پس از آن هیچگاه تشنه نخواهم شد، و میگوید: اى حسین یک کاسهاى براى تو ذخیره دارم تا بیائى و به تو بدهم.»
براى شهادت چنین مظهر قدس و تقوى جا دارد که نالهٔ پدرش بلند شود که: عَلَى الدُّنْیَا بَعْدَکَ الْعَفَآءُ. چنانکه طبرى با سند خود از حُمَید بن مُسلم روایت میکند که: سِمَاعُ أُذُنِى یَوْمَئِذٍ مِنَ الْحُسَیْنِ یَقُولُ: قَتَلَ اللَهُ قَوْمًا قَتَلُوکَ یَا بُنَىَّ! مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى الرَّحْمَـٰنِ، وَ عَلَى انْتِهَاکِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ! عَلَى الدُّنْیَا بَعْدَکَ الْعَفَآءُ. قَالَ: وَ کَأَنِّى أَنْظُرُ إلَى امْرَأةٍ خَرَجَتْ مُسْرِعَةً کَأَنَّهَا الشَّمْسُالطَّالِعَةُ تُنَادِى: یَا أُخَیَّاهُ! وَ ابْنَ أُخَیَّاهُ!
قَالَ: فَسَأَلْتُ عَنْهَا، فَقِیلَ: هَذِهِ زَیْنَبُ ابْنَةُ فَاطِمَةَ ابْنَةِ رَسُولِ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ [وَ آلِهِ] وَ سَلَّمَ، فَجَآءَتْ حَتَّى أَکَبَّتْ عَلَیْهِ، فَجَآءَهَا الْحُسَیْنُ فَأَخَذَ بِیَدِهَا فَرَدَّهَا إلَى الْفُسْطَاطِ.[3]
حُمَید بن مُسلم میگوید: «گوشهاى من آن روز از حسین شنید که مىگفت: خدا بکشد جماعتى که تو را کشتند اى فرزند من! چقدر جرأت و بىباکى آنها بر خدا، و بر هتک حرمت رسول خدا زیاد است.
اى نور دیدهٔ من! پس از تو خاک بر سر دنیا باد.
میگوید: و مثل آنکه من نظاره میکنم زنى را که به سرعت از خیمه خارج شد و مانند خورشید تابان مىدرخشید و فریاد برمىداشت: اى واى برادرم! اى واى پسر برادرم!
میگوید: من پرسیدم: این زن کیست! گفتند: این زینب دختر فاطمه دختر رسول خداست.
📚 «معادشناسى»، ج۲، ص۲۳۱
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- «مقتل الحسین» مقرّم، ص 298؛ و در کتاب «علىٌّ الأکبر» مقرّم در ص 80، از «لُهوف» بدین عبارت نقل نموده است: الْعَطَشُ قَتَلَنى وَ ثِقْلُ الْحَدیدِ أجْهَدَنى، فَهَلْ إلَى شَرْبَةِ مآءٍ أتَقَوَّى بِها عَلَى الأعْدآءِ. و در خود «لهوف» دارد: فَهَلْ إلَى شَرْبَةٍ مِنَ الْمآءِ سَبیلٌ.
2- «مقتل مقرّم» ص 300.
3- « تاریخ طبرى» طبع دوّم، در دارُالمَعارف مصر، جلد 5، ص 446؛ و «إرشاد» شیخ مفید، طبع سنگى، ص 259؛ و «بحارالأنوار» ج 45، ص 44 این زن آمد و آمد تا خود را بروى علىّأکبر انداخت، و پس از آن حسین آمد و دست او را گرفت و به خیام حرم برگردانید.
🆔 @allame_tehrani
روضه خانگی - حضرت علی اکبر(ع) - 1614.mp3
14.59M
😭 فَقَطَّعُوهُ بِسُیوفِهِمْ اِرْباً اِرْباً...
🎙استاد میرزامحمدی
🆔 @allame_tehrani
کانال علامه طهرانی
💠 حفظ حریم خاندان عصمت و تمایز بین ایشان و دیگران ⛔️ عدم جواز مقایسۀ دیگران با خاندان رسولاکرم صلّ
🔴 عدم جواز مقایسهٔ شهدا با حضرت علیاکبر علیهالسلام
اوائل انقلاب که افراد زیادی در راه برقراری حکومت اسلام شربت شهادت نوشیدند و بعد از آن هم که جنگ تحمیلی آغاز شده بود و عدّهای از جوانان پاک و مخلص در جبهۀ جنگ شهید میشدند، برخی این شهدا را با شهدای کربلا مقایسه میکردند و گاه قدم را بالاتر نهاده، آنها را با حضرت علیّاکبر سلاماللهعلیه قیاس مینمودند، و این نوع مطالب در آن زمان بر سر زبانها افتاده بود و خطبا و سخنرانان مکرّر نظیر این تعابیر را بکار میبردند.
... یکبار که در محضرشان (علامه طهرانی) بودیم سخنرانی یکی از افراد پخش میشد که فردی خوب و سلیمالنفس و زحمتکش بود و در راه اسلام خدمت میکرد. در خلال سخنرانی مطلبی بدین مضامین گفت که: اگر حضرت امام حسین علیهالسلام درعاشورا یک علیاکبر در راه خدا داد ما در این راه دهها علیّاکبر دادیم.
علّامه تا این سخن را شنیدند با حال تغیّر فرمودند: دهانت بشکند، دهانت بشکند! این جوانها تمام افتخارشان اینست که پیرو حضرت علیّاکبر بوده و خاکِ پای آن حضرت باشند.
... فرموده بودند: اگر چه این شخص مرد خوبی است و این حرف را از سر بیاطلاعی و کممعرفتی زده است، ولی خداوند وی را به خاطر این سخن مبتلا به مرگ در آتش میکند، و چنین هم شد و ایشان در حادثهای با سوختن از دنیا رحلت نمود.
میفرمودند: خداوند نسبت به اولیائش غیرت دارد و اگر کسی به مقایسۀ ایشان با غیر بپردازد، مورد عقاب قرار میگیرد و اگر جاهل هم باشد آثار وضعی دارد.
میفرمودند: شهدای انقلاب و شهدای جنگ آنانکه با اخلاص رفتند و واقعاً برای اسلام اقدام نمودند، حقیقةٌ شهید بوده و در نزد خداوند مقامی عالی دارند و بعضی از اینها انسانهایی بسیار بااخلاص و پاک و نورانی و دارای حالاتی خوش بودهاند و اخلاص و شهادت و رشادت آنها میتواند الگوی جوانان مسلمان باشد، ولی این مطالب دلیل نمیشود ما حدود را مراعات نکرده و آنان را با شهدای کربلا مقایسه کنیم.
📚 نورمجرد، ج۲، ص۴۵۳ تا ۴۵۷ (با تلخیص)
🆔 @allame_tehrani
کانال علامه طهرانی
🔰فضائل و قضیهٔ شهادت حضرت علىاکبر (علیهالسّلام) 🔹فضائل و شهادت حضرت علىاکبر علیهالسّلام 🔹وصف
⚡️گریزی ناب از علامه طهرانی در روضهٔ حضرت علیاکبر (علیهالسلام)
در کتاب «بحارالأنوار» از بعضى از مؤلَّفات اصحاب از ابنعباس ذکر شده است که: چون جنگ صفّین برپا بود و ما در آن نبرد بودیم على علیهالسّلام پسرش: محمّد بن حنفیّه را فرا خواند و به او گفت:
اى نور دیده پسرک من! بر لشگر معاویه حمله کن! محمد بر مَیْمَنَه تاخت و آن را از هم گسیخت و مظفّرانه به سوى پدرش با جراحتى که برداشته بود مراجعت کرد. و گفت: یَا أبَتَاهْ! الْعَطَش! الْعَطَش! حضرت جرعهاى از آب به او خورانید، و سپس بقیّه را ما بین زره و پوستش ریخت. ابنعباس گوید: سوگند به خداوند من دیدم: تکّههاى خون را که از حلقههاى زرهاش بیرون مىزد.
حضرت او را ساعتى مهلت دادند، و پس از آن به او گفتند: اى نور دیده پسرک من! الآن بر مَیْسَرَه لشگر حمله کن! محمد بر میسره لشگر معاویه تاخت و آن را از هم گسیخت و مظفّرانه برگشت، و بدن وى جراحتهائى را برداشته بود، و مىگفت: المَاء! المَاء! یَا أبَاهْ!
حضرت جرعهاى آب به او دادند و بقیّهاش را ما بین زره و پوستش ریختند و پس از آن به او گفتند: اى نور دیده پسرک من! اینک بر قلب لشگر بتاز! محمد بر قلب تاخت و از ایشان بسیارى از سوارگان را کشت. و سپس باز آمد به سوى پدرش و گریه مىکرد در حالى که جراحتها او را سنگین کرده بود.
حضرت در برابر او ایستاد و پیشانیش را بوسید، و به او گفت: فدایت شود پدرت! مرا با این جهادى که در برابر من نمودى خوشحال کردى! چرا گریه مىکنى؟! آیا از خوشحالى گریه مىکنى، یا از روى جزع؟!
محمد گفت: چگونه گریه نکنم با وجود آنکه تو سه بار مرا در دهانهٔ مرگ بردى و خدا مرا نجات داد؟! و فعلاً همان طور که مىبینى: بدنم مجروح است! و هر وقت برگشتهام به نزد تو تا اینکه مرا یک ساعت از ادامهٔ جنگ مهلت دهى، مرا مهلت ندادهاى! و این دو نفر دو برادران من حسن و حسین أبداً آنها را اجازهٔ جنگ ندادهاى!
حضرت أمیرالمؤمنین علیهالسّلام برخاست و صورتش را بوسید و گفت: اى نور دیده پسرک من! تو پسر من هستى، و ایشان دو پسران رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىباشند. آیا درست نیست که من آنها را از کشته شدن برحذر دارم؟!
محمد گفت: آرى اى پدر جان! خداوند مرا فداى تو و فداى ایشان از هر گزندى بفرماید. انتهى.
مرحوم محدّث مىفرماید: با وجودى که حسین علیهالسّلام در صفّین حاضر بوده است و شاهد آن اعمالى بوده است که أمیرالمؤمنین علیهالسّلام با پسرش: محمد انجام داده است هنگامى که از جنگ با دشمنان مراجعت کرد و مىگفت: الْعَطَش الْعَطَش، از آنکه او را آب داد و بقیّهٔ آن را در لاى زره و پوست بدن او ریخت، براى آنکه حرارت جراحات از آهن تفتیده فرو نشیند، پس چگونه بوده است حال وى در روز عاشورا چون پسرش على بن الحسین علیهالسّلام را مشاهده نمود که از قتال دشمنان برمىگردد در حالتى که زخمها و جراحتهاى کثیرى بر بدن او وارد شده بود و مىگفت: یَا أبَهْ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِى وَ ثِقْلُ الْحدِیدِ أجْهَدَنِى و شکایت تشنگى و شدّت برخورد آهن داغشده را بر جراحتهایش به سوى پدرش برد، و پدر را آبى نبود تا جگرش را خنک کند و از حرارت زخمهایش قدرى فرو نشاند و تسکین بخشد؟!
اینجا حضرت گریست و گفت: وَاغَوْثَاهْ! یَا بُنَىَّ قَاتِلْ قَلِیلاً فَمَا أسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّکَ مُحَمَّداً صلى الله علیه و آله و سلم فَیَسْقِیَکَ بِکَأسِهِ الأوْفَى شَرْبَةً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أبَداً!
تا آنکه گوید: به طورى که در بعضى از مقاتل معتبره وارد شده است: حضرت سیّدالشهداء محاسن خود را رو به آسمان بلند کردند، و لسان حال آن حضرت این بوده است که: مصیبتى فجیعه و داهیهاى عظیمه بر من وارد شده است، و من فقط شکایت خودم و حُزن و غصّهٔ درونیم را به سوى خدا مىبرم. چرا که دست در زیر محاسن بردن و آن را گرفتن و به بالا حوالت دادن علامت هجوم حزن و کثرت اغتمام مىباشد، همان طور که رئیسالمحدّثین أبوجعفر بن بابویه قمى بدین نکته اشاره فرموده است. [«نفثة المصدور فى تجدید أحزان یوم العاشور»، ص 24 و ص 25]
📚 امامشناسی، ج۱۵، ص۳۳۹-۳۴۱ (با تلخیص)
🆔 @allame_tehrani
💫 اولیای الهی تسلیم محض اند
✨ منزلت شاهزاده علیاکبر (علیهالسلام)
آيةالله شعرانی در تعليقۀ اوّل از ص161 «دمعالسجوم» گويد: مولّف (يعنی محدّث قمی در «نفسالمهموم» در تعليقۀ ص189) حديثی از «مدينةالمعاجز» سيّد بحرانی نقل كرده است از أبوجعفر طبری از عبيدالله بن حرّ گفت:
حسين بن علی عليهماالسّلام را ديدم كه: فرزندش علیاكبر در غير موسم از او انگور خواست. حسين عليهالسلام دست بر ستون مسجد زد و انگور و موز بيرون آورد و گفت: آنچه نزد خداست برای دوستانش بيش از اين است. و گفتار محدّث قمی برای دفع استعجاب از آب خواستن علیاكبر بود با آنكه میدانست آب در آنجا موجود نيست. انتهی. اقول: اين قضيّه به روشنی شاهد كلام ما میباشد كه برای رضای خداوند با وجود هر گونه امكان كرامت و معجزه، صبر و تحمّل شدائد و تشنگی را اولياء خدا از روی اختيار میپسندند و اين سبب علوّ مقام ايشان میگردد.
...بالجمله از آنچه در این بحث آورده شد، معلوم شد: حضرت علیاکبر علیهالسّلام روئینتن نبوده است که شمشیر و نیزه بر او اثری نگذارد، و در حرکت و شهادت هم اضطرار نداشته است که خودبخود دست به شمشیر بزند، و کفّار را قلع و قمع کند. خودش میگوید: پدرجان تشنگی مرا کشت و سنگینی زره مرا از طاقت برد. و پدر هم آبی ندارد به او بدهد. و نمیخواهد بر خلاف سنَّت جهاد، و قتل فی سبیل الله، و فدای نفس در راه خدا، اعمال معجزه و کرامتی بفرماید، وگرنه به آسانی میتوانست، ولی دیگر آن صحنه صحنۀ کربلای بدین صورت نبود.
جائی که رسول خدا به حسین علیهما الصّلوة و السّلام میفرماید: وَ إنَّ لَکَ فِی الْجنَانِ لَدَرَجَاتٍ لَنْ تَنَالَهَا إلَّا بِالشَّهَادَةِ!(۱) «حقّاً در بهشت برای تو منزلت و درجتی است، که بدون شهادت بدان دست نخواهی یافت!» به معنی آن میباشد که: وجب به وجب در تمام این سفر باید با اراده و اختیار و تحمّل مشاقّ و مصائب، و صبر در راه خدا و ایثار و فدای نفس و قربانی نمودن "علیاکبر" آنهم بدین کیفیّت، به مقصود برسی!
و این آقازادۀ شاهزادۀ آزاده که مثال و نمونۀ پیامبر است باید با تو در این طریق بهطوری رفیق گردد که هُوهُوِیَّت حقیقیّه از دو نفس روحانی شما برای همۀ اهل عالم متحقّق گردد، و ریشۀ اسلام که خشک شده است سیراب گردد، و حکومت و ولایت بنیامیّه: معاویه و یزید و بنیمروان بر باد داده شود، و اثری از آن به جای نماند، و بر همۀ اهل این جهان و آن عالم ملکوتی روشن گردد که: حقّ غیر از باطل است.
علی اکبر امید دل آن حضرت بود. هم شاخه از یک درخت، و هم پیوند از یک ساق بود، طرز تفکّر و مرام و مقصدش عین آن حضرت بود. کَأنَّهُ هُوَ، بَلْ إنَّهُ هُوَ در اینجا مصداق دارد.
و لذا به میدان برگشت، و با آن بدن جریحهدار، و لبان و دهان و کبد خشکیده، در آن شدّت گرمای تابستان که بر اساس محاسبۀ نجومی بیست و پنجم سرطان، روز عاشورا بوده است، چنان کارزاری نمود که دوست و دشمن را به شگفت درآورد و میگفت: أحْمِی عَنْ أبِی «به جهت حمایت از پدرم نبرد میکنم».
لهذا در قیامت مقامی پیدا میکند که شهدا و صدّیقین هم ندارند.
📚 امامشناسی، ج۱۵، ص۲۲۳ (پاورقی)
و ص۳۳۲ تا ص۳۳۴
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- «نفسالمهموم» ص44 از مجلسی در «بحارالأنوار»، از محمد بن أبیطالب موسوی در ضمن بيان رويای آن حضرت رسول اكرم صلی الله عليه و آله و سلم را.
🆔 @allame_tehrani
💫 احساسات و عواطف حضرت سيدالشهداء عليهالسّلام در روز عاشورا
در اينجا لازم است تذكر داده شود كه: برخی از بیخردان میپندارند: وقايع روز عاشوراء بر سيدالشهداء عليهالسّلام امری عادی بوده است. رنج و زحمت و عَطَش و جَرْح و قَتْل و أسْر همۀ آنها اموری بسيار سهل و آسان بوده است. چون برای امام عليهالسّلام كه روحش ملكوتی میباشد، عطش و گرسنگی و زخم و آفتاب و شمشير برّان اثری ندارد. وی با وجود نورانی و تجرّدی خود در برابر همۀ اينها به عنوان برخورد با حَلْوا و شيرينی و سيرابی و امثالها مواجه میشود. آنگاه تعجّب میكنند كه: چگونه حضرت علیاكبر عرضه داشت: عطش مرا كشت، و سنگينی زره مرا بیتاب نمود؟!
آنگاه در جواب میگويند: پدرش با نهادن زبان خود، و يا انگشتری خود در دهان او، او را سيراب كرد، و مراد از سنگينی آهن، سنگينی زره نيست بلكه كنايه از عظمت لشگر آهنپوش و شمشير به دست آنهاست كه در برابر حملۀ او ممانعت به عمل میآورند.[1]
اين برداشت، برداشت نادرستی میباشد. سيدالشهداء عليهالسّلام بشر بوده است، و دارای بدن و جسم طبيعی بوده است. عطش را خوب ادراک مینموده است. زخم و جراحت را خوب میفهميده است. نالۀ الْعَطَش أطفال و نوحه و زاری زنان حرم را خوب میدانسته است. بلكه از امثال ما صدها برابر بيشتر. زيرا او انسان كامل بوده است، و به مقتضای كمال در انسانيّت، ظهور و بروز محبّت و مودّت به مخلوقات الهی و ادراك لوازم بدنی و طبيعی كه لازمۀ مقام جمع الجمعی میباشد، در وی عميقتر و ريشهدارتر بوده است.
آری عشق به خدا، و تفانی درقرآن و سنّت پيغمبر، و روش و منهاج ولايت علوی، و بصيرت و عمق درايت او به انحراف تاريخ و تفسير و حديث و غصب خلفای بيگانه از متن دين و معارف دين كه نوبت را به يزيد تبهكار رسانيدند، چنان عرصه را بر او تنگ نموده بود كه جز شهادت و جراحت و اسارت را داروی مفيدی برای هشداری مردم نمیيافت، و لهذا عاشقانه اين برنامه را پیريزی كرده و برای سرنگونی حكومت جبّارۀ بنیاميّه حركت كرد، حركتی لَا يَتَوَقَّفْ و بدون بازگشت، گرچه در ميان راه صحنهای همچون زمين طفّ و واقعۀ كربلا پيش آيد فَسَلَامٌ عَلَيْهِ ثُمَّ سَلَامٌ عَلَيْهِ ثُمَّ سَلَامٌ عَلَيْهِ. و اللَّعْنُ عَلَی عَدُوِّهِ، ثُمَّ اللَّعْنُ عَلَی عَدُوِّهِ، ثُمَّ اللَّعْنُ عَلَی عَدُوِّهِ.
اينک میبينيد: شهادت دو جگرگوشۀ وی: علیاكبر و طفل شيرخوار چطور بر او اثر گذارده است، و دنيا را در برابر چشمانش سياه نموده است. اما چون لِلّهِ وَ فِي سَبِيلِ اللهِ وَ إلَي اللهِ میباشد عاشقانه آنها را میپذيرد و در آغوش میكشد:
▪️شهادت طفل شيرخوارۀ امام حسين عليهالسّلام
▪️فضائل و شهادت علیاكبر عليهالسّلام
📚 امامشناسی، ج۲۵، ص۳۱۲
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- مرحوم محدّث قمی در «نفثة المصدور في تجديد أحزان يوم العاشور»، ص 25 قضيّۀ توجيه آهن را به لشگر ذكر نموده است.
🆔 @allame_tehrani
💬 گفتگوی علیاكبر عليهالسّلام با امام حسين عليهالسّلام دربارۀ شهادت
محدّث قمی از «ارشاد» شيخ مفيد نقل فرموده است كه: در مسير كربلا شبی در آخر شب حضرت امام حسين عليهالسّلام امر فرمود تا آبگيری كنند، و مشکها را از آب پر نمايند. پس امر به كوچ فرمود، و از قصر بنیمقاتل خارج شد. عَقَبَة بن سَمْعان میگويد: ساعتی با آن حضرت سير كرديم و به آن حضرت پينگی و حالت چرتی بر همان كيفيّت كه بر روی اسب روان بود دست داد، و سپس به انتباه آمد در حالی كه میگفت: إنَّا لِلّهِ وَ إنَّا إلَيْهِ رَاجِعُونَ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.
«تحقيقاً ما ملک طلق خدائيم، و ما به سوی او رجعت كنندگانيم. و حمد و سپاس اختصاص به خدا پروردگار عالميان دارد.»
اين عمل را حضرت دو بار يا سه بار تكرار نمود. در اين حال فرزندش علی بن الحسين عليهماالسّلام كه سوار بر اسبی بود به سوی وی آمد و گفت: بِمَ حَمِدْتَ اللهَ وَاسْتَرْجَعْتَ؟! «علّت حمد و استرجاع شما چه بود؟!»
حضرت فرمود: يَا بُنَيَّ! إنِّي خَفَقْتُ خَفْقَةً فَعَنَّ - أيْ ظَهَرَ - لِي فَارِسٌ عَلَي فَرَسٍ وَ هُوَ يَقُولُ: الْقَوْمُ يَسِيرُونَ وَ الْمَنَايَا تَسِيرُ إلَيْهِمْ. فَعَلِمْتُ: أنَّهَا أنْفُسُنَا نُعِيَتْ إلَيْنَا!
«ای نور ديده پسرک من! من كه در راه میآمدم، چرت مختصری مرا گرفت، و برای من اسب سواری كه بر روی اسبی بود ظاهر شد، و او میگفت: اين قوم میروند، و مرگها هم به سوی ايشان میرود. بنابراين دانستم كه: خبر مرگ ما به ما داده میشود!»
فرزندش عرض كرد: يَا أبَهْ! لَا أرَاكَ اللهُ سُوءاً! ألَسْنَا عَلَي الْحَقِّ؟!
«ای پدر جان! خداوند برای تو روز بدی را پيش نياورد! آيا ما بر حق نيستيم؟!»
حضرت فرمود: بَلَی وَالَّذِي إلَيْهِ مَرْجِعُ الْعِبَادِ!
«بلی، و سوگند به آن كسی كه بازگشت بندگان به سوی اوست، ما بر حق هستيم!»
علی عرض كرد: فَإنَّنَا إذاً لَا نُبَالِي أنْ نَمُوتَ مُحِقِّينَ!
«پس در اينصورت تحقيقاً ما باكی از مرگ نداريم با وجود آنكه مُحقّ میباشيم!»
حضرت فرمود: جَزَاكَ اللهُ مِنْ وَلَدٍ خَيْرَ مَا جَزَی وَلَداً عَنْ وَالِدِهِ![1]
«خداوند تو را جزا بدهد جزای فرزندی، به بهترين جزای پسری كه از پدرش داده است!»
📚 امامشناسی، ج۱۵، ص۳۳۴
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- «نفسالمهموم» ص122 و ص123
🆔 @allame_tehrani
💫 علیاكبر عليهالسّلام تربيت شدۀ دو مكتب حسن و حسين عليهماالسّلام
... تا آنكه محدّث میفرمايد: علیاكبر عليهالسّلام در دامن عمويش حسن و پدرش حسين عليهماالسّلام تربيت شده بود، و به آداب آن دو بزرگوار مودَّب گرديده بود، همچنانكه شاهد بر اين معنی است آنچه در زيارت معتبرۀ منقولۀ واردۀ در «كافی» و «تهذيب» و «من لايحضره الفقيه» خطاب به آن حضرت آمده است:
السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ. «سلام خدا باد بر تو ای پسر امام حسن و امام حسين.»
تا آنكه گويد: به طوری كه در بعضی از مقاتل معتبره وارد شده است: حضرت سيدالشهداء محاسن خود را رو به آسمان بلند كردند، و لسان حال آن حضرت اين بوده است كه: مصيبتی فجيعه و داهيهای عظيمه بر من وارد شده است، و من فقط شكايت خودم و حُزن و غصّۀ درونيم را به سوی خدا میبرم. چرا كه دست در زير محاسن بردن و آن را گرفتن و به بالا حوالت دادن علامت هجوم حزن و كثرت اغتمام میباشد، همان طور كه رئيسالمحدّثين أبوجعفر بن بابويه قمی بدين نكته اشاره فرموده است.[۱]
باری از اين عبارت مرحوم محدّث برمیآيد كه: حضرت علیاكبر در دامان دو امام تربيت شده است، و مودّب به آداب هر يک از آن [دو] بزرگوار گرديده است، فلهذا حكم پسر هر دو امام را دارد، و شاهد، سلام بر اوست كه در آن به ابْنُ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ تعبير گرديده است.
در اينجا میگوئيم: اگر تربيت هر دو امام و آداب هر دو امام صددرصد يكی بود، و أبَداً تفاوتی نداشت، اين شرح و تفصيل موردی نداشت! و اگر حزن و غصّه در امام اثری ندارد، و امری است صوری، در اين صورت محاسن بر روی دست گرفتن و به خدا پناه بردن و شكايت از قوم عنيد را به او نمودن چه معنی دارد؟! نه! نه! البته اين طور نيست، و امام را روئينتن دانستن، و بدون حواس بشری فرشتهای پنداشتن، و جنگ و زخم و أسْر و نَهْب را دربارۀ او فقط امور شبيه به بازيچه و خيمه شببازی تصوّر نمودن، چقدر از واقعيّت به دور میباشد. سيدالشهداء عليهالسّلام با جميع امكانات و تعيّنات بشری، و با تمام قوا و جوارح قابل ادراک لذّتهای مادّی و طبيعی، و با وجود نفس وسيع و مُحِبّ رياست غريزی صرف نظر از رضای حقّ، از تمام اين منازل و مراحل عبور نمود، و همه را به خاک نسيان سپرد، و همه را فدای محبوب كرد، و با عشقبازی خداوندی پشت پا بر همهٔ عالم زد، و يک تنه تكسوار ميدان به سوی خدا كوچ كرد، و خيمه و خرگاه خود را از دو جهان بربست، و با لباسی كهنه و پاره، و بدنی سراپا جراحت بار نياز خود را در آستان قدس عزَّت ربوبی فرود آورد، صلّی الله عليك يا أباعبدالله!
📚 امامشناسی، ج۱۵، ص۳۴۱-۳۴۳
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- «نفثة المصدور في تجديد أحزان يوم العاشور»، ص 24 و ص 25.
🆔 @allame_tehrani
کانال علامه طهرانی
📖 « وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ » 💬 شعری از حافظ دربارهٔ حضرت علیاکبر (علیهالسلام) ▪️مراد از ا
📖 « وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ »
💬 حاج سيّد ضيآءالدّين دُرّیّ و خواب عجيب در تفسير بيت حافظ
در شب سوّم ربيع الثّانی يكهزار و چهارصد و دوازده هجريّۀ قمريّه، أخالزّوجهٔ حقير: حجّةالاسلام آقای حاج سيّد حسن معين شيرازی دامت معاليه در بنده منزل در مشهد مقدّس بودند، و از ايشان خواب جالبی را نقل نمودند كه ذكرش مقرون به لطف است:
معمولاً در طهران، هر واعظی را كه برای يک دهه برای منبر رفتن در مجلسی دعوت میكردند، در شب آخر وی را برای همان دهه از سال ديگر نيز دعوت مینمودند. در آخرين سالی كه مرحوم دُرّی در قيد حيات بود، يكشب از دهۀ محرّم (شب هشتم يا نهم) جوانی از ايشان قبل از منبر سؤال میكند كه: مراد از اين شعر چيست؟:
مريد پير مغانم ز من مرنج ای شيخ
چرا كه وعده تو كردیّ و او بجا آورد[1]
مرحوم درّی میگويد: جواب اين سؤال را در بالای منبر میدهم تا برای همه قابل استفاده باشد.
ايشان در فراز منبر از قضيّۀ نهی آدم أبوالبشر از خوردن گندم، و داستان نان جوين خوردن أميرالمؤمنين عليهالسّلام را در تمام مدّت در ازای عمر بيان مینمايد، و حتّی اينكه آنحضرت در تمام مدّت عمر ابداً نان گندم نخورد و از نان جوين سير نشد.[2] و سپس میگويد:
مراد از شيخ در اين بيت، حضرت آدم علی نبيّنا و آله و عليه السّلام است كه وعدۀ نخوردن از شجرۀ گندم را در بهشت داد ولی به آن وفا نكرد و از امر خداوند سرپيچی نمود و گندم را تناول كرد. و مراد از پير مغان حضرت أميرالمؤمنين عليهالسّلام است كه در تمام مدّت عمر نان گندم نخورد، و وعدۀ عدم تناول از شجرۀ گندم را او ادا كرده و به اتمام رسانيد.
اين مجموع تفسير اين بيت بود كه وی بر سر منبر شرح داد و منبرش را خاتمه داد.
قبل از پايان سال، مرحوم درّی فوت میكند؛ و لهذا در سال بعد، در دهۀ محرّم در آن مجلس مَدعُوّی كه بايد حضور داشته باشد، نمیتواند شركت نمايد.
درست در سال بعد در دهۀ محرّم در همان شبی كه اين جوان سؤال را از مرحوم درّی میكند، وی را در خواب میبيند كه: مرحوم درّی به نزد او آمد و گفت: ای جوان! تو در سال قبل در چنين شبی از من معنی اين بيت را پرسيدی و من آنطور پاسخ گفتم. امّا چون بدين عالم آمدهام، معنی آن، طور ديگری برای من منكشف شده است:
مراد از شيخ حضرت إبراهيم عليهالسّلام است، و مراد از پير مغان حضرت سيّدالشّهداء عليهالسّلام؛ و مراد از وعده، ذبح فرزند است كه حضرت إبراهيم بدان امر خداوند وعدۀ وفا داد، امّا حقيقت وفا را حضرت أباعبدالله الحسين عليهالسّلام در كربلا به ذبح فرزندش حضرت علیّأكبر عليهالسّلام انجام داد.
فردای آن شب، اين جوان در آن مجلس معمولی همه سالۀ مرحوم درّی میآيد و اين خواب خود را بيان میكند. و معلوم است كه با بيان اين خواب چه انقلابی در مجلس روی داده است.
شعر حافظ معنی اوّليش معنی عامّ است؛ يعنی مراد از شيخ همان علمای ظاهرند كه از باطن خبری ندارند، و معنی پير مغان استاد اخلاق و عرفان است كه رشتۀ تربيت نفسانی بدست اوست؛ و مراد از وفاء به وعده ننمودن شيخ و انجام وعدۀ پير مغان، پابند نبودن برخی از دستۀ اوّل به اصول اعمال و زهد از دنيا، و ملتزم بودن دستۀ دوّم به اصول تزكيۀ نفس و عدم توجّه به زخارف میباشد. امّا معنی دوّمی را كه مرحوم درّی نموده بود، لطيفۀ استنباطی است كه دقيقتر است؛ و با حفظ معنی اوّل جای خود را میتواند به خوبی نشان دهد. و امّا معنی سوّمی را كه در خواب ديده است، دقيقتر از معنی دوّم میباشد؛ و با حفظ معنی اوّل و همچنين حفظ معنی دوّم كه بجای خود صحيح میباشند، معنی خود را بطور جالب و دلنشين اظهار میكند.
و بنابراين، معانی متضادّی در شعر نيست؛ بلكه اين معانی، تو در تو و باطن در باطن است. و همۀ اشعار حافظ از يک رموز خاصّی كه حاكی از كنايات بديعه و اسرار مخفيّه و معانی عميقهای است حكايت مینمايد.
📚 روح مجرد، ص۴۸۲
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
▪️«پاورقی» در پست بعدی ⬇️
🆔 @allame_tehrani
کانال علامه طهرانی
📖 « وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ » 💬 حاج سيّد ضيآءالدّين دُرّیّ و خواب عجيب در تفسير بيت حافظ
▪️پاورقیِ «پست قبل»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- «ديوان خواجه حافظ شيرازی» عليه الرّحمةُ و الرّضوان، از طبع پژمان، ص 73، غزل 160؛ و از طبع محمّد قزوينی و دكتر قاسم غنی، ص 99، غزل 145.
2- روايت نخوردن گندم در تمام عمر، اختصاص به رسولالله دارد كه چون از أميرالمؤمنين عليهالسّلام میپرسند كه: عائشه روايت میكند كه: رسول خدا در تمام عمر يک شكم نان گندم نخورد، حضرت میفرمايد: عائشه دروغ میگويد؛ رسول خدا در تمام مدّت عمر نان گندم نخورد، و از نان جو يک شكم سير نخورد. ـ انتهی. البتّه شكّی نيست كه أميرالمؤمنين عليهالسّلام هم تأسّی به رسول خدا صلّی الله عليه و آله و سلّم دارد و نان گندم نخورده است، همانطور كه از أخبار استفاده میشود؛ و امّا اين غير از مضمون روايت سابق است.
🆔 @allame_tehrani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭 پاشو علم رو از زمین بردار...
😭 بعد از تو میزنند، به دستشون طناب...
🎙استاد میرزامحمدی
@huddath_al_hussain_ir
🆔 @allame_tehrani