eitaa logo
قرآن کریم
4.6هزار دنبال‌کننده
612 عکس
589 ویدیو
67 فایل
. ارتباط با حاج اقا وحیدنیا (مدیر کانال) :👇🏻 @admin_quran313 ___________________ ادمین تبادل و تبلیغات:👇🏻 @saei8213 تبلیغات اختصاصی کانال: https://eitaa.com/joinchat/1705509417Ce63c7ef35a تبلیغات گسترده اباصالحTB:👇🏻 https://eitaa.com/abasalehTB
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹 اولین قربانی شهوت «۲» 🔹 آدم علیه السّلام برحسب ارشاد و هدایت الهی از دو فرزندش خواست تا برای خدا از بهترین محصول خود قربانی کنند و قربانی هرکس که قبول شد، سزاوارتر است به آنچه میل دارد و اراده می نماید. هابیل چوپان یک شتر نر، از میان حیوانات خود برای قربانی حاضر ساخت و قابیل مقداری از محصول کشاورزی خود (گندم نامرغوب) آورد. این دو برادر آرزو داشتند در این مسابقه پیروز و سربلند شوند و از جایزه آن بهره مند گردند. امّا قربانی هابیل پذیرفته شد و آتش به عنوان علامت پذیرش، شتر را بسوزاند ولی قربانی قابیل پذیرفته نشد زیرا در این عمل نیز خلوص نیت نداشت و نافرمانی پدر کرده بود. بدنبال شکستی که متوجه قابیل شد، نور امید در او خاموش شد و حس خودخواهی و کینه او شعله ور گشت، روح تبهکاری در او زنده شد و آتش حسد در وجودش زبانه کشید، لذا برادر را تهدید کرد: «تو را می کشم تا بدبختی خویش و نیک بختی تو را شاهد نباشم. من نمی گذارم تو با آرزوی برآورده، زنده بمانی و من ناکام مانده باشم. تو را می کشم تا از رنج شکست خود و پیروزی تو راحت شوم.» هابیل در مقابل تهدید برادر با حسرت و اندوه فراوان به او گفت: «برادر! بهتر است ریشه کینه را از دل خود برکنی و راه سلامت را بجویی و بسوی آن بشتابی. خدا فقط عمل پرهیزکاران و صالحان را می پذیرد، به همین جهت قربانی تو مورد پذیرش واقع نشد.» ادامه دارد... منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ✅ کانال قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹آخرین نقشه ابراهیم علیه السّلام🔹 آنگاه که تبلیغات سمعی و بصری توأم با دلیل و برهان در ارشاد قوم مؤثر نیفتاد و اعلام خطر نیز سودی نبخشید و قوم از مسلک ابراهیم کناره گیری کردند و از دعوت وی روی گرداندند، ابراهیم علیه السّلام دریافت که گوش آنان به سخن وی بدهکار نیست، و نفوذ به قلب آنان بعید است و چون دید که قوم وی به خرافات خود چنگ زده اند و به بت پرستی تمسک جسته اند، نقشه جدیدی علیه بتها کشید و با خود سوگند یاد کرد که در نابودی بتها تدبیری بکار گیرد تا این مردم لمس کنند و دریابند که بتها قادر نیستند نفع و ضرری برسانند و حتی نمی توانند خطر و تهدید را از خود برطرف سازند و یا از آن جلوگیری کنند، چه رسد به اینکه بخواهند شری را از مردم برانند. شاید قوم بدین ترتیب درک کنند که اگر عبادت بتها را کنار بگذارند ضرر و خطری متوجه آنها نمی شود و اگر به عبادت آنها کمر همت بستند و از روی اخلاص آنها را عبادت نمودند خیری از آنها نمی بینند. برنامه مردم بابل این بود که هر سال عید و جشنی عمومی برپا می کردند و ایام عید را در خارج شهر می گذراندند و غذاهای فراوانی در معابد می گذاشتند و به خارج شهر می شتافتند تا پس از انجام مراسم عید به شهر و عبادتخانه بازگردند و در اوج شادی و شعف از غذاهای موجود استفاده نمایند. ایشان معتقد بودند که در غیاب مردم، خدایان به غذاها برکت می دهند و صرف این غذاها موجب نیکی است. زمانی که قوم تصمیم گرفتند برای انجام مراسم عید به خارج شهر بروند، از ابراهیم علیه السّلام دعوت کردند که آنان را همراهی کند و با آنان به خارج شهر برود ولی ابراهیم قبول نکرد که با آنان همراه شود و در سلک ایشان درآید، زیرا او تصمیم گرفته بود کاخ خدایان آنان را ویران سازد و نخست بتهای ایشان را واژگون گرداند. ابراهیم علیه السّلام در رد درخواست و دعوت آنها، خود را بیمار وانمود کرد درحالی که کسالتی نداشت و تنها روحش رنج می برد و حالش دگرگون بود، زیرا غم بت پرستی قوم او را ملول و افسرده ساخته بود و خشم و غضب او آشکار بود، چون مردم دعوت او را لبیک نگفته و به سخن حق او گوش نداده بودند. قوم ابراهیم چون از بیماری ابراهیم و احتمال سرایت آن به بقیه افراد بیم داشتند، او را رها کردند و بر دعوت خود پافشاری نکردند، بلکه از ماندن ابراهیم اظهار خشنودی نمودند و با خرسندی برای انجام مراسم عید عازم خارج شهر شدند. اکنون شهر از جمعیت خالی شده است و عبادتخانه از نگهبان و روحانی تهی گشته است، زیرا همگی به خارج از شهر رفته اند و کسی جز ابراهیم در شهر باقی نمانده است. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ✅ کانال قرآن کریم @alquran_alkarim1 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹قوم لوط تمایلی به دختران او ندارند «2»🔹 آنگاه که لوط علیه السّلام دید قوم به نصیحت او گوش نمی دهند و دعوت وی را نمی پذیرند، آنان را به پیروی از قانون طبیعت و سنت خلقت و هم خوابی با زنانشان که خدا برایشان حلال نموده راهنمایی و ترغیب کرد و به آنان گفت: این عادت ناپسند خود را کنار بگذارید و از کیفر این کردار ناشایست بپرهیزید، ولی سخنان لوط در گوش آنان اثر نکرد و اعتنایی به نصایح او نکردند، بلکه در کار خویش اصرار و اظهار تمایل بیشتری می کردند و به آنچه روح ناپاکشان عادت کرده بود، عشق می ورزیدند و به کار نادرستی که در انجام آن تصمیم گرفته بودند مصّر بودند و حتی هنگامی که لوط دختران خود را به همسری قوم عرضه نمود به او گفتند: ای لوط تو میدانی ما احتیاجی به دختران تو و میلی به زنان خویش نداریم و خود بهتر می دانی که ما برای چه کاری به منزل تو آمده ایم. جهان برای لوط تنگ آمد و درهای امید به روی او بسته شد و از شدت نگرانی و ناراحتی برای میهمانان خود، مانند داغدیدگان در ماتم فرو رفته بود و تمام آرزویش این بود که میهمانان خود را از شر قوم خویش نجات دهد، لذا گفت: ای کاش من نیرویی داشتم و می توانستم تجاوز و بی شرمی شما را دفع نمایم و از شر شما در امان باشم و در مقابل شما بایستم. اگر من در بین شما تنها نبودم و دارای اقوام و خویشاوندانی بودم شما را به جای خود می نشاندم و به شما درس عبرتی می دادم. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ✅ کانال قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹شهر آرزوهای یعقوب«۳» 🔹 یعقوب علیه السّلام گفت: آیا کسی هست که مرا به خانه او راهنمایی کند؟ مردم گفتند: این دختر وی راحیل است که از عقب گوسفندان به این سمت می آید. یعقوب به پشت سر گوسفندان نظر افکند و دوشیزه ای خوش سیما و با هیکلی موزون را دید. قلب یعقوب از دیدن راحیل به شدت تپید و لکنت در زبان خود احساس کرد، ولی با نیروی اراده پراکندگی روح خود را برطرف ساخت و حلم و عقل خویش را فراهم گرداند و آهسته به سوی آن دختر گام برداشت و گفت: بین من و تو خویشاوندی نزدیک و ارتباطی محکم است، زیرا من از همان درختی هستم که بر تو سایه افکنده و از همان چشمه ای هستم که تو از آن جاری گشته ای! من یعقوب پسر اسحاق پیغمبرم و مادرم رفقه دختر جد تو بتوئیل است. من از سرزمین کنعان آمده ام بیابان سوزان و صحرای تفتیده را با مشقت فراوان پیموده ام. تمام مشکلات را تحمل کرده ام تا برای امر مهمی بالابان دیدار کنم. (ادامه دارد...) ! منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ✅ کانال قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹اجرای نقشه علیه یوسف علیه السّلام «۲» 🔹 برادران حسود بدون توجه به این جهات از این موضوع سخت ناراحت شدند، به خصوص که شاید بر اثر جدایى مادرها، رقابتى نیز در میانشان طبعا وجود داشت، لذا دور هم نشستند و گفتند یوسف و برادرش نزد پدر از ما محبوبترند، با اینکه ما جمعیتى نیرومند و کارساز هستیم و زندگى پدر را به خوبى اداره مى‌ کنیم، و به همین دلیل باید علاقه او به ما بیش از این فرزندان خردسال باشد که کارى از آنها ساخته نیست. و به این ترتیب با قضاوت یک جانبه خود پدر را محکوم ساختند. حسادت برادران یوسف نسبت به وی، سبب اقدام آنان به افکندن او در چاه شد. علیه السّلام منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ✅ کانال قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹 معجزات موسی علیه السّلام[1]🔹 طبق آیات قرآن کریم، معجزات حضرت موسی(علیه السلام) بیش از نُه تاست؛ اما مراد در این بیان، معجزاتی است که حضرت موسی برای فرعون و قبطیان آورد و غیر از این معجزاتی دیگر نیز برای قوم بنی اسرائیل داشته است. موسی با توفیق و مدد خداوند از هرگونه خطا بدور است و هیچ مانعی را بر سر راه خود مهم نمی بیند. در دوران رسالت موسی، سحر و جادو در میان مصریان رواج داشت و در میان ساحران مصر، جادوگرانی بودند که عقلها را تسخیر و قلبها را شیفته خود می ساختند و همان طوری که وزش باد شاخسار درختان را به بازی می گیرد، اینها هم در بازی با عقلها مهارت داشتند. ایشان در این کار به اوج قدرت و انتهای شهرت رسیده بودند و یقین داشتند که برتر از آنان نیست که به آنان فخر کند. بهمین دلیل خواست خدا بر آن قرار گرفت که قوم فرعون را از همین طریق به ظاهر سحر و جادو عاجز کند و آنان را متحیر و مدهوش سازد، در این صورت تیر جادویشان متوجه خود آنان می شود و چون در این کار عاجز شدند، حجت الهی آشکار و پیروز می شود. این حکمتی است که خدا در نظر گرفته و معجزه را بدست پیغمبر خود موسی علیه السّلام جاری کرده است. همان فنی که قوم فرعون در آن مهارت دارند مورد استفاده موسی قرار می گیرد تا همه ساحران و جادوگران با تمامی نیرو و تلاش خود در این میدان مسابقه عاجز گردند و در کاری که مهارت دارند فرومانند. سپس با مشاهده معجزات دیگر عاجزتر خواهند شد و در این هنگام است که اراده الهی حاکم و قوم فرعون مغلوب می شوند، زیرا خدا مکر خائنین را خنثی می کند. موسی علیه السّلام عصایی را که خدا نیرویی فوق العاده و حیرت انگیز در آن به امانت گذاشته بود، به زمین انداخت ناگهان ماری آشکار گردید. فرعون حیران شد ولی خودخواهی و غرور او با تعجب درهم آمیخت و سپس گفت: آیا غیر از این عصا معجزه دیگری داری؟! فرعون پنداشت که... (ادامه دارد...) منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ✅ کانال قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: 🔹نامه سلیمان علیه السّلام به بلقیس🔹 سلیمان از این خبر جالب دچار حیرت و تعجب شد و تصمیم به پی گیری خبر هدهد گرفت، لذا گفت: من درباره این خبر تحقیق و صحت آن را بررسی می کنم اگر حقیقت همان است که بیان کردی، این نامه را نزد سران قوم سبأ ببر و به آنان برسان، سپس در کناری بایست و نظر آنان را جویا شو. هدهد نامه را برداشت به سوی بلقیس رفت و او را در کاخ سلطنتی در شهر مأرب یافت و نامه را پیش روی او انداخت. بلقیس نامه را برداشت و چنین خواند: «این نامه از سلیمان و بنام خداوند بخشنده مهربان است، از تکبر از دعوت من سرپیچی نکنید و همگی درحالی که تسلیم هستید نزد من بشتابید». ملکه سبأ، وزرا و فرماندهان و بزرگان دولت خود را به مشورت فراخواند، تا بدین وسیله اعتماد آنان را جلب و از تدبیر و پشتیبانی ایشان استفاده کند و به این ترتیب تاج و تخت خود را حفظ نماید. چون ملکه موضوع را شرح داد، مشاورین بلقیس گفتند: ما فرزندان جنگ و نبردیم، اهل فکر و تدبیر نیستیم، ما امور خود را به فکر و تدبیر تو واگذار کرده ایم و شئون سیاست و اداره مملکت را به تو سپرده ایم، شما امر بفرمایید، ما همچون انگشتان دست در اختیار توایم و آن را اجرا می کنیم. ملکه از پاسخ مشاورین خود دریافت که بیشتر مایل به جنگ و دفاع هستند، لذا نظر آنها را نپسندید و به آنان اعلام کرد که صلح بهتر از جنگ است، سزاوار عاقلان صاحب نظر اموری است که برای آنان نافع و نیکو باشد و خردمند باید حتی الامکان در حفظ صلح بکوشد و سپس در استدلال آن چنین گفت: هرگاه زمامداران بر دهکده ای غلبه کردند و بزور وارد آن شدند، آن را ویران می سازند، آثار تمدن را نابود و عزیزان آن سرزمین را ذلیل می نمایند، بر مردم ظلم و ستم روا می دارند و در بیدادگری افراط می نمایند، این روش همیشگی زمامداران در هر عصر و زمانی است، از این رو من هدیه ای از جواهر درخشان و تحفه های نفیس و گرانبها برای سلیمان می فرستم تا منظور او را درک و روش او را بسنجم و به این وسیله موقعیت خود را حفظ کنم. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ✅ کانال قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326 🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹تضرع ایوب علیه السّلام به درگاه خداوند🔹 آنگاه که ایوب خود را یکه و تنها دید، احساس کرد که دردهای او تشدید و امراض او افزایش یافته است، لذا به درگاه خدا شتافت، ولی نه از روی خشم و غضب، بلکه از روی ناله و تضرع خدا را فراخواند و گفت: بارخدایا! رنج و مصیبت مرا فراگرفته و تو ارحم الراحمینی، و همچنین با شکایت از شیطان رجیم از خدای تعالی دفع شر او را خواستار شد. و این زمانی بود که ایوب آزمایش خود را با نتیجه عالی پس داده بود و در مقابل وسوسه شیطان صبر و تحمل شایسته از خود نشان داده بود و غمی را متحمل شده بود که کوهها از تحمل آن عاجزند. لذا خدا دعای ایوب را به اجابت رساند و به خواست او پاسخ مثبت داد و به او وحی کرد که پای خود را به زمین بزن، چشمه آبی گوارا آشکار می گردد، از آن آب بیاشام و با آن غسل کن، سلامتی، شادابی و جوانی تو بازمی گردد، و چنین شد که زخمها و دملهای او بهبود یافت و کالبدش صحیح و تندرست شد و بیماری از تن رنجور او رخت بربست و سلامت و عافیت کامل به او بازگشت. اگرچه ایوب دستور داد، همسرش او را رها کند و برود ولی همسر او از تهدید و غضب ایوب نرنجید و سایه مهر و شفقت خود را از سر او برنداشت تصمیم به ادامه پرستاری و مراقبت او گرفت و چون برای اصلاح امور ایوب بازگشت، با ناباوری او را جوانی شاداب، تندرست و پرنشاط یافت، بحدی که ابتدا او را نشناخت ولی لحظاتی نگذشته بود که دست در آغوش ایوب برد و به پاس نعمت سلامتی و بهبودی که خدا به او بازگردانده بود به ستایش و حمد پروردگار پرداخت، اما ایوب در ایمان و یقین وفادارتر بود. سپس خدا برای آزادی ایوب از وعده تأدیب همسر و به خاطر ترحم به آن بانوی وفادار به او وحی کرد: بسته ای صد دانه ای از سوفار جارو بردار و یک مرتبه آن را با ملایمت به همسر خود بزن تا به عهد خود وفا و در مورد این زن بی ریا و مؤمن که تو را در شدائد و سختیها پرستاری کرده است، شفقت کرده باشی. سپس خدا پاداش صبر ایوب را داد، ثروت او بار دیگر بازگشت و فرزندان فراوانی بیش از اولاد اولش به او عنایت کرد، زیرا ایوب نمونه کاملی از یک بنده مؤمن و شاکر و صابر خداست. منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦ ✅ کانال قرآن کریم https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326 🌿لینک ورود به کانال↑