eitaa logo
💓💓مــــُـــــحَنــــــــــــّٰٓــــــــــا💓💓
2.1هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
7.8هزار ویدیو
477 فایل
مادرشش فرزند،نویسنده، علاقه‌مند به خوشبختی همه، اینجاباهم از زندگی، به حیات می‌رسیم استفاده از مطالب کانال بلااستثنا آزاد است. بگو تابگم @barannejat https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣 ✅ ثبت نام دوره _قرآن کریم ویژه خواهران طلاب سطح دو به بالا مبلغین،مدرسین و حافظین 🗓مهلت ثبت نام : تا ۲۰ مهرماه ۱۴۰۲ 🔺 شروع دوره : ۲۲ مهرماه ۱۴۰۲ ⏰ ساعات برگزاری: در دو شیفت صبح و عصر دوره مهارتی بیان تفسیر توسط مرکز قرآن کریم آستان قدس رضوی با همکاری و مشارکت معاونت فرهنگی حوزه علمیه خراسان و ستاد تفسیر قرآن کریم ودفتر تبلیغات اسلامی با هدف کسب افزایش توانایی بیان تفسیر ویژه مربیان تفسیر، کادرسازی و تربیت مربی متناسب با نیاز جامعه اسلامی و کشف نیروهای توانمند برگزار می شود . 🔹ویژگی های دوره : •حضوری بودن •استفاده از اساتید مجرب و مدعو از قم و تهران •دوره ویژه خواهران می باشد. .اعطای گواهینامه معتبر از ستاد تفسیر قرآن کریم 🌍 ثبت نام از طریق سایت: eduquran.razavi.ir ✳️شماره تماس ۰۹۱۵۸۷۷۴۵۳۹ ۳۲۲۹۰۸۷۷-(داخلی۱۲۶) ۳۸۵۹۳۹۹۸ ✳️ متقاضیان محترم توجه داشته باشند که هنگام ثبت نام در پروفایل ایجاد شده بعد از ثبت نام نهایی در دوره مذکور، تصویر مدرک تحصیلی خود را در بخش تکمیل مدارک بارگذاری نمایند. 🆔 @quran_aqr
این، تصویر یکی از خانواده‌هایی هست که امروز زیر بمبارون شهید شدن. همشون با هم. می‌دونین چرا همه با هم شهید شدن؟ پاسخ رو از متن زیر بخونین، که حرفای یکی از بچه‌های غزه است؛ ما توی غزه نه جای امن داریم نه پناهگاه هیچی! این ایام، روزی یک وعده غذا می‌خوریم. وقتی می‌خوان بمبارون کنن؛ همه اعضای خونواده کنار هم توی یه اتاق جمع میشیم. کسی بیرون نمی‌ره که اگه خونه‌مون بمبارون شد؛ همه باهم شهید شیم. یا همه با هم بریم، یا همه با هم زنده بمونیم. یکی قرآن می‌خونه یکی بچه‌هارو آروم می‌کنه یکی ذکر میگه خب شب‌های بمبارون خیلی ترسناکه؛ همه‌جا تاریکه، هیچ نوری نیست ولی با این وجود بازم نمیشه خوابید. صدای بمبارون حتی به خسته‌ترین چشم‌ها هم اجازه‌ی خواب نمی‌ده. این شب‌ها، زن‌هامون، همیشه عبا می‌‌پوشن. مبادا وقتی از زیر آوار درشون میارن، حجاب نداشته باشن. هیچ‌کس از چند دقیقه بعد خودش خبر نداره. هیچ‌کس نمی‌دونه چند دقیقه دیگه کدوم عزیزش زیر آواره https://eitaa.com/rihanehsmd @almohanaa
به نظر چطور میاد؟ سعی داریم حس و حال خوب بدیم ودر جهت سبک زندگی و اگاهی به خصوص زنان جامعه و افزایش جمعیت گامی برداریم. واقعا معلوم نیست؟؟؟ 😳 @almohanaa
ممنونم. پست غیر مذهبی هم مگه داریم؟ تمام پستها درجهت و این موضوعات هست. بازم چشم. 😍😘 ممنون که با ما مشارکت میکنید. @almohanaa
و سایر عزیزانی که زحمت می‌کشید در پیام خصوصی تبریک و ابراز محبت میکنید خب وقتی ندونم کی هستید چی بگم؟؟؟ میتونید از ایدیم استفاده کنید. ممنونم از همگی💕💕 @almohanaa
محمد متین آ گاهی 3 ساله یونسی شماره4 ممنونم عزیزانمـ @almohanaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زن فلسطینی حاضر به ترک خانه خود نشد و در بمباران صهیونیست‌ها، شهید شد 🔹شهادت یک زن مسن فلسطینی که حاضر به ترک خانه‌اش نشد و در بمباران نوار غزه توسط اسرائیل به شهادت رسید./ جماران 🆔 @Masaf @almohanaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می دونستید جوانه ای های قم هر هفته برنامه دارن؟؟ 😊 سه شنبه های مهدوی با همکاری پایگاه حضرت زهرا س ، موکب انصارالحجه عمود ٨٥(پیاده روی حرم تا جمکران ) موکب جمعیت و فرزندآوری کنشگری به سبک جوانه این بار پاکت نامه های جذااااب 😍👌 @javanesho_ir ╚══════ 🌱
مگه قراره بچه‌داری راحت باشه؟ درد داشتم و حالم رو به راه نبود. رفتم دکتر زنان تا شاید بتونه دردمو درمان کنه. منتظر نشستم تا نوبتم بشه. همینطور به دورادور اتاق چشم می‌دوندم که خانمی بچه بغل وارد شد. شبیه یکی از بچه‌های دانشگاهمون بود. اومد روی صندلی کناری من نشست. ازش پرسیدم:«شما بچه‌های دانشگاه ما نبودی؟» از اونجایی که یه مدت می‌رفتم کمک برای مراقبت امتحانا منو می‌شناخت و جواب مثبت داد. بچه‌اش پسر بود و شیرخوار. سن هم دانشگاهی‌ام از سی گذشته بود، اما باز نسبت به من سن کمی داشت. ازش پرسیدم:«بچه اولته؟» در حالی که مراقب بود، پسرش صندلی مطب رو نخوره، جواب داد:«نه، بچه دوممه، اولی چهار سالشه و پیش مامانم گذاشتمش. دیگه هم بچه نمی‌خوام.» روی صندلی کمی جا به جا شدم و به سمتش چرخیدم و با خنده گفتم:«من خودم بچه ندارم، هر کی رو می‌بینم فکر می‌کنم مثل منه.» هم دانشگاهی‌ام دست روی سر پسرش کشید و از پشت صندلی جداش کرد. من ازش پرسیدم:«حالا چرا دیگه بچه نمی‌خوای؟ اون کلیپه که آقاهه میگه رهبر گفته جز چند تایی از دخترای جوون بسیجی هیچ کس دیگه حرف منو برا فرزندآوری گوش نداد، ندیدی؟» پسرش رو روی پاش گذاشت و به صندلی تکیه داد، به جلو خیره شد و گفت:«اتفاقا دوستم امروز اونو برام فرستاده، ولی بی‌خوابیای شبای مریضیشون پدر آدمو در میاره. تو این گرونی یه دست لباسم به زور میشه براشون خرید. یه سقطم قبل ایشون داشتم.» رو به پسرش کمی صدا از خودم درآوردم تا بخنده و همونطوری گفتم:«میگن سقط سخت‌تر از زایمانه.» اونم مثل کسی که دست گذاشتی روی نقطه محل دردش، آهی کشید و گفت:« راست گفتن. پدرم دراومد.» برام از سقطش تعریف کرد و اینکه چه اتفاقایی براش رخ داده. منم ساکت گوش می‌دادم، گاهی هم شکلکی برای پسرش درمی‌آوردم. پسر خوش اخلاق و خوش خنده‌ای بود. وقتی کمی درد دلش خالی شد و از همه چی نالید، بهش گفتم:«شماها که بچه دارید نمیدونید چه نعمتی دارید. اصلا نمیدونید چه فواید و برکاتی براتون تو زندگی داره. یه بار جاریم از زحماتی که بچه‌ها دارن جلوی من می‌نالید، بهش گفتم شماها قدر این لذتی که به واسطه بچه وارد زندگی‌تون شده ندارید، میدونی همینکه میره و میاد و بهت میگه مامان دوست دارم چقدر به شما امید به زندگی میده؟» هم دانشگاهی‌ام از تو کیفش جغجغه‌ای درآورد و دست پسرش داد و گفت:«راست میگی، واقعا کنار زحماتی که دارن، لذتای خاص خودشونم دارن، ولی باز چشمای سرخ شده منم ببین. اون قدیما که زیاد بچه دار میشدن با ما فرق داشتن.» لبخندی روی لبام نشوندم و گفتم:«یه روز رفته بودم پیش مادر بزرگم. بهش گفتم: عزیز به هر کی میگم بچه‌دار شو میگه حالا سخته و ما رو با قدیما مقایسه نکن اونا نون قدیم رو خوردن جون داشتن، بچه‌هاشون کم توقع بودن و ... عزیزم خنده تلخی کرد و جواب داد: نه ننه، این خبرام نبوده، زنای حالا خودخواهن. غذامون بادمجون بود، چیزی گیرمون نمی‌اومد بخوریم. مادرشوهرم منو از صبح تا شب پشت قالی می‌کرد. پدرشوهرم بهمون ذغال نداد و بچه اولم از سرما زیر کرسی سرد تو اتاقم مُرد. تو یه اتاق تو خونه پدرشوهر زندگی می‌کردیم. همه دندونامو تو بیست سالگی کشیدم و دندون مصنوعی گذاشتم. زنای حالا بهترین غذاها رو می‌خورن، خانم‌وار تو خونه خودشون نشستن، هیچ کاری نمی‌کنن و از زیر بار همه چی در میرن. نه ننه، زنای حالا خودخواهن.» جغجغه از دست پسرش افتاد، او رو روی کتفش گذاشت و بلند شد تا کمی راه بره و گفت:«حق با مادربزرگته...» منشی منو صدا زد، بلند شدم، اجازه مرخصی از حضور هم‌دانشگاهی گرفتم و به سمت اتاق دکتر رفتم. شماره پنج ممنونیم ازهمراهیتون❤️😘
بسم‌الله ابوعامر و سلیمه روی لباس سلیمه، خون ریخته بود. اشکهایش اول آمدند اما بعد خشک شدند و سیاه سیاه روی صورت دودزده‌اش نشستند. هنوز مبهوت دستهای کوچک فرزندش را درمیان دستش گرفته بود. دیگر نایی برای فریاد نداشت. برای چه کسی فریاد میزد. دوربینهایی که شبیه آدم خوارها از همه فلاکنش عکس میگرفتند یا آدمهایی که قرار بود با تصاویر این دوربین‌ها، به دادش برسند. به داد تمام زنهایی مثل او به داد همه کودکانی که حالا چندرپز بود نه آب داشتند نه غذا. اما به جز تظاهرات، خبری نبود. برای چه کسی داد میزد؟ برای همسرش که مبهوت میان خرابه‌های جایی که قبلا شهر بود، نشسته بود یا برای فرزندش که حالا دیگر زنده نبود. جسمی بیجان بود که دلمه‌های خون تمام تن کوچک چاک چاکش را پوشانده بود. فریاد نزد برخاست. به ابوعامر نگاه. کرد که خانه اش دیروز خراب شده بود و دوازده تن از فرزندانش، زیرخاک دفن شده بودند. داشت آرام و باطمانینه اما شکسته میان خرابه‌ها راه می‌رفت و بدون انکه اشک بریزد، جسدهای پاره پاره را، بدنهای نیمه، جان را، بچه هایی که بلند بلند جیغ میزدند را از زیر آوتر بیرون می‌کشید و به پناهگاهی که چندان هم پناهی نداشت می‌برد. نگاه پر صلابت ابوعامر، روی روح زن نشست. به عبدالسلام نگاه کرد. هنوز مبهوت بود. با علامت دست صدایش کرد. عبدالسلام مثل روح به سمتش راه افتاد. سلیمه بلند شد، صورت طفلکش را با پر شال عربیش پوشاند. پاهایش را محکم روی زمین گذاشت. مثل ابوعامر. به اشکهاش اجازه نداد ببارند مثل ابوعامر. به سمت قبرستان راه افتاد. محل تدفین شهدا، پر از قبرهای تازه بود. با دستهایش خاک‌ها را کنار زد، سوراخ کوچکی روی زمین باز شد. به عبدالسلام اشاره کرد. برای اخرین بار چشم های تا ابد بسته پسرش را نگاه کرد. نکاهی به آسمان انداخت. اشکهایش را قسم داد. عبدالسلام نماز با پنج تکبیر را خواند و هربار سلیمه، اشک بارید. وقتی به لانعلم منه الا حسنا، رسید، هق هق گریه اش عبدالسلام را هم به گریه انداخت شانه‌های پهن عبدالسلام تکان خوردند و تکان خوردند و تکان خوردند و سلیمه آرام شد. صدای هواپیمای امریکایی، آسمان را پر کرد. چشم‌های تا ابد بسته کودک به سمت مادر بود که بدن مادر و پدر کنار قبر کوچک افتاد. ✍محنا از اینکه مطالب را بالینک منتشر می‌کنید، سپاسگزاریم❤️ @almohanaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افزایش بی سابقه درخواست اسقاطیلیها برای استخراج و فریز کردن اسپرم اسقاطیلیهای مذکری که در این حملات به هلاکت رسیدن اسپرما رو نگه می‌دارند و بعد ازش بچه میسازن
این زن خواننده اسقاطیلی هم التماس مرده زود اسپرم شوهرم که تو حمله حماس به هلاکت رسیده رو بکشید بیرون میخوام یه خانواده بزرگ ازش درست کنم اما او با بیان اینکه متأسفانه به دلیل اینکه بدن عزیزم، همسرم ساعت ها در گرما منتظر ماند، اسپرمی که استخراج شد دیگر قابل استفاده نیست، این امر ناشی از شکست های فراوان دولت اسقاطیله که همینطور ادامه داره @almohanaa
🚨 ۴۶۵ برنامه کپسولی جهت تربیت نسل مهدوی 🔸۳۷برنامه: روش‌های ایجاد خودکنترلی در فرزندان 🔸۳۷ برنامه: روش‌های انتقال مفاهیم دینی به فرزندان 🔹۶۵ برنامه: تربیت فرزند در نامه ۳۱ نهج البلاغه 🔹۱۹برنامه: تربیت فرزند در صحیفه سجادیه 🔸۴۷برنامه: آسیب‌های تربیتی در فضای مجازی 🔸۲۵ برنامه: نکات تربیتی قبل تولد 🔹۶۲ برنامه: مهارت‌های ۹ گانه تربیت فرزند 🔹۱۲ برنامه: تربیت با نگاهی به عاشورا 🔸۶۹ برنامه: نقد بازی‌های رایانه ای 🔸۳۵ برنامه: نقد کارتون ها و تاثیرات آن 🔹۲۰ برنامه: پاسخ به شبهات فرزندآوری 🔹۳۰ برنامه: ۴۰ حدیث تربیتی 🎙محمدمسلم وافی کانال تربیت کپسولی فرزندان 👇🏻 @tarbyati @almohanaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️کار تحسین برانگیز شبکه پویا و رسانه ملی👏 📺پس از سالها استفاده از تلاوت های تکراری در اوقات اذانگاهی، شبکه پویا مجموعه ی جذاب و دلنشین از همخوانی قاریان نوجوان گروه تواشیح تسنيم تولید کرده و هرشب قبل از اذان مغرب این تلاوت های زیبا را پخش می کند. ⚠️واقعا جای خالی چنین کارهایی در صدا و سیما حس می‌شد و باید از این اقدام خوب و قرآنی شبکه کودک تقدیر کرد👏👏 📲 شماره تماس روابط عمومی شبکه کودک جهت تقدیر از این حرکت قشنگ قرآنی: ☎️ 02188658933 شماره ارسال پیامک : 📩 3000096 @almohanaa