🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_آدم علیه السلام #قسمت_یازدهم
🔹 اولین قربانی شهوت «۴» 🔹
عاطفه برادری و پیوند اخوت نتوانست آتش شعله ور کینه و حسد قابیل را مهار کند، مهر و محبت برادری نتوانست از طغیان آتشفشان خشم او بکاهد، ترس از خدا و رعایت حقوق پدر و مادر نتوانست شهوت قابیل را مهار کند و اولین جنایت بشری بر روی زمین اتفاق افتاد و سرانجام هنگامی که طوفان شهوت و غرایز جنسی به اوج خود رسید و عقل و ادراک قابیل را تیره کرد، هابیل به خاک و خون غلطید و جسد بی جانش در مقابل برادر بر زمین افتاد.
نهال جوانی هابیل پژمرده و چراغ زندگیش خاموش گشت و ستاره او در افقی که پدرش او را جستجو می کرد غروب کرد؛ آدم وحشت زده و با جدیت تمام به جستجوی فرزند خود هابیل پرداخت، شاید اثری از او بدست آورد و یا عطش عشق پدری را با خبری از او سیراب کند، ولی هرچه جستجو کرد کمتر یافت تا ناچار از قابیل جویای حال برادرش شد، ولی قابیل با بی اعتنایی و خشونت گفت:
من ضامن، نگهبان و یا حافظ او نبوده ام.
آدم علیه السّلام از برخورد قابیل فهمید که فرزندش کشته شده، لذا غم و اندوه توأم با سکوت را پیشه خود ساخت و آتش شعله ور مرگ فرزند و خیانت قابیل را در نهاد خود نگهداشت و مضمون شعر زیر را زمزمه می کرد:
«من خود باید خویشتن را تسلیت گویم که یک دستم، دست دیگرم را از من گرفت»
#اولین_قربانی_شهوت
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_ابراهیم علیه السلام #قسمت_یازدهم
🔹ابراهیم علیه السّلام در بتکده! «2»🔹
آن چنان که در تاریخ ذکر شده، مدت عمر آن حضرت یک صد و هفتاد و پنج سال بود و چون وفات نمود، اسماعیل و اسحاق پیکر مطهرش را در مغاره مکفیله در باغ عفرون بن صرصر کنار قبر ساره دفن کردند و اکنون مدفن او در شهر الخلیل در فلسطین است.
ابراهیم علیه السّلام سنگ های شکسته و پراکنده و چوبهای خردشده را رها کرد و از بتخانه خارج شد و درحالی که فکرش آرام گرفته بود، با دلی شاد و روحی آرام بتها را به حال خود واگذاشت زیرا ریشه پوسیده این اعتقاد باطل را برکنده و آثار شرک را نابود کرده بود.
ابراهیم به انتظار عکس العمل قوم نشست و منتظر بود ببیند انقلاب او در روح مردم بابل چه اثری می گذارد و در اندیشه پاسخگویی به اتهامات قوم بود تا با چه تدبیری به مقابله با آنان بپردازد.
مردم بابل از مراسم عید بازگشتند و با ورود به معبد، متوجه بلایی شدند که بر سر بتها نازل شده بود. آنها برای مدتی از هول آنچه دیده بودند مبهوت گردیدند و آنگاه که خدایان را خرد شده و بتها را شکسته دیدند، حیران و متحیر از یکدیگر پرسیدند «چه کسی این اهانت را در حق خدایان ما روا داشته، همانا که او از ستمکاران است!»
یکی از بت پرستان گفت: ما جوانی به نام ابراهیم می شناسیم، او خدایان ما را کوچک می شمرد و به زشتی آنها را یاد می کند، پرستش آنها را جایز نمی داند و این عمل را سرزنش و بت پرستی را تحقیر می نماید. یقینا همان ابراهیم بوده که بر خدایان جسارت کرده و آنها را شکسته است.
#ابراهیم_علیه_السّلام_در_بتکده!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_لوط علیه السلام #قسمت_یازدهم
🔹فرار شبانه لوط علیه السّلام و نزول عذاب الهی «۲»🔹
چند لحظه ای نگذشت که ترس و نگرانی بر قوم مستولی شد و درحالی که شدیدا احساس خطر می کردند از اطراف خانه لوط متواری شدند. اندوه لوط زدوده و غم او برطرف گردید و مورد لطف خدا قرار گرفت و درحالی که شاد و آسوده خاطر بود از نصرت الهی به وجد آمد و به تهدیدهای قوم خود بی اعتنا شد.
هنگامی که تیرگی غم، از وجود لوط علیه السّلام برطرف شد، فرشتگان خدا به لوط دستور دادند که شب هنگام با نزدیکان خود از شهر خارج شود! زیرا خداوند دستور عذاب این قوم ستمگر را صادر کرده و کیفر آنها بزودی فرامی رسد.
سپس فرستادگان خداوند به لوط گفتند: همسر خویش را رها کن تا در شهر بماند، او هم باید به عذاب مردم گرفتار گردد و به سزای کفر و نفاق خود برسد و او را سفارش کردند، چون عذاب نازل گردد، صبر را پیشه خود ساز و ثابت قدم باش.
لوط علیه السّلام و نزدیکانش ( مشهور است که در تمام مدت دعوت لوط تنها دو دخترش به او ایمان آوردند و همسر او و تمامى اهل شهر سدوم کافر بودند و پس از نزول عذاب و ویرانى شهر سدوم، لوط و دخترانش به صوغر هجرت کردند) بدون اظهار تأسف برای مردم شهر، از این سرزمین ناپاک بیرون رفتند. سپس زمین لرزید و زیر و رو گشت و بارانی از سنگ های آسمانی بر سر قوم لوط بارید و سرزمینشان ویرانه گردید و خانه های شان به جرم ستمشان درهم کوبیده شد.
#فرار_شبانه_لوط علیه السّلام و نزول عذاب الهی
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یعقوب علیه السلام #قسمت_یازدهم
🔹ازدواج یعقوب علیه السّلام«۱» 🔹
یعقوب علیه السّلام سفارش پدر را به دایی خویش رساند و آرزوی دامادی خود را به او اطلاع داد و گفت: راحیل را دیده ام، او در قلب من جایی برای خود باز کرده است.
امید من این است که با او ازدواج کنم و رابطه شایسته خویشاوندی خود را با لابان احیاء کنم.
لابان به یعقوب گفت: به دیده منت درخواست تو را انجام می دهم و برای تحقق آرزوهای تو تلاش می کنم، اما شرط ازدواج با دختر من این است که هفت سال برای من چوپانی کنی، تا این مدت مهر دختر من باشد، تو در طول این هفت سال تحت حمایت من بسر می بری و از مهر و محبت من برخورداری.
یعقوب علیه السّلام شرط چوپانی را پذیرفت و به گوسفندچرانی مشغول شد و گذشت ایام، آرزوهای شیرین او را پرورش می داد و نور امید همواره دل او را روشن و منور می ساخت.
راحیل کوچکترین دختر لابان بود و لیا از جهت سن بزرگتر از خواهر خود راحیل بود ولی از جهت زیبایی اندام و سیمای نیکو شاید بعد از خواهرش قرار می گرفت.
(ادامه دارد...)
#ازدواج_یعقوب علیه السلام!
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یوسف علیه السلام #قسمت_یازدهم
🔹صبح گاه توطئه «۲» 🔹
پدرجان: اگر یوسف را به همراه ما بفرستی همچون چشمان خود او را محافظت می کنیم، او را با جان و دل مراقبت می کنیم و از بذل جان خود در راه حفظ او دریغی نداریم.
یعقوب که از آینده بیم داشت و از وقوع حادثه تلخی در هراس بود گفت: اگر یوسف از جلو چشم و قلب من دور گردد، غم و غصه مرا فرامی گیرد. من نمی توانم یوسف را از آغوش مهر و سایه محافظت خود دور ببینم. من می ترسم شما یوسف را ببرید و از او غافل شوید و گرگ از این فرصت استفاده کند، به او حمله کند و او را از بین ببرد. در این صورت است که برای من اندوهی ابدی، قلبی سوزان و چشمی گریان به یادگار خواهید گذاشت.
برادران یوسف گفتند: آیا چنین چیزی ممکن است؟ ما جوانانی نیرومند و قوی هستیم. اگر چنین پیشامدی اتفاق افتاد، یقینا ما مردمی زیانکار خواهیم بود.
یعقوب گفت: در صورتی که با جان و دل از او مراقبت و همچون چشم های خویش از او محافظت نمایید، در بردن او اجازه دارید و خدا در این امر بر شما احاطه دارد.
#صبح_گاه_توطئه
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_یازدهم
🔹 بسیج ساحران🔹
فرعون در بسیج ساحران سراسر سرزمین خود دستور اکید داد. اما ترس از شکست ساحران از یک سو و وسوسه های شیطانی و خاطرات آزرده از سوی دیگر روح فرعون را تحت فشار قرار می داد، زیرا فرعون در هراس از زوال قدرت و دولت خود بود و به همین دلیل با غرور و غضب به موسی گفته بود: «ای موسی! آمده ای که با سحر خود ما را از سرزمینمان بیرون کنی؟»
براستی چرا فرعون مضطرب است، فریاد می زند، روح او پریشان و حرص او فراوان است؟! مگر فرعون همان خدای خودسر نیست؟! مگر دارای قدرت و عزت نیست؟! چگونه می تواند باور کند در مقابل یک نیروی فوق العاده که از جانب خداوند به یک بنده شایسته عطا شده عاجز و درمانده شود.
چون ساحران از سراسر مصر جمع شدند، فرعون به موسی گفت: «وعده گاهی بین ما و خود قرار بده تا در موقع معین در آنجا حاضر شویم نه من خلاف آنان وعده کنم و نه تو».
موسی علیه السّلام گفت: وعده شما روز عید، روز اجتماع مردم و روز زینت آنان؛ تا حق مانند روز روشن و در میان مردم آشکار و منتشر گردد.
فرعون تمامی ساحران را فراهم و در روز معین و در وعده گاه مقرر آنان را حاضر ساخت، به امید اینکه با کمک سحر و جادوی آنها بر قدرت الهی موسی چیره شود و حکومت و سلطنت خود را از خطر برهاند. او با این نیت که از حرص و طمع قدرت سرچشمه گرفته بود برای نبرد با موسی آماده شد، ولی غافل از آنکه غبار پراکنده، آفتاب را تیره نمی کند و ستمگر با هر نیرویی قادر به مقابله با حق و عدالت نیست.
درست شبیه قوچ کوهی که به کمک شاخهای خود با سنگ بزرگی می جنگد، سنگ آسیبی نمی بیند و او تنها شاخهای خود را آزرده است.
چون روز موعود رسید موسی نگاهی به میدان مسابقه انداخت و دید جمعیت انبوهی از ساحران جمعند. موسی به آنان گفت: وای بر شما اگر امروز به خدای یکتا دروغ ببندید و معجزات خدا را جادو بدانید و حقیقت را برای فرعون روشن نسازید! شما باید به فرعون تفهیم کنید فرق است بین معجزه من و سحر شما! شما اگر باطل خود و حق مرا درهم آمیزید و یا به حیله ای متوسل شوید که حق را باطل و باطل را حق جلوه دهد؛ یقین که به خسران و ضرر آشکار دچار شده اید.
#بسیج_ساحران
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_داوود_علیه_السلام #قسمت_یازدهم
🔹هدایای بلقیس به سلیمان علیه السّلام🔹
تخت بلقیس نزد سلیمان آمد
سلیمان که شنید بلقیس و درباریان او به زودی پیش وی می آیند، به اطرافیان خود که از بزرگان جن و انس و همگی در اختیار او بودند گفت: کدامیک می توانید قبل از اینکه بلقیس و اطرافیانش پیش من بیایند و تسلیم من گردند تخت او را نزد من آورید؟ یکی از جنیان زیرک گفت: من می توانم قبل از اینکه از جای خود برخیزی، آن تخت را نزد تو حاضر کنم. من چنین قدرتی دارم و نسبت به اشیاء قیمتی آن نیز شرط امانت را بجا می آورم.
سلیمان خواست تخت بلقیس نزد وی آید و چون آن را نزد خود دید، گفت: این پیروزی از لطف و کرم پروردگار نسبت به من است. این نعمتی از نعمت های اوست که به من عطا شده است تا مرا آزمایش کند که آیا سپاس آن را بجا می آورم و یا کفران نعمت می کنم؟
هرکس ارزش نعمت های خداوند را بداند و او را سپاسگزار باشد در اصل به سود خویش عمل نموده است، و کسانی که نعمت پروردگار خویش را کفران نمایند، از جمله افرادی هستند که در دنیا و آخرت زیان کرده اند و خدا از جهانیان و شکر آنان بی نیاز است.
سلیمان به سربازان خود گفت: وضعیت تخت بلقیس را تغییر دهید و منظره آن را دگرگون سازید، تا ببینم آن را می شناسد و یا دچار اشتباه می شود. چون بلقیس به بارگاه سلیمان آمد از او پرسیدند: آیا تخت تو این چنین است؟
قیس بعید می دانست که تخت او باشد، زیرا آن را در سرزمین سبأ جای گذاشته بود ولی چون نشان ها و محاسن تخت خود را در آن دید، دچار حیرت و وحشت شد و گفت گویا همان تخت من باشد و سپس افکار وی پریشان و دلش لرزان شد.
سلیمان دستور داده بود کاخی بلورین برای وی بنا کنند، سپس ملکه سبأ را به آن کاخ دعوت کرد. آنگاه که بلقیس وارد کاخ شد، گمان کرد دریایی مواج در نزدیک تخت سلیمان است، لذا پاهای خود را برهنه ساخت تا وارد آب شود، سلیمان گفت:
این تخت از شیشه ساخته شده است.
پرده های غفلت از جلوی چشم بلقیس برداشته شد و گفت: بارخدایا، من روزگاری از عبادت تو سرپیچی کردم و در گمراهی بودم، به خود ظلم کردم و از نور و رحمت تو محروم ماندم و اکنون فارغ از هر شرک و ریا، به تو ایمان آوردم، دل بتو می سپارم و گردن به طاعتت می نهم، همانا که تو ارحم الراحمین هستی.
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑