یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۷
دوباره سنگر نوشته، از جنس درد دلهای اسماعیل
بسم رب الشهداء والصدیقین
امشب باپدرم رفتیم حرم سه ساله امام حسین علیه السلام
حضرت باب الحواج
حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها.
ازماشین پیاده شدم روی ویلچر
یه گوشه ای منتظرموندم تابابام ماشینو پارک کنه بیاد
ولی هرچی صبرکردم بابام نیومد
بابام به خیال اینکه من بارفقا رفتم حرم، میره حرم
حالامن روی ویلچرنشستم تا بابام بیاد
ولی نیومدکه نیومد
خیلی درد داشتم و دارم
هوا هم سردبود
یکساعتی منتظرموندم
کسی نیومد
شروع کردم یواش یواش رفتن به سمت کوچه پس کوچه های خرابه ی شام
همش برام روضه بود
خداشاهده که هیچکس کمکم نمی کرد
حتی نگاهم نمی کردن
عجیب مردمان بی معرفتی دارن
اولین باری بودکه خودم تنهایی باویلچر رفتم زیارت
ان شاءلله آخرین بارم باشه
ان شالله دفعه ی حاجت رواشدنم باشه.
آخ که چقدربده شهیدنشی
جابمونی
زوربزنی
نخرنت
بگن برو
دیراومدی
بگن خودت خراب کردی
خودت نخواستی
دنبال جنگ بازی بودی
جبهه بازی
شهیدنبودی
تاکه
شهیدنشدی
کم گذاشتی
دنبال پیچ بودی
هرچقدرپول بدی
آش بهت میدن
ولی
به ماگفته بودن که.....
اینجا خانه ی جودوکرم وبخشش هست
ما کم گذاشتیم
ولی
زیاد دادن
میگن ماهم مدافع حرمیم
راستی
ماهم مدافع حرمیم؟
سرراتودادی جای آن من سربلندم؟
وای وای
وقتی جامانده های دفاع مقدس ومیبینم تنم میلرزه
یعنی منم باید 30سال منتظربمونم؟
خداخدا
الغوث الغوث الغوث
امشب خیلی قسمشون دادم
دیگه مخم نمی کشه که چی بگم چی بخونم چی نذرکنم چی چی چی
مرغ ازقفس پریدورفت
دنیاداره می خنده بهم...
ماهم خدایی داریم
یااله العاصین....
#شهید_زنده
#اسماعیل
#امیرحسین_حاجی_نصیری
#دمشق
#خانطومان
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#تیپ_مشتیا