مولای من!
بیا و تمام مأمن آرامش ما باش!
اما نه!
تورا دیگر فقط برای خود نمیخواهیم،
برای امان دلهای پردرد مسلمین،
برای آرامش قلب خودت از انتقام از پست ترین اشقیا،
برای برپایی هدف خلقت و هدف انبیا ، میخواهیم.
آقای من!
آقای ما، بیا!!!
#پست_پایانی
#شبتون_پر_از_نور
@zedbanoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡💡💡💡💡💡💡💡💡💡💡💡💡📹 چیه الکی از خودمون راضی هستیم؟
🔴 به علی که رسیدیم گفتیم علی که علمی نداشت، فقط جون میده واسه سینه زدن شب شهادتش و کف زدن شب تولدش...
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
انشالله از روز شهادت حضرت زهرا سلام الله علیهم وبانیت شادی ایشان، از فردا پست نهج البلاغه در کانال با سه زبان،قرارداده میشود.
دوستان خود را دعوت کنید...
@zedbanoo
مقام معظم رهبری:
شهید نواب صفوی اولین جرقه های انگیزش انقلاب اسلامی رادر من به وجود آورد و هیچ شکی ندارم که اولین آتش را در دل ما نواب روشن کرد
27 دیماه سالروز شهادت سید مجتبی نواب صفوی مبارز شهید اسلام
#قبله_ی_قبله_ما
"ice.man"
@zedbanoo
فاطمیه فریادِ لا اِمامَ اِلّا علیست
لذا نمیشه از فاطمیه دم زد
ولی پیرو " ولی " نبود!
#فاطمیه
#فاطمیه_صدّيقة_شهیدة
"پژواک"
#فاطمیه
@zedbanoo
قصه " #حدیث_کسا " با زبان کودکانه و شعر گونه☘
(مطالبی که داخل گیومه هست به حالت شعر خوانده میشه و بقیه مطالب به حالت قصه)
☘“یه روز حضرت زهرا (س)
مادر ما بچه ها
که خیلی مهربونه
تنها بود و نشسته بود تو خونه”
🚪که یهوی دیدن تق و تق و تق در میزنن، حضرت زهرا (س) فرمودن:
“کیه کیه که پشت در، در میزنه
به خونه امام علی (ع) سر میزنه”
💕اون کسی که پشت در بود فرمود:
“منم منم پیامبر (ص)
که اومدم پشت در
سلام بر دخترم
فاطمه اطهرم”
🍀حضرت زهرا (س) جواب سلام پدر رو دادن و گفتن بفرمایید تو، بچه ها پیامبر بابای حضرت زهرا بودن.
🌿پیامبر فرمودن:
“ای دختر عزیزم
یک کمی حال ندارم
یدونه عبا میاری
که رو سرم بذاری”
حضرت زهرا هم رفتن و یدونه عبا که مثل پتو بود اوردن و روی پیامبر انداختن، بچه ها عبا یه پارچه بزرگه که عرب ها روی دوششون می انداختن، مثل همین چیزی که روحانی ها رو دوششون می اندازن.
🎈بچه ها اگر گفتید اسم عباشون چی بود؟
کسا بود و کسا بود.
( بعد از یکی دو بار تکرار این بیت، به بچه ها بگید هر جای قصه پرسیدم “اسم عباشون چی بود” باید بپرید بالا و بگید “کسا بود و کسا بود”)
🚪یه کمی گذشت که حضرت زهرا (س) دیدن دوباره تق و تق و تق در میزنن.
“کیه کیه که پشت در، در میزنه
به خونه امام علی سر میزنه”
🎀“کی بود؟ امام حسن (ع)
سرور هر مرد و زن”
بچه ها امام حسن که پسر حضرت زهران اون موقع ها مثل شما کوچولو بودن.
☘ایشون فرمودن:
“سلام مامان خوبم
مامان مهربونم”
🍎حضرت زهرا هم در جواب گفتن:
“سلام نور دو چشمم
سلام میوه قلبم”
🌸امام حسن فرمودن:
“چه بوی خوبی میاد
بوی پیامبر میاد؟
این بویی که پیچیده توی خونه
شبیه بوی عطر
بابا بزرگ خوب و مهربونه”
بچه ها پیامبر، پدر بزرگ امام حسن بود، حضرت زهرا در جواب گفتن بله، پیامبر اینجان و بعد جای پیامبر و عبا رو نشون امام حسن دادن.
🎈“اسم عباشون چی بود
کسا بود و کسا بود”
🌺امام حسن رفتن پیش پیامبر گفتن:
“سلام ای مهربونم
بابا بزرگ خوبم
اجازه می دید منم زیر عباتون
بشینم و بمونم”
پیامبر هم اجازه دادن و امام حسنم رفتن زیر عبا
🎈” اسم عباشون چی بود؟
کسا بود و کسا بود”
🚪یکمی گذشت حضرت زهرا دیدن دوبار تق و تق و تق در میزنن.
حضرت فرمودن:
“کیه کیه که پشت در، در میزنه
به خونه امام علی سر میزنه”
🌟“کی بود؟ امام حسین(ع)
عزیز و نور دو عین”
بچه ها امام حسین هم که پسر حضرت زهران اون موقع ها مثل شما کوچولو بودن.
☘ایشون فرمودن:
“سلام مامان خوبم
مامان مهربونم”
🍎حضرت زهرا هم در جواب گفتن:
“سلام نور دو چشمم
سلام میوه قلبم”
🌸امام حسین فرمودن:
“چه بوی خوبی میاد
بوی پیامبر میاد؟
این بویی که پیچیده توی خونه
شبیه بوی عطر
بابا بزرگ خوب و مهربونه”
حضرت زهرا در جواب گفتن بله، پیامبر اینجان و بعد جای پیامبر و عبا رو نشون امام حسین دادن.
🎈“اسم عباشون چی بود
کسا بود و کسا بود”
🌺امام حسین رفتن پیش پیامبر گفتن:
“سلام ای مهربونم
بابا بزرگ خوبم
اجازه می دید منم زیر عباتون
بشینم و بمونم”
پیامبر هم اجازه دادن و امام حسینم رفتن زیر عبا
” اسم عباشون چی بود؟
کسا بود و کسا بود”
🚪یکمی گذشت حضرت زهرا دیدن دوبار تق و تق و تق در میزنن. حضرت فرمودن:
“کیه کیه که پشت در، در میزنه
به خونه امام علی سر میزنه”
🌼“کی بود؟ امام علی(ع)
وصی بعد از نبی(ص)”
💕امام علی فرمودن:
“سلام حضرت زهرا
دختر رسول خدا”
❣حضرت زهرا هم در جواب گفتن:
“سلام امیر مومنین
سلام امام اولین”
بچه ها حضرت علی، همسر حضرت زهرا بودن، ایشون فرمودن:
🌼“بوی خوش پیامبر
پر شده توی خونه
آیا رسول خدا
مهمون خونمونه؟”
حضرت زهرا فرمودن بله، و جای پیامبر و دو تا پسرای حضرت علی و عبا رو نشونشون دادن، بچه ها
“اسم عباشون چی بود
کسا بود و کسا بود”
🌸حضرت علی رفتن پیش پیامبر و گفتن:
“سلام رسول خدا
اجازه می دید منم باشم با شما
بشینم زیر عبا”
پیامبر هم اجازه دادن و امام علی هم رفتن زیر عبا، تا الان کیا نشستن زیر عبا, چند نفر بودن؟
🎈“اسم عباشون چی بود؟ کسا بود و کسا بود.”
💕“خب بچه ها به نظرتون
دیگه کی مونده بود
که بره بشینه زیر عبا
پیش پیامبر خدا
آفرین بانو حضرت زهرا”
🍃حضرت زهرا رفتن پیش پیامبر و دوباره سلام کردن و گفتن:
“سلام رسول خدا
اجازه می دید منم باشم با شما
بشینم زیر عبا”
❤️پیامبر فرمودن:
“سلام به تو دخترم
سلام پاره تنم
بیا تو هم بشین کنار ماها
تا که همه با هم بشیم
پنج تن آل عبا”
“بچه ها پنج تن آل عبا کیا بودن؟
پیامبر و امام علی
حضرت زهرا
امام حسن و
امام حسین”
“اسم عباشون چی بود؟
کسا بود و کسا بود”
بچه ها بعد پیامبر دو سر عبا رو گرفتن و دست راستشون رو به طرف آسمون بلند کردن و برای کسانی که زیر عبا بودن و همه کسانی که اون ها رو دوست دارن دعا کردن.
〰〰〰〰〰
#حدیث_کساء
#شعر
#قصه
#مکتبِ_اهل_بیت
#تربیت_دینی
#سبک_زندگی
@zedbanoo
مادر در کنج خانه، روی تشک نشسته است، و مشغول شانه کردن موی دخترک است.لباس بچه ها راهم تازه عوض کرده.
کسی بر در میگوید این آهنگ ضرب مرد خانه است.
سختش است اما گوشه یچادرش را میگیرد به دخترک چهار ساله اشاره میکند،
دخترک در این سه ماه، خوب با وظایفش، آشناشده،
بااشاره ی مادر جلو می آید ونقش عصای دست را ایفا میکند.
هوا روشن است،ورپزنه ای از نور در از ذرات آفتاب دقیقا در جای مادر میتابد
امروز مادر از تمام این چند روز، شاداب تر شده و بیشتر هم زحمت کشیده است.
فضه خانه را مرتب کرده ونمیداند از این همه، خوشحال باشد یا ناراحت.
مادر کشان کشان، دستی به دیوار و دستی به چادر، خودش را به در میرساند،
در را باز میکند و پدر مشعوف از دیدن چهرهی دوباره ی بانو، اشک میریزد.
اما این خوشحالی دیری نمی پاید،
تشک فاطمه ،روبه قبله درمیانهی اتاق پهن شده ، جایی برخلاف همیشه.
مادر لباسی پوشیده که قرمزی خون زخم ها، کمتر به چشم بیاید...
علی درکنار فاطمه مینشیند،
و همه چیز دستگیرش میشود.
این مرد بزرگ، همان قهرمان بدر و خیبر است،اما به اینجا که میرسد،
صدایش می لرزد:«نگو که میخواهی بروی!!!»
زهرا اشک میبارد.
و صدای دو عاشق در میان گریه و اشک گم میشود.
#مادرانه
#شهادت_تسلیت
@zedbanoo
آوای مادرانه - قسمت پنجم.mp3
9.66M
#آوای_مادرانه
قسمت پنجم
با حال خوب گوش کنید.
روایت آوای مادرانه ادامه دارد ...
#مادرانه
#شهادت_تسلیت
@zedbanoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 #جهان_مدیا| ناگفته های عجیب مهران غفوریان از انسش با شهدا: هر وقت گره ای در زندگی ام بوده به مزار شهدای گمنام رفتهام.
#زندگی_باشهدا
#سبک_زندگی
@zedbanoo
چادر مادر.mp3
1.98M
🌺مادرم فاطمه(س)🌺
✅ علامه مصباح یزدی: شاید عده ای مسخره کنند اما بنده باور دارم که چادر حضرت فاطمه (س) ...
(تا انتها گوش بدهید)
#شناخت_حضرت_فاطمه_س
#چادر_مادر
#علامه_مصباح
#توسل_مادر
#تسلیت_شهادت
@zedbanoo
آوای مادرانه - قسمت پنجم.mp3
9.66M
#آوای_مادرانه
قسمت پنجم
با حال خوب گوش کنید.
روایت آوای مادرانه ادامه دارد ...
#تسلیت_شهادت_بی بی_دو_عالم_
#مادرانه
@zedbanoo
۱/شقشقیه
« شكوه از ابا بكر و غصب خلافت »
آگاه باشید به خدا سوگند ابا بكر، جامه خلافت را بر تن كرد، در حالی كه میدانست جایگاه من نسبت به حكومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب كه دور آن حركت میكند. او میدانست كه سیل علوم از دامن كوهسار من جاری است، و مرغان دور پرواز اندیشهها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز كرد. پس من ردای خلافت رها كرده و دامن جمع نموده از آن كناره گیری كردم و در این اندیشه بودم كه آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پاخیزم یا در این محیط خفقانزا و تاریكی كه به وجود آوردند، صبر پیشه سازم كه پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه میدارد پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانهتر دیدم. پس صبر كردم در حالی كه گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود. و با دیدگان خود مینگریستم كه میراث مرا به غارت میبرند.
۲ بازی ابا بكر با خلافت
تا اینكه خلیفه اوّل، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطّاب سپرد. سپس امام مثلی را با شعری از أعشی عنوان كرد: مرا با برادر جابر، «حیّان» چه شباهتی است (من همه روز را در گرمای سوزان كار كردم و او راحت و آسوده در خانه بود.) شگفتا ابا بكر كه در حیات خود از مردم میخواست عذرش را بپذیرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد دیگری در آورد. هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهرهمند گردیدند.
۳ شكوه از عمرو ماجرای خلافت:
سرانجام اوّلی حكومت را به راهی در آورد، و به دست كسی (عمر) سپرد كه مجموعهای از خشونت، سختگیری، اشتباه و پوزش طلبی بود زمامدار مانند كسی كه بر شتری سركش سوار است، اگر عنان محكم كشد، پردههای بینی حیوان پاره میشود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط میكند. سوگند به خدا مردم در حكومت دومی، در ناراحتی و رنج مهمّی گرفتار آمده بودند، و دچار دو روییها و اعتراضها شدند، و من در این مدت طولانی محنتزا، و عذاب آور، چارهای جز شكیبایی نداشتم، تا آن كه روزگار عمر هم سپری شد.
۴ شكوه از شورای عمر:
سپس عمر خلافت را در گروهی از قرار داد كه پنداشت من همسنگ آنان میباشم پناه بر خدا از این شورا در كدام زمان در برابر شخص اوّلشان در خلافت مورد تردید بودم، تا امروز با اعضای شورا برابر شوم كه هم اكنون مرا همانند آنها پندارند و در صف آنها قرارم دهند ناچار باز هم كوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گردیدم. یكی از آنها با كینهای كه از من داشت روی بر تافت، و دیگری دامادش را بر حقیقت برتری داد و آن دو نفر دیگر كه زشت است آوردن نامشان.
۵ شكوه از خلافت عثمان:
تا آن كه سومی به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخوری باد كرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندان پدری او از بنی امیّه به پاخاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنهای كه بجان گیاه بهاری بیفتد، عثمان آنقدر اسراف كرد كه ریسمان بافته او باز شد و أعمال او مردم را برانگیخت، و شكم بارگی او نابودش ساخت.
۶ بیعت عمومی مردم با امیر المؤمنین علیه السّلام:
روز بیعت، فراوانی مردم چون یالهای پر پشت گفتار بود، از هر طرف مرا احاطه كردند، تا آن كه نزدیك بود حسن و حسین علیه السّلام لگد مال گردند، و ردای من از دو طرف پاره شد. مردم چون گلّههای انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند. امّا آنگاه كه به پاخاستم و حكومت را به دست گرفتم، جمعی پیمان شكستند و گروهی از اطاعت من سرباز زده و از دین خارج شدند، و برخی از اطاعات حق سر بر تافتند، گویا نشنیده بودند سخن خدای سبحان را كه میفرماید: «سرای آخرت را برای كسانی برگزیدیم كه خواهان سركشی و فساد در زمین نباشند و آینده از آن پرهیزكاران است» آری به خدا آن را خوب شنیده و حفظ كرده بودند، امّا دنیا در دیده آنها زیبا نمود، و زیور آن چشمهایشان را خیره كرد.
۷ مسؤولیتهای اجتماعی
سوگند به خدایی كه دانه را شكافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت كنندگان نبود، و یاران حجّت را بر من تمام نمیكردند، و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود كه برابر شكم بارگی ستمگران، و گرسنگی مظلومان، سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته، رهایش میساختم، و آخر خلافت را به كاسه اوّل آن سیراب میكردم، آنگاه میدیدید كه دنیای شما نزد من از آب بینی بزغالهای بی ارزشتر است.
گفتند: در اینجا مردی از أهالی عراق بلند شد و نامهای به دست امام علیه السّلام داد و امام علیه السّلام آن را مطالعه میفرمود، گفته شد، مسایلی در آن بود كه میبایست جواب میداد. وقتی خواندن نامه به پایان رسید، ابن عباس گفت یا امیر المؤمنین چه خوب بود سخن را از همان جا كه قطع شد آغاز میكردید امام علیه السّلام فرمود: هرگز ای پسر عباس، شعلهای از آتش دل بود، زبانه كشید و فرو نشست، ابن عباس میگوید، به خدا سوگند بر هیچ گفتاری مانند قط