🌹معنای کلمه (واحد) از زبان امیربیان امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیهماالسلام.
🌺وسط قتال جنگ جمل اعرابی کنار حضرت آمدو از واحد بودن خدا پرسید و حضرت فرمودند:
واحد۴معنا دارد که ۲مورد آن درمورد خدا محالست و ۲موردآن درمورد خدا ثابت است.
🌴اما۲مورد محال:
اول:خدا واحد است یعنی یکمین است که دلالت بر خدای دومین و سومین نیز میکند.
دوم:واحد است از یک جنس مثل زید که واحداست از افراد انسان.
هردو کفر است زیرا در اولی شریک برای خدا ثابت میشود و در دومی ماهیت و نوع برای خدا ثابت میشود.
🌴 اما دو مورد ثابت:
۱_خدا واحد است یعنی یگانه است در کمالات و شبیه ومانندی ندارد.
۲_واحد المعنی است یعنی درعالم خارج و ذهن منقسم نمیشود.
منبع:کتاب عین الحیات مرحوم علامه مجلسی رحمه الله _اصل پنجم
🌹نقش ترکیبی "الم" چیست؟
🔹جناب طبرسی در صفحه 34 تفسیر مجمع البیان، دیدگاه های مفسران را در معنای آیه اول سوره بقره «الم» می آورد و با توجه به معانی، نقش های ترکیبی این آیه را بیان میکند:
🔸نظریه حسن بصری این است که این حروف نامهای سوره ها و کلیدهای گشودن آنهاست.
🔸ابن عباس گفته است که این حروف سوگند هایی است که خداوند خورده است.
🔸بعضی گفته اند که اینها حروف اختصاری نامهای خداوند است.
🔹حال طبرسی به مقتضای هر یک از این معانی، اعراب آن را ذکر کرده و میگوید:
🔸جایگاه این واژه از لحاظ اعراب بر اساس نظریات گوناگون در معنای آن متفاوت است. بنابر دیدگاه حسن بصری در محلّ رفع قرار دارد و چون خبر مبتدای محذوف می باشد گویا گفته است: «هذه الم».
🔸رمّانی گفته است ممکن است «الم» مبتدا و «ذلک الکتاب» خبرش باشد؛ یعنی در حقیقت آیه این گونه باشد: حروف المعجم ذلک الکتاب.
این نظریه بعید است؛ برای اینکه بین مبتدا و خبر ترادف وجود دارد، حال آن که کتاب، حروف معجم نیست.
🔸ممکن است که «الم» در جایگاه نصب باشد به خاطر فعل محذوف که در اصل این گونه بوده: «اُتل الم».
🔸اما بر اساس دیدگاهی که این واژه را سوگند می داند، جایگاه آن نصب است، بنابر تقدیر گرفتن فعل، زیرا هرگاه حرف قسم حذف شود، فعل قسم با مقسم به ارتباط پیدا می کند و آن را نصب می دهد.
🔸و اما بر مبنای دیدگاهی که آن را حروف اختصاری از یک کلام می داند، جایگاهی از لحاظ اعراب ندارد، زیرا در این صورت به منزله «زید قائم» می باشد که یک جمله است و محلی از اعراب ندارد، چون جمله، آن گاه محلّی از اعراب دارد که به منزله مفرد باشد؛ مانند "زید ابوه قائم" و "إنّ زیداً أبوه قائم".
@alnokat
#نکات_متنی
♨️یکی از جاهایی که بین دو جمله نباید حرف عطف قرار بگیرد به عبارت دیگر وجوب فصل بین دوجمله:جایی که شبه کمال اتصال بین دو جمله باشد یعنی جمله اول ایجاد سوالی کند در ذهن مخاطب و جمله دوم پاسخ آن سوال مقدر باشد.
✅که به اصطلاح استیناف بیانی نام دارد.
❗️جمله ای که به صورت استیناف بیانی می آید با توجه به سوال مقدر سه حالت دارد.
💠حالت اول این است که سوال مقدر از سبب خاص نباشد.
مثل:
قال کیف انت؟
قلت علیل.سحر دائم
❇️قلت علیل ایجاد سوال می کند که چرا مریضی؟
در جواب این سوال آمده است:
💠سحر دائم (بی خوابی)و حزن طویل.
✅اینجا سائل در ذهنش آمد چرا مریض شده ای و از سبب خاص سوال نکرد که مثلا بیماری قلبی داری یا سردرد داری یا ...
✅از نحوه جواب به این پی برده می شود که سوال از مطلق سبب است،زیرا در جایی که سبب خاص مد نظر باشد باید با تاکید جواب آید مثل
ما ابرء نفسی،انّ النفس لامارة بالسوء کما سیاتی توضیحه.
💡نکته:اینکه ما از عبارت بفهمیم جواب از چه سوالی است در فهم متون دینی و کتب علمی بسیار موثر است که در پایان مباحث به صورت کاربردی توضیح داده می شود.
📗مطول،با حاشیه شریف جرجانی ص۴۵۲.
ادامه دارد↩️
@Alnokat
#مکتب_شناسی
استاد علیدوست:
در ارتباط با واژه مکتب تعریف مشترکی که مورد وفاق همه یا اکثر فیلسوفان فقاهت باشد، نداریم؛ اما بنده سعی میکنم مقصود خودم را از این واژه روشن کنم. «مکتب”یک سیستم و نظام منسجمی از مسائل است و به حکم اینکه سیستم است، اجزائش با یکدیگر مترابطاند و بر محور یک دانش میچرخند. به تعبیر دیگر مکتب محور دارد و محور آن مسألهای از یک دانش نیست، بلکه کلیت یک دانش است و در مجموع آنقدر متمایز و چشمگیر است که خودبه خود پیروانی پیدا میکند. بنابراین مکتب بر سراسر یک حوزه دانشی سیطره دارد.
مثلاً وقتی تعبیر مکتب اصولی را بهکار میبریم، یعنی یک سیستم فکری و یک مجموعه مسائلِ بههممرتبط که از فقه، کلام، فیزیک و شیمی جدا میشود و با محوریت دانش اصول فقه انسجام مییابد و نسبت به رقبای خود متمایز است.
در کرسیهای نوآوری و نظریهپردازی معمولاً از این مفهوم برای «مکتب”استفاده میکنیم و آن را از نظریه جدا میکنیم؛ چون اولاً نظریه الزاماً بر محور دانش نمیچرخد؛ بلکه ممکن است بر محور یک مسأله از دانش بچرخد و به همین دلیل ممکن است چند نظریه، یک مکتب باشند؛ چنانکه ممکن است اصلاً پیرو هم نداشته باشد.
مبتکر یک نظریه، نظریه را ارائه میدهد. اگر نظریهاش مورد قبول واقع شد و توانست شاخ و برگ پیدا کند و گسترش بیابد، ممکن است تبدیل به مکتب شود.
اصطلاح دیگری داریم به نام «نوآوری» که از نظریه نیز محدودتر است. نظریه نیز مجموعه گزارههایی است که به یکدیگر مرتبط هستند؛ البته به مراتب کوچکتر از مکتب است؛ اما در نوآوری، سیستم یا نظام نیست؛ بلکه مانند این است که کسی گزارهای را خلق کند. پس به این ترتیب سه واژه نوآوری، نظریه و مکتب را میتوانیم از هم تفکیک کنیم.
گاهی اوقات در یک دانش، کلانمسائلی داریم که اگر کسی نام آنها را دانش بگذارد گزاف نگفته است؛ مثلاً دانش تعامل با نصوص ـ چه نصوص همسو یا همسان و چه نصوص متعارض ـ یک کلانمسأله در اصول فقه است. اگر کسی در این ساحت ورود کرده و یک نظریهی سیستماتیک ارائه کند و پیروانی هم بیابد، اشکالی ندارد؛ نهایتاً میگوییم تا به امروز به کار نرفته و حالا بهکار رفته است. مثلاً مسئولیت مدنی یک مسأله در فقه است؛ ولی اگر برای آن رشته تعیین و در حد یک علم برای آن سرمایهگذاری کنند ـ و مثلاً بگویند فلانی متخصص بحث ضمان است ـ بهنظرم کار بیهودهای نکردهاند و اگر اینگونه باشد، میتوان به آن مکتب گفت.
@alnokat
#مکتب_شناسی
مکتب قم در استنباطات فقهی ـ بهویژه در بخش غیر عبادات ـ بهعرف و بنای عقلا توجه بیشتری میکند؛ به تاریخ صدور روایات و آیات نگاه جدیتر و مؤثرتری دارد؛ به اهل سنت در فقه و حدیث مقارن نیمنگاهی دارد؛ دادههای دانش تاریخ را در استنباط مطمح نظر قرار میدهد؛ به وثوقِ صدور، بیشتر از سندشناسی توجه میکند؛ کمتر بهصورت ریاضی فکر میکند؛ در استنباطاتش مجموعهای از ظنون را در نظر میگیرد (درست است که تکتک آنها را معتبر نمیداند؛ ولی آنها را در یک نظام حلقوی تنظیم میکند تا از به هم پیوستن همان اسناد نامعتبر دلیل معتبری آفریده شود)؛ به قرآن و مقاصد توجه میکند؛ نگاهش به شریعت اجتماعی است؛ از نصوصی که در موارد خُرد وارد شدهاند گاه میتواند به یک قاعده کلان برسد؛ شهرت را در نظر میگیرد و آن را جابر ضعف سند یا جابر ضعف دلالت میانگارد، رویکرد خاصی به دانش فقه را که مشتمل بر این عناصر باشد، من «مکتب قم» مینامم و معتقدم که بر قلهی آن نیز آیتالله بروجردی و شاگردان ایشان ایستادهاند.
مکتب نجف در همه مواردی که برای مکتب قم برشمردیم در نقطهی مقابل قرار دارد؛ اولاً نصبسند است و برای یک مسأله دنبال یک روایت خاص است؛ نمیگویم عام را انکار میکند؛ ولی ترجیح میدهد دنبال روایت خاص باشد؛ بسیار ریاضیوار فکر میکند؛ اصول آن از حد لازم خیلی فربهتر شده است و فقهِ آن، در مواردی فقهِ کشف نیست؛ بلکه فقهِ عذر است (ابتنای بیشتری بر اصول عملیه دارد).
نمیخواهیم دیوار بگذاریم و بگوییم که هرکس در نجف است نجفی فکر میکند و هر که در قم است قمی فکر میکند؛ چون اینطور نیست؛ مثلاً مرحوم آیتالله تبریزی در قم زندگی میکرد؛ اما فکرش کاملاً نجفی بود.
(مصاحبه با مباحثات، ۱۳۹۶/۱۱/۱۳)
@Alnokat
ألنکت الأدبیة والٱصولیة
#نکات_متنی ♨️یکی از جاهایی که بین دو جمله نباید حرف عطف قرار بگیرد به عبارت دیگر وجوب فصل بین دوجمل
#نکته_نحوی
♨️قسم دوم از استیناف بیانی جایی است که سوال از سبب خاص باشد، یعنی جمله اول موجب شود یک سوال خاص در ذهن مخاطب شکل بگیرد.
❇️ مثلاً گفته میشود جاء الامیر.
✅چون بعید است خود امیر به شهر وارد شود، سوال ایجاد می شود که واقعا خود امیر آمده است؟ (سوال خاص شد).
بعد در جواب گفته می شود ان الامیر قد جاء.
که جمله مستانفه باید مقرون به ادات تاکید باشد.
♻️ مثال قرآنی:
🔰ما ابری نفسی (سوال پیش میآید مگر نفس به سوء امر میکند شما آن را تبرئه نمیکنید؟) جواب می آید:
🔰ان النفس لامارة بالسوء.
💡 دلیل استفاده از ادات تاکید، همان دلیلی است که در باب اسناد گفته شده است(جایی که مخاطب مردد و شاک باشد به ثبوت مضمون خبر اینجا باید با ادات تاکید کلام موکد شود.).
📗مطول همراه حاشیه شریف جرجانی،ص۴۵۳.
ادامه دارد↩️
@Alnokat