💫 جان و روح قرآن
جان و روح قرآن، در همان اسرار و بواطن و معانی کلّیه است که بدون حصول طهارت حقیقی وصول به غایت آنها میسور نیست.
✍ حضرت علامه آیتالله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی (قـدساللـهنـفـسـهالـزکـیـة)
📚 نور ملکوت قرآن، ج۱، ص۳۴
🆔 @allame_tehrani
💫 امام، جان و روح و حقیقت قرآن است
امام، جان و روح و حقیقت قرآن است. قرآن بدون امام حکم جسد بیروح را دارد، حکم مشک خشک و بیآب را دارد. امام که قرآن را دست گرفت و در جامعه به لباس عمل درآمد، در این جسدِ بدون روح، روح دمیده میشود. و در این مشک خالی، آب حیات سرازیر میشود و تشنگان را از معین خود اشراب میکند.
✍ حضرت علامه آیتالله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی (قـدساللـهنـفـسـهالـزکـیـة)
📚 نور ملکوت قرآن، ج۳، ص۳۹۰
🆔 @allame_tehrani
💎 صفا و صیقل ایمان
دربارهٔ یکدیگر سوءظن داشتن و گمان بد بردن حرام است. سوءظن گرچه عمل خارجی نیست و فعل انسانی است؛ معذلک حرام است؛ و بر مؤمن واجب است که ذهن خود را از پندارهای غیرصحیح، دربارهٔ همه مؤمنین پاک کند و زنگار کدورتش را با صفا و صیقل ایمان به خدا بزداید...
✍ حضرت علامه آیتالله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی (قـدساللـهنـفـسـهالـزکـیـة)
📚 نور ملکوت قرآن، ج۱، ص۲۲۸
🆔 @allame_tehrani
🔹 دل مادر گنجینهٔ مِهر خدا و سِرِّ خداست
چون دل مادر گشوده شود، درِ آسمان باز میشود. دل مادر گنجینهٔ مِهر خدا و سِرِّ خداست. اگر بسته باشد، درهای آسمان بسته است و اگر باز شود، درهای آسمان باز میشود.
دیده شده است: چه بسیاری از أفراد سالک راه خدا به تهجّد و قیام شب، و صیام نهار، و ریاضت های مشروع مدتها به سربردهاند؛ ولی چون رفتارشان با مادر و پدر خوب نبوده است، از زحمات خود طرفی نبسته؛ و پس از سالیان متمادی کشف بابی برای آنها نشده است. ولی أفرادی نظیر همین مرد مذکور که زیاد هم به ریاضات، و مستحبّات، و نوافل، و ترک مکروهات مشغول نبودهاند أمّا در اثر مراعات همین اُموری که به نفوس مردم وابسته است؛ از قبیل نرنجانیدن زیردست، و نرنجیدن از مردم، و توقیر و تکریم در مقابل ذوی الحقوق، از بزرگان، و أولیاء، و والدین، به مقامات عالیه، و درجات سامیه نائل آمدهاند.
✍ حضرت علامه آیتالله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی (قـدساللـهنـفـسـهالـزکـیـة)
📚 نور ملکوت قرآن، ج۱، ص۱۴۸
🔹احترام به والدین
🆔 @allame_tehrani
💎 اگر کسی بخواهد که راه برایش باز بشود، باید دل پدر و مادر را به دست بیاورد.
انسان همیشه باید برای پدر و مادر دعا کند و تا پدر و مادر دارد باید قدرشان را بداند، وقتی از دست رفتند دیگر رفت! انسان تا آخر عمر بگردد نه پدری پیدا میکند، نه مادری!
و اگر کسی بخواهد که راه برایش باز بشود، باید دل پدر و مادر را به دست بیاورد. دل پدر و مادر را به دست آوردن خیلی عجیب است! خیلی خیلی عجیب است و بسیار مؤثر است برای باز شدن قفلهای آسمانی، و کلیدش محبت آنها است.
✍ حضرت علامه آیتالله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی (قـدساللـهنـفـسـهالـزکـیـة)
📚 شرح فقراتی از دعای ابوحمزه ثمالی، ج۱، ص۲۷۲
🔹خدمت به پدر و مادر
🆔 @allame_tehrani
🔹اثر قوی خدمت به والدین در سلوک إلی الله...
اعمالی که از روی صفای باطن سر میزند و هیچکس اطلاع ندارد و بجا و به موقع در محل خود مینشیند، مانند رعد و برق خرمن گناهان را آتش میزند و همانند نور الهی حجابهای نفسانیه را کنار میزند و بالأخص برای سالکان راه خدا چنان مؤثر و مفید و سریع است که حدی بر آن متصور نیست. چه بسیاری از محجوبان که سالهای دراز در هجران به سر برده اند و به واسطهٔ صِرف آب دادن به دست مادر در هوای سرد زمستان و یا پذیرایی از او در مواقع مرض و شدت، و تحمل آزارها و گفتارهای درشت و زنندهی او به مقامات و درجاتی رسیده اند.
✍ حضرت علامه آیتالله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی (قـدساللـهنـفـسـهالـزکـیـة)
📚 معادشناسی، ج۹، ص۲۳۴
🆔 @allame_tehrani
💬 داستان دورهگردی كه در اثر خدمت به مادر برای او كشف حجاب ملكوت شد
🔹خدمت به مادر به واسطۀ آب دادن در شب تار و كشف حجاب ملكوت
... من در اينجا فقط يک برخورد خود را با کسی که در أثر خدمت مادر، به مقام عالی رسيده بود، و کشف حجابهای ملکوتی برای او شده بود، برای شما بيان میکنم.
يک روز در طهران، برای خريد کتاب، به کتابفروشی إسلاميّه که در خيابان بوذر جمهری بود رفتم، يکی از شرکای اين مؤسسّه آقای حاج سيّد محمد کتابچی است که در أنبار شرکت واقع در منتهیاليه خيابان پامنار، قرب خيابان بوذر جمهری و کتابفروشی، مشغول کار و از ميان برادران شريک، او مسئول أنبار و إرسال کتب به شهرستانها و يا أحياناً فروش کتابهای کلّی است. من برای ديدار ايشان که با سابقهٔ ممتد دوستی و آشنائی غالباً از ايشان ديدار مینمودم به محلّ أنبار رفته و کتابهای لازم را خريداری نمودم. صبحگاه قريب چهار ساعت به ظهر مانده بود.
مردی در آن أنبار برای خريد کتاب آمده، و کمربند چرمی خود را روی زمين پهن کرده بود؛ و مقداری از کتابهای ابتياعی خود را بر روی کمربند چيده بود؛ از قبيل قرآن، و مفاتيح، و کليله و دمنه، و بعضی از کتب قصص و رسائل عمليّه و مشغول بود تا بقيّهٔ کتابهای لازم را جمع کند؛ و بالأخره پس از إتمام کار، مجموع کتابها را که در حدود پنجاه عدد شد، در ميان کمربند بست؛ و آماده برای خروج بود که: ناگهان گفت: حبيبم الله. طبيبم الله. يارم. يارم. جونم. جونم.
چون نگاه به چهرهاش کردم، ديدم. خيلی قرمز شده، و قطراتی از عرق بر پيشانيش نشسته؛ و چنان غرق در وَجْد و سرور است که حدّ ندارد. گفتم: آقاجان! درويش جان! تنها تنها مخور، رسم أدب نيست!
شروع کرد يک دور، دور خود چرخ زدن؛ آنگاه با صدای بلند و سوزناک اين أبيات از باباطاهر عريان را بسيار شيوا و دلنشين خواند:
اگر دِلْ دلبرِ دلبرْ کدام است؟
وگر دلبر دلِ دل را چه نام است؟
دل و دلبر بهم آميته وينُم
ندونُم دل که و دلبر کدام است؟
دلی ديرُمْ خريدار محبّت
کز او گرم است بازار محبّت
لباسی بافتم بر قامتِ دل
ز پودِ محنت و تار محبّت
غم عشقت بيابون پرورم کرد
هوای بخت بیبال و پرم کرد
بمو گفتی صبوری کن صبوری
صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
به صحرا بنگرُم صحرا تَه وينُم
به دريا بنگرُم دريا تَه وينم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ته وينم
در اين حال ساکت شد، و گريهٔ بسياری کرد؛ و سپس شاد و شاداب شد، و خنديد.
گفتم: أحسَنت! آفرين! من حقير فقير وامانده هستم. انتظار دعای شما را دارم! شروع کرد به خواندن اين أبيات:
مو از قالوا بلی تشويش ديرُم
گنه از برگ و بارُون بيش ديرُم
اگر لَاتَقْنَطُوا دستم نگيره
مو از يَاوَيْلَتَا أنديش ديرُم
بورَه سوتَه دلان تا ما بناليم
ز دست ياربی پروا بناليم
بشيم با بلبلِ شيدا به گلشن
اگر بلبل نناله ما بناليم
بورَه سوتَه دلان گردِ هم آئيم
سخن وا هم کريم غم وانمائيم
ترازو آوريم غمها بسنجيم
هر آن غمگينتريم سنگينتر آئيم
گفت: الحمدالله راهت خوب است. سيّد! سر به سر ما مگذار! من بيچاره واماندهام؛ تو هم باری روی کول ما میگذاری؟! آنگاه گفت:
يک روز من در همين أنبار آمدم؛ کتاب بخرم؛ علّامه دهخدا[1] هم آمده بود، قدی با هم صحبت کرديم، من به او گفتم: إنصافاً شما زحمت کشيدهاید! حقيقتاً رنج بردهاید؛ ولی تصوّر مکنيد مطلب با اينها تمام میشود. حيف اگر عمر در راههای ديگر صرف میشد؛ چه بهرهها بود؟ چه خبرها بود؟ اينک بياور ببينم تا چه داری؟! بيا تا ببينم در دستت چيست؟!
تَه که ناخواندهای علم سماوات
تَه که نابردهای ره در خرابات
تَه که سود و زيان خود ندونی
به يارون کی رسی هيهات هيهات
علّامه تکانی خورد آنگاه قدری در فکر فرو رفت؛ و رنگش قدری تغيير کرد؛ و هيچ جوابی به من نداد.
▪️ادامـــه دارد...
⬇️ ⬇️ ⬇️ ⬇️ ⬇️ ⬇️
🆔 @allame_tehrani
↩️ ادامـــهٔ «پست قبل»
من شما را میشناسم؛ در مسجد قائم نماز میخوانيد؛ به آن مسجد آمدهام؛ باز هم میآيم. من جای معينی ندارم. شبها خواب ندارم؛ در طهران پارس، طهران نو، طَرَشت، و اين طرف و آن طرف میروم، به قهوهخانهها میروم؛ و سرمیزنم. منزل سابق ما نزديک دروازه شميران بوده است. ولی از وقتی که مادرم فوت کرده است، کمتر به آن منزل میروم.
گفتم: عنايات از جانب خداوند است. ولی آيا به حسب ظاهر برای اين عناياتی که به شما شده است؛ سبب خاصّی را در نظر داری؟!
گفت: بلی! من مادر پيری داشتم، مريض و ناتوان، و چندين سال زمينگير بود؛ خودم خدمتش را مینمودم؛ و حوائج او را برمیآوردم؛ و غذا برايش میپختم؛ و آب وضو برايش حاضر میکردم؛ و خلاصه بهرگونه در تحمّل خواستههای او در حضورش بودم. و او بسيار تند و بدأخلاق بود. بَعْضاً فحش میداد؛ و من تحمّل میکردم، و بر روی او تبسّم میکردم. و به همين جهت عيال اختيار نکردم، با آنکه از سنّ من چهل سال میگذشت. زيرا نگهداری عيال با اين خلقِ مادر مقدور نبود.
و من میدانستم اگر زوجهای انتخاب کنم، يا زندگانی ما را بهم خواهد زد؛ و يا من مجبور میشدم مادرم را ترک گويم. و ترک مادر در وجدانم و عاطفهام قابل قبول نبود؛ فلهذا به نداشتن زوجه تحمّل کرده، و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم.
گهگاهی در أثر تحمّل ناگواريهائی که از وی به من میرسيد؛ ناگهان گوئی برقی بر دلم میزد، و جرقّهای روشن میشد؛ و حال خوش دست میداد، ولی البته دوام نداشت و زودگذر بود.
تا يک شب که زمستان و هوا سرد بود – و من رختخواب خود را پهلوی او و در اطاق او میگستردم، تا تنها نباشد، و برای حوائج، نياز به صدا زدن نداشته باشد – در آن شب که من قلقلک را (کوزه را) آب کرده – و هميشه در اطاق پهلوی خودم میگذاردم که اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم – او در ميان شب تاريک آب خواست.
فوراً برخاستم و آب کوزه را در ظرفی ريخته، و به او دادم و گفتم: بگير، مادر جان!
او که خوابآلود بود؛ و از فوريّت عمل من خبر نداشت؛ چنين تصوّر کرد که: من آب را دير دادهام؛ فحش غريبی به من داد، و کاسهٔ آب را بر سرم زد. فوراً کاسه را دوباره آب نموده و گفتم: بگير مادر جان، مرا ببخش، معذرت میخواهم! که ناگهان نفهميدم چه شد؟
إجمالاً آنکه به آرزوی خود رسيدم؛ و آن برقها و جرقهها تبديل به يک عالمی نورانی همچون خورشيد درخشان شد؛ و حبيب من، يار من، خدای من، طبيب من، با من سخن گفت. و اين حال ديگر قطع نشد؛ و چند سال است که ادامه دارد.
در اين حال گيوهٔ خود را وَر کشيد؛ و کتابها را به دوش گرفت، و خداحافظی کرده و گفت: إنشاءالله پيش شما میآيم؛ و به سمت دَرِ أنبار برای خروج رفت. در اين حال روی خود را به طرف ما کرده؛ و اين غزل را با همان آهنگ خواند:
منم که گوشهٔ ميخانه خانقاه منست
دعای پير مغان وردِ صبحگاه منست
گرم ترانه چنگ و صبوح نيست چه باک
نوای من به سحر آهِ عذرخواه منست
ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدای خاک درِ دوست پادشاه منست
غرض ز مسجد و ميخانهام وصال شماست
جز اين خيال ندارم خدا گواه منست
از آن زمان که برين آستان نهادم روی
فراز مسند خورشيد تکيهگاه منست
مگر به تيغ أجَل خيمه برکنم ورنه
رميدن از در دولت نه رسم و راه منست
گناه اگر چه نبود اختيار ما حافظ
تو در طریق ادب باش و گو گناه منست[2]
▪️ادامـــه دارد...
⬇️ ⬇️ ⬇️ ⬇️ ⬇️ ⬇️
🆔 @allame_tehrani
↩️ ادامـــهٔ «پست قبل»
ما ديگر او را نديديم؛ تا يک روز نزديک غروب که با تاکسی به مسجد میرفتم؛ و در چراغ قرمزِ دروازه شميران منتهیاليه خيابان فخرآباد ماشين توقّف کرد، از پشت شيشه ماشين سلامی کرد، و با انگشت مسبّحهٔ خود (سبّابه) به شيشهٔ ماشين زده و إشارةً گفت: دالّی.
من هم سلامی کردم، و ماشين حرکت کرد.
و من داستان او را برای بعض از دوستان که در نواحی دروازه شميران سکنی دارند؛ تعريف کردم؛ گفتند: ما او را میشناسيم؛ و مادر او را که چند سال فوت کرده است، نيز با همين أخلاق و کيفيّت میشناختيم.[3]
و أمّا آقای حاج سيّد محمّد کتابچی شرح حال او را بدينگونه بيان کردند که: او مردی است دستفروش. مقدار کمی از ما کتاب میخرد، به همان مقداری که میتواند آنها را آن روز بفروشد؛ و در کنار خيابان بساط پهن میکند؛ و کتابها را که مورد لزوم مردم است میفروشد. او مرد درست حسابی است. هر روز صورتی میآورد؛ و ما کتابهايش را برای او جور میکنيم؛ عصر همان روز که کتابها را فروخت؛ وجهش را میآورد.
بعضی از أوقات تجاهل میکند؛ بطوری که کسی او را نمیشناسد. و ما حالات بسيار خوبی از او ديدهايم.
باری منظور از اين قضيّه، بيان نتائج معنوی خدمت به مادر که: چون دلش گشوده شود، درِ آسمان باز میشود. دل مادر گنجينهٔ مِهر خدا و سِرِّ خداست. اگر بسته باشد، درهای آسمان بسته است و اگر باز شود، درهای آسمان باز میشود.
ديده شده است: چه بسياری از أفراد سالک راه خدا به تهجّد و قيام شب، و صيام نهار، و رياضتهای مشروع مدتها به سر بردهاند؛ ولی چون رفتارشان با مادر و پدر خوب نبوده است، از زحمات خود طرفی نبسته؛ و پس از ساليان متمادی کشف بابی برای آنها نشده است. ولی أفرادی نظير همين مرد مذکور که زياد هم به رياضات، و مستحبّات، و نوافل، و ترک مکروهات مشغول نبودهاند أمّا در أثر مراعات همين اُموری که به نفوس مردم وابسته است؛ از قبيل نرنجانيدن زيردست، و نرنجيدن از مردم، و توقير و تکريم در مقابل ذویالحقوق، از بزرگان، و أولياء، و والدين، به مقامات عاليه، و درجات ساميه نائل آمدهاند.
باری از بحث در اين آيهٔ مبارکه و بيان، اين قضيّه معلوم شد: چطور قرآن به سوی سُبُل سَلام رهبری میکند؟ و بر مرد دستفروش تهیدست که گيوهٔ خود را وَر میکشد، و سرمايه و بضاعت مزجاة خود را هر روز به دوش میکشد، چنان يقين و بصيرتی میدهد که: عقلای عالم از ادراک آن عاجز، و او بر همهٔ تعيّنات و اُمور اعتباريّه لبخند میزند، و با چشمی باز و ملکوتی در عالم گذر میکند؛ و بر مردم نابينا و کور از إدراک حقايق و معنويّات ترحّم مینمايد؛ و خود را صدرنشين عالم إمکان و فراز مسند خورشيد را تکيهگه خود میبيند.
📚 نور ملکوت قرآن، ج۱، ص۱۴۱
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- علامه قزوينی علیاکبر دَخُوْ صاحب تأليف لغتنامهٔ معروف به لغتنامهٔ دهخدا، چون قزوينیها به رئيس ده و کدخدا، دَخُو میگويند لذا او به دخو امضاء میکرده است ولی لغتنامهاش به نام دهخدا انتشار يافته است.
2- اين غزل از خواجه شمسالدين محمّد حافظ شيرازی است و در ديوان او، طبع پژمان ص18 میباشد.
3- اينک كه از موقع تحرير اين كتاب چند سال گذشته است و او به رحمت خداوند واصل شده و به عالم بقا رحلت نموده است، جای آن دارد كه نام وی را در اينجا ثبت كنيم. او معروف به حاج مهدی مجنون بود.
🆔 @allame_tehrani
🥀 حضرت رقیه (سلاماللهعليها)
وجود مقدّس حضرت رقيّه سلاماللـهعليها و خاندان رسولخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم همچون طلاست و وجود ديگر اوليا همچون مسى است كه در آتش مجاهدات نفسانيّه گداخته شده و با كيمياى محبّت أهلبيت عليهمالسّلام و توسّل به ايشان طلا گرديده است و به همين علّت است كه كاملين از خاندان و ذريّهٔ رسول خدا در سعه و نورانيّت نسبت به ديگران مانند دريا نسبت به قطره مىباشند و هزار محيىالدّين عربى بايد درب خانهٔ حضرت رقيّه سلاماللـهعليها به گدائى بنشينند.
📚 «نورمجرّد»، ج۱، ص۳۳۳
📍مشاهدهٔ متن کامل:👇
eitaa.com/allame_tehrani/2044
🆔 @allame_tehrani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 روضهٔ حضرت رقیه (سلاماللهعلیها)
😭 شنیدم غارتت کردند و عریانت
😭 به خود گفتم که دزدان را نمیبخشم
😭 خصوصاً ساربان را نه...
🎙حاج جواد شکری
🆔 @allame_tehrani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧮 محاسبهٔ نفس
🎙حضرت آیتالله حاج سید محمدصادق حسینی طهرانی (حفظهالله)
🆔 @allame_tehrani
1.mp3
17.86M
🎒 زیارت أربعین (۱)
🚩 فضیلت زیارت سیّدالشهداء علیهالسلام
🆔 @allame_tehrani
02.mp3
15.59M
🎒 زیارت أربعین (۲)
🚩 توصیههایی به زائران
🆔 @allame_tehrani
51.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩 پیرامون زیارت اربعین
🎙حضرت آیتالله حاج سید محمدصادق حسینی طهرانی (حفظهالله)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔉 فایل صوتی کامل:
▪️(1) فضیلت زیارت سیّدالشهداء علیهالسلام
▪️(2) توصیههایی به زائران
📝 عکسنوشتهٔ توصیههای زیارت اربعین
🆔 @allame_tehrani
🔹توصیههای زیارت اربعین (۱)
▪️حضرت آیتالله حاج سید محمدصادق حسینی طهرانی (حفظهالله)
🆔 @allame_tehrani
🔹توصیههای زیارت اربعین (۲)
▪️حضرت آیتالله حاج سید محمدصادق حسینی طهرانی (حفظهالله)
🆔 @allame_tehrani